تماس گرفتند و خواستند به مناسبت روز نوجوان برای شما نوجوان های عزیز یادداشت کوتاهی بنویسم و همان وقت هم متوجه شدم روزی به اسم روز نوجوان داریم! اینطور نگاه نکنید! خب نمی دانستم! چند سال قبل که نوجوانی ما به آخرش رسید، چنین روزی نداشتیم! حالا در 29 سالگی حسودی ام شد به شما نوجوان های امروز که یک روز را به اسمتان کرده اند! حسادت که نه، حسرت خوردم کمی!
جدی می گیرند نوجوان های امروز را. داخل آدم حسابی ها شده اید! ما داخل بچه ها بودیم و فقط زمانی بزرگ می دانستنمان که لازم بود بزرگ باشیم! مثلا فلان بازی را که می خواستیم، می گفتند: «مگر تو بچه ای؟! بزرگ شدی ها! برای خودت خانم/ آقایی شدی!» اما بیشتر وقت ها می گفتند: «بچه! در کار بزرگترها دخالت نکن.»
راستش خوشحالم از اینکه روزی را به نام نوجوان نام گذاری کردند. حداقل پیامدش این است که توجه بعضی ها را به این دوره جلب می کند و شاید بعضی از این چند نفر کاری از دستشان برآمد برای اینکه زمینه را فراهم آورند برای فرصت شدن نوجوانی که فقط نگویند بحران نوجوانی و بلوغ. در این یادداشت مختصر می خواهیم مروری بر این فرصت طلایی داشته باشیم و اصلا ببینیم با خودمان چندچند هستیم؛ ولی قبلش این نکته را بگویم که روز نوجوان را مدیون نوجوانی هستیم که در سیزده سالگی کاری کرد کارستان! آنقدر مهم که امام خمینی (ره) فرمودند: «رهبر ما آن طفل سیزده سالهای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگتر است، با نارنجک، خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید؛ شهید حسین فهمیده، که الحق نام و نام خانوادگی اش برازنده او بود.»
یکی از مهمترین مراحل زندگی انسان، نوجوانی و بلوغ است؛ بلوغ یعنی نهایت امر و رسیدن. وقتی میگوییم فردی بالغ شد، یعنی علاوه بر ظهور نشانههای جسمی، او به سن فهم و درک مسائل رسیده است؛ برای همین است که حس میکنید دیگر حرف کسی را نمیخوانید.
بارزترین تغییرات دوره ی بلوغ، تغییرات جسمی است. تغییرات شناختی، اجتماعی و عاطفی–هیجانی هم درخور تأمل هستند. به علت این تغییرات است که در ارتباط با اطرافیان گاهی دچار مشکل میشوید! البته ما می گوییم نوجوانی، فرصت است نه تهدید؛ یعنی اگر بتوانید از تغییرات رخداده، به خوبی استفاده کنید، نه تنها دچار مشکل نمیشوید، بلکه میتوانید پلهای بسازید برای موفقیت های بعدی.
جدی می گیرند نوجوان های امروز را. داخل آدم حسابی ها شده اید! ما داخل بچه ها بودیم و فقط زمانی بزرگ می دانستنمان که لازم بود بزرگ باشیم! مثلا فلان بازی را که می خواستیم، می گفتند: «مگر تو بچه ای؟! بزرگ شدی ها! برای خودت خانم/ آقایی شدی!» اما بیشتر وقت ها می گفتند: «بچه! در کار بزرگترها دخالت نکن.»
راستش خوشحالم از اینکه روزی را به نام نوجوان نام گذاری کردند. حداقل پیامدش این است که توجه بعضی ها را به این دوره جلب می کند و شاید بعضی از این چند نفر کاری از دستشان برآمد برای اینکه زمینه را فراهم آورند برای فرصت شدن نوجوانی که فقط نگویند بحران نوجوانی و بلوغ. در این یادداشت مختصر می خواهیم مروری بر این فرصت طلایی داشته باشیم و اصلا ببینیم با خودمان چندچند هستیم؛ ولی قبلش این نکته را بگویم که روز نوجوان را مدیون نوجوانی هستیم که در سیزده سالگی کاری کرد کارستان! آنقدر مهم که امام خمینی (ره) فرمودند: «رهبر ما آن طفل سیزده سالهای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگتر است، با نارنجک، خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید؛ شهید حسین فهمیده، که الحق نام و نام خانوادگی اش برازنده او بود.»
یکی از مهمترین مراحل زندگی انسان، نوجوانی و بلوغ است؛ بلوغ یعنی نهایت امر و رسیدن. وقتی میگوییم فردی بالغ شد، یعنی علاوه بر ظهور نشانههای جسمی، او به سن فهم و درک مسائل رسیده است؛ برای همین است که حس میکنید دیگر حرف کسی را نمیخوانید.
بارزترین تغییرات دوره ی بلوغ، تغییرات جسمی است. تغییرات شناختی، اجتماعی و عاطفی–هیجانی هم درخور تأمل هستند. به علت این تغییرات است که در ارتباط با اطرافیان گاهی دچار مشکل میشوید! البته ما می گوییم نوجوانی، فرصت است نه تهدید؛ یعنی اگر بتوانید از تغییرات رخداده، به خوبی استفاده کنید، نه تنها دچار مشکل نمیشوید، بلکه میتوانید پلهای بسازید برای موفقیت های بعدی.
نوجوان بالاخره کودک است یا یک بزرگسال؟!
خیلی از شماها گله می کنید که ما تکلیف خودمان را نمی دانیم! مرزها مشخص نیست! من نمی دانم بالاخره چه کاری را انجام بدهم و از انجام چه رفتاری پرهیز کنم!
باید به شما بگویم که نوجوانی پلی است بین کودکی و بزرگسالی. مقطعی انتقالی که شما را به تدریج از دوره ی کودکی خارج و با وظایف دوران بزرگسالی آشنا می کند؛ درواقع شما آماده می شوید برای قبول مسئولیت های جدی و تجربه های واقعی برای حضور در اجتماع. یک دوره ی انتقالی و تدریجی از دنیایی به دنیای جدید و متفاوت.
فرض کنید این دوران نبود و انسان از دوره ی کودکی وارد دنیای بزرگسالی می شد! اصلا فرض این مطلب هم غیرمنطقی است! انسان برای درک تجربه های جدید به فرصت نیاز دارد؛ فرصتی که او را با مسائل مهم تر و چالش های جدی تر آشنا سازد تا بتواند در آینده تصمیمات درستی بگیرد؛ البته کم نیستند افرادی که از این فرصت طلایی، یعنی نوجوانی، استفاده نمی کنند یا به بدترین شکل ممکن آن را به هدر می دهند. همیشه هم از دنیا و آدم های دیگر طلبکار هستند که آنها را درک نمی کنند! از خانواده می خواهند کاری به آن ها نداشته باشند تا خودشان تصمیم بگیرند! باید یکی بیاید بگوید: دختر خوب! آقا پسر! تویی که بی تجربه هستی، مگر می توانی به تنهایی از پس اتفاقات مهم زندگی ات بربیایی؟ بدون مشورت با بزرگترهایی که عاقلتر از تو هستند؟ چه گفتید؟ نسل ها متفاوت شده و درک متقابلی وجود ندارد؟
البته تفاوت بین نسل ها را می پذیرم؛ اما این شکاف بین نسلی حل شدنی است! می توان به درک متقابل امید داشت و حتی به آن رسید؛ اما شرط دارد: همدیگر را بپذیریم! والدین یادشان باشد آنها هم روزی نوجوان بودند و حساس؛ این را فراموش نکنند که هردوره ای اقتضائات خاص خودش را دارد؛ نوجوان ها هم بپذیرند والدین از کره ی مریخ نیامده اند و با صحبت کردن و رفاقت می توانند به راهی مشترک برای حل کردن مسائل برسند، بپذیرند که تجربه و درایت والدین دلسوز به نفع آنهاست و تعمدی برای درک نکردنشان وجود ندارد!
شما هم همیشه در این بازه سنی باقی نمی مانید و تا به خود بیایید، می بینید که خانم یا آقای جوانی شده اید و فرزندی دارید که می گوید شما درکش نمی کنید!
بپذیرید هردوره چالش ها و ویژگی های خاص خودش را دارد و هرگز قرار نیست برای همیشه در دوره ای ماندگار شوید. آدم هایی که می گویند دوست دارند همیشه بچه باشند و دنیای بزرگترها را درک نکنند، به نظر انسان های قابل اعتمادی نمی آیند! مسئولیت پذیریشان زیر سؤال است؛ بنابراین نوجوان عزیز! تو نه دیگر کودک هستی و نه یک بزرگسال کامل؛ اما اشتباهات گاهی کودکانه ات قابل اغماض است به شرطی که قیمتش گزاف نباشد! از تو توقع درایت یک بزرگسال کامل نمی رود، خودت باش، یک نوجوان که کم کم یاد می گیرد بزرگتر فکر کند و تصمیم بگیرد. اگر هم اشتباهی می کند بداند و بپذیرد اشتباه کرده و از آن هم درس بگیرد.
راستش حرف زیاد است و من هم تازه گرم شده ام و دلم نمی آید ترکتان کنم؛ اما چه کنم که تأکید کرده اند از فلان تعداد کلمه بیشتر ننویسم! گردن من هم از مو باریکتر! می گویم چشم! فقط بگویم: «روز شما نوجوان های عزیز مبارک، در قلب ما جای دارید!»
باید به شما بگویم که نوجوانی پلی است بین کودکی و بزرگسالی. مقطعی انتقالی که شما را به تدریج از دوره ی کودکی خارج و با وظایف دوران بزرگسالی آشنا می کند؛ درواقع شما آماده می شوید برای قبول مسئولیت های جدی و تجربه های واقعی برای حضور در اجتماع. یک دوره ی انتقالی و تدریجی از دنیایی به دنیای جدید و متفاوت.
فرض کنید این دوران نبود و انسان از دوره ی کودکی وارد دنیای بزرگسالی می شد! اصلا فرض این مطلب هم غیرمنطقی است! انسان برای درک تجربه های جدید به فرصت نیاز دارد؛ فرصتی که او را با مسائل مهم تر و چالش های جدی تر آشنا سازد تا بتواند در آینده تصمیمات درستی بگیرد؛ البته کم نیستند افرادی که از این فرصت طلایی، یعنی نوجوانی، استفاده نمی کنند یا به بدترین شکل ممکن آن را به هدر می دهند. همیشه هم از دنیا و آدم های دیگر طلبکار هستند که آنها را درک نمی کنند! از خانواده می خواهند کاری به آن ها نداشته باشند تا خودشان تصمیم بگیرند! باید یکی بیاید بگوید: دختر خوب! آقا پسر! تویی که بی تجربه هستی، مگر می توانی به تنهایی از پس اتفاقات مهم زندگی ات بربیایی؟ بدون مشورت با بزرگترهایی که عاقلتر از تو هستند؟ چه گفتید؟ نسل ها متفاوت شده و درک متقابلی وجود ندارد؟
البته تفاوت بین نسل ها را می پذیرم؛ اما این شکاف بین نسلی حل شدنی است! می توان به درک متقابل امید داشت و حتی به آن رسید؛ اما شرط دارد: همدیگر را بپذیریم! والدین یادشان باشد آنها هم روزی نوجوان بودند و حساس؛ این را فراموش نکنند که هردوره ای اقتضائات خاص خودش را دارد؛ نوجوان ها هم بپذیرند والدین از کره ی مریخ نیامده اند و با صحبت کردن و رفاقت می توانند به راهی مشترک برای حل کردن مسائل برسند، بپذیرند که تجربه و درایت والدین دلسوز به نفع آنهاست و تعمدی برای درک نکردنشان وجود ندارد!
شما هم همیشه در این بازه سنی باقی نمی مانید و تا به خود بیایید، می بینید که خانم یا آقای جوانی شده اید و فرزندی دارید که می گوید شما درکش نمی کنید!
بپذیرید هردوره چالش ها و ویژگی های خاص خودش را دارد و هرگز قرار نیست برای همیشه در دوره ای ماندگار شوید. آدم هایی که می گویند دوست دارند همیشه بچه باشند و دنیای بزرگترها را درک نکنند، به نظر انسان های قابل اعتمادی نمی آیند! مسئولیت پذیریشان زیر سؤال است؛ بنابراین نوجوان عزیز! تو نه دیگر کودک هستی و نه یک بزرگسال کامل؛ اما اشتباهات گاهی کودکانه ات قابل اغماض است به شرطی که قیمتش گزاف نباشد! از تو توقع درایت یک بزرگسال کامل نمی رود، خودت باش، یک نوجوان که کم کم یاد می گیرد بزرگتر فکر کند و تصمیم بگیرد. اگر هم اشتباهی می کند بداند و بپذیرد اشتباه کرده و از آن هم درس بگیرد.
راستش حرف زیاد است و من هم تازه گرم شده ام و دلم نمی آید ترکتان کنم؛ اما چه کنم که تأکید کرده اند از فلان تعداد کلمه بیشتر ننویسم! گردن من هم از مو باریکتر! می گویم چشم! فقط بگویم: «روز شما نوجوان های عزیز مبارک، در قلب ما جای دارید!»
نویسنده: سیده زهره جوادی