شيميايي مش رجب!

- ماسک رو هيچ وقت از خودتون جدا نکنيد، بوي سبزي تازه، سير... تا به مشام تون خورد...فقط چند ثانيه فرصت داريد ماسک ضد شيميايي رو بزنيد، اول در پوش فيلتر ماسک رو برداريد، و گرنه... توي گردان هيچ کس مثل مش رجب از بمب شيميايي عراقي ها وحشت نداشت و مراد هم شيطنت مي کرد و چپ و راست مي آمد داخل چادر تدارکات مش رجب و مي
سه‌شنبه، 17 فروردين 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شيميايي مش رجب!
شيميايي مش رجب!
شيميايي مش رجب!

نويسنده: اکبر صحرايي




- ماسک رو هيچ وقت از خودتون جدا نکنيد، بوي سبزي تازه، سير... تا به مشام تون خورد...فقط چند ثانيه فرصت داريد ماسک ضد شيميايي رو بزنيد، اول در پوش فيلتر ماسک رو برداريد، و گرنه...
توي گردان هيچ کس مثل مش رجب از بمب شيميايي عراقي ها وحشت نداشت و مراد هم شيطنت مي کرد و چپ و راست مي آمد داخل چادر تدارکات مش رجب و مي گفت:« مواظب باش، گاز سيانور، نه بو داره، نه رنگ، سه تا نفس بکشي، کارت تمومه، تاول زا، همه ي تنت از درون و بيرون تاول مي زنه، خردل ...بوي سير و سبزي تازه مي ده...»
مش رجب هم گاه پشت لبي بر مي گرداند و دامنه ي سر سبز تپه و ارتفاعات پوشيده از سبزي و گل هاي وحشي را نشان مي داد. نفس عميق مي کشيد.
- اين جا همه جا سبزه و بوي سبزي و گل مي آد، چه جور بفهمم عراق بمب شيميايي زده؟
- رنگ بمب و خمپاره شيميايي، سفيد متمايل به آبي... مش رجب دستشويي و حمام هم که مي رفت، ماسک را از خودش جدا نمي کرد.
بعد از ظهري که مراد از روي ارتفاع ملخ خور مرزي غرب برگشت پشت جبهه، سخت گرسنه بود و داخل چادر دسته ي 2 شد، کريم زال که تازه از مرخصي برگشته بود، افراد را دور خود جمع کرده بود و با بلبل خرمايي معرکه گرفته بود:« بياييد فال تون رو بگيرم، از شيراز غزل چايي خريدم!»
- پس فالگيريت کامپيوتري شده!
- ديگه با اون خط زشتت، غزل هاي شيخ حافظ رو خراب نمي کني!
- ولي بگم ديگه فال مفتي، نداريم! کمپوتي، کنسروي، نوشابه...
مراد بي توجه به آن ها هر چه داخل سنگر را جستجو کرد تا غذايي پيدا کند و شکمش را سير کند، حتي پوست تخمه هم پيدا نکرد!
نا اميد از چادر بيرون آمد و بي اختيار به سمت چادر تدارکات گردان رفت که در دامنه ي تپه، برپا بود. به چادر که رسيد سر و صداي مش رجب را نشنيد، سرش را کرد داخل چادر تدارکات. گوشه چادر مش رجب خوابيده و خر و پف مي کرد در حالي که ماسک ضد شيميايي کنار دستش بود. مراد چشم انداخت گوشه ديگر چادر و شانه ي تخم مرغ را ديد که به او چشمک مي زند! آهسته و پاورچين به طرف تخم مرغ ها رفت. آن طرف تر چراغ والور نفتي هم روشن بود و هواي سرد چادر را گرم مي کرد. وقتي قوطي روغن و بشقاب ديد با خود گفت:« مشتي با اين خروپفش حالا حالا بيدار نمي شه، تخم مرغ رو همين جا مي پزم و مي برم تو چادر خودمون مي خورم!»
چند قاشق روغني برداشت و توي بشقاب ريخت و آن را روي چراغ گذاشت.آني که سرو صداي خر و پف قطع شد برگشت. مش رجب دست به دست شد و دوباره خرو پفش را از سر گرفت. تا برگشت روغن داغ شده بود و دود آن داشت بالا مي شد. تند تند تخم مرغ ها را شکست و داخل بشقاب ريخت. صداي جيز و پيز روغن که بلند شد، هول شد. دستش به بشقاب گرفت و بشقاب تخم مرغي برگشت توي دهانه ي چراغ نفتي و دود زيادي بلند شد! از ترس مش رجب دست پاچه شد. چراغ و تخم مرغ را رها کرد و پا به فرار گذاشت و خودش را انداخت داخل چادر دسته 2 و شروع کرد به خنديدن از کار خودش. بچه هاي دسته متعجب پرسيدند:« ديونه شدي مراد».
از زور خنده از چشم هايش اشک مي ريخت که صداي فرياد مش رجب همه ي افراد دسته و او را از چادر بيرون کشيد:« شيميايي زدن... شيميايي...»
بيرون چادر مش رجب عين جوان هاي 20 ساله دور خود مي چرخيد و اين طرف و آن طرف مي دويد و دودي که از چادرش بيرون مي زد را نشان مي داد و هوار مي کشيد:« شيميايي....شيميايي...»
با فريادهاي مش رجب بقيه ي افراد گردان هم که از چادرها بيرون آمده بودند، شروع کردن به ماسک زدن به صورت، و تنها مراد بود که ماسک به صورت نزد و شيميايي را به حساب دود روغن و تخم مرغ به حساب آورد. اما آني که مش رجب جلو چشم او افتاد روي زمين! ماسک نزدن خود را فراموش کرد و سمت مش رجب دويد. دست زير سر او کرد و بالا آورد و به صورتش نگاه کرد. از پشت شيشه ماسک مش رجب از کمبود اکسيژن داشت سياه و خفه مي شد.دقت کرد متوجه شد مشت رجب فراموش کرده درپوش فيلتر ماسکش را بردارد. تند ماسک را از روي صورت او که برداشت، مش رجب تند تند نفس کشيد. نفسش که چاق شد، لبخند زد.
منبع: نشريه ماهنامه شاهد جوان شماره51




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.