کاروان کم کم از راه آمد
باز هم شب شد و ماه آمد
خیمه زد کاروان در بیابان
چشم شد آسمان بر بیابان
تا ببیند امام خدا را
آخرین شادی بچه ها را
صبح فردا شد و وقت پرواز
پَر زدن تا خدا می شد آغاز
ساعت نامسلمانی آمد
لحظه های پریشانی آمد
بعد از آن ریخت بارانی از تیر
شد زمین و زمان سرد و دل گیر
دشمنان قلب شان سنگ تر شد
کربلا از قفس تنگ تر شد
دشمنان آب را هم گرفتند
لحظه ها بوی ماتم گرفتند
چشم هایی که می شد بخندند
بعد از آن ماجرا نم گرفتند
لحظه ها لحظه های جدایی
بوی اشک و محرم گرفتند
روزها در عبور و گذشتن
ایستادند و ماتم گرفتند
سال ها رفته از آن زمان ها
کربلا مانده در داستان ها
کاش می شد شما را بفهمیم
معنی کربلا را بفهمیم
شاعر: عباسعلی سپاهی یونسی
باز هم شب شد و ماه آمد
خیمه زد کاروان در بیابان
چشم شد آسمان بر بیابان
تا ببیند امام خدا را
آخرین شادی بچه ها را
صبح فردا شد و وقت پرواز
پَر زدن تا خدا می شد آغاز
ساعت نامسلمانی آمد
لحظه های پریشانی آمد
بعد از آن ریخت بارانی از تیر
شد زمین و زمان سرد و دل گیر
دشمنان قلب شان سنگ تر شد
کربلا از قفس تنگ تر شد
دشمنان آب را هم گرفتند
لحظه ها بوی ماتم گرفتند
چشم هایی که می شد بخندند
بعد از آن ماجرا نم گرفتند
لحظه ها لحظه های جدایی
بوی اشک و محرم گرفتند
روزها در عبور و گذشتن
ایستادند و ماتم گرفتند
سال ها رفته از آن زمان ها
کربلا مانده در داستان ها
کاش می شد شما را بفهمیم
معنی کربلا را بفهمیم
شاعر: عباسعلی سپاهی یونسی
منبع: مجله باران