آخرین سفر شاهانه

با فرار شاه از ایران، فصلی خواندنی و عبرت آموز از سرگذشت و فرجام حاکمان خودکامه پیش روی ملتهای ستمدیده به ویژه ملت مسلمان این مرز و بوم گشوده شد و شمارش معکوس حیات حکومت پس از 2500 سال در ایران شروع و نهایتاً در 22 بهمن 57 انقلاب اسلامی به پیروزی رسید. اگر چه در این بخش مجال آن نیست که سرگذشت تکان دهنده و عبرت آموز شاه ایران پس از فرار از کشور را بطور کامل بررسی کنیم اما همراه با شما خواننده محترم
دوشنبه، 21 دی 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آخرین سفر شاهانه
آخرین سفر شاهانه
آخرین سفر شاهانه






بیست و ششم دی ماه مصادف است با یکی از وقایع مهم تاریخ معاصر ایران. تقویم را که ورق میزنیم تحت عنوان این روز نوشته است: « فرار شاه خائن در سال 1357 هجرى شمسی »
با فرار شاه از ایران، فصلی خواندنی و عبرت آموز از سرگذشت و فرجام حاکمان خودکامه پیش روی ملتهای ستمدیده به ویژه ملت مسلمان این مرز و بوم گشوده شد و شمارش معکوس حیات حکومت پس از 2500 سال در ایران شروع و نهایتاً در 22 بهمن 57 انقلاب اسلامی به پیروزی رسید.
اگر چه در این بخش مجال آن نیست که سرگذشت تکان دهنده و عبرت آموز شاه ایران پس از فرار از کشور را بطور کامل بررسی کنیم اما همراه با شما خواننده محترم روزهای پایانی زندگی ننگین محمدرضا پهلوی را از خاطرات اطرافیان نزدیک شاه مطالعه میکنیم.
این سفر تاریخی روز 26 دیماه 1357 از فرودگاه مهرآباد تهران آغاز شد. اما دوستان اسبق شاه که او بخاطر رضایتشان دست به هر عملی در کشور زده بود، حالا از ترس مردم انقلابی ایران و اینکه هنوز آمریکا این امید را داشت که بتواند پایگاهی در داخل ایران بدست بیاورد از پذیرش وی خودداری میکردند. گویی تاریخ مصرف این عالیجناب به پایان رسیده است و فقط به درد گورستان میخورد.
شاه از اینکه آمریکایی ها به او اجازه ورود به آمریکا را ندادند بسیار عصبانی و ناراحت بود و به ناچار از تهران وارد مصر شد. انورسادات که نسبت به جناب شاه احساس دِین میکرد، ابتدا به گرمی از او استقبال کرد ولی پس از مدت کوتاهی در زیر فشارهای مختلف از جمله از سوی آمریکا از شاه درخواست خروج از مصر را کرد و شاه نیز این بار عازم مراکش شد. ولی در آنجا هم « ملک حسن دوم » نتوانست مدت زیادی میزبانی از شاه را تحمل کند و از او درخواست ترک مراکش را کرد.
شاه که از همه جا رانده شده بود این بار دست به دامن « پارکر » سفیر آمریکا در مراکش شد و او نیز با کمک سایر دوستان شاه در آمریکا، موفق شد با دادن رشوه های کلان، مسؤولان دولت باهاما را به پذیرش محمدرضا ترغیب کند. باهاما کشوری است جزیره ای متشکل از هفتصد جزیره کوچک که بیشتر آنها غیر مسکونی اند و ثروتمندان جهان برای کامجویی از هر چیز و هر عمل ممنوع به این جزایر می آیند، در آنجا بود که تمامی خبرنگاران و توریستها از سراسر جهان برای کسب خبر و دیدن شاه ایران به آنجا سرازیر شدند و محمدرضا و همراهانش که مانند ستارگان یک سیرک درآمده بودند؛ در این دوران حتی از سایه خودشان هم می ترسیدند.

آخرین سفر شاهانه

« فریده دیبا » مادر فرح مینویسد: « محمدرضا به شدت بیمار و نحیف شده و سوءظن و بدبینی هم او را گرفته بود. اگر دخترم برای چند دقیقه از کنار او دور میشد باید کلی توضیح میداد که کجا بوده و با چه کسانی تماس گرفته است. قاضی دادگاه انقلابی تهران گفته بود اگر دخترم ( فرح ) شاه را بکشد او را مورد عفو قرار خواهد داد! این مطلب موجب شده بود که محمدرضا از همسرش هم بترسد و دچار وحشت شود. باید بگویم که چند ماه آخر زندگی محمدرضا یک شکنجه واقعی برای او بود.»
به گفته فریده دیبا محمدرضا در باهاما میگفت: « من از سال 1940 متحد اصلی آمریکا در منطقه بوده ام ببینید چقدر این آمریکایی ها بی چشم و رو هستند.» ( کتاب دخترم فرح ص 441 )
زمانی که محمدرضا از ورود « کارلوس » تروریست بین المللی و نیروهایش به جزایر باهاما با خبر شد سریعاً باهاما را ترک کرد و فقط توانست به مکزیک بگریزد. در آنجا شاه علاوه بر بیماری سرطان به مالاریا و یرقان شدید مبتلا شد و وضعیت جسمانی او به شدت رو به وخامت رفت، این وخامت حال شاه بهانه ای شد تا آمریکایی ها به دلایل انسان دوستانه به شاه اجازه بدهند تا وارد آمریکا شود.
سرانجام پس از تلاشهای فراوان، شاه در یک فرودگاه ناشناس در فورت لادریل آمریکا فرود آمد. شاه را با اسم مستعار « دیوید نیوسام » در بیمارستان « مموریال » نیویورک بستری کردند، اما از آنجا که آمریکایی ها به هیچکس رحم نمی کنند، تنها قصدشان از اجازه ورود به شاه این بود که هرچه زودتر بتوانند او را از میان بردارند، تا جایی که دکتر کولمن از پزشکان معالج شاه با دیدن وضعیت درمان او پرونده پزشکی او را به زمین زد و گفت: « از شاه مراقبت نمی شود و من مطمئن هستم که در اینجا افرادی هستند که نمی خواهند او معالجه شود.»
کار به جایی رسید که چند تن از نزدیکان شاه از او خواستند تا هر چه سریعتر آمریکا را ترک کند و اینبار شاه فقط توانست به پاناما فرار کند.
« عمر توریخوس » حاکم نظامی پاناما در دیدار شاه او را تفاله نامید و به شاه گفت : شما درست مانند تفاله ای هستید که قدرتهای بزرگ آب شما را گرفته و به بیرون پرتابتان کرده اند.
یک روز دیگر سرهنگ « نوریه گا » معاون عمر توریخوس و مأمور حفاظت از شاه به دیدار او رفت و او را یک غذای پسمانده نامید که مردم ایران از مملکتشان بیرون انداخته اند.
در طول مدت اقامت در پاناما ، شاه و اطرافیانش مورد بسیاری از توهین ها قرار گرفتند تا جایی که فریده دیبا مادر فرح می نویسد: « دخترم تعریف میکرد که این مردک نیمه وحشی ( عمر توریخوس ) به من نظر سوء پیدا کرده بود و مرتباً به بهانه دیدن شاه می آمد و مزاحمم میشد! و به من می گفت : شما هر چه بخواهید من برایتان تهیه خواهم کرد! بهتر است این مرد بیمار ( شاه ) را رها کنید!» ( کتاب دخترم فرح ص 460-461 )
به دلیل نبودن امکانات پزشکی حال شاه هر روز رو به وخامت بیشتر می گذاشت و از طرفی مسئوولین پانامایی تصمیم گرفتند او را تحویل انقلابیون ایران بدهند ولی شاه این بار هم از موضوع اطلاع یافت و توانست با وجود مخالفت مقامات پاناما بوسیله هواپیمای مخصوص حمل بار یکبار دیگر در شرایطی که به سختی بیمار بود به سوی مصر بگریزد. جالب است بدانیم که این اقامت سه ماهه در پاناما فقط پنج میلیون دلار برای شاه خرج برداشت!
با رسیدن شاه به مصر چندین تیم پزشکی از فرانسه و آمریکا عازم قاهره شدند. اما عملاً هدفشان از بین بردن شاه بود، تا جایی که یکی از پزشکان مصری که در اتاق عمل حاضر بود به نشانه اعتراض اتاق عمل را ترک کرد و گفت: « آنها دارند عملا شاه را میکشند.»
کار به جایی رسید که در 28 تیرماه 1359 شاه به حالت اغماء رفت و بالاخره پس از 9 روز اغماء در 5 مرداد 1359 پس از تحمل نزدیک به یکسال و نیم حقارت و زندگی ننگین از دنیا رفت.
فریده دیبا در پایان کتاب دخترم فرح مینویسد: « به عقیده من تمام خوشبختی 37 سال سلطنت محمدرضا به آن چند روز اقامت در بیمارستان نظامی پایگاه آمریکایی « لک لند » در تگزاس نمی ارزد!
تمام ناز و تنعم و نعمت دوران سلطنت پهلوی برای خانواده ما به ایام کوتاه دربهدری در پاناما نمیارزید که طی آن یک نظامی کریه المنظر (نوریهگا) به دخترم جسارت کند!
من هنوز هم متوجه نشدهام که واقعاً در انقلاب ایران چه اتفاقی روی داد و چه شد که محمدرضا از اوج عظمت به حضیض ذّلت افتاد، فقط این را میدانم که اگر یکبار دیگر زندگیام تجدید شود حاضرم دخترم را به یک کارگر و یا کارمند ساده بدهم اما نگذارم زن شاه مملکت شود...» (ص508)
گویا سرنوشت محمدرضا پهلوی چنین رقم خورده بود که بار دیگر به مصر، سرزمین فراعنه بازگردد و در انتهای سفری خفت بار و آکنده از رنج و درد در بیمارستان «معادی» قاهره به هلاکت برسد و آخرین سفر خود را به پایان برساند.
آیا کسی تصور میکرد که آخرین پادشاه ایران فرجامی چنین تلخ داشته باشد؟
فاعتبروا یا اولی الابصار
منبع: سایت حوزه




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.