آزمایش تقسیم کلاس
در سال ۱۹۶۸، پس از قتل مارتین لوتر کینگ، رهبر مدافع حقوق مدنی، «جین الیوت» سعی کرد مسائل تبعیض، نژادپرستی و پیش داوری را در میان دانش آموزان کلاس سومی خود مطرح کند. خانم الیوت آزمایش دو روزه «چشم آبی/چشم قهوه ای» را برای تقویت ناعادلانه بودن تبعیض و نژادپرستی در کلاس اجرا کرد. ساکنان شهر او همه سفید پوست بودند و اکثر بچههای ۸ ساله کلاسش هم در همان شهر به دنیا آمده و بزرگ شده بودند. همگی سفیدپوست و مسیحی بودند و با آنکه سیاهپوستها را فقط در تلویزیون دیده بودند، همگی نسبت به آنها عقاید ضد سیاهپوستی و نژادپرستانه داشتند.او به به مدت یک روز با دانش آموزانی که چشمان آبی داشتند بهتر رفتار میکرد و در آنها این حس مثبت را تقویت میکرد که از چشم قهوه ایها برتر هستند، روز بعد این روند برعکس شد؛ و به دانش آموزانی که چشم قهوهای داشتند بیشتر توجه میکرد. نتیجه این آزمایش این بود که هرگروهی که بیشتر مورد توجه الیوت قرار میگرفتند، اشتیاق بیشتری در کلاس داشتند؛ سوالات را بهتر و سریعتر جواب میدادند و عملکرد بهتری در امتحانات داشتند. آن هایی که مورد تبعیض قرار گرفته بودند احساس افسردگی میکردند، در پاسخ هایشان تردید داشتند و عملکرد ضعیفی در امتحخانات داشتند.
آزمایش پلههای پیانو
این ایده مبتکرانه فولکس واگن میخواست ثابت کند که میتوان با جالب کردن وظایف روزمره و خسته کننده، رفتار مردم را تغییر داد و بهتر کرد. آنها در این آزمایش پلههای پیانوی موزیکالی را در راه پله یک ایستگاه مترو نصب کردند تا ببینند آیا در این صورت مردم گزینه سالمتر پله را به جای پله برقی انتخاب میکنند. نتیجه نشان داد که مردم ۶۶ درصد بیشتر از روزهای معمول از پلهها استفاده میکنند، زیرا همه ما کمی سرگرمی را دوست داریم. همه ما کودکان درونی داریم که در شهرهای سرگرم کنندهتر شادتر، متناسبتر و سالمتر خواهند بود.
آزمایش نوزانده ویولن در مترو
در ۱۲ ژانویه ۲۰۰۷، حدود ۱۰۰۰ مسافر صبحگاهی در حال عبور از ایستگاه متروی واشنگتن دی سی، از مقابل نوازنده ویولن «جاشوا بل» عبور کردند که مشغول اجرای کنسرت کوچک رایگان و بدون تبلیغاتی به مدت ۴۵ دقیقه بود، او شش قطعه کلاسیک (دو قطعه از باخ) اجرا کرد که برای اجرای آن ۳.۵ میلیون دلار دریافت کرده بود. تنها ۶ نفر در مقابل او متوقف شدند و برای مدتی به موسیقی او گوش دادند. حدود ۲۰ نفر به او پول دادند، اما متوقف نشدند و با سرعت عادی به راه خود ادامه دادند. او در مجموع ۳۲ دلار جمع کرد.وقتی نوازندگی او به پایان رسید و ساکت شد هیچکس متوجه نشد. هیچکس او را تشویق نکرد، هیچکس متوجه او نشد، هیچکس نفهمید یکی از بهترین نوزاندگان دنیا یکی از پیچیدهترین قطعات موسیقی را با ویولون و به ارزش ۳۵ میلیون دلار مینوازد. واشنگتن پست این رویداد را به عنوان آزمایش زمینه، ادراک و اولویتها و همچنین ارزیابی غیرمنتظره از سلیقه عمومی انجام داد: در یک محیط پیش پاافتاده و در یک زمان نامناسب، آیا باز هم زیبایی برتری مییابد؟
وقتی کودکان گاهی متوقف میشدند تا به او گوش دهند، والدین آنها را میگرفتند و به سرعت دنبال خود میکشیدند. جالب اینجاست که سه روز قبل بل این موسیقی را در تالار سمفونیک بوستون نواخته بود، جایی که بلیت صندلیها به قیمت بیش از ۱۰۰ دلار فروخته شده بود.
آزمایش اتاق پر از دود
در این آزمایش به افراد تنها در یک اتاق یک پرسشنامه می دهد که پر کنند، وقتی دود از زیر در بیاید، چه کار میکنید؟ شما بلند میشوید، از اتاق بیرون میروید و به کسی که مسئول است خبر میدهید. حالا همان موقعیت را تصور کنید، اما تنها نیستید، چند نفر دیگر هم در اتاق هستند که به نظر میرسد متوجه دود نیستند حالا چه کار میکنید؟هنگام تنهایی، ۷۵ درصد افراد فورا ورود دود را گزارش میدهند. متوسط زمان گزارش دادن ۲ دقیقه بعد از متوجه دود شدن بود. اما زمانی که دو نفر دیگر حضور داشتند و با آزمایشگر کار میکردند و وانمود می کردند هیچ اتفاقی نیفتاده، تنها ۱۰ % افراد اتاق را ترک کردند و دود را گزارش کردند. ۹ نفر از ۱۰ نفر به کار پر کردن پرسشنامه خود ادامه دادند، در حالی که چشمان خود را میمالیدند و دود را از صورتشان دور میکردند.
این آزمایش مثال خوبی بود که نشان میداد در مواقع اضطراری انسانها در حضور افراد دیگر که منفعل هستند، کندتر واکنش نشان میهند یا اصلا واکنش نشان نمیدهند. به نظر می رسد حتی با وجود غرایز خودمان، به شدت به واکنشهای دیگران متکی هستیم. اگر گروه طوری رفتار کند که به نظر برسد همه چیز خوب است پس باید خوب باشد. اما آیا این درست است؟ اجازه ندهید که انفعال دیگر باعث بی حرکتی و رکود شما شود. فکر نکنید همیشه شخص دیگری کمک خواهد کرد، یا کس دیگری وجود دارد که از طرف دیگران اقدام کند. شما همان کسی باشید که وارد عمل میشود.
آزمایش رابرز کیو
این آزمایش، نظریه نزاع واقع گرایانه را آزمایش کرد و نمونهای از چگونگی وقوع نگرشها و رفتارهای منفی بین گروه ها به دلیل رقابت بر سر منابع محدود است. آزمایشگران دو گروه از پسران ۱۱ و ۱۲ ساله را به یک اردوی تابستانی بردند. هفته اول دو گروه از هم جدا شدند و چیزی درباره یکدیگر نمیدانستند. در این مدت پسران به سایر پسران گروه خود پیوستند و دوست شدند.سپس دو گروه به هم معرفی شدند و فورا نشانه هایی از درگیری بین آنها مشاهده شد. آزمایشگران بین گروهها رقابت ایجاد کردند و همان طور که پیش بینی کرده بودند سطح خصومت و رفتار تهاجمی بین آنها افزایش یافت. در هفته سوم، آزمایشگران شرایطی ایجاد کردند که نیاز بود هر دو گروه با هم برای حل یک مشکل مشترک کار کنند. یکی از این مشکلات آب آشامیدنی بود. هر دو گروه با هم برای حل این مشکل مشغول به کار شدند. تا پایان آزمایش، پیوند دوستانه بین آنها به طور قابل ملاحظهای افزایش یافته بود؛ و نشان داد که کار گروهی یکی از موثرترین روشهای کاهش تبعیض و تعصب است.
آزمایش اجتماعی کالسبرگ
در این آزمایش اجتماعی، سوژه زوجهای بی خبری بودند که برای تماشای فیلم به یک سینمای شلوغ میآمدند. تنها دو صندلی خالی در این سینما وجود داشت که آن هم درست وسط صندلی هایی بود که مردانی با ظاهر نسبتا خشن و بدن خالکوبی شده روی آنها نشسته بودند. همان طور که این آزمایش نشان میدهد، بیشتر زوجها با دیدن چنین افرادی تصمیم میگیرند فورا سینما را ترک کنند، اما برخی دیگر هم روی صندلی خود در میان آنها مینشینند و با تشویق جمعیت حاضر در سالن روبرو میشوند. این آزمایش نمونه خوبی بود که چرا افراد نباید همیشه براساس ظاهر قضاوت کنند.
آزمایش میلگرم
این آزمایش در سال ۱۹۶۱ توسط روانشناس «استنلی میلگرم» برای بررسی میزان اطاعت افراد از مافوق طراحی شده بود، حتی اگر کاری که به آنها دستور داده شده بود مشخصا به دیگران صدمه میزد. به سوژهها نقش معلم و دستور داده می شد که هربار شاگرد درست جواب نمیداد به او شوک الکتریکی وارد کنند. در حقیقت به هیچکس واقعا شوکی وارد نمیشد. شاگرد عمدا سوالات را اشتباه جواب میداد و طوری رفتار میکرد که به نظر میرسید درد زیادی میکشد، زیرا شدت شوک با هر سوال غلط افزایش مییافت.علیرغم این تظاهرات، بسیاری از افراد همچنان تحت دستور مافوق خود به خود شوک دادن ادامه دادند. در نهایت ۶۵ درصد سوژه ها به شاگردان خود شوک الکتریکی کشنده، ۴۵۰ ولت وارد کردند. این نتایج نشان میدهد که افراد عادی هم به دنبال دستوراتی که یک شخصیت مهم بدهد میتوانند یک انسان بی گناه را بکشند و اطاعت از اقتدار در همه ما وجود دارد.
آزمایش تصادف اتومبیل
آزمایش تصادف در سال ۱۹۷۴ توسط لوفتوس و پالمر با هدف اثبات اینکه کلماتی که با آن سوال می کنیم به نوعی روی یادآوری شرکت کننده تاثیر میگذارد انجام شد. آنها با استفاده از سوالات مختلف از افراد خواستند سرعت وسایل نقلیه موتوری را تخمین بزنند. تخمین سرعت خودرو چیزی است که مردم به طور کلی در آن ضعیف هستند. شرکت کنندگان اسلایدهایی از تصادف اتومبیل را مشاهده کردند و سپس از آنها خواسته شد اتفاقی که افتاده را توصیف کنند. شرکت کنندگان به دو گروه تقسیم شدند و از هر گروه با استفاده از افعال مختلفی مثل «هنگامی که اتومبیل برخورد کرد/ تصادف کرد/ در هم کوبیده شد/ ضربه خورد/ آسیب دید چه سرعتی داشت؟» سوال شد.نتایج نشان میدهد که فعل تصوری از سرعت خودرو را همراه خود دارد و این درک شرکت کنندگان را تغییر میدهد. شرکت کنندگانی که با فعل در هم کوبیدن از آنها سوال شده بود نسبت به کسانی که از فعل ضربه زدن در سوالشان استفاده شده بود سرعت بیشتری را تصور میکردند. به عبارت دیگر ممکن است شهادت شاهدان عینی براساس سوالی باشد که از آنها پرسیده میشود.
آزمایش مارشمالو
آزمایش مارشمالوی استنفورد مجموعه مطالعاتی بود که روی به تعویق انداختن لذتها در اواخر دهه ۱۹۶۰ و اوایل دهه ۱۹۷۰ و به رهبری روانشناس «والتر میشل» انجام شد. در این آزمایش بچههای ۴ تا ۶ ساله به اتاقی هدایت میشدند که در آن یک مارشمالو یا گاهی یک شیرینی روی یک میز قرار داده شده بود. بچهها میتوانستند آن را بخورند، اما محققان به آنها میگفتند اگر یک ربع خودشان را کنترل کنند و به آنها دست نزنند دو مارشمالو به آنها داده خواهد شد. برخی از آنها چشمشان را میگرفتند یا روی خود را برمی گرداندند که مارشمالو را نبینند، برخی دیگر به میز لگد میزدند یا مارشمالوها را مثل یک حیوان پشمالوی کوچک نوازش میکردند، برخی دیگر هم به محض اینکه محققان اتاق را ترک میکردند مارشمالو را میخوردند.از میان بیش از ۶۰۰ کودکی که در این آزمایش شرکت کردند، تعداد کمی مارشمالو را فورا خوردند. از بین کسانی که تلاش کردند خوردن آن را به تعویق بیندازند، یک سوم توانستند آنقدر دوام بیاورند که به مارشمالوی دوم برسند. سن عامل مهمی در به تعویق انداختن لذت بود. در تحقیقات بعدی محققان متوجه شدند بچه هایی که توانسته بودند خوردن مارشمالو را برای به دست آوردن یکی دیگر به تعویق بیندازند زندگی بهتری از نظر میزان تحصیلات، شاخص توده بدنی و سایر ابعاد زندگی داشتند.
آزمایش گوریل نامرئی
فکر کنید از شما خواسته میشوید یک ویدئوی کوتاه را ببینید که در آن سه نفر با تیشرت سفید و سه نفر با تیشرت سیاه با هم بسکتبال بازی میکنند. همین طور که تماشا میکنید باید تعداد پاس هایی که تیشرت سفیدها به هم میدهند را بشمارید. در یک نقطه یک گوریل وسط بازی میآید به دوربین نگاه میکند و به سینه خود مشت میزند و سپس میرود و نه ثانیه در صفحه نمایش میماند. آیا گوریل را میبینید؟ احتمالا همه شما پاسخ میدهید که بله، معلوم است که میبینم، چطور میشود متوجه چیزی به این واضحی نشوم؟اما در این آزمایش که چند سال پیش در دانشگاه هاروارد انجام شد و نیمی از کسانی که ویدئو را تماشا کرده و تعداد پاسها را شمرده بودند متوجه گوریل نشدند. مثل اینکه گوریل نامرئی بود. این آزمایش دو چیز را نشان میدهد: ما متوجه خیلی از چیزهایی که در اطرافمان اتفاق میافتد نمیشویم، و اینکه نمیدانیم متوجه چیزهای زیادی میدهیم.
آزمایش اثر هاثورن
هدف اصلی این آزمایش بررسی اثر شرایط فیزیکی بر بازدهی افراد بود. دو گروه از کارگران کارخانه هاثورن در این آزمایش مورد مطالعه قرار گرفتند. یک روز روشنایی محیط کار برای یک گروه به طور چشمگیری بهبود مییافت در حالی که نور برای گروه دیگر بدون تغییر باقی میماند. محققان از فهمیدن این که بازدهی کارگران با روشن شدن محیط کار بسیار بیشتر از گروه دیگر شد شگفت زده شدند. کارگرانی که در شرایطی کار میکردند که به نوعی تغییر ایجاد شده بود (از نظر ساعت کاری، استراحت و ...) بازدهی بسیار بیشتری پیدا کرده بودند. درواقع حتی وقتی دوباره چراغها خاموش میشد بازدهی آنها بهبود یافته بود. تا وقتی که همه چیز به حالت قبل از تغییر درآمده بود، بازدهی کارخانه در بالاترین سطح خود بود و غیبت بسیار کم شده بود.آزمایشگران نتیجه گرفتند که این تغییر در شرایط فیزیکی نیست که روی بازدهی کارگران تاثیر میگذارد. بلکه این حقیقت است که کسی واقعا نگران محیط کار آن هاست و آنها را مشاهده میکند. کارگران احساس مهم بودن پیدا کردند و بهره وری خود را افزایش دادند. این اثر یک فرض ساده است که سوژههای انسانی در یک آزمایش رفتار خود را تغییر میدهند، زیرا مورد مطالعه قرار گرفته اند.
مطالعه هیولا
این آزمایش توسط دکتر وندل جانسون، آسیب شناس گفتاری انجام شد که میخواست نشان دهد که نظریههای غالب درباره علل لکنت زبان اشتباه است. در دهه ۱۹۳۰ تصور میشد که لکنت زبان علت ژنتیکی یا ارگانیک دارد. این یعنی افراد با لکنت به دنیا میآیند و کار زیادی نمیتوان برای آنها کرد. دکتر جانسون معتقد بود که برچسب لکنت زدن به بچهها آنها را بدتر میکند، و در برخی موارد موجب میشود که بچههای عادی هم لکنت بگیرند. برای اثبات این ادعا، او آزمایشی مطرح کرد که به عنوان «مطالعه هیولا» شناخته میشود.۲۲ کودک یتیم در این آزمایش شرکت داده شدند. آنها به دو گروه تقسیم شدند. به گروه اول برچسب «عادی» و به گروه دوم برچسب «بچههای لکنت دار» زده شد. درواقع تنها نیمی از گروهی که به آنها برچسب لکنت دار زده شده بود با لکنت حرف میزدند. در طول آزمایش، بچههای عادی تشویقهای مثبت دریافت میکردند، اما به گروهی که به آنها برچسب لکنت دار زده شده بود گفته شد که مراقب باشند کلمات را تکرار نکنند. سایر معلمان و کارکنان یتیم خانه نیز به طور ناخودآگاه این برچسب را تقویت میکردند، زیرا محققان به آنها گفته بودند که کل گروه لکنت زبان دارند.
از شش کودک عادی در گروه لکنت دارها، پنج نفر بعد از این رفتار منفی لکنت گرفتند. از پنج کودکی که قبلا لکنت داشتند، لکنت سه نفر بدتر شد. در مقایسه، تنها یک کودک در گروه عادیها بعد از این تحقیق مشکلات گفتاری داشت. محققان که متوجه قدرت آزمایشهای خود شدند سعی کردند آسیب هایی که به این کودکان زده اند را جبران کنند، اما فایده نداشت. به نظر میرسید که اثرات برچسب لکنت زدن به بچهها دائمی بود و کودکان یتیم مجبور بودند باقی عمر خود با آن زندگی کنند.
منبع: سایت برترینها