مي شود...

... کوچه آرام شب و پله ها ... ...ساکت و بي زمزمه خوابيده اند يک نفر، اين جاست که مشتاق توست! گوشه شهر شلوغ ... ...پشت درختان چنار دروغ... ...توي خيابان سپيدارها ...
چهارشنبه، 7 بهمن 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مي شود...
مي شود...
مي شود...






پنجره ...
... کوچه آرام شب و پله ها ...
...ساکت و بي زمزمه خوابيده اند
يک نفر، اين جاست که مشتاق توست!

گوشه شهر شلوغ ...
...پشت درختان چنار دروغ...
...توي خيابان سپيدارها ...
... کوي باغ...
-بين در آبي و تير چراغ-
خانه اي است...
«خانه » نيست ... کندوي زنبور عسل بهتر است !...
... پنجره در پنجره...
... پله ها پس از پله وپاگرد تنگ...
... راه رويي پيش و پس راه رو...
... واحد ما، مال ماست...
... واحد پاييني ما در «گرو» ...
با همه تلخي اين خانه محنت زده ...
... يک نفر اين جاست که مشتاق توست
...دست دلش را به قلم داده است.
حرف دلش ساده است !

... شعر ، کجا... من، کجا؟!...
«واژه هست » ...
...«جمله » هست...
«واژه » ، زبان قلم «آدم » است...
باز هم...
... واژه براي دل تنگم ، کم است

مي شود از زمزمه ...
... مي شود از يوسفي فاطمه (س)...
... شال سبز...
... مي شود از «اسب سپيد »ت سرود...
... مي شود از «آمدن ديرتر از زود» تو...
... مي شود از شادي عيدت سرود...

مي شود...
... بازهم از چاه ها...
...ماهي « حاجت » گرفت...

مي شود...
پاي برهنه به مسيري گذاشت...
... مي شود...
... از سر اين کوچه بي انتها...
... تا ته آن ، لاله کاشت...
مي شود...
...باز هم...
... ميز بزرگي زد و شب تا سحر...
... زير چراغاني زنجير وار...
.... غرق در امواج رسال «نوار» ...
... شربت و شيريني و لبخند داد...

مي شود...
...ماه ها ..
... با دل خورشيدي تو عهد بست...
ندبه کرد...
مي شود...
سال ها...
عهد تو را هم شکست...

... مي شود ...
... مي شود اي لوح سپيد شريف!
... باز هم از «قاف» گفت...
... تا ابد از «سيد در خواب» گفت...
مي شود اي زنده بي خاتمه !
مرثيه را جاي مديحت نشاند
مي شود...
يک سره از «هجر» و «فراق » تو خواند
باز هم...
... در خم اين کوچه ماند...

بيشتر از اين همه حدس غريب ...
...اين همه «امن يجيب...»...
«نص» صريح قدمت ، محکم است
حافظ يادت، کم است...
حاشيه ات، بيشتر از متن توست!...

باز کن!..
... اي پسر فاطمه !
... پنجره اي رو به خيال همه!
... هستي و در آينه ها نيستي ...
کيستي ...
سال ها...
...رفت و دلم پير شد از خواهشت !...
کودکي و مهد، کو؟...
گفتن يک « ياعلي » و پا شدن...
... زمزمه «عهد» ، کو؟
جوهر آواي من از « ندبه » رفت...

مي شود...
...باز هم...
...خواب ببينم که « کسي » آمده ؟
مژده « صاحب نفسي » آمده ؟

مي شود...
... جمعه ها ...
... بي پر پرواز هم....
... رنگ « پريدن » گرفت ؟
... پاي درختان بلند غروب...
... «جشن رسيدن » گرفت؟...

منبع: مجله خيمه شماره 36- 35




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.