راستش همین است که گفتم، تو تمام دعای منی؛ البته بعضی ها هم باور نمی کنند و می گویند چون تو دختری به شدت احساساتی هستی این حرف ها هم برایت طبیعی است و اصلاً انتظاری جز این نمی رود که به محض احساساتی شدن زود عنوان «تو تمام دعای منی» را انتخاب کنی برای حرفی که قرار است بزنی. می پرسم: «با کدامش مشکل دارید؟ با دعا یا با تو؟»
جواب می دهند: «با تمام.»
حرف شان این است مگر می شود به این عقیده دست پیدا کنی که کسی بشود تمام دعایت؟ خب، حقیقتش این است که من کم سن و سال هستم و قطعاً نمی توانم به این سؤال های احساسی جواب های منطقی و قابل قبول بدهم؛ اما می توانم با قدری توضیح و تفسیر، منظورم را خوب منتقل کنم.
با سن کم و تجربه ی کم تر و سر پُرباد، می توانم بگویم یقیناً همه ی کارهای ما با دعا کردن پیش می رود، جایی برای چانه زدن هم باقی نمی ماند؛ مثلاً خود من، روزی نیست که از دست سؤال و جواب های معلم های عزیزم فرار نکنم، آن هم به وسیله ی دعا و نذر و نیاز. نه این که درس هایم را نخوانده باشم و بخواهم تنبلی ام را پشت دعا پنهان کنم، نه، من همیشه تلاشم می کنم و درس هایم را هم خوب بلدم، از شاگردهای زرنگ و دوست داشتنی مدرسه هم هستم، فقط نوبت امتحان کتبی یا شفاهی که می رسد دست و پایم می لرزد و قلبم هفت صد تا می زند و یخ می کنم. این طور وقت ها فقط دعا است که به داد من می رسد.
در تاریکی زیرزمین خانه ی مادربزرگم وقتی از من خواسته برایش یک شیشه آب غوره بیاورم و من هم اطاعت می کنم و با لامپ های سوخته ی آن جا مواجه می شوم، فقط «خداخدا کردن» است که به داد من می رسد. آخر از شما چه پنهان، من از تاریکی می ترسم.
مامان که مریض می شود از در و دیوار ماتم می بارد و نه غذا داریم و نه دل خوش، فقط خدا است که در ذهنم می ماند، همه را فراموش می کنم و تنها خدا برایم می ماند. توی دلم صدبار، هزاربار با خدا حرف می زنم و التماس می کنم مامانم را زودتر خوب کند، با این که به پزشک هم مراجعه کرده ایم و مامان هم داروهایش را به موقع می خورد و بیماری سختی هم ندارد و همین طور بدون دعا کردن هم با گذراندن طول بیماری، حالش خوب می شود. امیدوارم منظورم را درک کنید.
جواب می دهند: «با تمام.»
حرف شان این است مگر می شود به این عقیده دست پیدا کنی که کسی بشود تمام دعایت؟ خب، حقیقتش این است که من کم سن و سال هستم و قطعاً نمی توانم به این سؤال های احساسی جواب های منطقی و قابل قبول بدهم؛ اما می توانم با قدری توضیح و تفسیر، منظورم را خوب منتقل کنم.
با سن کم و تجربه ی کم تر و سر پُرباد، می توانم بگویم یقیناً همه ی کارهای ما با دعا کردن پیش می رود، جایی برای چانه زدن هم باقی نمی ماند؛ مثلاً خود من، روزی نیست که از دست سؤال و جواب های معلم های عزیزم فرار نکنم، آن هم به وسیله ی دعا و نذر و نیاز. نه این که درس هایم را نخوانده باشم و بخواهم تنبلی ام را پشت دعا پنهان کنم، نه، من همیشه تلاشم می کنم و درس هایم را هم خوب بلدم، از شاگردهای زرنگ و دوست داشتنی مدرسه هم هستم، فقط نوبت امتحان کتبی یا شفاهی که می رسد دست و پایم می لرزد و قلبم هفت صد تا می زند و یخ می کنم. این طور وقت ها فقط دعا است که به داد من می رسد.
در تاریکی زیرزمین خانه ی مادربزرگم وقتی از من خواسته برایش یک شیشه آب غوره بیاورم و من هم اطاعت می کنم و با لامپ های سوخته ی آن جا مواجه می شوم، فقط «خداخدا کردن» است که به داد من می رسد. آخر از شما چه پنهان، من از تاریکی می ترسم.
مامان که مریض می شود از در و دیوار ماتم می بارد و نه غذا داریم و نه دل خوش، فقط خدا است که در ذهنم می ماند، همه را فراموش می کنم و تنها خدا برایم می ماند. توی دلم صدبار، هزاربار با خدا حرف می زنم و التماس می کنم مامانم را زودتر خوب کند، با این که به پزشک هم مراجعه کرده ایم و مامان هم داروهایش را به موقع می خورد و بیماری سختی هم ندارد و همین طور بدون دعا کردن هم با گذراندن طول بیماری، حالش خوب می شود. امیدوارم منظورم را درک کنید.
ماجرای تو تمام دعای منی
خب من این طور دختر نوجوانی هستم که قبل و بعد از هرکار توی دلم صدبار برای آن کار دعا می کنم؛ خیلی وقت ها دعاهایم را به زبان هم می آورم؛ مثلاً با صدای بلند می گویم:«خدایا! انسان را از این همه جنگ و جنایت دور کن.» چه وقت؟ دقیقاً وقتی که دوست هایم دارند از فلان عکسی صحبت می کنند که از کشتار مردم فلان شهر در فلان بمب گذاری صحبت می کنند، آن هم کاملاً احساسی و سعی دارند خیلی شیک و امروزی یک انجمن برای حمایت های شفاهی و کلامی از کودکان جنگ زده ترتیب بدهند. در چنین موقعیتی ده تا صدای مخالف بلند می شود که: «دعا به چه درد انسان می خورد؟ انسان الان نیازمند هم دردی است؛ نیازمند است بداند یکی در آن سر دنیا دلش به حال او سوخته است» و من دهانم باز می ماند و حرف های ما بالا می گیرد و از شما چه پنهان که کار به جاهای باریکی مثل قهر کردن هم می کشد.
حالا برویم سراغ دعا
به نظر من، دعا تنها پناه انسان است و البته یک اعتقاد؛ اعتقاد به این که دعاهایش حتماً مستجاب می شود؛ اما همین دعا کردن به ظاهر ساده هم آدابی دارد؛ مثلاً این که در دعا چه بگویی، چگونه بگویی، چه وقت بگویی و چه اندازه بگویی.
امام عزیزمان حضرت زین العابدین علیه السلام
امام عزیزمان حضرت زین العابدین علیه السلام، فرزند امام حسین علیه السلام در دوره ای به امامت رسیدند که پس از واقعه ی کربلا بود و فشار سران حکومتی برای دور نگه داشتن مردم از امام شان خیلی زیاد بود. حضرت زین العابدین علیه السلام برای این که مردم در دورترین نقطه هم بتوانند از تعلیمات ایشان استفاده کنند شکل خاصی از دعا را رواج دادند. ایشان تمام تعالیم دینی را در قالب دعا به گوش مردم می رساندند. دعا برای هرچیز که فکرش را بکنید؛ حتی برای بارش باران.
من وقتی می گویم تو تمام دعای منی، مطمئناً از قبل در موردش فکر کرده ام. واقعاً امام زین العابدین علیه السلام تمام دعایی است که من می خواهم و آرزویش را دارم، مخصوصاً حالا در یک غروب پاییزی که هم دل من باران می خواهد و هم دل این خاک خشک. صحیفه ی سجادیه را می آورم و دعای باران امام را برای تان می خوانم:
خدایا! ما را به باران زنده و سیراب گردان و با آن باران درشت و فراوان که از ابرهای بارنده فرومی ریزد و در همه جای زمین گیاهان زیبا و پرطراوت می رویاند، رحمت خود را بر ما بگستران. خدایا! بارانی برای ما بفرست که با آن آب از تپه ها روان کنی و چاه ها را پرآب سازی و رودها را به خروش آوری و درختان را برویانی و در همه ی شهرها ارزانی پدید آوری.
من وقتی می گویم تو تمام دعای منی، مطمئناً از قبل در موردش فکر کرده ام. واقعاً امام زین العابدین علیه السلام تمام دعایی است که من می خواهم و آرزویش را دارم، مخصوصاً حالا در یک غروب پاییزی که هم دل من باران می خواهد و هم دل این خاک خشک. صحیفه ی سجادیه را می آورم و دعای باران امام را برای تان می خوانم:
خدایا! ما را به باران زنده و سیراب گردان و با آن باران درشت و فراوان که از ابرهای بارنده فرومی ریزد و در همه جای زمین گیاهان زیبا و پرطراوت می رویاند، رحمت خود را بر ما بگستران. خدایا! بارانی برای ما بفرست که با آن آب از تپه ها روان کنی و چاه ها را پرآب سازی و رودها را به خروش آوری و درختان را برویانی و در همه ی شهرها ارزانی پدید آوری.
نویسنده: مریم راهی
تصویرساز: حامد زاهد