بررسی بیعت امیر المؤمنین با خلیفه اول (1)
منبع : راسخون
چكيده
مقدمه
معناي بيعت :
معناي لغوي بيعت :
التزام به طاعت ، پيمان بستن به فرمانبردارى و اطاعت از كسى . مأخوذ است از بيع ، كه بيعت كننده چون خود را تسليم ديگرى كند به حقيقت خود را به وى فروخته است . از آيه مباركه «ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة»نيز مى توان اين معنى را استفاده نمود ، يعنى آنكس كه پا به دائره اسلام نهاد ، هستى خويش را بهاى سعادت ابدى خود ساخته .
معناي اصطلاحي بيعت وكاربرد آن :
همچنين براي اينكه افراد جماعت يا قبيله اي با حاكم يا رئيس قبيله جهت اطاعت وفرمانبرداري از وي پيمان بندند،عمل دست دادن (مصافحه) معمول بود :وبه سبب مشابهت آن با عمل بيعت در عقد بيع ،اين كار نيز بيعت نام گرفت .(3) بر اين اساس بسياري از محققان معناي اصطلاحي بيعت رادر متون و منابع اسلامي نهادن دست راست در دست راست كسي به نشانه پذيرش اطاعت يا رياست وي دانسته اند .(4)
به تدريج با ايجاد دگرگوني وتنوع در شكل ظاهري بيعت، واژه بيعت علاوه بر عمل مزبور بر پيمان وتعهدي كه اين كار حاكي ونشانه آن باشد نيز اطلاق شد ودر اين معناي دوم تداول ورواج يافت . ازاين رو ، معناي شايع ومصطلح بيعت را در قرآن ، سنت ،تاريخ، كلام وفقه سياسي اسلام، بايد عقد وپيماني دانست كه فرد بيعت كننده با امام حاكم يا شخص ديگرمي بندد تا در موضوعي خاص يا به طور عام، مطيع و فرمانبردار وي بوده ، به مفاد تعهد خود ملتزم ووفادار بماند .(5)
سابقه تاريخي بيعت در اسلام
در اسلام، بيعت و پيمان وفاداري، بهويژه آنجا كه با رهبر جامعه ديني صورت گيرد، اهميت و ارزش ويژهاي دارد و پايبندي به آن، نشانه دينداري و نقض آن به شدت مذمت شده است. پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در تبليغ دين مبين اسلام براي هدايت انسانها و بهويژه مردم جزيرهالعرب، پيمانها و بيعتهاي مهمي، مانند پيمان عقبه اول، عقبه دوم، بيعت شجره و بيعت زنان مسلمان مكه پس از فتح اين شهر، صورت داد كه پايههاي اقتدار اسلام بر محور آن شكل گرفت.
عناصر بيعت
الف ـ افراد اجتماع اسلامي چه بهطور رسمي و چه از روي نيت پاك و صميمي با رهبر و زمامدار خود پيمان ميبندند؛
ب ـ رهبر در اسلام بايستي تمام شرايط رهبري در جامعه اسلامي را داشته باشد؛
ج ـ با بروز انحراف در رهبر، اين پيمان مقدس خودبهخود منحل و نابود ميگردد؛
د ـ آزادي كامل در منعقد ساختن اين پيمان مقدس .(6)
رسم بيعت پس از رحلت پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نيز برقرار ماند. اما ويژگي اين بيعتها، به جز بيعتهاي صورت گرفته با امام امیرالمؤمنین علي و امام حسن مجتبي (علیهم السّلام) ، بر آن بود كه معمولاً فردي را بدون مشورت عامه مردم و با ناديده گرفتن وصيت و ابلاغ پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)به عنوان خليفه و حاكم اسلامي برميگزيدند و از مردم براي او به صورت جبر يا اختيار بيعت گرفته ميشد. نقطه آغازين اين تحول، ماجراي سقيفه بود. طبق گفته منابع تاريخي، در روز رحلت پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ابتدا عدهاي، از جمله عمر بن خطاب، ابوعبيده جراح و برخي از سران انصار، با برنامهاي از پيش طراحي شده در محلي به نام سقيفه بنيساعده بدون حضور نزديكان پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)از جمله علي بن ابي طالب و عباس، جمع شده و با ابوبكر بيعت كرده، و در روزهاي بعد به صورت عمومي براي وي از مردم بيعت گرفتند، اگرچه برخي با اكراه خلافت او را پذيرفتند.
اكنون با توجه به معنا و مفهوم بيعت، به موضوع چگونگي جريان بيعتگيري از بنيهاشم و علي (علیه السّلام) ، زمان و علت آن پرداخته ميشود، زيرا نتيجه هرچه باشد، چه اجبار و چه اختيار، بار معنايي خاص خود را دارد. اگر اجباري در كار بوده پس در حقيقت، بيعتي شكل نگرفته و اگر بيعتي اختياري صورت گرفته زماني نافذ است كه به سبب مصلحتانديشي نباشد و شخص بيعت كننده در همه احوال، بيعت شونده را به رسميت بشناسد.
جريان صلح حضرت امیر (علیه السّلام) با ابوبكر
سعد بن عباده گفت من با شما بيعت نخواهم كرد تا نزد خداي خود بروم. عمر گفت: ما او را آزاد نميگذاريم تا بيعت كند.(8) علاوه بر اين اعمال زور و فشار از سوي اهل سقيفه در بيعتگيري كه نمودي عيني داشت، ديگران نيز با طراحي عمر به تثبيت خلافت ابوبكر كمك كردند، به گونهاي كه طبري نقل ميكند:
طايفه اسلم به جماعت بيامدند و با ابوبكر بيعت كردند. عمر گويد: وقتي اسلميان را ديدم به پيروزي اطمينان يافتم. (9) شيخ مفيد به نقل از ابومخنف گزارش كرده است كه عمر علاوه بر تلاش خود، طايفهاي را نيز تحريك كرد كه از مردم به زور بيعت بگيرند:
«فاخرجوا الي الناس واحشروهم ليبايعوا، فمن امتنع فاضربوا رأسه وجبينه...»(10) مردم را براي بيعت با خليفه جمع كنيد، و هر كسي كه امتناع ورزيد بر سر و پيشاني او بكوبيد... .»
ابناثير نيز در اين باره چنين گزارش كرده است:
«اگرچه عمر با ابوبكر بيعت كرد و مردم (مهاجرين) از او پيروي كردند، ولي انصار يا بعضي از انصار گفتند: ما جز علي (علیه السّلام)كسي را نميپذيريم و جز با علي (علیه السّلام) بيعت نميكنيم. بنيهاشم و زبير و طلحه از بيعت با ابيبكر تخلف و خودداري نمودند.» (11)
روز بعد، بيعت عمومي در مسجد تجديد شد.(12) به گزارش يعقوبي و برخي مورخان، در جريان بعيت گرفتن از مردم عدهاي از مهاجران و انصار از بيعت با ابوبكر سر باز زده و به علي بن ابيطالب پيوستند. آنها عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، زبير بن عوام بن عاص، خالد بن سعيد، مقداد بن عمرو، سلمان فارسي، ابوذر غفاري، عمار بن ياسر، براء بن عازب و ابي بن كعب بودند. (13)
بنيهاشم و مخالفان دستگاه خلافت، از لحاظ اعتقادي بر آن بودند كه خلافت، حق علي بن ابي طالب است، زيرا او علاوه بر آنكه پسر عموي پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، شوهر دخترش فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و اولين جواني بود كه اسلام آورد و بر اساس رويداد تاريخي غدير و بر پايه نص الهي از سوي پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ولايت و امامت و خلافت بر مردم حق اوست. از اين رو، بنيهاشم و علي (علیه السّلام)بهرغم بيعت مردم با ابوبكر در سقيفه بنيساعده، با او بيعت نكردند. (14)
موافقت نكردن حجت خدا علي (علیه السّلام) براي دستگاه خلافت سنگين و غير قابل تحمل بود، از اين رو تصميم گرفتند كه از علي (علیه السّلام) و بنيهاشم و افراد ديگري كه بيعت نكرده بودند، بيعت اجباري بگيرند. يعقوبي در اين باره مينويسد:
«ابوبكر و عمر كه خبر يافته بودند گروه بنيهاشم با علي بن ابيطالب در خانه فاطمه دختر پيامبر خدا هم پیمان گشتهاند، پس آنان با گروهي به عنوان مخالفت با اين اقدام، به خانه هجوم آورند تا از علي (علیه السّلام) و مخالفان خلافت ابوبكر بيعت بگيرند، به همين علت بود كه عمر آنها را براي بيعت ـ به سوي مسجد ـ كشيد.» (15)
ابنقتيبه نيز در گزارش خود آورده است:
«عمر كه شعلهاي از آتش در دست داشت، تهديد به آتش زدن خانه كرد.» (16)
يعقوبي در ادامه جريان سقيفه چنين مينويسد:
«علي (علیه السّلام) بيرون آمد و زبير شمشيري حمايل داشت. پس عمر با او برخورد و با وي درگير شد و او را بر زمين زد و شمشيرش را شكست و به خانه ريختند، پس فاطمه (سلام الله علیها) بيرون آمد و گفت: به خدا قسم بايد بيرون رويد وگرنه مويم را برهنه سازم و نزد خدا ناله و زاري كنم.» (17)
سپس زبير و علي (علیه السّلام) و ديگر افرادي را كه از بنيهاشم در آنجا گرد آمده بودند، به همراه خود بردند و علي (علیه السّلام) ميگفت: «انا عبدالله و اخو رسولالله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) » ؛ منم بنده خدا و برادر رسول خدا. آنها را نزد ابوبكر بردند و به او گفتند: بيعت كن. علي (علیه السّلام) فرمود:
«من از شما به خلافت سزاوارترم، من با شما بيعت نخواهم كرد و شما سزاوارتريد كه با من بيعت كنيد، شما خلافت را از انصار گرفتيد، و با قرابت و نزديكي با رسول خدا بر آنها احتجاج كرديد و به آنها گفتيد: چون ما به پيامبر نزديكتريم و از اقرباي او هستيم به خلافت سزاوارتر از شما هستيم، و آنها نيز روي همين پايه و اساس، پيشوايي و امامت را به شما دادند. من نيز با همان امتياز و خصوصيت كه شما بر انصار احتجاج كردهايد با شما احتجاج ميكنم (يعني همان قرابت و نزديكي با رسول خدا) پس اگر از خدا ميترسيد با ما از در انصاف درآييد و همان را كه انصار براي شما پذيرفتند شما نيز براي ما بپذيريد، وگرنه دانسته به ستم و ظلم دست زدهايد.» (18)
ابنقتيبه مينويسد:
«علي (علیه السّلام) فرمود: اي عمر شيري را بدوش كه نصف آن از آنِ تو باشد، امروز تو كار او را محكم كن كه فردا وي آن را به تو بازگرداند! نه به خدا سوگند سخنت را نميپذيرم و با او بيعت نخواهم كرد. ابوبكر گفت: اگر بيعت نميكني تو را مجبور نميكنم.
ابوعبيده گفت: اي اباالحسن تو اكنون جواني و اينها سالمندان قوم تو و قريش هستند و تجربه و كارآزمودگي كه آنها دارند تو نداري، و ابوبكر از تو براي اين كار نيرومندتر و تحملش بيشتر است، تو اينك آن را بدو واگذار كن و رضايت بده و اگر زنده ماندي تو بر اين كار شايسته هستي و از نظر فضيلت و قرابت و سابقه و جهاد سزاوار خلافت هستي.
علي (علیه السّلام) در ادامه فرمودند:
اي مهاجران! خداي را در نظر داشته باشيد و حق حاكميت محمد را از خانه و بيت او به خانه و بيت خود منتقل نكنيد و خاندان او را از حق و مقام او در مردم دور نسازيد. اي گروه مهاجران به خدا سوگند كه ما خاندان، به خلافت از شما شايستهتريم . آيا قاري كتاب خدا و فقيه در دين خدا و آگاه به سنت رسول خدا و كسي كه بتواند اين بار را به سرمنزل مقصود برساند در ما نيست، به خدا سوگند چنين كسي در ما هست، از هواي نفس پيروي نكنيد كه از حق دور خواهيد شد.
بشير بن سعد گفت: اگر انصار اين سخن را قبل از بيعت با ابوبكر از تو شنيده بودند هيچ كس با تو مخالفت نميكرد، ولي چه ميشود كرد كه اينها بيعت كردهاند. امام (علیه السّلام) و فاطمه (سلام الله علیها) براي احقاق حق خويش تلاش زيادي براي بازگرداندن امر خلافت از ابوبكر كردند، اما عملاً اين تلاش ثمري نبخشيد. علي (علیه السّلام) كه چنان ديد بايد به خانه بازگردد، همچنان سكوت كرد تا فاطمه (سلام الله علیها) از دنيا رفت». (19)
آنچه بايد يادآور شد اين است كه رسول اكرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم)در هيچ يك از بيعتهاي خود، حتي پس از فتح مكه و چيره شدن بر مشركان، از كسي به زور و استيلا بيعت نگرفت. بنابراين، در تاريخ اسلام ،سقيفه نخستين گردهمايي بود كه با خشونت و پرخاش آغاز شد و براي ثباتش، به زور و ستيز از افراد بيعت گرفته شد.
اكنون با توجه به روشن شدن وضعيت سقيفه و تلاش قدرت حاكم در تحكيم جايگاه خود با بيعت ستاندن از امام علي (علیه السّلام) براي ابوبكر، بايد روشن شود كه آيا اين تلاش به نتيجه رسيد يا بدون نتيجه ماند؟ و اگر به نتيجه رسيد زمان اصلي بيعت بنيهاشم با ابوبكر كي بود؟
براي روشن شدن جواب اين مسئله مهم، اقوال مختلف مورخان شيعه و سني در اين باره نقل ميشود تا بتوان تحليلي بر اساس نتيجه به دست آمده ارائه داد.
زمان صلح از سوي علي (علیه السّلام)
1. بعد از هجوم به خانه فاطمه (سلام الله علیها)، همگي بيعت كردند مگر علي بن ابي طالب (علیه السّلام) ، چنانكه ابنقتيبه مينويسد:
«آناني كه در خانه علي (علیه السّلام) بودند همگي بيرون آمدند و بيعت كردند، مگر علي (علیه السّلام) .» (20)
2. هيچ كدام از بنيهاشم تا بعد از وفات فاطمه (سلام الله علیها) بيعت نكردند. ابناثير به نقل از زهري آورده است كه :«علي و بنيهاشم و زبير شش ماه ماندند و با ابوبكر بيعت نكردند تا فاطمه (سلام الله علیها) وفات يافت، آنگاه بيعت كردند.» (21)
3. علي (علیه السّلام) در همان روز، با اجبار و اكراه بيعت كرد. محمد بن جرير طبري در اين باره چنين مينويسد:
«عمر سوي علي (علیه السّلام) و زبير رفت و آنها را به ناخواه بياورد و گفت: يا به دلخواه بيعت كنيد و يا به اجبار بيعت ميكنيد. و آنها بيعت كردند.» (22)
4. اميرالمومنین علي (علیه السّلام) هيچگاه بيعت نكرد، چنانكه شيخ مفيد مينويسد:
«نظر محققان شيعه و عقيده حق اين است كه امير مؤمنان علي بن ابي طالب (علیه السّلام) هرگز با ابوبكر بيعت نكرد.(23)»
5. گزارش ديگر در خصوص چگونگي بيعت توسط ابناثير چنين نقل شده است: «گفته شده كه چون علي (علیه السّلام) خبر بيعت ابوبكر را شنيد از خانه بدون رداء (عبا) يا ازار (عمامه يا روپوش) با شتاب خارج شد و با ابوبكر بيعت نمود. سپس روپوش خود را خواست و پوشيد.»
اين روايت آنقدر ضعيف و سخيف است كه كمتر مورخي آن را گزارش كرده، حتي بسياري از مورخان سني نيز آن را نپذيرفتهاند و در مقابل آن موضعگيري هم ميكنند، چنانكه خود ابناثير نيز اين گزارش را نپذيرفته و اينچنين به آن پاسخ ميدهد:
«اين روايت درست و صحيح نيست، بلكه روايت صحيح اين است كه اميرالمومنين (24) علي (علیه السّلام) بيعت نكرد مگر بعد از شش ماه از وفات پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ». (25)
با توجه به طرح ديدگاههاي متفاوت درباره زمان بيعت علي (علیه السّلام) ، مشخص شد كه نظريه تعجيل امام علي (علیه السّلام) براي بيعت، طرفداري ندارد. بنابراين، آنچه باقي ميماند بهطور كلي به دو دسته تقسيم ميشود:
1. بيشتر اقوال مبني بر اين است كه صلح حضرت (علیه السّلام) با ابوبكر تاخیر داشته، اما زمان آن از منظر برخي مورخان بعد از وفات فاطمه (سلام الله علیها) و حدودا شش ماه بعد از رحلت پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)بوده است.
2. نظريه ديگر كه مربوط به شيخ مفيد است بر اصل عدم پذيرش بيعت از سوي آن حضرت تأكيد دارد.
اقوال مورخان مشهور شيعه و سني
الف) مورخان اهل تسنن
«ابوبكر بار ديگر عمر، قنفذ و تني ديگر را فرستاد و به آنها دستور داد تا علي (علیه السّلام) را نزد وي ببرند. به علي (علیه السّلام) گفتند: بيعت كن. علي (علیه السّلام) فرمود: اگر بيعت نكنم چه ميكنيد؟ در پاسخ وي گفتند: در اين صورت، سوگند به خدا گردن تو را خواهيم زد. علي (علیه السّلام) گفت: در اين صورت، بنده خدا و برادر رسول خدا را ميكشيد. عمر پاسخ داد: بنده خدا را آري، ولي برادر رسول خدا را هرگز. ابوبكر گفت: تا زماني كه فاطمه در كنار اوست او را مجبور بر اين كار نميكنم. علي (علیه السّلام) تا زماني كه فاطمه زنده بود با ابوبكر بيعت نكرد. فاطمه (سلام الله علیها) پس از پدرش رسول خدا فقط 75 شب زنده بود». (26)
دينوري در ادامه ميافزايد:
«گويند وقتي فاطمه (سلام الله علیها) وفات كرد، علي (علیه السّلام) در پي ابوبكر فرستاد تا نزد وي آيد. ابوبكر آمد، بنيهاشم نيز نزد علي بودند. ابوبكر آمده و آنها با وي در مسجد بيعت كردند.»
2. مسعودي مينويسد:
«هيچ كس از بنيهاشم با ابوبكر بيعت نكرد تا فاطمه (سلام الله علیها) وفات يافت. درباره بيعت علي ابن ابي طالب (علیه السّلام) با ابوبكر اختلاف است. بعضي ميگويند بعد از ده روز پس از وفات فاطمه (سلام الله علیها) ، يعني هفتاد و چند روز پس از وفات پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بيعت كرد، و بعضي سه ماه گفتهاند و بعضي شش ماه، و جز اين نيز گفتهاند.» (27)
3. محمد بن جرير طبري نيز چنين گزارش ميدهد:
«عمر سوي علي (علیه السّلام) و زبير رفت و آنها را به ناخواه آورد و گفت: يا به دلخواه بيعت كنيد و يا به اجبار بيعت ميكنيد، و آنها بيعت كردند.» (28)
گزارش طبري از جريان سقيفه، چند نكته دارد: نخست، آنكه تنها اين نقل، تسريع در بيعت گرفتن در جريان سقيفه را ميرساند. دوم، اين اتفاق در هر زماني افتاده باشد، عامل زور و فشار باعث پذيرش اين بيعت از سوي علي (علیه السّلام) بوده است. بنابراين، بديهي است با توجه به ركن اصلي بيعت كه «اختيار» است اين نوع بيعتها نه اعتبار و حجيت شرعي براي بيعت كننده دارد و نه براي بيعت شونده جايگاه مشروعي دارد.
4. مقدسي در كتاب البدء و التاريخ مينويسد:
«علي مدت شش ماه با ابوبكر بيعت نكرد. فاطمه (سلام الله علیها) صد روز پس از پيامبر درگذشت. و بعضي سه ماه گفتهاند. علي (علیه السّلام) تا فاطمه (سلام الله علیها) را به خاك نسپرد با ابوبكر بيعت نكرد.» (29)
5. ابنسعد در الطبقات الكبري درباره زمان وفات فاطمه (سلام الله علیها) براي روشن شدن زمان بيعت امام علي (علیه السّلام) مينويسد:
...پس ابوبكر سرپيچيد از اينكه اموال ـ فدك ـ چيزي به فاطمه (سلام الله علیها) دهد. و فاطمه بر او خشم گرفت و نيز تا مرگ خود با او سخن نگفت. و فاطمه پس از پدرش تنها شش ماه زنده بود. (30)
6. بخاري در كتاب صحيح بخاري و مسلم در صحيح مسلم به مناسبت مسئله بيعت، درباره زمان بيعت علي بن ابي طالب (علیه السّلام) به نقل از عایشه مينويسند:
«...فاطمه (سلام الله علیها) با ابوبكر ـ در اعتراض به وي ـ سخن نميگفت تا آنكه از دنيا رفت. وي بعد از وفات پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)شش ماه زندگي كرد... و تا زماني كه فاطمه (سلام الله علیها) زنده بود مردم به علي (علیه السّلام) توجه داشتند، اما تمايل مردم به وي بعد از وفات فاطمه (سلام الله علیها) كم شد. پس متمايل به كنار آمدن با ابوبكر و صلح با او شد. اما علي (علیه السّلام) در طول مدت آن شش ماه هرگز بيعت نكرد... .» (31)
7. بلاذري ميگويد:
«...علي با ابوبكر بيعت نكرد تا اينكه فاطمه (سلام الله علیها) شش ماه بعد از وفات پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)از دنيا رفت، وي در ادامه ميافزايد، زماني كه جنگ با مرتدين آغاز شد عثمان نزد امام علي (علیه السّلام) آمد و گفت: تا وقتي كه تو بيعت نكني كسي به جنگ اين افراد نخواهد رفت. عثمان پيوسته با وي سخن گفت تا اينكه وي را نزد ابوبكر برد و علي با او بيعت كرد و مسلمانان خشنود شده براي جنگ با مرتدين كمر همت بستند.» (32)
* پژوهشگر و محقق حوزه علمیه اصفهان
پی نوشت :
1- لسان العرب ،العین ،مصباح المنیر ذیل واژه «بیع » . بیعت وچگونگی آن در تاریخ اسلام ،شهیدی ص 125
2- تاریخ ابن خلدون ج 1،ص125
3- شهیدی ،همان
4- شهیدی ،همان .العین ذیل واژه «بیع »
5- لسان العرب ،العین ،همان .انوار الفقاهه کتاب البیع ،مکارم شیرازی ج 1،ص 517
6- محمدتقي جعفري، ترجمه و شرح نهجالبلاغه، ج 3، ص 18ـ19.
7- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 1.
8- ابناثير، الكامل في التاريخ، ج 8، ص 21 و تاريخ طبري، ج 4، ص 1348.
9- همان .
10- شيخ مفيد، الجمل، ص 59.
11- ابناثير، همان، ص 13.
12- ابناثير، همان، ص 21 و ابنسعد، الطبقات الكبري، ج 3، ص 186.
13- يعقوبي، همان، ج 1، ص 527.
14- ابناثير، همان، ص 15 و مسعودي، مروج الذهب، ج 1، ص 657.
15- يعقوبي، همان، و نيز ر.ك: ابناثير، همان، ص 12 به بعد.
16- ابنقتيبه دينوري، الامامه و السياسه، ج 1، ص 30: «وان ابابكر تفقد قوماً تخلفوا عن بيعته عند علي ـ كرم اللّه وجهه ـ فبعث اليهم عمر، فجاء فناداهم وهم في دار علي، فأبوا ان يخرجوا، فدعا بالحطب وقال: والذي نفس عمر بيده، لتخرجن او لأحرقنها علي من فيها...».
17- يعقوبي، همان، و نيز ر.ك: ابنقتيبه دينوري، همان، ص 27 ـ 33.
18- محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج 28، ص 184 و نيز ر.ك: ابنقتيبه دينوري، همان، ص 28.
19- دينوري، همان، ص 28 ـ 29.
20- دينوري، همان، ص 29 و نيز ر.ك: يعقوبي، همان، ص 527.
21- ابناثير، همان، ص 21 و نيز ر.ك: مسعودي، همان.
22- تاريخ طبري، ج 4، ص 1130.
23- شيخ مفيد، الفصول المختاره، ص 40 و 56 به بعد.
24- نكته قابل توجه آنكه ابناثير در اين گزارش و دفاعيه، امام علي (علیه السّلام) را با واژه اميرالمؤمنين مورد خطاب قرار داده است.
25- ابناثير، همان، ص 13.
26- دينوري، همان، ص 29 ـ30.
27- مسعودي، همان، ص 646 و 657.
28- تاريخ طبري، ج 4، ص 1330.
29- مطهر بن طاهر مقدسي، البدء و التاريخ، ج 2، ص 764.
30- ابنسعد، همان، ج 2، ص 257.
31- محمد بن اسماعيل بخاري، صحيح بخاري، ج 5، ص 82 ـ 84 و مسلم بن حجاج نيشابوري، صحيح مسلم، ج 5، ص 153.
32- احمد بن يحيي بن جابر بلاذري، انساب الاشراف، ج 1، ص 586 ـ 587.
/خ