مروري بر مباحث پيشين
در دو جلسه ي گذشته پيرامون جاذبه و دافعه در اسلام و مرزهاي آن مطالبي را مطرح کرديم که البته بيشتر جنبه مقدمي و زمينه سازي براي ورود به بحث اصلي را داشت. نکته اي که در جلسه قبل مورد تأکيد قرار داديم اين بود که انسان به عنوان موجودي تکامل يابنده، در مسير تکامل خود با دو دسته عوامل روبروست: يکي عوامل مفيد و ديگري عوامل مضر، و مانند هر موجود زنده ي ديگري بايد عوامل مفيد را جذب و عوامل مضر را دفع کند. براي اين کار، اولين مرحله اين است که اين دو دسته عامل را بشناسد و از يکديگر تميز دهد، پس گام اول شناخت است. از آن جا که اين جذب و دفع، جبري نبوده و به انتخاب و اراده خود انسان انجام مي شود، بنابراين گام بعدي اين است که اراده ي خود را قوي کند تا بتواند کارهاي خوب را انجام دهد و کارهاي بد را ترک کند، چون اين چنين نيست که هر آن چه براي انسان خوب و مفيد است انسان به آن علاقه داشته باشد و از آن لذت ببرد و يا هر چيزي که برايش بد و مضر است از آن ناراحت شده و رغبتي بدان نداشته باشد. بلکه در موارد زيادي اتفاقا مسأله به عکس است و مثلا عاملي که بسيار هم مضر است شديدا مورد علاقه انسان واقع مي شود؛ نظير علاقه برخي افراد به سيگار يا مشروبات الکي. پس در مسأله جذب و دفع، علاوه ي بر شناخت، نيروي اراده انسان هم نقش اساسي بازي مي کند.
مرجع تشخيص عوامل مفيد و مضر در تکامل روحي انسان
اما در مورد شناخت عوامل مفيد و مضر، سؤال اين است که چه مرجعي بايد تشخيص دهد و بگويد کدام عامل براي روح و کمال معني ما مفيد است و بايد جذب شود و کدام عامل مضر است و بايد دفع شود؟ همچنين در باب تقويت اراده، شيوه هايي که اين اراده را تقويت مي کند کدامند؟
ما مسلمانان و متدينان معتقديم خداست که بايد اين مشکل را حل کند، زيرا اوست که انسان را آفريده و کاملا با قوانين و خواص روح و جسم او و اثرات آنها بر يکديگر آشناست و مي داند که چه چيز براي انسان مفيد و چه چيز مضر است و چه کارهايي به تقويت يا تضعيف اراده ما در امر جذب و دفع روحي و معنوي منجر مي شود. خداوند اين کار را از طريق پيامبران انجام داده و فلسفه اساسي بعثت انبيا همين امر بوده است و دين و مجموعه دستورات آن، چيزي غير از اين نيست؛ يعني اگر انسان مي خواهد به کمال و رشد روحي و معنوي برسد و عوامل مفيد و مضر در اين راه بشناسد، بايد به سراغ دين و انبيا برود.
سياست کلي اسلام در امر تبليغ دين
اکنون اين سؤال مطرح مي شود که چه بايد کرد تا مردم جذب دين شوند؟ چون صرف اين که انبيا نسخه تکامل روحي و معنوي انسان را در دست دارند و راه درست آن را مي شناسند کافي نيست، بلکه علاوه بر آن بايد تدبيري انديشيد که مردم اين نسخه را بگيرند و عمل کنند. اين جاست که باز هم بحث جاذبه و دافعه مطرح مي شود، اما جاذبه و دافعه به اين معنا که آيا انبيا براي دعوت مردم به دين و متقاعد کردن آنان به پذيرش آن، به چه شيوه هايي متوسل مي شوند؟ آيا از شيوه هاي جاذبه دار استفاده نموده و با نرمي و مهرباني سعي در جذب افراد دارند يا با خشونت و زور از مردم مي خواهند که به اين نسخه عمل کنند و يا هر دو شيوه را به کار مي برند؟ خلاصه اين که آيا قانون و قاعده خاصي در اين باب وجود دارد يا نه؟ اين يکي از سه سؤالي است که در جلسه قبل وعده داديم از آن بحث کنيم. البته بحث جامع و کامل پيرامون اين مسأله و بررسي دقيق آن نياز به جلسات متعددي دارد که فعلا در برنامه ما نمي گنجد. بنابراين سعي مي کنيم خلاصه اي از آن چه را که مربوط به اين بحث مي شود در اين جا بيان کنيم.
الف- استفاده از برهان و موعظه
اولين مرحله کار انبيا دعوت مردم است. ابتدا بايد کاري کنند که مردم حاضر شوند سخن آنان را بشنوند و ببينند انبيا چه مي گويند تا بعد نوبت به عمل کردن يا نکردن برسد. در اين مرحله ( مرحله دعوت) ترديدي وجود ندارد که بايد از راه منطق و برهان و استدلال وارد شد و نص قرآن هم گواه اين مطلب است: «ادع الي سبيل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه؛ و با حکمت و اندرز نيکو به راه پروردگارت دعوت کن.» دعوت بايد با حکمت و دليل و منطق همراه باشد تا جاذبه داشته باشد و در اين مرحله، دافعه به هيچ وجه مطرح نيست.
اما واقعيت اين است که همه مردم در سطحي نيستند که بتوانند حکمت ها و دلايل و براهين منطقي و فلسفي را درست درک کنند. ما اگر به خودمان هم نگاه کنيم، مي بينيم از روزي که خودمان را شناختيم، شنيديم ديني به نام اسلام و مذهبي به نام تشيع وجوددارد و آن را پذيرفتيم. اما آيا واقعا در صدد برآمديم که ببينيم برهان عقلي آن چيست؟ حقيقت اين است که بسياري از مردم، تنها تحت تأثير عوامل اجتماعي، تربيت پدر و مادر، القائات معلم و نظاير آنها اسلام و تشيع را پذيرفته اند و اصلا در صدد برنيامده اند که ببينند برهانش چيست. بله، گاهي پاي منبر يا مدرسه و کلاس درس، چيزي خوانده يا شنيده ايد ولي اين که خودشان ابتدائا انگيزه داشته باشند و راه بيفتند و تحقيق کنند، خيلي کم و به ندرت اتفاق مي افتد. مردم بيشتر تحت تأثير احساسات و عواطف و به دنبال انگيزه ها و مسائل مادي و ظاهري حرکت مي کنند و به دليل و برهان کم تر توجه دارند. در مورد نوع انسان ها محرک اصلي، سود و زيان و بيم و اميد است؛ همان چيزي که در فرهنگ اسلامي خوف و رجا ناميده مي شود؛ يعني انسان يا بايد از چيزي بيم داشته باشد و يا منفعتي در آن ببيند تا حرکت کند. يا بايد حرف پول و مقام و شهرت در کار باشد و يا بايد صحبت از گرسنگي و بي کاري و شلاق و زندان باشد تا وادار به فعاليت شود. معروف است که مي گويند انسان به بيم و اميد زنده است. معمولا اين طور است که اگر درس مي خواند يا براي اين است که شغل پر درآمدي دست و پا کرده و پول دار شود و يا براي اين است که از دوستان و خويشان عقب نماند و سرکوفت ها و تحقيرهاي پدر و مادر و ديگران را تحمل نکند. چون نوع انسان ها اين گونه اند، لذا همان طور که در آيه شريفه هم هست در کنار حکمت و بعد از آن، مسأله موعظه مطرح مي شود:« ادع الي سبيل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه»؛ يعني علاوه بر برهان و استدلال، مي گويند اگر انجام دهي اين فايده ها را دارد و اگر انجام ندهي اين ضررها را و يا به عکس، اگر انجام بدهي اين ضررها را دارد و اگر ترک کني اين فايده ها به تو خواهيد رسيد. شما اگر در اوصاف انبيا در قرآن دقت کنيد موارد متعددي مي بينيد که مي فرمايد انبيا «مبشر» و «منذر» هستند و براي «بشارت» و «انذاز» آمده اند:« و ما نرسل المرسلين الا مبشرين و منذرين؛(1) و ما پيامبران را جز بشارت گر و هشدار دهنده نمي فرستيم.»
انبيا در مقام دعوت، صرفا به اقامه ي برهان و استدلال(حکمت) اکتفا نمي کنند بلکه به علت همان مسأله اي که در بالا توضيح داده شد، علاوه ي بر آن به مردم مي گويند اگر سخنان ما را بپذيريد و به آنها عمل کنيد نعمت هاي بي کران و ابدي بهشت نصيب شما مي گردد و اگر سخنان ما را نپذيرفته و با ما مخالفت کنيد عذاب و جهنم در انتظار شماست. اين جاست که مي بينيم افراد واکنش نشان مي دهند. تأثير اين اهرم وقتي قوي تر مي شود که نمونه هاي عملي و واقعي که قبلا اتفاق افتاده به انسان گوشزد گردد. به همين دليل شما در قرآن فراوان مشاهده مي کنيد که سرگذشت امت هاي سابق و عذاب هايي را که بر آنان نازل شده نقل مي کند و هشدار مي دهد که مراقب باشيد به سرنوشت آنها دچار نشويد. اين جاست که يک حالت اضطراب و تلاطم دروني در انسان به وجود آمده و انگيزه در او پيدا مي شود. البته از ميان اميد به منفعت و ترس از ضرر هم شايدآن چه که بيشتر انسان را به فعاليت وا مي دارد ترس از ضرر باشد؛ يعني اگر تا حدودي از نعمت هاي مادي و دنيايي برخوردار باشد و به او بگويند اگر اين تلاش و زحمت را متحمل شوي به نعمت و ثروت و شهرت بيشتري مي رسد، ممکن است از آن جا که حال و حوصله تلاش را ندارد، بگويد همين مقدار که دارم کفايت مي کند، اما اگر به او بگويند در صورت عدم تلاش، مال و ثروت و مقامت کم مي شود، چون مسأله ضرر است، حرکت مي کند تا جلوي ضرر را بگيرد، و شايد روي همين جهت هم هست که گر چه در قرآن، تبيشر و انداز با هم توأم اند اما روي عنصر انذار تأکيد بيشتري دارد:« و ان من امه الا خلافيها نذير؛(2) و هيچ امتي نبوده مگر اين که در آن هشدار دهنده اي گذشته است.»
بنابراين، در ابتداي دعوت، جاذبه و دافعه دوشادوش يکديگر عمل مي کنند؛ هم حکمت و استدلال است و هم وعده ي بهشت و ترساندن از جهنم و آتش، بهشت و جهنمي که به خصوص در روايات، گاه به صورتي بسيار جاذب و تحريک کننده و يا بسيار ترسناک و تکان دهنده توصيف مي شود.
ب- موعظه بايد «حسنه» باشد
اما نکته اي که وجود دارد اين است که مي فرمايد از حکمت که گذشت و نوبت به موعظه رسيد، بايد «بالموعظه الحسنه» باشد؛ يعني گر چه موعظه مشتمل بر انذاز و ترساندن است و محتواي آن خوشايند نيست اما کيفيت بيانش بايد نيکو و دلنشين باشد، حتي اگر مخاطب اين انذار، شخص فاسدي مثل فرعون باشد. خداوند به حضرت موسي و برادرش هارون مي فرمايد: «اذهبا الي فرعون انه طغي و قولا له قولا لينا لعله يتذکر او يخشي؛ (3) به سوي فرعون برويد که او به سرکشي برخاسته. و با او سخني نرم بگوييد، شايد که بپذيرد يا بترسد»؛ يعني فرعون طاغي شده و شما هم بايد محتواي حرفتان به گونه اي باشد که «يخشي: بترسد» اما سخن تهديد آميز را با کيفيتي نرم و ملايم بيان کنيد، نبايد از ابتدا با تندي و خشونت با او روبرو شويد. در مقام دعوت اگر از ابتدا داد بزني و تندي کني، گوش و ذهنش را مي بندد و اصلا گوش نمي دهد که شما چه مي گوييد، اما اگر همان حرف دافعه دار و محتواي تهديدآميز را با ملايمت و نرمي بگوييد ممکن است در او اثر کند.
ج- مناظره
در همين آيه، پس از موعظه، مجادله را مطرح کرده است:« ادع الي سبيل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتي هي احسن؛ با حکمت و اندرز نيکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به [شيوه اي که] که نيکوتر است مجادله نماي.» براي آن که آنها را به طريق هدايت رهنمون شوي، با آنان بحث و مناظره کن، اما در مجادله هم به زيباترين روش بحث کن. در مقام مناظره هم اگر طرف مقابل را مغلوب کرده و در بحث علمي شکست مي دهيد اما از انصاف و ادب و نزاکت خارج نشويد. براي شکست دادن او از مغالطه استفاده نکنيد. سعي کنيد او را قانع کنيد تا حقيقت بر او معلوم گردد نه اين که تمام سعيتان بر اين باشد که به هر قيمتي شده او را از صحنه خارج کنيد.
علت عدم استفاده از دافعه در مقام دعوت
بنابراين، مي شود گفت که در همه مراحل دعوت، اعم از حکمت و موعظه و مجادله، جاي هيچ خشونت و دافعه اي نيست و گر چه محتواي کلام ممکن است صحبت از آتش و جنم و عذاب هاي آن باشد، اما لحن کلام بايد دلنشين و به گونه اي باشد که طرف را آماده شنيدن کرده و به تفکر وا دارد. وقتي طوري سخن گفتيد که حاضر شد سخن شما را بشنود، بعد در مورد آن فکر مي کند و با خود مي گويد اگر اين جهنم و عذاب ها واقعا راست باشد من تا ابد گرفتار و در عذاب خواهم بود، پس خوب است تحقيق کنم و ببينم حقيقت ماجرا چيست؟ به خصوص با توجه به اين که در مسأله نفع و ضرر، مقدار احتمال به تنهايي نيست که تعيين کننده است بلکه حاصل ضرب احتمال در محتمل است که نتيجه نهايي را مشخص مي کند؛ يعني ممکن است در مواردي گر چه احتمال نفع يا ضرري که مي دهيم بسيار کم باشد اما چون محتمل قوي است باعث حرکت ما بشود؛ مثلا اگر بچه ي پنج ساله اي به شما بگويد در اين پله ها که بالا مي رويد يک سيم برق پاره شده، مواظب باشيد پايتان را روي آن نگذاريد، اين جا مسأله از نظر احتمال بسيار ضعيف است، چون بچه پنج ساله از کجا سيم برق را مي شناسد؟ چه بسا سيم تلفن يا طناب يا چيز ديگري باشد، از کجا مي داند که برق دارد؟ شايد تکه سيمي است که همين طور وسط پله ها افتاده، و خلاصه حرف اين کودک پنج ساله احتمال چندان بالايي را در نظر ما درست نمي کند. اما از آن طرف، مسأله، مسأله مرگ و زندگي است، برق است و نمي شود با آن شوخي کرد. بنابراين گر چه احتمال ضعيف است اما چون محتمل قوي است، شما به هنگام بالا رفتن از پله ها کاملا مراقبيد که کجا به سيم مي رسيد و با احتياط از کنار آن عبور مي کنيد.
در بحث ما هم، محتمل بسيار قوي است. مسأله از مرگ و زندگي هم بالاتر است، مسأله ي تا ابددر آتش و عذاب بودن، آن هم آتش و عذاب آن چناني مطرح است. اگر همين جهنم و آتش را با زباني نرم و با احساسي دلسوزانه و صادقانه بيان کنم، احتمال اين که سخن مرا بشنود و از آن تأثير بپذيرد، زياد است.
چگونگي برخورد اسلام با رفتارهاي شخصي و خصوصي
اما گر از مقام دعوت گذشتيم و بحث جامعه و حکومت و رفتار افراد و تأثير آن بر جامعه مطرح شد، مسأله فرق مي کند. اين جاگاهي اين طور است که يک عمل پنهاني است و نفع و ضررش کاملا شخصي است و هيچ تأثير مهمي بر جامعه ندارد؛ مثلا نماز شبي است که نصف شب مي خواهد از رختخوابش بلند شود و بدون اين که کسي بفهمد نماز شب بخواند، و يا، العياذ بالله، شيشه ي مشروبي پيدا کرده و در پستوي خانه خودش مي خورد. در اين قبيل موارد، استفاده از جاذبه بسيار خوب است؛ يعني مثلا فوايد و آثار نماز شب را برايش بگويد تا انگيزه در او ايجاد کند که نماز شب بخواند، يا با دلسوزي و زباني دوستانه و ملايم، ضررهاي مشروبات الکلي را برايش توضيح دهد تا از اين کار دوري کند. اما اسلام، در چنين مسائلي که صرفا شخصي و کاملا خصوصي است، اجازه ي استفاده از زور و قوه قهريه و اعمال خشونت را نداده است. حتي اگر شما اتفاقا از چنين خلافي مطلع شويد حق نداريد به روي او بياوريد که بله، من ديدم و فهميدم که توفلان کار بد را انجام دادي، تا چه رسد به اين که به ديگران بگوييد. اين سر مؤمن است و بايد مکتوم ماند و کسي حق افشاي آن را ندارد. اگر در خلوت خودش، خداي ناکرده، مشغول گناهي بود و شما ديديد، اگر بخواهيد به او بگوييد که من ديدم تو اين عمل خلاف را انجام دادي، چه بسا همين باعث شود فکرکند حالا که گناهم بر ملا شد و مردم فهميدند، پس ديگر فرقي نمي کند، از اين پس علني مرتکب مي شوم، به هر حال، بر ملا کردن چنين گناه و عمل خلافي نيز از ديدگاه اسلام جايز نيست تا چه رسد برخورد قهري و فيزيکي و مجازات کردن. بله، اگر به يک نحوي به طور غير مستقيم، که نفهمد شما از عمل زشت او مطلع شده ايد، بشود کاري کرد و او را نصيحت نمود تا از آن کار دست بردارد، اشکالي ندارد.
روش اسلام در برخورد با رفتارهاي اجتماعي
اعمالي نيز وجود دارند که نفع و ضرر آن از خود شخص تجاوز کرده و به جامعه سرايت مي کند. البته اين تأثير گاهي مستقيم است؛ مثل اين که کسي را مورد ضرب و شتم قرار داده يا در حق او ظلم کنند، و گاهي غير مستقيم است. در مورد مصاديق تأثير غير مستقيم عمل افراد بر جامعه و دايره ي آن ممکن است بحث ها و مناقشاتي وجود داشته باشد، ولي به هر حال شکي نيست که در مواردي، گر چه عملي به ظاهر تأثيري بر ساير افراد جامعه ندارد اما با دقت معلوم مي شود که اين گونه نيست؛ مثل اين که کار زشتي را در انظار عمومي و جلوي چشم ديگران انجام دهند، که اين يک آموزش غير مستقيم است و باعث مي شود به تدريج، قبح و زشتي آن کار از بين برود. اگر پدر و مادري در پيش چشم فرزندشان دروغ بگويند، غير مستقيم به او اين گونه القا مي کنند که دروغ گفتن اشکالي ندارد. به دليل همين تأثير غير مستقيم بر جامعه است که اسلام « تجاهر به فسق» را ممنوع کرده و نسبت به بعضي از افعال اجازه نمي دهد که علنا و در مرئي و منظر ديگران انجام شوند؛ يعني عملي است که اگر پنهاني و بدون اين که کسي بفهمد انجام مي داد، فقط معصيت کرده بود ولي از نظر حقوقي جرمي مرتکب نشده بود و حکومت اسلامي متعرض او نمي شد، اما اگر همان عمل را بخواهد در انظار عمومي انجام دهد جرم محسوب شده و مجازات مي شود.
به هر حال، نسبت به اعمالي که تأثير اجتماعي داشته و تجاوز به حقوق ديگران محسوب مي شود، درصورتي که اين تأثير مستقيم باشد همه ي عقلاي عالم مي گويند که يک نيروي قاهره ي اجتماعي به نام حکومت لازم است تا جلوي اين تجاوز ها را بگيرد و اين مطلب اختصاصي به اسلام و اديان الهي ندارد. اما علاوه بر اين موارد، در جايي هم که عملي ضرر معنوي براي جامعه داشته باشد، اسلام به حکومت اجازه داده و بلکه آن را مکلف کرده که دخالت نموده واز آن جلوگيري نمايد و اين مطلب، يکي از تفاوت هاي اساسي اسلام با نظام هاي دمکراسي و ليبرال است. از نظر حکومت هاي ليبرال و مردم سالار، مثلا اگر کسي با پوشش نامناسب در کوچه و خيابان ظاهر شود، اين يک رفتار خصوصي تلقي شده و کسي حق تعرض به او را ندارد، اما اسلام اين عمل را به لحاظ اثرات مخرب معنوي و تربيتي آن ممنوع کرده و در صورتي که کسي از آن تخطي نمايد، به عنوان يک مجرم با او برخورد مي کند.
قوانين جزايي، عامل ايجاد نظم اجتماعي
در هر صورت، در اصل اين که بايد جلوي اعمالي که مفسده ي اجتماعي داشته و حقوق ديگران را تضييع مي کنند، گرفته شود اختلافي وجود ندارد و بديهي است که حکومت ها براي انجام اين کار نياز به وضع قوانين دارند. قوانيني که در جامعه وجود دارند در يک تقسيم به دو قسم تقسيم مي شوند: قوانين مدني، (حقوق مدني ) و قوانين جزايي، قوانين مدني، حقوق و آزادي هاي افراد جامعه را بيان مي کند؛ مثل قانون تجارت، ازدواج، طلاق، ارث و نظاير آنها. اما قوانين جزايي، ناظر به تخلف از قوانين مدني است؛ يعني پس از آن که در قوانين مدني، حقوق و آزادي هاي افراد تعيين شد، در قوانين جزايي اگر کسي اين حقوق و آزادي ها را زير پا بگذارد مجازات هايي براي او در نظر گرفته مي شود و يکي از کارهاي مهم هر دولت و حکومتي همين وضع و اجراي قوانين جزايي است. عامل اصلي در ايجاد نظم اجتماعي و سامان بخشيدن به آن نيز قوانين جزايي است. اگر دولت ها صرفا به وضع قوانين مدني و تعيين حقوق شهروندي افراد جامعه بسنده نمايند و مجازاتي براي متخلفين از اين قوانين درنظر نگيرند، در بسياري از موارد شاهد نقض و ناديده گرفتن اين قوانين خواهيم بود. ما به چشم خود مشاهده مي کنيم که اگر جريمه و پليس راهنمايي نباشد، کمتر کسي به چراغ قرمز و تابلوي پارک ممنوع و عبور يک طرفه توجه خواهد کرد. آن چه مانع دزدان و قاتلان مي شود ترس از زندان و اعدام است، وگرنه به راحتي اموال مردم را ربوده و آنان را به قتل مي رسانند. بنابراين، يکي از کارهاي بسيار مهم و اساسي دولت ها، وضع و اجراي قوانين جزايي است و بدون آن، نظم اجتماعي و دولت و حکومت معنايي نخواهد داشت.
دافعه، ماهيت طبيعي قوانين جزايي
طبيعي است که اجراي قوانين جزايي، دافعه در پي خواهد داشت، چون هيچ کس از زندان و جريمه و شلاق خوشش نمي آيد و اين اعمال ماهيتا خشن هستند، گرچه با لبخند و گشاده رويي انجام شوند. اگر به کسي، به خاطر تخلفي که کرده، خيلي مؤدبانه و با لبخند بگويند: لطفا پانزده سال در اين اتاق محبوس باشيد، يا بگويند لطفا بدنتان را برهنه کنيد تا صد ضربه شلاق بر آن بنوازيم، يا بگويند لطفا گردنتان را جلو بياوريد تا آن را قطع کنيم، اين لبخند و احترام، چيزي را عوض نمي کند و در خشونتي که ذاتا در اين افعال وجود دارد تأثيري نخواهد داشت. چه کسي مايل است پانزده سال پشت ميله هاي زندان و به دور از زن و فرزندان و دوستان و بستگانش باشد؟ اگر يک پليس راهنمايي بسيار خوش اخلاق، مؤدب و با کمال تواضع و احترام، ما را به خاطر عبور از چراغ قرمز پنج هزار تومان ناقابل جريمه کند، ناراحت مي شويم و اگر به زبان هم چيزي نگوييم اما در دل او را نفرين خواهيم کرد، تا چه رسد به اين که جريمه پانصد هزار توماني يا تحمل زندان و آزارهاي جسمي نظير شلاق در کار باشد. به هر حال کسي نمي تواند خشونت و دافعه ذاتي را که در قوانين جزايي وجود دارد انکار کند و همان طور که گفتيم وجودحکومت بدون وجود اين قوانين هم امکان ندارد، بنابراين هر حکومتي الزاما و ماهيتا يک سري خشونت ها و دافعه ها را به دنبال خواهد داشت.
البته ممکن است بگوييم اصطلاحا خشونت در مواردي اطلاق مي شود که منجر به ناراحتي بدني گردد؛ مثل اين که کسي را بزنند يا دست او را قطع کنند، ولي به هر حال در جايي هم که جريمه و زندان و مجازات هايي نظير آنهاست، اگر آنها را مصداق خشونت ندانيم، حداقل اين است که نوعي دافعه ايجاد مي کند و معمولا افراد از اعمال اين گونه مجازات ها در مورد خود راضي و خرسند نيستند. پس اصولا حکومت، بدون قوانين جزايي امکان ندارد و قوانين جزايي هم نوعا با خشونت يا دافعه همراه است. حکومتي نمي تواند بدون قوه ي دافعه و سراسر جاذبه باشد. وجود چنين حکومتي لغو است، چون يکي از فلسفه هاي اصلي حکومت اين است که اگر کساني حاضر نيستند به قانون تن در دهند، به زور آنان را وادار کند که از قوانين تبعيت کنند. البته زور مراتب دارد؛ گاهي جريمه است، گاهي زنداني، گاهي تبعيد، گاهي شلاق و گاهي هم به کشتن و اعدام مي رسد.
دقت در تفکيک بعد خصوصي و بعد اجتماعي عمل
بنابراين، جاي استفاده از دافعه، در مورد تخلف از قوانين اجتماعي است و تا مادامي که عمل خلافي، جنبه کاملا فردي و خصوصي داشته و هيچ جنبه اجتماعي در آن وجود نداشته باشد، دولت حق هيچ گونه اعمال مجازات و استفاده از دافعه را ندارد. البته بايد توجه داشت که اگر کسي در خلوت خود و در حالي که نمي خواست هيچ کس بفهمد، مرتکب گناهي شد که از نظر حقوقي هم جرم محسوب مي شود و اين عمل خلاف، به طريقي در نزد قاضي و در دادگاه ثابت شد، اين جا مجازات اسلامي در مورد او اجرا مي شود. دليل اين امر آن است که گر چه اين خلاف در پنهاني انجام شده و نمي خواسته هم کسي بفهمد، اما چون به هر دليل ديگران مطلع شده اند و مسأله آشکار شده، جنبه اجتماعي پيدا مي کند و به لحاظ آثار مخرب اجتماعي که ممکن است در پي داشته باشد مشمول مجازات خواهد گرديد. حتي اگر يک نفر هم از عمل مجرمانه او آگاه شود، مي تواند مصداق «اشاعه ي فاحشه» باشد که از نظر قوانين اسلام، حرام و ممنوع است:« ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشه في الدين امنوا لهم عذاب اليم في الدنيا و الاخره؛(4) کساني که دوست دارند زشت کاري در ميان آنان که ايمان آورده اند، شيوع پيدا کند، براي آنان در دنيا و آخرت عذابي پر درد خواهد بود.»
پي نوشت :
1. انعام-48.
2. فاطر/24.
3.طه/ 4-43.
4. نور/ 19.
منبع: کتاب کاوش ها و چالش ها /س