از آرمان گرايي تا آرمان شهر شيعي
نويسنده:علي اکبر ابراهيمي
سرآغاز
اما آنچه در اين جا مورد بحث ماست، قالبي است که تمام اين حوزه ها را در خود، جا مي دهد. بنابراين، ما به طور خاص و در قالبي معين، به آرمان گرايي نمي پردازيم و سعي مي کنيم، تعريفي جامع از آرمان، آرمان گرايي و کمال مطلوب ارائه دهيم و اين مفهوم را با کمک مفاهيمي متعارض يا احيانا مترادف و همسو، از زاويه ي نقد، بررسي کنيم. در نهايت، به مفهوم آرمان شهر برسيم و در محدوده ي زمان و فضا، به مختصات آن اشاره کنيم و متناسب با آنچه هست و بايد باشد، به آن، تلنگر بزنيم.
گام اول: آرمان گرايي چيست؟
آرمان گرايي، مفهومي است که مي توان معاني گوناگوني براي آن متصور شد. عده اي مي گويند تعابيري چون آرمان، سعادت، آزادي، اتوپيا و... قابل ادراک کامل نيست و نمي توان تعريفي جامع و مشترک (بين تمام علوم) از آن به دست آورد. در واقع، به نظر اين گروه، به تعداد تعاريفي که از اين مفاهيم ارائه مي شود، امکان وجود تفاوت هم هست. لذا بحث از اين مقولات را فردي، ذهني و فضايي مي دانند و از پرداختن به آن، خودداري مي کنند؛ اما از ديدگاه ديگر، با دقت نظر مي توان به تعريفي رسيد که حداقل هاي تعريف جامع را داشته و ريشه در مفاهيم و باورهاي مذهبي، قومي و حتي گروهي داشته باشد.
از منظر ديگر، آرمان گرايي در تاريخ فلسفه، جايگاه ويژه اي دارد. در يونان باستان، اولين کسي که اين بحث را مطرح کرد، افلاطون بود. وي اصطلاح ايده آليسم را - که مترادف با آرمان گرايي بود- در مقابل عالم محسوس، به کار برد و ايده آل ها را مفاهيمي خارج از محسوسات دانست که در واقع، از ديد و لمس بشر، خارج اند و در جايي دور از دسترس انسان قرار دارند. در ترجمه ي انديشمندان اسلامي، «ايده»، به «مثال» و «نمونه» برگردان شد و گروهي - که به پيروان فلسفه ي «اشراق» معروف اند-، به بسط و گسترش اين تفکر، با اندکي تفاوت پرداختند.
تا اواخر قرن هفدهم ميلادي، اين نوع برداشت از مفاهيم و موجودات اطراف، با قوت، پيگيري شد و هر کس به فراخور حال خود، به تبيين و تشريح آن پرداخت؛ اما از اين زمان به بعد، با پديد آمدن جريان هاي فلسفي جديد، اين مفهوم هم رنگ و لعاب ديگري يافت و در پس تحولات بزرگ روحي، فکري و صنعتي بشر، به مفاهيمي ديگر - که هيچ سنخيتي با باورهاي اوليه نداشتند-، تغيير ماهيت داد.
گروهي، ايده آل را در برابر واقعيت قرار دادند. در اين انديشه، ايده آل، چيزي است که فقط در عالم ذهن به آن مي توان رسيد، نه در عالم خارج؛ لذا به آن، اصالت دادند و گفتند چاره اي نيست، جز تلاش براي نزديک شدن به اين مفهوم؛ زيرا ذهن است که توان ارتقاي وضع موجود را دارد. قاعدتا در برابر اين گروه ها، کساني ايستادند که به طور کامل، ايده يا به عبارت بهتر، آرماني را نفي کردند و آن را ضايع کننده ي انرژي، استعداد و توانايي بشر دانستند. اين افراد، اصالت را به واقعيت موجود و آنچه من و شما داريم مي بينيم و مي شنويم و لمس مي کنيم، دادند و به «رئاليست ها» مشهور شدند. اين دگرگوني در مفاهيم، در ديگر بخش هاي زندگي (چون هنر) نيز پديدار شد و در تعريف «زيبايي شناسي» نيز ردپايي از خود به جا گذاشت. در جريان همين تغييرات، گروهي نيز، «ايده آل گرايي» را در جبهه ي رو به روي «عمل گرايي» يا همان «پراگماتيسم» قرار دادند و اصالت را به عمل دادند، نه به ايده.
به طور کلي، اگر در حرکت به جلو و پيشرفت، هدف، رسيدن به هدفي کاملا مطلوب، بي عيب و نقص و دربرگيرنده تمام خواسته هاي بشري مي باشد، مي توان آن را آرمان گرايي ناميد. در اين مسير، بايد با توجه به آرمان و غايت آرزو، به سنجش خود پرداخت. مدام با معيار هدف و در جهت تحقق آن، به ارزيابي فعل و انفعالات انجام گرفته، دست زد. بر اين اساس، مبنا و ملاک موفقيت، ميزان نزديکي به هدف نهايي خواهد بود. مثلا اگر هدف شما رسيدن به قله ايي است که تاکنون کسي آن را فتح نکرده، آرمانتان در اين نهفته است که به قله برسيد و آن را فتح کنيد، هر چه که محال يا بسيار سخت به نظر آيد. حال در اين مسير براي ارزيابي خود، به حرکت ديگران يا مسيري که طي کرده ايد، نمي انديشيد. فکر و ذهن شما مشغول قله است و تمام انرژي تان بايد در راستاي فتح آن صرف شود. اگر به حرکت ديگران و يا مسائل حاشيه اي توجه مي کنيد، فقط در جهت تحقق آرمان شماست و نبايد پرداختن به اين امور، اصل قرار گيرد.
گام دوم: آرمان گرايي خوب، آرمان گرايي بد
پس دين مقدس اسلام، آرزو را مي پذيرد و مهر تأييد بر آن مي زند؛ اما آيا هر نوع آرزويي مقبول است؟ آيا شما مي توانيد افق هايي را براي خود ترسيم کنيد و آنها را آرمان هايتان بناميد، در حالي که ناشدني هستند؟ يا اين، از نگاه دين، عقل، عرف و قانون، مورد پذيرش نيست؟ حتما جوابتان منفي است. هر چند که انسان، نامحدود آفريده شده و کمالات و افق هاي رو به روي وي ابدي است، اما براي انتخاب مسير درست و آرماني معقول، شرعي، عرفي و قانوني، نياز به چارچوبي صحيح دارد. به همان اندازه که انسان نامحدود آفريده شده، نيازمند هم هست. نيازمند فانوسي است در جهان تاريک جهالت!
به يقين، ندانسته هاي ما فراوان تر از علم ماست و اين عامل، ضريب خطا و اشتباه فرزندان آدم را مي افزايد. لذا بايد دست به انتخاب صحيح زد. از آرمان هاي مذموم و بد، مي توان به گزينه هاي زير اشاره کرد:
1. آرزوهاي دراز
پيامبر خدا (ص) مي فرمايد: «هر که آرزو داشته باشد که فردا زنده بماند، به زندگي هميشگي آرزو بسته است». (7) در غالب روايات، درازي آرزو، در کنار کوتاهي عمر دنيا و حيات انسان قرار گرفته، و اين، بيان کننده ي اين واقعيت است که آرزوهاي دراز، خواسته هايي است که از يک سو، فراتر از توانايي بشر است و از سوي ديگر، افزون بر نياز وي. انساني که به آرمان هاي دراز دنيوي دل مي بندد و در رسيدن به آن، تلاش فراوان مي کند، اولا از اهداف و وظايف مهم تر، بازمي ماند و پس از مدت زمان کوتاهي، اجلش فرامي رسد و ديگر از دست وي کاري ساخته نيست؛ ثانيا آرزوهاي دراز، آن قدر دست نيافتني به نظر مي رسند که او را از عمل، بازمي دارند که نتيجه ي آن، رخوت و سستي و پوچ گرايي است. امام علي (ع) به زيبايي مي فرمايد: «از آرزوهاي دراز بپرهيز؛ زيرا، بسا فريب خورده اي که فريب آرزوي درازش را مي خورد و عملش را تباه مي کند و عمرش را به سر مي آورد و نه به آرزويش مي رسد و نه [عمر و عمل] از دست رفته اش را جبران مي کند».
يکي ديگر از نتايج آرزوهاي دراز، فراموشي سراي باقي است؛ جايي که مأواي هميشگي من و شماست. اميرمؤمنان (ع) مي گويند: «من بر شما از دو چيز مي ترسم: پيروي از هوس و آرزوي دراز؛ زيرا پيروي از هوس، از حق بازمي دارد و آرزوي دراز، آخرت را از ياد انسان مي برد». (8)
2. آرزوهاي اغواگر
3. آرزوهاي پوچ
در مقابل، آرمان هايي هست که نه تنها باعث رخوت و فترت انسان نمي شود، بلکه همچون کاتاليزور (شتاب دهنده)، سرعت نيل به اهداف بلند را افزايش مي دهد. در فرهنگ اسلامي - که ريشه در قرآن و گفتار و کردار پاک ترين فرزندان آدم دارد -، آرماني سازنده و کارساز است که از روي هوا و هوس نباشد، از اوهام و خيال پردازي هاي بيهوده عاري باشد و صرفا در چارچوب اين دنياي مادي تعريف نشده باشد. اسلام در پي ساختن کعبه ي آمال و آرمان هايي است که اولا شعاع آن، محدود به اين جهان نباشد و ريشه در جهاني ابدي داشته باشد و ثانيا به جهان بي پايان و حيات لايزال بينجامد. اگر آرزوي ما حول اين دو محور بچرخد، آن وقت، هيچ گاه دچار يأس و سرخوردگي نخواهيم شد و هر چه سختي در اين راه به ما برسد، به آساني تحمل خواهيم کرد. امام علي (ع) مي فرمايد: «هر که پاداش سراي نيکوتر را آرزو مي کند، آرزوهايش دشوار نمي گردند». (10)
از زاويه اي ديگر نيز آرمان گرايي مورد توجه قرار مي گيرد.
گام سوم: آرمان شهر، محال يا ممکن
سپس فارابي در دو کتاب «سياست مدنيه» و «آراء اهل المدينه الفاضله»، با الهام از نظرات افلاطون، شهري ايده آل طراحي کرد که در رأس آن، رئيس فرزانه اي حکمراني مي کند. او وقتي ويژگي هاي اين رئيس را بازمي گويد، همان پيامبر يا امامي را به تصوير مي کشد که نمود حقيقي يک «انسان کامل» است. فارابي، مدينه اي را رو به رو ما به نمايش مي گذارد که مي تواند همان «آرمان شهر شيعي» يا «شهر آرماني شيعيان در آخر الزمان» باشد.
در قرن شانزده، توماس مور انگليسي، لفظ «اتوپيا (Utopia)» را وارد ادبيات جهان کرد که از آن تاريخ به بعد، مورد استعمال انديشه ورزان غربي قرار گرفت. مور، با نگرشي انتقادي به جامعه ي آن روز بريتانيا، آرمان شهري ساخت که بعدها بسياري در هجو آن، و ديگراني به ستايش و تقويت آن، به پا خاستند. هاکسلي، سامياتين، جرج اورول، والتر و آرنو اشميت، به «ضد آرمان شهر» مشهورند. کامپلانا (قرن هفدهم)، نظريه ي «شهر آفتاب» را خلق کرد و فرانسيس بيکن و سيرانو، با تکيه بر الگوي دولت - شهرهاي رم باستان، شعرهاي آرماني سرودند.
مزلو، روان شناس مشهور آمريکايي، آرمان شهر دور از دسترس را که «اپسايکيا (eupsychia) » مي ناميد، جايي مي داند که در آن، اشخاص سالم و خودشکوفا، در هماهنگي کامل به سر مي برند و با هم، به کار و زندگي مشغول اند. اپسايکيا، فرهنگي سالم، آزاد و محبت آميز دارد که در آن، همه ي مردم و حتي جوانان، بيش از معمول، از آزادي برخوردارند. آرزو، محترم شمرده مي شود و مردم، کمتر مزاحم يکديگر هستند و عقايد، کمتر سرکوب مي شود. در اين مدينه ي فاضله، تلاش براي ترکيب وجوه خداگونه ي ماهيت انسان و تجلي انساني ترين بعد وجود او، صورت مي پذيرد تا چيزي به فعليت درآيد که مزلو آن را «وجود ذاتا نيک انسان» تلقي مي کند. به عقيده ي مزلو، اپسايکيا، محيطي است که در آن، انسان به طور کامل، همان چيزي خواهد شد که واقعا هست.
حال، پس از سيري گذرا در تاريخ آرمان شهر، به اين جا مي رسيم که چرا حکيمان و انديشمندان و شاعران و ... به سراغ مفاهيمي چون اتوپيا، ناکجاآباد و آرمان شهر رفته اند؟ ريشه ي اين تفکر در کجاست؟ و علت تضاد در تبيين معناي آن چيست؟
جواب اين سؤالات، برمي گردد به ماهيت دروني و ساختار خلقت انسان. بشر، از ابتداي خلقت تاکنون، نشان داده است که در تمام جنبه هاي حيات، در حال رشد و تعالي است و براي رسيدن به آن، دست به هر کاري مي زند. با مرور تاريخ، متوجه مي شويم که در اين رهگذر، به خاطر بروز برخي انحرافات - که اين جا محل بحث آن نيست -، انسان از حقيقت ناب به دور مانده است و به جاي پرداختن به ماهيت و هدف خلقت خود - که درک آن، با کمک گرفتن از آموزه هاي اصيل ديني، ممکن مي شود -، به عقل و سلسله ي نفسانيات خود تکيه کرده و روز به روز از مدار حقيقي خلقت، دورتر افتاده است. چنين انساني، با جدا شدن از اين منابع واقعي، به اختراعات و اکتشافاتي پرداخت که هر چند ريشه در ماهيت و سرشت انساني داشت، اما در مسيري درست، به دست نيامده بود. بشر، خواهان بهشت موعودي است که به زيبايي در کتاب هاي آسماني و از جمله قرآن، ترسيم شده است و به خاطر عدم توجه به ابزار درست رسيدن به آن، به خلق مفاهيمي روي آورد که روح عطشناک وي را ارضا کند. لذا مي توان گفت که بهشت خيالي پرداخته ي ذهن ناقص بشر، نسخه اي ناقص از همان بهشت موعودي است که خداوند در قرآن و معصومان (ع) در احاديث خود، وعده آن را داده اند؛ اما چون از روي مباني درست و با شناخت راستين از ماهيت جهان و انسان شکل نگرفته، به خيال پردازي و سراب سرايي انجاميده است.
گام چهارم: آرمان شهر شيعي
پي نوشت ها:
1. ر.ک: لغت نامه ي دهخدا، واژه ي آرمان.
2. فرهنگ نامه ي آرزو، محمد محمدي ري شهري، قم: دار الحديث، ص 21.
3. همان، ص 24.
4. ر.ک: همان، ص 23.
5. همان، ص 109.
6. همان جا.
7. همان، ص 145.
8. همان، ص 109.
9. همان، ص 113.
10. همان، ص 67.
/خ