معرفی سوره قریش
سوره ۱۰۶ قرآن مجید و در جزء ۳۰در مکه نازل شده
دارای ۴ آیه است
از نظر ترتیب نزول ۲۹ است و در سال سوم بعثت، قبل از سوره تین و بعد از سوره قارعه نازل شده
از امام باقر (ع) یا امام صادق (ع) روایت است که این سوره و سوره فیل در اصل یک سوره بوده است.
وجه تسمیه سوره قریش
نام دیگر این سوره «ایلاف» است و در این سوره درباره همبستگی قریش (لایلاف قریش) صحبت شده است.
محتوای سوره قریش
خداوند در این سوره بیان میکند که با از بین بردن اصحاب فیل بر قریش منت گذاشته و آنها را در انظار عمومی مورد احترام کرده است؛ بهطوریکه دیگر راهزنان و متعرضان به شهر مکه نزدیک نمیشدند.
فضیلت خواندن سوره قریش
پیامبر اکرم (ص): هر کس سوره قریش را قرائت کند خداوند به تعداد طواف کنندگان و معتکفان در مسجدالحرام به ازای هر یک، ده حسنه به او عطا میکند.امام صادق (ع): هر کس سوره قریش را زیاد بخواند و بر آن مداومت ورزد، خداوند در روز قیامت در حالی او را محشور میکند که سوار بر مرکبی از مرکبهای بهشتی است تا اینکه بر سفرههای نور بنشیند.
آثار و برکات سوره قریش
رفع مضرات غذا
پیامبر (ص) فرمود: اگر سوره قریش را بر غذایی که از زیانش میترسید بخوانید در آن شفا قرار داده میشود و هیچ آزاری از آن غذا نمیبینید.
زیاد شدن روزی
۲ رکعت نماز بخوانید که در هر رکعت آن پس از سوره حمد، ۱۵ بار سوره قریش قرائت شود. پس از سلام نماز ۱۰ مرتبه صلوات بفرستید و در نهایت به سجده رفته و بگویید: «اللهم أغنِنی بِفَضلِکَ عَن خَلقِک»
متن و ترجمه سوره قریش
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِبه نام خداوند رحمتگر مهربان
لِإِیلَافِ قُرَیْشٍ ﴿۱﴾
براى الفت دادن قریش (۱)
إِیلَافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتَاءِ وَالصَّیْفِ ﴿۲﴾
الفتشان هنگام کوچ زمستان و تابستان [خدا پیلداران را نابود کرد](۲)
فَلْیَعْبُدُوا رَبَّ هَذَا الْبَیْتِ ﴿۳﴾
پس باید خداوند این خانه را بپرستند (۳)
الَّذِی أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَآمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ ﴿۴﴾
همان [خدایى]که در گرسنگى غذایشان داد و از بیم [دشمن]آسوده خاطرشان کرد (۴)
شعر سوره قریش برای کودکان
یه سورهای از کتابهست به نام اعراب
قبیلهای از ایشان
قریش بود نامشان
بودند سرمایه دار
اهل تجارت و کار
خداوند مهربان
در بین قلب ایشان
افکند هر زمانی
الفت و مهربانی
باید به شکر نعمت
خدا شود عبادت
داستان سوره قریش برای کودکان
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود.در روزگاران خیلی دور یه قبیله زندگی میکردند.
قدیمها به آدمایی که کنار هم یه جا زندگی میکردند قبیله میگفتند.
اسم این قبیله قریش بود که میخوام قصه اش را براتون بگم.
بچه ها! مردم قریش با هم ایلاف نداشتند (یعنی دوست نبودند) متعهد نبودند
(عکس بابا و مامان و دختر و پسر بکش)
بابا میخواست بره خونه و مامانش تنها میرفت، مامان خودش تنها میرفت بازار. بچهها تنها بازی میکردند. با هم ایلاف نداشتند.
یه روزی توی فصل شتاء (یعنی فصل زمستان) بابا میخواست بره چنتا جوراب که مامان بافته بود را ببره یه شهر دیگه بفروشه.
بابای خونه لباس زمستانی اش را پوشید، چتر و کلاهش را برداشت و به تنهایی رفت اونجایی که میخواست جورابا رو بفروشه.
توی راه یهویی یه دزده اومد سر راه بابا و گفت: وایسا ببینم دستا بالا!
بابا گفت: وای این دیگه از کجا اومد؟
دزده گفت: زودباش اون جورابا رو بده به من.
باباهه دوس نداشت، ولی مجبور شد جورابا رو به دزده بده. دزده هم جورابا رو برداشت و رفت.
وقتی بابا برگشت خونه، مامان گفت: چی شد جورابا رو فروختی؟ بچهها گرسنه هستند و میخوایم بریم خرید.
بابا گفت: راستش یه دزده تو راه جورابا رو ازم گرفت.
مامان ناراحت شد و گفت: حالا چیکار کنیم؟
گفت: باید تا فصل تابستون صبر کنیم. اونا صبر کردند تا رسیدند به فصل صیف (تابستون)
تابستون از راه رسید و بابا رفت به سمت شهر تا دوباره جوراب بفروشه.
توی راه دوباره آقا دزده پرید جلوش و این بار هم باباهه نتونست کاری بکنه. دزده هم جوراباشو گرفت و رفت و مرد هم ناراحت برگشت خونه
یه پیرمرد عاقل توی شهر زندگی میکرد. باباهه گفت: بذار برم ازش بپرسم چرا اینجوری میشه.
پیرمرده گفت: شما باید با هم ایلاف داشته باشین. باید متعهد باشین و باید برای فروختن جورابا با دوستاتون دسته جمعی برین بفروشین و یه کاروان بشید.
اونا به حرف پیرمرد گوش کردند و با هم ایلاف شدند و راه افتادند به همون شهری که قرار بود جورابا رو توش بفروشند.
دزده از دور اونا رو دید و گفت: وای اینا چقد زیادند! اینا منو میکشن و نمیتونم برم و جورابا رو ازشون بگیرم.
اونا رفتند و جورابا رو فروختند و یه عالمه هم خوراکی خریدند.
پیرمرد مهربونو دانا وقتی که اینها برگشتند گفت:
حالا که شما با هم ایلاف داشتید باید برید به هذا البیت (کعبه) فلیعبدوا (عبادت) کنید.
اینا رفتند هذا البیت فلیعبدوا کردند و خدا رو شکر کردند که با هم ایلاف دارند.
منبع: سایت ستاره