دلیل نظامی و سیاسی صلح
ترکیب جبهه مسلمانان چنان بود که فرو رفتن در جنگ داخلی دستاوردی جز زیان برای حکومت اسلامی نداشت؛ زیرا امپراطوری روم شرقی که شکست هایی سخت از اسلام خورده بود همواره در پی این فرصت بود تا ضربه ای کاری بر اسلام وارد ساخته و شکست های پیشین خویش را جبران نمایند. صف آرایی سپاه امام حسن (ع) و معاویه در مقابل هم می توانست فرصت انتقام را در اختیار رومیان قرار دهد.از سوی دیگر فقدان جبهه نیرومند و هماهنگ و دارای روحیه، جنگ را بسیار نا موفق و جبران ناپذیر برای امام می نمایاند. با آنکه بعد از شهادت حضرت علی (ع) بسیاری از مردم کوفه با امام حسن (ع) بیعت کرده و پیمان وفاداری بسته بودند اما واقعیت کوفه چیزی جز گوناگونی گرایش ها، تشتت آرا و آشکار شدن کینه ها میان مردم نبود. توجه به هسته های تشکیل دهنده سپاه امام (ع) ماهیت عینی و واقعی آن را بهتر می نمایاند. سپاه امام از چندین گروه پدید آمده بود:
1. شیعیان و طرفداران امیر مومنان علی (ع).
2. باند اموی که به گواهی تاریخ در این باند عناصری نیرومند وجود داشتند که از طرفداران بسیار بهره می بردند و در پدید آوردن یاس و تزلزل در سپاه تاثیر بسزایی داشتند. این گروه در کنار شایعه پراکنی، توطئه و ایجاد نفاق، پنهانی با شام ارتباط برقرار ساخته مراتب فرمانبری و همراهی خود با معاویه را اعلام کرده بودند.
3. خوارج، شکاکان، سودجویان، قبیله گرایان که اینها نه به جهت تبعیت از امام و ولی امر مسلمین بلکه بواسطه دشمنی خاص با معاویه و یا بردن منافع کثیر مادی از جنگ و یا بواسطه تعصب قومی و تنها به پیروی از رئیس قبیله خویش در جنگ حضور می یافتند. برای این دسته از سپاه امام شخصیت بزرگ و مقام معنوی امام حسن (ع) بر معاویه هیچ ترجیحی نداشت.
حال با توجه به مطالب فوق می توان به این امر نائل گشت که ایستادگی امام در برابر معاویه و به شهادت رسیدن ایشان در وضعیت توصیفی فوق به معنای شکسته شدن بزرگ ترین سد و مانع موجود بر سر راه اجرای سیاست های خبیثانه معاویه و به تبع آن کشته شدن شیعیان مخلص و دوست داران و محبین اهل بیت حتی حضرت ابا عبد الله الحسین (ع) و نابودی کامل جبهه حق و از بین رفتن تمامی پایگاه های سیاسی و اجتماعی این جبهه بود؛ چراکه معاویه با به خدمت گرفتن سه عنصر زر و زور و تزویر می توانست در بسیاری از بدیهیات و باورهای دینی و عادات مردم تردید پدید آورده و نظرات خویش را دال بر حقانیت و مشروعیت خویش و نا مشروع بودن حرکت امام حسن مجتبی بر افکار عمومی بقبولاند.
تفاوت شرائط موجود در زمان امام حسن (ع) با شرائط موجود در زمان امام حسین (ع)
شرایط موجود برای امام حسن (ع) در ایام خلافت معاویه با شرایط و اقتضائات موجود برای امام حسین (ع) البته در زمان خلافت یزید و نه امامت وی در زمان معاویه تفاوتی ماهوی و عمیق داشت.
اولا: در دوران پس از صلح، حکومت معاویه به تدریج ماهیت واقعی خویش را به جهت زیر پا نهادن مفاد عهدنامه صلح از طرفی و تغییر احکام الله و بی توجهی به شعائر دینی نشان داد، مثل امریکای امروزی که همان امریکای دیروز است ولی امروز بی پرده تر و جسور تر شده که مقام معظم رهبری فرمودند: کسی گمان نکند که دشمنی امریکا امروز بیشتر شده بلکه آشکار تر شده وگرنه امریکه همان همان امریکای اوباما و بوش است.
ثانیا: پس از مرگ معاویه خلیفه ای به جانشینی او رسید که به غیر از خونخواری، فاقد تمامی صفات خلیفه قبلی بالاخص پختگی و تدبیر سیاسی بود. وی جوانی ناپخته، شهوت پرست، خودسر، فاقد دور اندیشی و احتیاط، خوشگذران، عیاش و دارای فکر سطحی بود. وی بواسطه خصوصیات فردی خویش قادر به حفظ ظواهر اسلام در حکومت خویش و نشان دادن ظاهری دیندار و با ایمان از خود نبود. وی از لحاظ سیاسی در درجه ای از ناپختگی قرار داشت که بواسطه اعمال ضد دینی خویش که تنها یک مورد آن حمله به مدینه و حلال دانستن سه روزه جان و مال و ناموس اهل مدینه بود، ماهیت اصلی حکومت بنی امیه و اهداف بنیادین آن یعنی دشمنی آشتی ناپذیر با اسلام و بازگشت به دوران جاهلیت و احیای رژیم اشرافی را (که البته سالیان سال توسط معاویه با لعابی کاملا دینی مخفی نگاه داشته شده بود)، بطور کامل افشا و در برابر دیدگان مردم قرار داد. در چنین شرایطی، مزدوران بنی امیه به هیچ عنوان قادر نبودند تا قیام اهل بیت (ع) علیه حکومت بنی امیه را تنها قیامی در جهت کسب قدرت سیاسی و نظامی تفسیر نمایند بلکه این حرکت از سوی مردم قیام حق علیه باطل و با هدف نابودی دشمنان دین و خائنین به اسلام و مسلمین تفسیر می گردید.
و همچنین معاویة بن ابی سفیان دارای سپاهی یک دست و جرّار بود، که از آغاز ورود اسلام به منطقه شام و پذیرش اسلام توسط اهالی این منطقه، سایه شوم وی را بر بالای سرشان احساس کرده و او را امیر فاتح مسلمانان و میزان اسلام و کفر می خواندند و مخالفان و دشمنانش را مخالف اسلام و قرآن می دانستند.
اما سپاهیان امام حسن مجتبی(ع ) دارای چنین نظم و تشکلی نبودند، آنان از میان اقوام و ملیت های مختلفی برخاسته که پس از رحلت رسول خدا(ص)، چهار خلیفه را دیده و در حکومت خلیفه پنجم به سر می بردند. همان مردمی که جرأت و جسارت کرده و سه خلیفه از چهارخلیفه پیشین را (به حق و یا به ستم) کشتند. اینان دارای مرام واحد و اتحاد کلمه نبودند. گرچه به ظاهر در سپاه امام حسن(ع) حضور داشتند و از امکانات و تجهیزات آن برخوردار بودند، ولی در مواقع خطیر و حساس، به فکر و سلیقه خودشان عمل می کردند و از فرماندهی کل قوا، پیروی نمی کردند. همان طوری که در عصر امام علی(ع) نیز چنین می کردند و آن حضرت را در لحظات حساس و سرنوشت ساز تنها می گذاشتند و به أنحای مختلف، وسیله آزار و رنجش وی را فراهم می نمودند.
چنین مردم و چنین سپاهی، تحمل و ظرفیت خواسته ها و آرمان والای امام حسن(ع) را نداشته و او را در برابر سپاه عظیم و یک دست معاویه تنها گذاشته و بسیاری از رزمجویان و سربازان و حتی فرماندهان به سپاه شام پیوسته و بسیاری دیگر سپاه طرفین را رها کرده و به شهرهای خویش برگشتند و عدّه ای نیز با جدا شدن از سپاه، به یاغی گری و غارتگری روی آوردند، تنها عده کمی از سپاه آن حضرت، ثابت قدم مانده و بر بیعت خود باقی ماندند. امام حسن مجتبی(ع) در ضمن خطبه ای به این مطلب اشاره کرد و فرمود: ولو وجدت أعواناً ما سلمت له الأمر، لأنّه محرّم علی بنی امیّة. اگر یار و یاوری می یافتم، حکومت را به معاویه واگذار نمی کردم. زیرا حکومت بر بنی امیّه حرام است. (1)
پی نوشت:
(1) راوندی، قطب الدین، الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 576.