تشرف دو خادم در حرم امام حسين (ع)
عـبـد صالح , شيخ حسين , شماع حرم مطهر حسينى (مسئول شمعهاى حرم مطهر), كه فرد مورد اعتماد و از خدام پير حرم حضرت سيدالشهداء (ع ) بود, فرمود: مـن و سـيـد جـلـيل , مرحوم سيد هاشم نايب التوليه (ره ), مسئول بستن و باز كردن درهاى حرم مـطهر بوديم و در صحن مقدس بيتوته مى كرديم .
برنامه ما اين بود كه اول شب تمام زواياى رواق مقدس و حرم را جستجو مى نموديم , آنگاه درها را مى بستيم و بعد از باز كردن درها هم تمام زوايا را تفحص مى نموديم كه كسى مخفى نشده باشد.
شـبـى , طـبـق معمول تمام زوايا را تفحص نموديم و درها را بستيم و خوابيديم .
آن شب من كمى زودتر از شبهاى ديگر بيدار شدم و سيد هاشم را بيدار كردم .
گفت : نيم ساعت وقت باقى است و بد نيست كه در حرم مشغول نماز شويم و وقتى زمان باز شدن درها رسيد, آنها را باز كنيم .
در رواق مـقـدس را باز كرده و از داخل بستيم و يكى از سه در حرم مطهر را كه پيش روى مبارك اسـت .
بـاز كـرديـم و داخـل شـديم تا به بالاى سر مقدس رسيديم ديديم سيدى نورانى ايستاده و مشغول نماز و در حال قنوت مى باشد.
سيد هاشم گفت : فلانى , مگر اول شب و وقت بستن درها, جستجو نكردى ؟ گفتم : چرا كاملا جستجو كردم و دقت نمودم و احدى باقى نمانده بود.
سـيـد هاشم گفت : پس چراغ بياور تا به صورت او نگاه كنم و ببينم كه او را مى شناسم يانه .
چراغ آوردم و نظر كرديم گفت : من او را نمى شناسم و هرگز نديده ام .
ايـسـتاديم و منتظر مانديم كه از نماز فارغ شود تا اين كه خسته شديم و او همچنان درقنوت بود.
سيد هاشم گفت : بيا برويم و بگرديم كه غير از او كسى را در حرم مى يابيم يا نه .
از پشت ضريح به طرف پيش روى رفتيم و از آن جا به طرف بالاى سر مقدس برگشتيم , ولى او را درآن جا نديديم .
اين بار مشغول تفحص از او شديم اما ابدا اثرى نيافتيم .
سـيـد هاشم گفت : درها كه بسته است پس از كجا خارج شد؟ آنگاه عمامه خود را از سرانداخت و بنا كرد بر سر خود زدن .
گفتم : سيد تو را چه مى شود؟ گـفـت : يـقـيـن كـردم كه اين سيد مولاى ما حضرت حجت عجل اللّه تعالى فرجه الشريف بوده است ,اما ما حضرتش را نشناختيم و نفهميديم و گريه زيادى كرد و زمانى كه وقت داخل شد, درها را براى زوار باز كرديم .
منبع:کمال الدین، ج 1, ص 121
/خ
برنامه ما اين بود كه اول شب تمام زواياى رواق مقدس و حرم را جستجو مى نموديم , آنگاه درها را مى بستيم و بعد از باز كردن درها هم تمام زوايا را تفحص مى نموديم كه كسى مخفى نشده باشد.
شـبـى , طـبـق معمول تمام زوايا را تفحص نموديم و درها را بستيم و خوابيديم .
آن شب من كمى زودتر از شبهاى ديگر بيدار شدم و سيد هاشم را بيدار كردم .
گفت : نيم ساعت وقت باقى است و بد نيست كه در حرم مشغول نماز شويم و وقتى زمان باز شدن درها رسيد, آنها را باز كنيم .
در رواق مـقـدس را باز كرده و از داخل بستيم و يكى از سه در حرم مطهر را كه پيش روى مبارك اسـت .
بـاز كـرديـم و داخـل شـديم تا به بالاى سر مقدس رسيديم ديديم سيدى نورانى ايستاده و مشغول نماز و در حال قنوت مى باشد.
سيد هاشم گفت : فلانى , مگر اول شب و وقت بستن درها, جستجو نكردى ؟ گفتم : چرا كاملا جستجو كردم و دقت نمودم و احدى باقى نمانده بود.
سـيـد هاشم گفت : پس چراغ بياور تا به صورت او نگاه كنم و ببينم كه او را مى شناسم يانه .
چراغ آوردم و نظر كرديم گفت : من او را نمى شناسم و هرگز نديده ام .
ايـسـتاديم و منتظر مانديم كه از نماز فارغ شود تا اين كه خسته شديم و او همچنان درقنوت بود.
سيد هاشم گفت : بيا برويم و بگرديم كه غير از او كسى را در حرم مى يابيم يا نه .
از پشت ضريح به طرف پيش روى رفتيم و از آن جا به طرف بالاى سر مقدس برگشتيم , ولى او را درآن جا نديديم .
اين بار مشغول تفحص از او شديم اما ابدا اثرى نيافتيم .
سـيـد هاشم گفت : درها كه بسته است پس از كجا خارج شد؟ آنگاه عمامه خود را از سرانداخت و بنا كرد بر سر خود زدن .
گفتم : سيد تو را چه مى شود؟ گـفـت : يـقـيـن كـردم كه اين سيد مولاى ما حضرت حجت عجل اللّه تعالى فرجه الشريف بوده است ,اما ما حضرتش را نشناختيم و نفهميديم و گريه زيادى كرد و زمانى كه وقت داخل شد, درها را براى زوار باز كرديم .
منبع:کمال الدین، ج 1, ص 121
/خ