حال سوال اینجاست که در شرایطی که دشمن واحد قصد براندازی اسلام را دارد و نابودی همه گروه ها را در دستور کار قرار داده است، آیا عقل حکم به اتحاد می کند یا هر دو گروه به عنوان دو گروه متخاصم باید به درگیری با هم بپردازند؟ سیره ائمه اطهار (علیهم السلام) در این باره چگونه بود؟ آیا در شرایطی که خطر اصل اسلام را تهدید می کرد همچنان بر جزئیات نظرات خود پافشاری می کردند یا گاهی با تسامح نسبت به برخی از جزئیات جانب نفع اسلام را گرفته و به سمت وحدت امت اسلام می رفتند؟ اگر به سمت وحدت می رفتند حد و مرز آن چقدر بود؟ آیا به معنای پا گذاشتن روی تمام حقایق بود یا می توان با تأکید بر حفظ حقایق اصل وحدت را راعایت کرد؟
افراط و تفریط در وحدت
با نگاه به سیره معصومین(علیهم السلام) می توان به تمام سوالات فوق پاسخ داد. متأسفانه در اکثر مباحث افراط و تفریط دیده می شود. برخی افراط کرده و از اساس با وحدت مخالفند و این مخالفت را نه تنها در خواص طرف مقابل بلکه با تک تک عوام جاری می کنند و یک حس تنفر نسبت به تمام افراد طرف مقابل دارند. برخی دیگر جانب تفریط را گرفته و حتی اگر اجازه پیدا کنند در صدد یکسان سازی احکام شخصی مثل نماز و روزه هستند. اینان هر گونه نقل تاریخی مثل روضه حضرت زهرا (سلام الله علیها) و یا پافشاری بر مسئله مهم اعتقادی مانند غدیر را منافی وحدت می دانند زیرا معانی وحدت را درک نکرده اند و حد و مرز آن را نمی دانند.سیره اهل بیت (علیهم السلام) میانه روی
با مطالعه سیره اهل بیت(علیهم السلام) برای وحدت امت اسلامی دو بال می توان تصور کرد. که حد و مرز را مشخص کرده و وحدت ستیز و وحدت گرا دچار افراط و تفریط نخواند شد؛ زیرا در رفتار و گفتار اهل بیت(علیهم السلام) نمونه های فراوانی وجود دارد که هم رعایت اصل وحدت را تأکید می کنند و هم حد و مروز آن را مشخص می نمایند. در نگاه اهل بیت(علیهم السلام) جلوگیری از فروپاشی اصل اسلام بر همه امور مقدم است، هیچ کس و هیچ امری را نمی توان بر اصل اسلام ترجیح داد. در صورتیکه دین خدا در خطر است هر کس و هر امری را باید فدای آن کرد. بنابراین اگر دشمنی بیرونی در صدد از بین بردن اسلام است باید مصلحت را در نظر گرفت و از اختلاف افکنی خوداری کرد ولو اینکه حق به جانب ما باشد؛ اما نباید مصلحت اندیشی باعث شود تا از گفتن حقایق خود داری کنیم بلکه گفتن حقایق عقیدتی و نیز آنچه در تاریخ اتفاق افتاده با ملاحظه و بدون کم و کاست بیان شود و حقیقت جویان را به صفحات تاریخ ارجاع دهیم. متاسفانه برخی این مهم را در نظر نگرفته به کتمان حقایق می پردازند. مَثَل آنان همانند فرزندی که از پشت بام در حال افتادن است و مادرش بر وی نهیب زده و او را از افتادن بیم می دهد چنان عقب می رود که از طرف دیگر به زمین می افتد.نمونه بارز آن را در همان اوایل ایجاد انشقاق در امت اسلامی می بینیم. رفتاری که حضرت علی (علیه السلام) با مشکلات پیش آمده بعد از رحلت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) انجام دادند به خوبی این مهم را تبین می نماید. در این رفتار هر دو طرف قضیه را به زیبایی ترسیم می نمایند و هر دو بال به خوبی و عملا به تصویر کشیده می شود این دو بال عبارتند از:
پرهیز از افراط:
پس از غصب خلافت ابوسفیان به مدینه آمد. او در مدت 13سالی که مسلمانان در مکه بودند به آزار و اذیت آنان پرداخت، با هم دستی دوستانش ابوجهل، ابولهب، نضر بن حارث و عقبه ابن ابی معیط مسلمانان را شکنجه کرد، توسط این گروه سمیه و یاسر به شهادت رسیدند و بسیاری را مجبور به هجرت به مدینه کردند. پس از هجرت نیز مشکلات زیادی از جمله جنگ های بدر، احد و خندق را بر مسلمانان تحمیل کردند. نهایتا اندکی قبل از فتح مکه به ظاهر مسلمان شد تا بتواند در راستای این اسلام دروغین خود ریاست و زعامت قبلی را حفظ کرده و یا پس از مدتی که مسلمانان را ضعیف دیدند دوباره به احیای جاهلیت قبل خود برگردند و دیگران را نیز برگردانند. ابوسفیان که میدان دار این گروه بود بعد از شنیدن خبر به خلافت رسیدن ابوبکر به مدینه آمد و به مخالفت با او پرداخت(1) پر واضح بود که هدف چنین شخصی حمایت از اسلام نبود زیرا شواهد حاکی است که وی اسلام ظاهری داشت، او نزد حضرت علی(علیه السلام) رفته و قصد تحریک حضرت را داشت تا به جنگ با ابوبکر بپردازد (2)و وعده داد اگر امام به جنگ با خلیفه اقدام کند وی لشکری برای حمایتش فراهم خواهد کرد.(3) اما امام علی(علیه السلام) چون هدف وی را می دانست به درخواست او پاسخ منفی داده و با رد پیشنهاد شیطنت آمیز این دشمن اسلام، او را فتنه انگیز خواند.(4) هدف ابوسفیان اختلاف افکنی بین دو جناح متخاصم بود. اگر حضرت علی (علیه السلام) به جنگ با ابوبکر اقدام می کرد درگیری داخلی بین مسلمانان ایجاد می شد و با تضعیف آن ها ابوسفیان به جنگ با هر دوی آن ها پرداخته و با شکست آنان، اثری از اسلام باقی نمی ماند. این تنها ابوسفیان نبود که در صدد انشقاق در امت اسلامی بود تا آنکه با از بین بردن طرفین قضیه دوباره جاهلیت را احیاء کند بلکه دیگر مشرکین به ظاهر مسلمان شده نیز، در این اندیشه به سر می بردند. یکی از آن ها فرزند ابولهب بود او نیز اشعاری در حقانیت حضرت علی (علیه السلام) در امر خلافت خواند و به تحریک حضرت پرداخت اما امام(علیه السلام) فرموید: « سلامة الدین أحب إلینا من غیره.»(5) سلامت دین برای من دوست داشتنی تر از هر امر دیگری است. یعنی اگر اصل دین در خطر بود و امثال ابوسفیان ها در صدد ریشه کنی آن برآمدند امام حتی خلافت را فدای آن می کرد و به وحدت و یک پارچگی امت اسلامی فکر می نمود.حضرت حتی به انتقام خون حضرت زهرا(سلام الله علیها) قیام نمی کرد تا بانگ« اشهد ان محمدا رسول الله» از مأذنه ها نیفتد و بر منارها طنین انداز شود.
پرهیز از تفریط:
اما با این وجود حضرت علی (علیه السلام) حدود این اتحاد در مقابل ابوسفیان و دیگر مسلمانان ظاهری را عملا تبیین نمودند و به عبارت دیگر رعایت هر دو طرف قضیه را برای ما به ارمغان گذاشته اند. عمل تفرقه انگیزانه ابوسفیان و فرزند ابولهب باعث نشد که حضرت علی(علیه السلام) به دفاع کامل از خلیفه غاصب بپردازد بلکه در عین حال که با پیشنهاد ابوسفیان و دار و دسته اش مخالفت کردند؛ اما تا آنجا که شرایط اسلام و مسلمین اقتضاء می کرد حقایق را افشا نمودند. به گفته مسعودی در مروج الذهب امام(علیه السلام) به مخالفت با ابوبکر پرداخته و گفتند:« أفسدت علینا أمورنا، و لم تستشر، و لم تَرْعَ لنا حقاً»(6) کار جانشینی را فاسد کردی با ما مشورت نکردی و حق ما را مراعات نکردی بنابر همین گزارش مسعودی حضرت علی(علیه السلام) و دیگر بنی هاشم تا شش ماه از بیعت با ابوبکر خودداری کردند. این گزارش حد و مرز وحدت را مشخص می کند و به ما می آموزد در عین حال که حقایق را مطرح می کنید اما همیشه به ابوسفیان صفتان نیز توجه داشته باشید که آنان اگر مسلط بر امور مسلمانان شوند به هیچ گروه و فرقه ای رحم نخواهند کرد و اصل اسلام را هدف قرار خواهند داد.نمونه معیار در وحدت
ثقفی کوفی در الغارات سخنی از حضرت علی (علیه السلام) نقل می کند که به خوبی هر دو طرف وحدت را باز گوی می کند. بنابر گزارش ثقفی امام(علیه السلام) ضمن تبیین حق خود در امر خلافت و شایسته دانستن خود در این امر می فرمایند:«مدتی صبر کردم تا مشاهده کردم گروهی از اسلام برگشتند و از دین دست برداشتند، جماعتی بر ضد اسلام قیام کردند و قصد داشتند دین خدا و امت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و ابراهیم را از میان بردارند؛ در این هنگام ترسیدم اگر به یاری اسلام و مسلمانان شتاب نکنم در اسلام رخنه ای ایجاد و اساس آن سرنگون می گردد و مسئله ای پیش خواهد آمد که از مسئله خلافت مهم تر است»(7) امام(علیه السلام) در ادامه خلافت را در مقابل از بین رفتن اسلام بی اهمیت می خوانند و برای عدم انشقاق در امت اسلامی از حق خود می گذرند اما نه به معنای آنکه از گفتن حقایق دوری کنند. حتی در ادامه همین گزارش، هنگامیکه در جریان شورای خلیفه دوم برخی بی خردان حضرت را نسبت به خلافت حریص می دانند امام پاسخ می دهند:« أ أنا أحرص إذا طلبت تراثی و حقّی الّذی جعلنی الله و رسوله أولى به؟ (8)آیا اگر من حق خود را بطلبم، حقی که خدا و رسول مرا به این مقام برگزیدهاند حریص بحساب مىآیم؟» در این فقره نه تنها خلافت را حق خود می دانند بلکه به آسمانی بود مسئله امامت و ولایت نیز تاکید می کنند و سپس به شکوه از غاصبان خلافت می پردازند.خطبه شقشقیه در نهج البلاغه نیز نمونه ای از سخنان روشنگرانه آن حضرت است که نشان می دهد وحدت به معنای کتمان واقعیت ها نیست، بلکه به معنای بیان بدون خشم واقعیت ها برای دریافت حقیقت و هدایت انسان ها به سمت حق است.
سخن پایانی
بنابراین پایبندی به وحدت یک ضرورت عقلی است. عقل ایجاب می کند اگر گروهی از طرف دشمن خارجی مورد تهدید قرار گیرند ولو اینکه در درون خود اختلافاتی دارند در مقابل دشمن خارجی متحد شوند تا از حذف همه گروه جلو گیری شود. این مهم در قرآن احادیث و نیز سیره اهل بیت(علیهم السلام) مورد تأکید است البته با رعایت حدود و ثغور آن.اختلاف اصلی بین فرق بزرگ اسلامی بر سر مسئله خلافت است و حضرت علی (علیه السلام) اولین کسی است در این اختلاف متضرر شده و حقشان غصب شد. رفتار ایشان در مصحلت سنجی می تواند معیاری برای پیروان آن حضرت باشد. یک پارچگی تمام امت اسلامی نزد حضرت علی(علیه السلام) از موقعیت والا و اهمیت فراوانی بر خوردار است. امیرالمؤمنین(علیه السلام) را می توان بی گمان بزرگترین پرچمدار وحدت امت اسلامی نامید که به صورت عملی جوانب این امر را مورد تأکید قرار دادند. از یک طرف از انشقاق در امت اسلامی جلوگیری کردند و تحریکات دشمنان قسم خورده اسلام را ناکام گذاشتند و از طرفی با بیان حقایق از فراموش شدن آن در اجتماع جلوگیری کردند. این شیوه باید الگوی امت اسلامی قرار گیرد یعنی در مقابل دشمنان قسم خورده اسلام وحدت را حفظ نمایند، اما آنچه در تاریخ اتفاق افتاده به بوته فراموشی سپرده نشود.
متأسفانه در دو طرف تندروی هایی دیده می شود، برخی اصل وحدت را زیر سوال برده و آن چنان بر طبل اختلافات درون مذهبی می کوبند که دشمنان اسلام را برای نابودی اسلام امیدوار می کنند. بارها در تندروهای تکفیری فتوا به قتل شیعه دیده می شود و نیز تندروهایی به نام دفاع اهل بین(علیهم السلام) به ناسزا گفتن به مقدسات اهل سنت مشغولند و وحدت را به استهزا می گیرند.
در آن طرف نیز افراد بسیاری هستند که با عدم درک معانی حقیقی وحدت، به انکار برخی وقایع تاریخی پرداخته و یا بعضی از آموزه ها، احکام و مراسم خاص مذهبی را نادیده می گیرند. گفتن حقایق تاریخی و ظلم هایی که بر اهل بیت(علیهم السلام) رفته و حتی روضه خوانی برای حضرت صدیقه طاهره را منافی وحدت می دانند و بر کتمان آن تاکید می کنند.
اما شیوه صحیح آن است حقایق مخصوصا مستند به منابع طرف مقابل بیان شود، اما محترمانه، بدون توهین نمودن و ناسزا گفتن. این شیوه نه تنها با وحدت مخالفتی ندارد بلکه گاهی باعث ایجاد روزنه ای در ذهن افراد شده و آنان را به سمت حق و حقیقت رهنمون خواهد شد.
پینوشت:
1. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج3، ص974.
2. طبری محب الدین، الریاض النضره،ج 2، ص178.
3. طبری، تاریخ طبری،ج3،ص:209.
4. همان
5. ابن ابی الحدید،شرح نهج البلاغه،ج6،ص21-22.
6. مسعودی، مروج الذهب،ج2،ص301