تشيع پسا كربلايي (2)
سختگيري نسبت به سران و چهره هاي شاخص شيعه
برخي از دوستان و محبان آل علي كه مورد خشم اين دستگاه ها قرار گرفتند، عبارتند از:
1. مختار ثقفي: وقتي عبدالملك مروان پس از پدرش به خلافت رسيد، عبدالله ابن زبير كه از قبل، حجاز را اشغال كرده و به تصرف و سلطنت خود درآورده بود، با وي بر سر سلطنت عراق به جنگ و ستيز پرداخت(30)كه در نتيجه آن، طي سالها، ده هزار نفر كشته شدند.( 31) هرچند دو حاكم شامي و حجازي آن وقت اسلام، خود با يك ديگر درگير بودند، اما اين درگيري مانع از درگيري مشترك آنها در قبال علويون نمي شد. يكي از علويوني كه ابن زبير هم راستا با بني مروانيان به قتل آن همت گمارد، مختار ثقفي خونخواه شهداي كربلاست. مصعب بن زبير برادر عبدالله بن زبير مختار و پيروان او را كه حدود هفت هزار نفر بودند از بين برد. همه اين هفت هزار نفر مطالبه خون حسين را مي نمودند. مصعب، مختار را كشت و زنان او را آورده وگفت بايد از مختار بيزاري بجوييد. همه آنان به استثناء دو نفر بيزاري جستند؛ ولي آن دو نفرگفتند: ما از مردي كه اعتقاد به خدا داشت، روزه مي گرفت، نماز شب مي خواند، خونش را در راه خدا و رسول او وكشتن قاتلين فرزند رسول خدا و پيروانش ريخت و قلبهايي را خنك كرد، بيزاري نمي جوييم. مصعب نامه اي به عبدالله ابن زبير نوشت و حرف آن دو زن را منعكس نمود. عبدالله پاسخ داد كه اگر از عقيده خود برگشتند، آزادند و اگر برنگشتند آنها را بكش. مصعب آنان را در مقابل برق شمشير قرار داد. يكي از آنها بيزاري جست؛ ولي ديگري حاضر به بيزاري نگرديد و گفت: شهادت نصيب من است و من آن را رها نمي كنم. مي دانم كه كشته مي شوم، و پس از آن به بهشت مي روم و نزد رسول خدا و اهل بيتش شرفياب مي شوم. به خدا سوگند! من فرزند هند را قبول نمي كنم و علي را ترك نمي نمايم... بار الها! گواه باش كه من پيرو پيغمبر تو و فرزند دختر او و اهل بيت و از شيعيان او هستم. مصعب او را احضاركرده و به قتل صب، او را شهيد نمود.( 32)
2. كميت اسدي: كميت فرزند زيد اسدي است. او داراي ذوق و قريحه شعر است. اشعار وي در مدح اهل بيت عصمت و طهارت بوده و نوعاً حماسي مي باشد. مجموعه اشعار وي كه معروف به «الهاشميات» است شامل 536 شعر است كه در قرون اخير، ابتدا در اروپا و سپس در كشورهاي عربي تجديد چاپ شده و چندين شرح خورده است. وقتي كميت اشعار خود را سرود، به بصره و نزد فرزدق رفت و آنها را به وي عرضه كرد و از او راهنمايي و مشورت گرفت. فرزدق آنها را پسنديد و به وي توصيه كرد تا آنها را منتشر كند. كميت از بصره به مدينه آمد و اشعارش را به امام باقر عرضه كرد. امام باقر به هنگام استماع اشعار كميت منقلب و گريان شد و سپس به كميت فرمود: من از مال دنيا چيزي ندارم كه به شما بدهم، ولي همان دعايي را در حقت مي كنم كه پيغمبر در حق حسان بن ثابت كرد: خداوند مادامي كه ما را ياري مي كني، تو را ياري كند. كميت اشعار خود را به عبدالله بن حسن نيز عرضه كرد. وي ملك خود كه چهار هزار درهم ارزش داشت، به وي ارزاني كرد، اما كميت در ابتدا نپذيرفت و نهايتاً با اصرار وي پذيرفت، اما چند روز بعد از عبدالله خواهش كرد و او قول داد كه هرچه باشد، بپذيرد. كميت از او خواهش كرد كه زمينش را دوباره از وي پس بگيرد و عبدالله نيز گرفت. عبدالله بن معاويه بن عبدلله بن جعفر نيز از بني هاشميان براي كميت دينار جمع كرد و حتي زنان بني هاشم نيز زينتهاي خود را به كميت بخشيدند، اما وي هرگز قبول نكرد و گفت مزد اشعاري كه براي شما سروده ام را جز از خدا نخواهم گرفت.( 33) افشاگريهاي كميت باعث شد به زندان بني اميه بيفتد. نهايتاً كميت در مجلس فرماندار بني اميه يوسف بن عمر ثقفي مورد حمله ماموران وي قرار گرفت و به درجه رفيع شهادت رسيد و در حالي كه جان مي باخت، سه بار گفت: «اللهم آل محمد؛ اللهم آل محمد؛ اللهم آل محمد».
3. معلي بن خنيس: وي از شيعيان مقرب امام صادق و متصدي امور مالي آن حضرت هست. منصور عباسي به داود بن عروه فرماندار مدينه نوشت كه معلي را بكش. داود، معلي را احضار كرد و گفت نام شيعيان را بنويس، اگر اين كار را نپذيرفتي، سرت را از بدنت جدا مي كنم. معلي گفت: ابالقتل تهدني؟ آيا به كشته شدن مرا تهديد ميكني؟! بخدا سوگند! اگر اسم يكي از آنان در زير پاي من باشد، پاي خود را بر نمي دارم. داود گردن معلي را زد و بدنش را به دارآويخت. وقتي خبر به گوش امام صادق رسيد، ناراحت شد و داود را نفرين كرد. هنوز از نفرين امام چيزي نگذشته بود كه فرياد ناله بلند شد و خبر مرگ داود را آوردند.( 34) منصور با سادات به شدت رفتار مي كرد و از ميان آنها تنها دو نفر توانستند از دست وي فرار كنند: يكي علي بن عباس بن حسن بن حسن بن علي كه البته پس از منصور به دست مهدي گرفتار شد و پس از مدتي زنداني، مهدي به او زهر داد و پس از شهادت، اعضاي بدنش را تكه تكه كرد. ديگري، عيسي بن زيد بن علي بن حسين بن علي كه ابوالفرج اصفهاني در مقاتل الطالبين او را سرآمد اولاد علي از حيث تقوا و نيز فقيرترين آنها معرفي مي كند.( 35) عيسي حتي در زمان مهدي جان سالم به در برد. او به صورت يك ناشناس در كوفه با شتر براي مردم آبكشي ميكرد و كرايه مي گرفت. وي با يكي از زنان كوفي ازدواج كرد و از آن صاحب دختري شد كه به هنگام خواستگاري اش توسط كسي كه دشمن اهل بيت بود، عيسي كه نمي توانست خودش را معرفي كند، دعا كرد تا خداوند جان دخترش را بگيرد.( 36)
4. ابن سكيت: يكي از خلفاي ظالم و ستمگر بني عباس متوكل است كه به مدت بيش از چهارده سال حكومت مي كند. متوكل از جهاتي چند با ديگر خلفاي عباسي متفاوت است. خلفاي عباسي برخلاف خلفاي بني مروان، نوعاً ظواهر امر را رعايت ميكردند، اما به تعبير مسعودي: «متوكل اولين خليفه بني عباس است كه در مجلس خوشگذراني و لهو و لعب شركت مي كرد».37 نويسنده كتاب «مختصر تاريخ العرب» مي نويسد: «در عصر متوكل، آثار انحلال امپراطوري عربي اسلامي ظاهر گرديد و فساد در شوون دولت رسوخ كرده بود و دستور داده مي شد كه ديگران نيز از مفاسد تقليد بنمايند. در اين عصر، آزادي خواهان از حقوق محروم شدند و در نتيجه اين سهل انگاري، تركها مسلط بر حكومت گرديده و متصدي امور شدند».(38)متوكل، كينه شديدي نسبت به خاندان اهل بيت عصمت و طهارت داشت. فرماندار متوكل در مدينه و مكه، عمر بن فرج رخجي آنقدر بر خاندان ابيطالب سخت گرفت و آنها را در محاصره ارتباطي قرار داد كه هركسي كوچكترين ارتباطي با آنها برقرار مي كرد، سخت ترين غرامتها را از آنها مي گرفت. در نتيجه اين انحصار ارتباطي، وضع خاندان ابي طالب به آنجا رسيد كه هر ده زن سيده، تنها يك پيراهن داشتند كه به هنگام نماز آن را رد و بدل ميكردند. همان يك لباس هم پر از وصله بود.( 39) متوكل دستور داد قبر امام حسين را خراب و بر روي آن آب رها كنند و مانع زيارت مردم از آن مضجع شريف شوند. يكي از بزرگان شيعه در زمان متوكل، ابن سكيت بود. متوكل از وي خواست تا معلم دو فرزندش معتز و مويد شود. ابن سكيت در ابتدا درخواست متوكل را رد كرد و عذر مريضي و پيري خواست، اما پس از اينكه با تهديد متوكل روبه رو شد، پذيرفت. روزي متوكل به كلاس ابن سكيت آمد و از فرزندانش سوالاتي را پرسيد و آنگاه كه با جواب نادرست آنها روبه رو شد، با كينه از ابن سكيت پرسيد كه آيا اين دو فرزند من بهترند يا حسن و حسين فرزندان علي؟ ابن سكيت گفت: «و الله إن قنبراً خادم علي بن ابيطالب خير منك و من ابنيك: به خدا سوگند قنبر نوكر علي در نظر من از تو و فرزندانت بهتر است!» متوكل به سربازانش (تركها) دستور داد زبانش را از پشت سرش بيرون آوردند و او را شهيد كردند.( 40) متوكل مرد مسخرهگري را به نام «عباده» انتخاب كرده بود. عباده متكايي به شكم خود مي بست و جلوي متوكل مي رقصيد و آوازه خوانها اين جمله را تكرار مي كردند: « اقبل الطين خليفه المسلمين؛ مرد شكم بزرگ خليفه مسلمين آمد» و مقصودشان از اين جمله مسخره كردن حضرت علي بود، متوكل اين منظره را مي ديد و شراب مي خورد و مي خنديد. روزي اين منظره در مقابل «منتصر» فرزند متوكل اجرا گرديد. منتصر به پدرش گفت: آن كس را كه اين سگ مورد مسخره قرار داده و مردم را ميخنداند، پسر عموي تو و بزرگ اهل بيت تو و باعث افتخار تو مي -باشد! هرگاه مي خواهي آن را مسخره كني خودت به تنهايي اين عمل را انجام ده و به امثال اين سگ اين عمل را واگذار نكن! متوكل به آوازه خوانها گفت: اين شعر را بخوانيد: «غار الفتي لابن عمه / راس الفتي في حرامه: جوانمرد حمايت پسر عموي خود را مي كند، سر اين جوانمرد در ... مادرش». روزي منتصر شنيد كه متوكل به حضرت زهرا بد مي گويد، از يكي از علماء حكمش را پرسيد. جواب داد كه كشتن او واجب مي شود، ولي شخصي كه پدرش را بكشد، عمرش كوتاه مي گردد. منتصر گفت: اگر من در كشتن او اطاعت خدا را انجام بدهم از كوتاهي عمر خود نمي ترسم. لذا پدرش را كشت و پس از آن هفت ماه زنده بود.( 41)
تحقير اجتماعي علويون
برخي از اقدامات آنها در اين خصوص عبارت است از :
1. ابن زبير چهل روز به هنگام خطبه، به رسول خدا درود نمي فرستاد. وقتي به او تذكر دادند، پاسخ داد: چون رسول خدا اهل بيت ناشايسته اي دارد، اگر من نام او را بر زبان جاري كنم، آنها تقويت شده و خوشحال مي گردند و من نمي خواهم آنان خوشحال شوند.( 42)
2. بني اميه و بني مروان، حتي مقام خود را نسبت به مقام انبياء اولوالعزم بالاتر مي بردند. به عنوان مثال؛ ابن اثير در حوادث سال 89 ق نوشته است وقتي خالد بن عبدالله قسري فرماندار مكه گرديد، خطبه اي خواند و گفت: اي مردم! آيا خلافت وليد بهتر است يا رياست حضرت ابراهيم؟ به خدا سوگند! فضيلت خليفه را نمي دانيد، ابراهيم خليل از خدا طلب آب كرد، خدا آب شور و تلخي به او داد (آب زمزم) ولي وليد از خدا آب طلب كرد، آب شيرينش داد. خالد، آب چاهي كه وليد حفر كرده بود را به نزديك چاه زمزم منتقل مي كرد و آنجا در حوضي مي ريخت كه مردم، برتري آب چاه وليد را درك كنند، لذا چاه وليد خشكيد.( 43) صاحب الاغاني مي نويسد: خالد آب چاه زمزم را ام الجعلان: منبع كثافات مي ناميد. روزي بالاي منبر رفت و از روي سخره گفت: تا چه اندازه باطل ما بر حق شما غلبه كند؟! آيا وقت آن نرسيده است كه خدا براي شما غضب كند و ما را نابود نمايد؟ اگر اميرالمومنين وليد دستور مي داد كعبه را متلاشي و قطعات سنگ آن را به شام منتقل كرده، اين كار را انجام مي دادم. به خدا سوگند! وليد از انبياء خدا در پيشگاه خدا گراميتر بود. آنگاه صاحب الاغاني مي نويسد: خالد، كافر و مادرش نصراني بود و مسيحيان و آتشپرستان را مسلط بر مسلمانان مي كرد و دستور شكنجه و آزار آنان را مي داد و براي نصرانيها خريد كنيزان مسلمان و ازدواج آنان را جائز نمود.()44 مستشرق آلماني بوليوس ولهوزن مي نويسد: آنگاه كه خالد فرماندار كوفه شد، كليسايي براي مادر خود پشت قبله مسجد بنا كرد. او كافر و فاسق بود.( 45)
3. خالد بن عبدالله قسري يكي از فرمانداران بني اميه روزي در مكه بر بالاي منبر مي گويد: خدا لعنت كند علي را كه داماد رسول خدا و پدر حسن و حسين است! او بلافاصله از اينكه نام علي و حسن و حسين را هرچند در حالت لعنت به زبان جاري كرده، اظهار ناراحتي مي كند.( 46)
4. يزيد بن عبدالملك روزي مشغول درود فرستادن بر ابي لهب بود، به او گفتند: ابي لهب كافر بوده و پيغمبر خدا را مورد آزار قرار مي داده،گفت: مي دانم، اما چون آواز خوبي داشته من از او خوشم مي آيد.()47 يزيد بن عبدالملك، مردي خوشگذران بود و دو كنيز آوازه خوان به نامهاي سلامه القس و حبابه داشت كه دائماً با آنها عشقبازي مي كرد. روزي يزيد با حبابه براي تفريح به اطراف اردن رفته بودند، يزيد دانه انگوري در گلوي حبابه گذاشت كه باعث مرگ وي شد. يزيد به روي او افتاده، او را مي بوييد و مي بوسيد و تا سه روز اجازه دفنش را نداد.( 48)
5. علامه سيد محسن امين در كتاب «اعيان الشيعه» مينويسد: پس از شهادت امام هفتم، هارون الرشيد يكي از فرماندهان خود به نام جلودي را به مدينه فرستاد و دستور داد كه به خانه هاي آل ابي طالب حمله و لباس زنان آنها را غارت نمايد و براي هر زني فقط يك لباس بگذارد. جلودي گفتار هارون را در مدينه اجراء كرد و حتي به منزل حضرت رضا آمد. حضرت زنها را در يك اتاق قرار داد و درب آن اتاق ايستاد و نگذاشت جلودي وارد شود. جلودي گفت: بايد حتماً وارد شوم و زنها را لخت كنم. حضرت متوسل به جلودي شده و قسم خورد كه زيور و لباس زنها را بياورد، به شرط آنكه جلودي از جاي خود حركت نكند. جلودي بالاخره در اثر التماس و ملاطفت حضرت قانع شد! حضرت داخل اتاق شد و طلا، لباسها و اثاثيه منزل را آورده و تحويل جلودي داد و او همه را براي هارون الرشيد برد. زماني كه مامون به خلافت رسيد و امام رضا به ولايت عهدي منصوب شد. مامون به جلودي غضب گرفت و خواست او را بكشد. امام رضا از مامون براي جلودي تقاضاي عفو كرد. چون جلودي جنايت خود را نسبت به حضرت رضا به خاطر داشت، فكر كرد كه آن حضرت درباره او سعايت مي كند، لذا رو به مامون كرد و گفت: تو را به خدا سوگند! سخن اين شخص را درباره من قبول نكن. مامون گفت: به خدا سوگند حرفش را قبول نميكنم و سپس دستور داد گردن او را بزنند.( 49)
پی نوشتها:
30. علت اين درگيري اين بود كه خط ابن زبير با بني اميه و بني مروان متفاوت بود. در صدر اسلام، قدرت در جامعه عربستان بر اين منوال تقسيم شده بود: قدرت روحاني و معنوي در اختيار بني هاشم و قدرت نظامي اقتصادي در اختيار بني اميه. در زمان حيات رسول اكرم (ص)، قدرت سياسي، اقتصادي، روحاني در ايشان متمركز بود، اما پس از رحلت آن بزرگوار، دوباره اجزاي قدرت به شكل سابق توزيع شد، با اين تفاوت كه اين بار، خط سومي با ابوبكر و عمر ايجاد شد كه قدرت سياسي را در اختيار گرفت. اين دو هرچند از قريش بودند، اما از طوايفي از قريش بودند كه پيش از اين، قدرتي در اختيار نداشتند و به عبارتي قدرت در اين طايفه، بي ريشه و تاريخ بود. اين خط در طلحه و زبير تداوم يافت و نهايتاً در ابن زبير ختم شد. سختگيري عبدالله بن زبير بر اهلبيت بسيار سختتر از بني اميه بود. او صلوات بر پيامبر را ممنوع كرد، در يك واقعه اي مي خواست اهلبيت را آتش بزند. اين درست در حالي است كه پس از واقعه عاشورا، بني اميه سختگيريشان بر اهلبيت كمتر شد. اهل سنت هم خط بني اميه، هم خط بنيعباس و هم خط سوم (ابوبكر... عبدالله بن زبير) را قبول دارند و حتي در مقاطعي خط سوم را از دو خط ديگر بيشتر تكريم كرده اند. مثلاً در مقطعي تلاش كردند براي قبر مصعب بن زبير (برادر عبدالله بن زبير كه در جنگ با وليد كشته شده بود) در برابر بارگاهي كه شيعيان براي امام حسين ساخته بودند يك بارگاه بسازند!
31. نزاع بين عبدالملك و ابن زبير، با كشته شدن ابن زبير به نفع عبدالملك تمام شد. پس از ختم غایله ابن زبير، عبدالملك تصميم گرفت سياست جديدي نسبت به علويون اختيار كند. از هيمن رو، به فرماندار خود حجاج نوشت كه از خون فرزندان عبدالمطلب صرف نظر كن؛ زيرا من ديدم هنگامي كه آل ابيسفيان دست به خون آنان رنگين كردند، چند صباحي نگذشت كه حكومت آنان واژگون شد. هرچند عبدالملك، حجاج را از ريختن خون فرزندان عبدالمطلب نهي كرد، اما با صادر كردن دستور محاصره مكه و خراب نمودن كعبه و باز گذاشتن دست حجاج در جناياتش، وضع تغيير نكرد و بلكه بدتر هم شد.
32. شيعه و زمام داران خودسر، صص 186 - .187
33. مروج الذهب، ج 3، صص 242 - .244
34. بحارالانوار، ج 47، ص181 (باب احوالات امام صادق و منصور).
35. مقاتل الطالبين، ص .269
36. شيعه و زمام داران خود سر، صص 284 - .286
37. مروج الذهب، ج 5، ص .86
38. امير سيد علي، مختصر تاريخ العرب و التمدن الاسلامي، ص.247
39. مقاتل الطالبيين، صص 395 - .396
40. شيعه و زمام داران خود سر، ص.313
41. همان، صص313 - .314
42. همان، ص .187
43. الكامل في التاريخ، ج 4، ص .536
44. الاغاني، ج 22، صص 22 - .23
45. تاريخ الدوله العربيه، ص .319
46. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 4، صص 57 - .58
47. العقد الفريد، ج 4، ص .202
48. الكامل في التاريخ، ج 5، ص .121
49. اعيان الشيعه، ج 2، ص 15 (سيره الرضا)
/خ