در مدرسه ي سنجاب ها
خانم معلّم گفت :«اگر کسي مادر يا پدرش به مسافرت رفته است ،نبايد گريه کند ؛نبايد هي نق نوق بزند،چون که کار بدي است.»
سنجاب دم پفکي کوچولو به خانم معلم گفت: «مادر من به مسافرت رفته است.»
خانم معلّم گفت :«که تو اصلاً گريه نکردي ؟»
سنجاب کوچولو گفت :«نه !من اصلاً گريه نمي کنم. من دلم براي مامانم تنگ مي شود،ولي گريه نمي کنم .»
تا سنجاب کوچولو خواست حرفي بزند،يک دفعه زنگ خورد . سنجاب کوچولو با خانم معلّم خداحافظي کرد و به طرف خانه رفت. وقتي به خانه رسيد زنگ زد ؛ولي مامان سنجابه خانه نبود . سنجاب کوچولو با خودش گفت ،شايد رفته پيش خاله.
سنجاب کوچولو به سمت خانه ي خاله رفت . در زد . خاله گفت :«کيه در مي زنه ؟»سنجاب کوچولو گفت :«منم سنجاب
خاله در را باز کرد و گفت :«چي کار داري ؟»
سنجاب کوچولو گفت :«مامان من اين جا نيست ؟»خاله گفت :«چرا ، اين جاست سنجاب کوچولو بند کفش هايش را باز کرد و رفت توي خانه ي خاله و ديد که مامانش نيست . گفت :«خاله ،مامان من کجاست ؟»
خاله گفت :«نگران نباش ،مامانت رفته گوجه بخرد .»
سنجاب گفت :«مي شود من هم بروم پيش مامانم ؟»
خاله گفت :«نمي شود ،آخه آن جا خطرناک است !»
سنجاب کوچولو گفت :« من مواظبم .»
خاله گفت :«باشد ،ولي مواظب خودت باش .»
سنجاب کوچولو گفت :«چشم خاله مواظبم ،خداحافظ !»
خاله جواب سنجاب کوچولو را داد و به بقيه ي کارهاي خانه رسيد وقتي کارهايش تمام شد به خريد رفت و ديد سنجاب کوچولو دارد گريه مي کند.گفت :چي شده .»
سنجاب کوچولو جواب داد:«من مامانم را پيدا نکردم و گم شدم .»
خاله گفت :«نترس .»
مامانت اين جاست !
سنجاب کوچولو پريد توي بغل مامان سنجابه . قصه ي ما بر سررسيد کلاغه خونه اش نرسيد .
منبع:نشريه شاهد کودک ،شماره 45. /س
سنجاب دم پفکي کوچولو به خانم معلم گفت: «مادر من به مسافرت رفته است.»
خانم معلّم گفت :«که تو اصلاً گريه نکردي ؟»
سنجاب کوچولو گفت :«نه !من اصلاً گريه نمي کنم. من دلم براي مامانم تنگ مي شود،ولي گريه نمي کنم .»
تا سنجاب کوچولو خواست حرفي بزند،يک دفعه زنگ خورد . سنجاب کوچولو با خانم معلّم خداحافظي کرد و به طرف خانه رفت. وقتي به خانه رسيد زنگ زد ؛ولي مامان سنجابه خانه نبود . سنجاب کوچولو با خودش گفت ،شايد رفته پيش خاله.
سنجاب کوچولو به سمت خانه ي خاله رفت . در زد . خاله گفت :«کيه در مي زنه ؟»سنجاب کوچولو گفت :«منم سنجاب
خاله در را باز کرد و گفت :«چي کار داري ؟»
سنجاب کوچولو گفت :«مامان من اين جا نيست ؟»خاله گفت :«چرا ، اين جاست سنجاب کوچولو بند کفش هايش را باز کرد و رفت توي خانه ي خاله و ديد که مامانش نيست . گفت :«خاله ،مامان من کجاست ؟»
خاله گفت :«نگران نباش ،مامانت رفته گوجه بخرد .»
سنجاب گفت :«مي شود من هم بروم پيش مامانم ؟»
خاله گفت :«نمي شود ،آخه آن جا خطرناک است !»
سنجاب کوچولو گفت :« من مواظبم .»
خاله گفت :«باشد ،ولي مواظب خودت باش .»
سنجاب کوچولو گفت :«چشم خاله مواظبم ،خداحافظ !»
خاله جواب سنجاب کوچولو را داد و به بقيه ي کارهاي خانه رسيد وقتي کارهايش تمام شد به خريد رفت و ديد سنجاب کوچولو دارد گريه مي کند.گفت :چي شده .»
سنجاب کوچولو جواب داد:«من مامانم را پيدا نکردم و گم شدم .»
خاله گفت :«نترس .»
مامانت اين جاست !
سنجاب کوچولو پريد توي بغل مامان سنجابه . قصه ي ما بر سررسيد کلاغه خونه اش نرسيد .
منبع:نشريه شاهد کودک ،شماره 45. /س