به مناسبت فرارسیدن روز عصای سفید
برای اینکه حرف همدیگر را بهتر بفهمیم، لازم است چشمهایت را ببندی و به نزدیکترین پارک یا سوپرمارکت محلّهیتان بروی. آن وقت متوجّه چاله و چولههای محلّهیتان، که تا به حال به چشمت نیامده بود، میشوی؛ متوجّه میلههای غیرقانونی که وسط پیادهرو سبز شدهاند و با تو برخورد میکنند و دهها مورد دیگر. متوجّه میشوی چقدر سخت است بدون چشم در جامعهای زندگی کنی که همه چیزش برای چشمدارها طرّاحی شده است. بیست و یکم مهر، روز عصای سفید نامیده شده است و بهانهی خوبی برای سر زدن به نابیناها و کشف زندگی آنهاست. به همین منظور، سراغ کتابخانهی آیتالله خامنهای قم میرویم. بزرگترین کتابخانهی عمومی نابینایی کشور، بزرگترین مخزن بریل و اعضایی که اینجا را خانهی دوّم خود میدانند و کتابدارانی که با جان و دل برای دوستان نابینای خود کار میکنند. بچّههای نابینا نمیتوانند در همهی رشتههای ورزشی فعّالیّت کنند. محدودیّتهای زیادی دارند، نمیتوانند مثل بقیّهی بچّهها به تئاتر و سینما و تماشای نمایش عروسکی بروند، نمیتوانند به باغ وحش بروند و از تماشای پرهای رنگارنگ طاووس لذّت ببرند. تفریح آنها خیلی کمتر از بقیّهی بچّههاست؛ امّا کتاب خواندن برایشان لذّتبخش است. به کتاب پناه میآورند و کلمهبهکلمه و سطربهسطر کتاب را مزه میکنند و آرامش مییابند. مشکل اینجاست که سهم بچّههای نابینا از بازار نشر خیلی اندک است. هر سال بیش از شش هزار کتاب مجوز نشر میگیرند، چند کتاب بریل برای نابینایان تولید میشود؟ باورش سخت است حدود صد عنوان! نابینایان دوست دارند تازههای نشر را در دست بگیرند؛ دوست دارند کتابهای جدید را بخوانند و دربارهی آنها با هم صحبت کنند. کتابخانه با ایجاد بخش تولید کتاب بریل به کمک این عزیزان آمده است. کتابها را برای بیش از شصت کتابخانهی نابینایی کشور، بریل میکند و برایشان میفرستد. نویسندهها دعوت میشوند و با حضور نویسندهها جلسههای نقد و رونمایی کتاب گرفته میشود. نویسنده را به چالش میکشند و دربارهی کتاب صحبت میکنند. کتابخانه علاوه بر فعّالیّت در حوزهی کتاب، دورههای آموزشی مختلفی را برگزار میکند؛ آموزش چرتکه، آموزش شطرنج، آموزش تواشیح و گویندگی، آموزش قرآن و زبان انگلیسی.زینب نورینژاد یکی از نوجوانان فعّال است که با نابیناییاش خوب کنار آمده است و در اکثر برنامههای فرهنگی استان شرکت میکند. زینب شعر هم میگوید و تازگیها اجرای برنامههای فرهنگی را هم بر عهده گرفته و مجری هم شده است.
یک مصاحبهی کوچولو هم با زینب خانم داریم. یک شعر زیبا را هم که زینب گفته، در پایان مصاحبه به شما تقدیم میکنیم.
- بچّههای نابینا در ابتدایی مدارس مخصوص دارند؛ امّا از راهنمایی باید در مدارس عادّی درس بخوانند. به نظرت سخت نیست؟
- تو دوستان خوبی داری؟
- قبلاً که کوچکتر بودم نه! امّا حالا که کلاس دهم هستم و خیلی چیزها را یاد گرفتم، دوستان خوبی دارم. امسال همهی کلاسمان با من دوست بودند. میفهمیدم که مرا میبینند و درکم میکنند. با همه صمیمی بودم و این صمیمیّت خیلی کمکم میکرد.
- زینب! چه خواستههایی داری؟
دلم میخواهد کلاسهای استعدادیابی نابینایان تشکیل شود. نابینایان دیده شوند. خیلی از آنها استعداد دارند؛ امّا کشف نمیشوند و یک عمر در تنهایی زندگی میکنند. اگر مهارتها را یاد بگیرند، هم در جامعه مفید واقع میشوند، هم احساس توانمندی میکنند و همین احساس باعث میشود با مردم بهتر تعامل کنند و زندگی روزمرّهی بهتری داشته باشند.
زینب! تو چه استعدادی داری؟
- من شعر گفتن را دوست دارم. یک دفتر شعر هم دارم. اجرا را دوست دارم. شاید در آینده مجری شدم.
شعر زیبای زینب تقدیم شما
همه سال من زمستان
من و این سکوت سنگینمن و این دو چشم غمگین
من و این همه جدایی
من و فکر یار دیرین
من و دل بریدن از تو
ز من اشک و دیدن از تو
غزل و قصیده از من
و فقط شنیدن از تو
من و راز عشق پنهان
تو خبر نداری از آن
شده بعد رفتن تو
همه سال من زمستان
منبع: مجله باران