در آستانه ی مرگ

در آستانه مرگ بر انسان چه مى گذرد؟ روح او چگونه از زندان کالبدش رهایى مى یابد؟ انسان محتضر در این لحظه هاى بسیار حساس و هراس انگیز چه حالتى دارد؟ و به چه چیزهایى مى اندیشد؟ و ده ها پرسش دیگر که انسان در این دنیا مى خواهد درباره لحظه مرگ خود پیش از فرا رسیدن موعد آن بداند. على علیه السلام در ضمن سخنان خود به برخى از این پرسش ها پاسخ لازم را مى دهد:
چهارشنبه، 20 آبان 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
در آستانه ی مرگ
در آستانه ی مرگ
در آستانه ی مرگ






در آستانه مرگ بر انسان چه مى گذرد؟ روح او چگونه از زندان کالبدش رهایى مى یابد؟ انسان محتضر در این لحظه هاى بسیار حساس و هراس انگیز چه حالتى دارد؟ و به چه چیزهایى مى اندیشد؟ و ده ها پرسش دیگر که انسان در این دنیا مى خواهد درباره لحظه مرگ خود پیش از فرا رسیدن موعد آن بداند. على علیه السلام در ضمن سخنان خود به برخى از این پرسش ها پاسخ لازم را مى دهد:
۱- در آنجا که از انسان هاى دل بسته به دنیا، و غرق در خواسته هاى نفسانى سخن مى گوید، اینگونه داد سخن مى دهد:
اجتمعت علیهم سکره الموت و حسره الفوت، فقترت لها أطرافهم و تغیرت لها الوانهم، ثم ازداد الموت فیهم و لوجا، فحیل بین أحدهم و بین منطقه، و انه لبین أهله ینظر ببصره، و یسمع بأذنه على صحه من عقله و بقاء من لبه یفکر فیم أفنى عمره، و فیم أذهب دهره، و یتذکر أموالا جمعها، و أغمض فى مطالبها، و أخذها من مصرحاتها و مشتبهاتها، قد لرمته تبعات جمعها، و أشرف على فراقها، تبقى لمن و رأه ینعمون فیها و یتمتعون بها فیکون المهنا لغیره، و العبء على ظهره و المرء قد غفلت رهونه بها، فهو یعض یده ندامه على ما أصحر له عند الموت من أمره، و یزهد فیما کان یرغب فیه أیام عمره و یتمنى أن الذى کان یغبطه بها و یحسده علیها قد حازها دونه، فلم یزل الموت یبالغ فى جسده حتى خالط لسانه سمعه، فصار بین أهله لا ینطق بلسانه، و لا یسمع بسمعه، یردد طرفه بالنظر فى وجوههم، یرى حرکات ألسنتهم، و لا یسمع رجع کلامهم، ثم ازداد الموت التیاطا، فقبض بصره کما قبض سمعه و خرجت الروح من جسده فصار جیفه بین أهله، قد أوحشوا من جانبه، و تباعدوا من قربه، لا یسعد باکیا، و لا یجیب داعیا، ثم حملوه الى مخط فى الأرض، فأسلموه فیه الى عمله، و انقطعوا عن زورته. [ نهج، فیض، خ ۱۰۸، صبحى، خ ۱۰۹. ]
... مستى سختى و بى هوشى مرگ و حسرت از دست رفتن دنیا آنان را فرا مى گیرد، اندام هایشان سست، و رنگ هایشان دگرگون مى شود سپس مرگ بیش از پیش آنان را در کام خود قرار داده تا آنجا که میان هر یک از آنان که مى میرند و سخن او فاصله مى اندازد توان سخن گفتن را از وى ستانده و در حالتى قرار مى گیرد که اهل منزل او را در میان خود گرفته و او با چشمش به آنان نگاه افکنده و در حالى که هنوز عقل او در جاى خود قرار دارد، و به هزیان نیفتاده است با گوش خود سخنان آنان را مى شنود، و در این اندیشه قرار مى گیرد که عمر خود را در چه راهى تباه نموده، و روزگار خود را در چه مسیرى سپرى کرده است! و اموالى را به یاد مى آورد که آنها را گرد آورده و براى به دست آوردن آنها از حلال و حرام چشم پوشیده و آنها را از راه درست و یا مشکوک و مشتبه فراهم ساخته و در نتیجه، دچار پیامدهاى نادرست و زیانبار گردآورى آنها گردیده و اکنون آماده جدایى از آنها شده است، و همه آنها براى وارثان او باقى خواهد ماند، و آن وارثان به وسیله آن اموال در ناز و نعمت قرار گرفته و از آنها بهره مند مى گردند، پس بهره مند شدن از اموال بدون رنج و زحمت از آن جز او بوده و سنگینى بار گناه آنها بر روى دوش او قرار مى گیرد و او گروگان آن اموال مى شود، و با یاد آورى اعمالش هنگام مرگ آنچنان پشیمانى به او دست مى دهد که در اثر آن دست خود را به دندان مى گیرد، و به آنچه که در روزهاى زندگى خود به آن دلبستگى داشت بى میل مى شود، و آرزو مى کند که اى کاش کسى آن اموال را گرد مى آورد که در زمان زندگى او به سبب داشتن آن اموال به او رشک و حسادت مى ورزید، پس مرگ همچنان کالبد او را در بر مى گیرد تا آنجا که گوش او نیز در نارسایى از انجام وظیفه شریک زبان او مى شود، که در پى آن به گونه اى در میان اهل منزل قرار مى گیرد که نه زبانش توانایى سخن گفتن را دارد و نه با گوشش یاراى شنیدن را، در چنین حالتى چشم خود را به صورت هاى آنان مى فکند، حرکت زبان هاى آنان را مى بیند، ولى سخن آنان را نمى شنود، سپس مرگ او را بیشتر در کام خود فرو مى گیرد و به همانگونه که گوش او از کار افتاده، چشم او نیز بسته مى شود و روح از کالبد او جدا گردیده، و در میان اهل منزل خود بسان مردارى مى شود، و با ترس و وحشت از اطراف او پراکنده و از نزد او دور مى شوند، نه توانایى بر یارى گریه کننده اى را دارد و نه مى تواند پاسخ خواننده اى را بدهد که او را به خود مى خواند، پس از آن، پیکر بى جان او را برداشته و به سوى منزلى در زمین به نام گور مى برند و در آنجا او را به عملش وامى گذارند، و از آن پس رخسارش را نمى بینند.
۲- فان الموت هادم لذاتکم و مکدر شهواتکم، و مباعد طیاتکم زائر غیر محبوب و قرن غیر مغلوب و واتر غیر مطلوب، قد اعلقتکم حبائله و تکنفتکم غوائله، و اقصدتکم معابله، و عظمت فیکم سطوته، و تتابعت علیکم، عدوته، و قلت عنکم نبوته، فیوشک أن تغاشکم دواجى ظلله، و احتدام علله، و حنادس غمراته، و غواشى سکراته، وألیم ازهاقه، و دجو أطباقه و جشوبه مذاقه، فکان قد أتاکم بغته فأسکت نجیکم و فرق ندیکم و عفى اثارکم و عطل دیارکم و بعث و رائکم یقتسمون تراثکم، بین حمیم خاص لم ینفع، و قریب مخزون لم یمنع و آخر شامت لم یجزع. [ نهج، فیض، خ ۲۲۱، صبحى، خ ۲۳. ]
... پس راستى چنین است که مرگ تباه کننده لذت هاى شما، و تیره کننده خواسته هاى شما و دور کننده اندیشه هاى شما و دیدار کننده اى نادوست داشتنى و رقیبى چیره ناپذیر و جنایتکارى نامطلوب است، که دام هاى خود را بر شما افکنده و رنج و مصیبت هاى او گرداگرد شما را فرا گرفته و پیکان تیر آن شما را هدف قرار داده و توانایى و چیرگى او در میان شما بسیار بزرگ و دست درازى او به سوى شما پى در پى و خطاى شمشیر او نسبت به شما اندک است، سپس نزدیک است که تاریکى ابر تیره اش و دشوارى دردهایش و تاریکى شدید لحظه اى سخت جان ستاندنش و بى هوشى مستى هایش و درد جان گرفتن با عجله اش و تاریک نمودن هاى پى در پى اش و دشوارى و خشکى چشیدنش شما را فرا بگیرد، به گونه اى که گویا ناگهانى بر شما فرود آید و زمزمه شما را فرو خواباند و جمع شما را پراکنده و نشانه هاى شما را پایمال نموده و شهرهاى شما را به تعطیلى کشانیده و وارثان شما را براى تقسیم آنچه را که به ارث گذارده اید برانگیخته است تا آن را در میان دوست ویژه اى که براى شما سودى نداشته و خویشاوند اندوهگینى که مرگ را از تو باز نداشته و خویشاوند دیگرى که از مرگ تو اندوهگین نگردیده است، تقسیم نمایند.
• جهان اى برادر نماند به کس
که بسیار کس چون تو پرورد و کشت
چو آهنگ رفتن کند جان پاک
چه بر تخت مردن چه بر روى خاک
• دل اندر جهان آفرین بند و بس
مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت
چه بر تخت مردن چه بر روى خاک
چه بر تخت مردن چه بر روى خاک
سعدى
آنچه نقل شده است تصویر لحظه جان دادن کسانى است که دنیا را براى خود لذت و سعادت و خوشبختى دانسته و تلاش خود را براى بهره گیرى از آن به کار گرفته و آخرت و زندگى بسیار خوب و جاوید بهشت و بهشتیان را به وادى فراموشى بسپارند. ولى در نگاه انسان هاى پارسا و بریده از دنیا، نه تنها مرگ، چیزى ناخواسته نیست، بلکه لحظه انتظار دیدار معشوق و پیوستن به معبود است. دنیا براى او بسان قفسى تنگ و تاریک براى پرنده بلند پرواز است که همواره در آرزوى شکستن این قفس، و پرواز بر فراز جهان بى انتها و جاوید لحظه شمارى مى کند. از این رو هر چند سکرات مرگ براى او سخت و دشوار باشد، انتظار زندگى جاوید و آسایش ابدى در لحظه جان دادن او را آرامش بى اندازه مى بخشد، اینگونه انسان ها دنیا را سراى لذت خود نپنداشته اند تا مرگ تباه کننده لذت هاى آنان باشد، چنانکه برخى از سخنان پیشین امام على علیه السلام در آنجا که درباره اصل حقیقت مرگ سخن گفته است، گواهى صادق بر این ادعا است.

تصویرى از گور

• بس نامور به زیر زمین دفن کرده اند 
خاکش چنان بخورد کز و استخوان نماند
خاکش چنان بخورد کز و استخوان نماند
• کز هستیش به روى زمین بر نشان نماند
و آن پیر لاشه را که سپردند زیر گل
خاکش چنان بخورد کز و استخوان نماند (سعدى)
بسیارى از انسان ها آنچنان فراموش گر گروگان هاى خاک شده اند گویا خود به جمع آنان نخواهند پیوست، و اگر لحظه اى به طور جدى اندیشه خود را به کار بگیرند و گور و گور نشینان را به تصویر بکشند، و یا در گورستانى حاضر آیند و از نزدیک گورها را ببینند شاید به خود آیند و راه درست را پیدا نموده و با درک درست سرانجام این دنیا، به جهان آینده بیندیشند، و اسباب نجات و رهایى خود از آتش دوزخ را فراهم آورند، امام على علیه السلام براى پند دادن به ما انسان ها در سخنان خود، گور و گور نشینان را به گونه اى زیبا و عبرت انگیز به تصویر کشیده است، که در اینجا به ذکر نمونه هایى از آن سخنان بسنده مى شود:
۱-... فکان کل امرىء منکم قد بلغ من الأرض منزل وحدته، و مخط حفرته، فیاله من بیت وحده و منزل وحشه، و مفرد غربه و کان الصیحه قد اتتکم، و الساعه قد غشیتکم و برزتم لفصل القضاء قد راحت عنکم الأباطیل و اضمحلت عنکم العلل و استحقت بکم الحقایق و صدرت بکم الأمور مصادرها، فاتعظوا بالعبر، و اعتبروا بالغیر، و انتفعوا بالنذر. [ نهج، فیض، خ ۱۵۶، صبحى، خ ۱۵۷. ]
... پس گویا هر یک از شما به سراى تنهایى خود در روى زمین و گودال گور خویش رسیده است، پس شگفتا براى او خانه تنهایى و منزل ترسناک، و جایگاه بى کسى! و گویا صحیه دوم آسمانى به گوش هاى شما رسیده و ساعت قیامت شما را فرا گرفته و براى داورى در دادگاه بزرگ قیامت پدیدار گشته اید از گورهاى خود بیرون آمده اید و باطل هاى شما آشکار گردیده، و دوران بهانه گیرى ها در برابر خداوند پایان پذیرفته و حقایق براى شما ثابت گردیده، و هر کارى از نیک و بد شما در جاى خود قرار گرفته است، بنابراین، از درس هاى عبرت آموز پند، و از دگرگونى هاى روزگار عبرت بگیرید و از بیم دادن ها بهره مند گردید.
۲- و ما أصنع بفدک و غیر فدک و النفس مظانها فى غد جدث، تتقطع فى ظلمته اثارها، و تغیب أخبارها، و حفره لو زیدت فى فسحتها، و أوسعت یدا حافرها لأضغطها الحجر و المدر سد فرجها التراب المتزاکم... [ نهج، فیض و صبحى، قسمتى از نامه، ۴۵. ]
... و مرا با فدک [ فدک روستایى بود که رسول خدا "ص" پس از جنگ خیبر با ساکنان آن به اینگونه صلح کرده بود که نصف خرماهاى آن از آن پیامبر "ص" باشد، و اجماع شیعه بر این است که پیامبر "ص" پیش از وفاتش آن را به فاطمه "س" بخشید، ولى ابوبکر در زمان خلافت خود آن را از دست فاطمه "س" گرفت و به بیت المال سپرد. "شرح نهج البلاغه صبحى الصالح". ] و جز فدک چه کار؟! در حالى که جایگاه بدن ما براى فردا گور خواهد بود، که در تاریکى آن نشانه هاى زندگى انسان از میان مى رود، و خبرهاى آن پنهان مى گردد و گودالى است که هر چند بر گشادگى آن افزوده شود و دست گورکن آن را گشاده گرداند، سنگ و کلوخ، آن را مى فشارد و خاک روى هم انباشته سوراخ هاى آن را مى پوشاند...
۳- الستم فى مساکن من کان قبلکم أطول أعمارا، و أبقى آثارا و أبعد آمالا و أعد عدیدا، و أکتف جنودا؟! تعبدوا للدنیا اى تعبد و اثروها أى ایثار، ثم ظعنوا عنها بغیر زاد مبلغ، و لا ظهر قاطع... فاعلموا و أنتم تعلمون بأنکم تارکوها و ظاعنون عنها و اتعظوا فیها بالذین قالوا: من اشد منا قوه حملوا الى قبور هم فلا یدعون رکبانا، و أنزلوا الأجداث فلا یدعون ضیفانا، و جعل لهم من الصفیح أجنان، و من التراب أکفان و من الرفات جیران، فهم جیره لا یجیبون داعیا، و لا یمنعون ضیما و لا یبالون مندبه، ان جیدوا لم یفرحوا، و ان قحطوا لم یقنطوا. جمیع و هم احاد، و جیره و هم أبعاد. متدانون لا یتزاورون، و قریبون لا یتقاربون، حلماء قد ذهبت أضغانهم، و جهلاء قد ماتت أحقادهم، لا یخشى فجعهم، و لا یرجى دفعهم، استبدلوا بظهر الأرض بطنا، و بالسعه ضیقا، و بالأهل غربه و بالنور ظلمه، فجاؤو ها کما فارقوها عراه. [ نهج، فیض، خ ۱۱۰، صبحى، خ ۱۱۱. ]
... آیا شما در جایگاه سکونت کسانى زندگى نمى کنید که پیش از شما بوده اند و عمرهاى آنان طولانى تر از شما و آثار و نشانه هاى زندگى آنان ماندنى تر از آثار و نشانه هاى شما بوده است، و آنان خود داراى آرزوهایى بیش از آرزوهاى شما، و آمادگى آنان براى زندگى در دنیا بیش از آمادگى شما بوده است و داراى لشکریانى بیش از لشکریان شما بوده اند، آنان دنیا را به گونه اى شگفت آور بندگى نمودند و آن را برگزیدند، و سرانجام بدون گرفتن توشه اى مناسب و مرکبى راهور از این دنیا کوچیدند...
... آگاه باشید! و شما آگاه هستید که روزى فرا خواهد رسید که دنیا را رها نموده و از آن کوچ خواهید کرد و در این دنیا از کسانى پند بگیرید که گفتند: نیرومندتر از ما کیست؟ آنان به گورهایشان برده شدند در حالى که نام آنان را سوار بر مرکب نخواندند زیرا با میل و اراده خود سوار بر تابوت نشدند و بر گورها وارد شدند در حالى که مهمان خوانده نشدند، و از زمین پهناور براى آنان پنهانگاه و از خاک آن کفن و از استخوان هاى آرد شده خرد شده، همسایگانى پدید آمد، سپس آنان همسایگانى هستند که هیچ فراخوانى را پاسخ نمى دهند، و هیچگونه ستمى را جلوگیرى نمى کنند و به هیچ نوحه گرى التفات نمى نمایند، اگر بر آنان باران رحمت ببارد، شاد نمى شوند، و اگر به خشکسالى دچار گردند ناامید نمى گردند، آنان در کنار هم گرد آمده اند در حالى که تنها هستند، همسایگان هستند در حالى که دور از یکدیگرند، نزدیک یکدیگرند در حالى که یکدیگر را دیدار نمى نمایند، نزدیکان یکدیگرند در حالى که از هم دورند، بردبارانى هستند که کینه آنان از میان رفته، و نادانانى هستند که کینه هایشان مرده است، از زیان رسانیدن ناگهانى آنان هیچگونه ترسى و وحشتى نیست، و امیدى به آنان نیست که تا از چیزى دفاع نمایند، درون زمینى را به جاى بیرون آن، و مکان تنگ را به جاى مکان پهناور، و دورى از خویشان را به جاى زندگى در کنار آنان و تاریکى گور را به جاى روشنایى روى زمین برگزیدند، سپس به همانگونه که از دل زمین برهنه بیرون آمده بودند، برهنه به سوى آن بازگشتند...
این سخنان پندآمیز از پیشواى پارسایان على علیه السلام آنچنان صریح و روشن است که نیاز به هیچگونه شرح و توضیح ندارد. ولى بى مناسبت نیست که به چند بیت از خیام نیشابورى توجه شود:
اى چرخ فلك خرابى از كينه ی توست
بى دادگرى شيوه ی ديرينه ی توست
اى خاك ، اگر سينه ی تو بشكافند
بس گوهر قيمتى كه در سينه توست
***
اى ديده اگر کور نه اى گور به بين
وين عالم پر فتنه و پر شور به بين
شاهان و سران و سروران زير گلند
روهاى چو مه در دهن مور به بين
و نیز بابا طاهر سروده است :
اگر زرين كلاهى ، عاقبت هيچ
به تخت ار پادشاهى ، عاقبت هيچ
گرت ملك سليمان در نگين است
در آخر خاك راهى ، عاقبت هيچ

پاسخ به یک پرسش:

با توجه به سخنان امام علیه السلام در توصیف گور و گور نشینان، این پرسش پیش مى آید که گویا انسان پس از مرگ از حیث روح نیز داراى هیچگونه درک و شعورى نیست، بنابراین، وجود زندگى برزخى دچار تردید و اشکال مى شود.
پاسخ این پرسش با توجه به سخنانى از آن حضرت که پیش از این در ذیل اصل عنوان مرگ و عنوان خصوصیات زندگى روح در عالم مرگ نقل شده است روشن مى گردد. در آنجا سخنانى از امام على علیه السلام نقل شد که برخى صریحا و برخى ظاهرا بیانگر این نکته بودند که پس از جدا شدن روح از کالبد انسان، زندگى روحانى او تداوم پیدا مى کند و شایستگان به ویژه شهیدان راه خدا از برخى از نعمت هاى روحانى بهره مند مى گردند، و ناشایستگان به برخى از عذاب هاى روحانى کیفر مى شوند، از این رو سکوت و آرامش گور نشینان که در سخنان آن حضرت نقل شده است، مربوط به طبیعت خاکى اجساد آنان است، و ارتباطى به ارواح آنان ندارد، هر چند ارواح آنان فاقد اراده بازگشت به دنیا و انجام کار نیک و بد باشند. چنانکه بابا طاهر سروده است:
زبویت زندگى یابم پس از مرگ
تو را گر بر سر خاکم گذر بى
منبع: پایگاه اطلاع رسانی سبطین




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.