بررسي موانع نوآوري در نهج البلاغه
نويسنده:دکتر سهراب مروتي*
چکيده
نگارنده دراين مقاله با اشاره به اين مهم که درجامعه ديني ما نوآوري وشکوفايي محصول آموزه هاي قرآن ومعصومين عليهم السلام است ، اهميت برجسته آنرا در معارف اسلامي به خصوص نهج البلاغه بيان نموده است سپس تفاوت هاي نوآوري وخلاقيت را از منظرهاي گوناگون روشن وعوامل موثر در نوآوري را استقصاء و چگونگي کاربرد واژه هاي مترادف با نوآوري را مورد پژوهش قرار داده است ، همچنين مهمترين موانع معطوف به نوآوري و شکوفايي در جامعه که سبب رکود و فتور عمومي مي شود را نيز با استناد به سخنان امام علي عليه السلام برشمرده است.
کليد واژه ها: امام علي عليه السلام نوآوري ،خلاقيت ،شکوفايي ،سازندگي ، تفسير موضوعي نهج البلاغه ، حکمت علوي.
مقدمه
علاوه بر آن در معارف ديني ما به طور ويژه به اين موضوع پرداخته شده است : قرآن کريم خداوند سبحان را بديع آسمان ها وزمين معرفي کرده است:
بديع السموت والارض (بقره 117) درجاي ديگر انديشه ورزي را براي باروري هرچه بيشتر بينش ها ،ضروري به شمار آورده و فرموده است که هدف از فرود آمدن قرآن کريم نيز انديشه ورزي در آن است انا انزلنه قرءنا عربيا لعلکم تعقلون (يوسف 2) پيامبر خداصلي الله عليه واله نيز چگونگي پاداش وعقاب در آخرت را درگرو ميزان عقل وخرد به حساب آورده ودراين باره فرموده اند: اذا رايتم الرجل کثير الصلوه کثير الصيام فلا تباهوا به حتي تنظروا کيف عقله ،چون انساني راديديد که زياد نماز اقامه نموده و روزه مي گيرد، به او مباهات نکنيد تا بنگريد که عقلش چگونه است (کليني 1990 ج 1 ص 70) حضرت امير عليه السلام نيز خداوند سبحان را پايه گذار نوآوري وشکوفايي در جهان آفرينش معرفي کرده است: ذلک مبتدع الخلق و وارثه ... چنان خداوندي که خلق را هم نوآفرين است و هم وارث (نهج البلاغه خطبه 90 ص 106)
بنابراين فراموش نکنيم نابودي در انتظار ماست مگر اينکه خلاق ونوآور باشيم،جامعه هاي پيرو و ايستا درحقيقت به تدريج به سوي مرگ مي شتابند. با توجه به اينکه سيره وسبک مديريتي حضرت علي عليه السلام الگويي بي بديل براي جامعه ديني ما به شمار مي رود لذا دراين مقاله به مهمترين بازدارندگي هاي نوآوري وشکوفايي پرداخته مي شود وبه اين سوال اساسي پاسخ داده مي شود که در سنت عليو عليه السلام چه بازدارندگي هايي را براي شکوفايي استعدادها و نوآوري انديشه ها مي توان برشمرد؟
نوآوري (ابداع ،بدعت)
راغب آورده است : ابداع يعني پديد آوردن وبه وجود آوردن چيزي بي سابقه که از کسي اقتباس نشده باشد(المفردات 1415 ص 7) درجاي ديگر آمده است : بديع يکي از نام هاي خداست، زيرا اوست که اشياء را براي نخستين بار به وجود آورده است(ابن منظور، 1407 ص 6)
ابداع در اصطلاح به معني نوآوري درعلوم کاربردي است که شامل اختراعات واکتشافات مي گردد و هيچ کس آنرا دراين حوزه مذموئم ندانسته است اما ابداع اگر درحوزه هاي مولفه هاي ديني به کار رود بدعت ناميده مي شود بنابراين بدعت در اصطلاح آن است که کسي گفتاري ياکرداري دردين واردکندودر گفتارو کردار خويش به صاحب شريعت و نمونه هاي متقدم و اصول محکم ديني استناد نورزد.(راغب 1415 ص 39) به عبارت ديگر بدعت به امر تازه اي گفته مي شود که در شريعت مبنايي ندارد. براين اساس، بر امور تازه اي که در شريعت ، داراي مبنايي هستند ،شرعا" نمي توان نام بدعت نهاد، هرچند از لحاظ لغوي بتوان آنرا بدعت ناميد. (ابن رجب 1955 ص 255)
براين اساس مي توان گفت بدعت (ابداع) دوگونه است : اگر امر تازه اي با کتاب سنت ويا اجماع مخالف باشد اين کار بدعت و گمراه کننده است اما اگر امر تازه اي باشد که موجب خير شود وهيچ کس با آن مخالفت نورزد، يک نوآوري است که نکوهيده نيست(بيهقي1404ج1 ص 469 ،ابن حجر، 1361 ج 13 ،ص 212)
بنابراين هر بدعتي مورد نهي قرار نگرفته است ،بلکه تنها آن بدعتي مورد نهي واقع شده که با يک سنت ثابت در تضاد باشد وامري شرعي را از ميان بردارد(غزالي 1417 ج2 ص 4) پس مي توان گفت که بدعت بر دو گونه است: بدعت هدايت وبدعت گمراهي .بدعت گمراهي آن امر تازه اي است که برخلاف دستورخدا وپيامبر صلي الله عليه واله بوده ودرعين حال مورد نکوهش وانکار باشد، اما بدعت هدايت، آن امور تازه اي است که مشمول احکام عمومي مستحبات خدا بوده و مورد تشويق خدا و پيامبر باشد ، اين بدعتي ستوده است (ابن اثير1382 ج1 ص 106 ،تهانوي 1405 ج 1 ص 133)
بنابراين ابداع هر امر تازه ونوين را شامل مي شود خواه آن امر مربوط به مسائل ديني باشد وخواه غيرديني. ولي بدعتي که دردين از آن نهي شده معطوف به آن دسته از امورديني است که تازه باب شده سابقه اي دردين ندارد ودربرابر يک سنت ديني قرار گرفته باشد. لذا اين واژه يک کاربردعمومي دارد که کسي آنرا مذموم ندانسته است و همچنين يک کاربرد خاص وتنصيصي که کسي آنرا مذموم ندانسته است وهمچنين يک کاربرد خاص وتنصيصي که مربوط به حوزه هاي دين است که مذموم شمرده شده است .امام علي عليه السلامدرباره بدعت مذموم فرموده اند: آري بدين ترتيب ما شاخه هاي ريشه هاي خشکيده ايم و از پس نابودي ريشه ، شاخه چگونه مي تواند باشد؟ با پيدايش هر بدعتي سنتي مي ميرد، پس از بدعت ها بپرهيزيد و از راه هاي روشن جدا مشويد، جريان ها ،هرچه ريشه دارتر، برتر وهرچه سست تر وسطحي تر فروتر و پست تراند(نهج البلاغه خطبه 145 ص 175)
امام علي عليه السلام انتظار نوآوري از نسل جوان را ممدوح دانسته و دراين باره فرموده اند: ... پس پيش از آنکه قلبت به قساوت گرايد، يا انديشه ات به مسائل گوناگون مشغول شود، در آموزشت شتا کردم . تا تو با انديشه اي سخت کاو ،جرياني رابه استقبال شتابي که اهل تجربه از کاوش وتجربه اي ديگر بار آن بسته اند بدين سان تو مي تواني از رنج جست و جويي دوباره بياسايي واز آزموني مکرر معاف باشي و به جاي آنکه چونان ما در پي تجربه رفته بشاي، تجربه ات به سراغ آيد وبسا ابعاد تازه اي از اين تجربه ها بر تو روشن شود که براي ما مبهم وتاريک بوده است(نهج البلاغه نامه 31 ص 236)
و درجاي ديگر نوآوري هاي طبيعت را نمايه اي از نوآوري هاي حق وزمينه ساز نوآوري وشکوفايي معرفي کرده است : واگر آنچه را دراين باره توصيف شده است با چشم دل نظر افکني بي گمان از تمامي آنچه نوبه نو براين پهنه خاک مي رويد- از خواهش ها ولذاتش تا زيورهاي مناظر وچشم اندازهايش - روي برمي تابي (نهج البلاغه خطبه 164 ص 203)
ناگفته نماندکه خلاقيت و نوآوري از واژه هايي به شمار مي روندکه در زمان معاصر مورد توجه قرار گرفته و دانشمندان تعاريف متعددي را از آنها ارائه داده اند.
گيلفورد: (1959) خلاقيت يعني استعداد تفکر واگرا، عرصه هدف ها و راه حل هاي جديد و منحصر به فرد، امکان تفکر جديد و اصيل و انحراف از عقايد متعارف موجود (کريمي ،1365 ص 169)
البرشت (1987) :خلاقيت يک فراگرد يا فعاليت ذهني- عقلاني - براي به وجود آوردن يک انديشه جديدو بديع مي باشدونوآوري تبديل خلاقيت - انديشه نو - به عمل يا نتيجه- سود- است (شهرآرا، دانش مديريت ،شماره 24 ص 40)
لوسير (1997) :خلاقيت شيوه اي از تفکر است که ايده هاي جديد به وجود مي آورد و نوآوري به کارگيري يک ايده جديد است .(شهر آرا،دانش مديريت، شماره 24 ص 47) به عبارت ديگر خلاقيت به کارگيري توانايي هاي ذهني براي ايجاد يک فکر يا مفهوم جديد است ونوآوري به کارگيري ايده هاي نوين ناشي از خلاقيت است که مي تواند يک محصول جديد، خلاقيت جديد يا راه حل جديد انجام کارها باشد(دانش مديريت ،شماره 37 ص 74)
از تعاريف فوق به دست مي آيد هرچند که خلاقيت ونوآوري معناي نزديک به هم دارند اما بيشتر خلاقيت را به معناي آوردن چيزي جديد به مرحله وجود يا طي کردن راهي تازه يا پيمودن يک راه پيموده شده قبلي به طرزي نوين، که موجب پديدآمدن يک ايده جديد مي شود به کار مي گيرند ونوآوري را عبارت از آوردن چيزي جديد به مرحله استفاده ويا فرايندي جديد، منتج از ايده هاي جديد دانسته اند.بنابراين نوآوري بدون خلاقيت صورت نخواهد پذيرفت.
ناگفته نماند که لازمه نوآوري نبوغ نيست و همه انسان ها از قدرت نوآوري با ميزان هاي متفاوت برخوردار هستند، با اين تفاوت که هرچه قدرت تحليل، سخت کوشي و کار سيستمي برجامعه حاکم باشد وزمينه هاي تعاون مثبت ومشارکت عمومي درفرهنگ عمومي نشو ونما يافته باشد، نوآوري بيشتري به ظهور خواهد رسيد.
الکس ، اس، اسبورن عوامل زير را در ظهور نوآوري موثر مي داند: اعتماد به نفس ، مقاوم ومهيج بودن در کار، پرتکاپويي ، داراي انرژي بودن وريسک پذيري. (قاسم زاده 1365 ص 12) ميشل توشمال (1977) عوامل موثر برنوآوري را اينگونه بيان نموده است : تحمل ريسک ، کاهش کنترل بيروني، کاهش تقسيم کار، قبول ابهام ، تحمل تضاد، تحمل راه هاي غيرعملي، تمرکز بر نتايج تا ابزارها و ارتباطات همه جانبه .(دانش مديريت شماره 24 ص 61) هنري منتيوبرگ (1986) عوامل زير را درايجاد نوآوري موثر مي داند: ايجاد نظام مشارکت جو، خودانگيزشي ، تشکيل تيم هاي کاري، ايجاد واحد تحقيق وپژوهش ملزومات ساختاري وتعهد و وجدان کاري( فقيهي 1362،ص 394) درجاي ديگر عوامل موثربر ايجاد فرهنگ نوآوري را عبارت از: ارتباط صحيح، تشويق ، تنبيه، افزايش اعتماد به نفس ،حمايت از انديشه هاي خلاق ، به کارگيري اندوخته هاي گوناگون ، صداقت درعمل ، هوش و زکاوت ،صبروشکيبايي ، خودپنداري مثبت و ... دانسته است (دانش مديريت ، شماره 37 ،ص 86) بنابراين عواملي که برايجاد فرهنگ نوآوري وشکوفايي تأثير دارند را مي توان به دو دسته تقسيم نمود:
1- عوامل دروني
2- عوامل دروني
عوامل دروني به ويژگي هاي شخصيتي وتربيتي افراد برگشت پيدا مي کند و مهمترين آنها عبارتند از : اعتماد به نفس ، استقامت ورزي، استقلال نظر، انعطاف پذيري ، انديشه ورزي، آزادگي ، صبوري ، دليري ، انصاف و ...عوامل بيروني نيز مجموعه عوامل سياسي اقتصادي فرهنگي واجتماعي حاکم بر جامعه را در بر مي گيرد.
موانع نوآوري وشکوفايي
برخورداري از رفاه همه جانبه،گرايش به پيشرفت وتکامل و داشتن جامعه اي آباد از آرمان هاي متعالي جوامع ، به شمار مي رود .امام علي عليه السلام آبادسازي زمين را درگروه تلاش انسان ها دانسته و دراين باره فرموده است: پس خداوند از پي توبه آدم اورا فرود آورد ، تا زمين را با نسل خودآباد سازد و وسيله اي باشد براي اقامه حجت خدا بربندگانش .(نهج البلاغه خطبه 90 ص 113) ناگفته نماند که آن حضرت عليه السلام دست يابي به اين اهداف سترگ را در گرو داشتن ايماني نيرومند دانسته که توان شکوفايي استعدادها و بروز نوآوري ها را داشته باشد: راه ايمان ، روشن ترين راه هاست با درخشان ترين چراغ ها ، با ايمان به شايستگي ها مي توان راه برد و از شايستگي ها ميتوان به ايمان راه يافت.بدين ترتيب ايمان آباد کننده دانش و دانش آباد عامل ترس از مرگ است وبا مرگ ، دنيا پايان مي يابد، دنيايي که به بهايش آخرت به دست مي آيد(نهج البلاغه ،خطبه 155 ص 187)
لذا هرچند واژه نوآوري از واژه هاي نوظهور در دنياي معاصر است اما از سبک زندگي وسنت علوي حضرت علي عليه السلام مي توان زمينه هاي پيدايش فرهنگ نوآوري و ياموانعي که موجب عدم رويش نوآوري در جامعه مي شوند را به دست آورد . که دراين مقال به مهمترين آنها مي پردازيم:
روزمرگي و بينش روزمره داشتن
انديشه برخاسته از زندگي روزمره مجموعه باورها اعتقادات ودريافت هايي را دربرمي گيرد که به طور مستقيم به علت فعاليت عملي روزمره انسان و به پشتوانه سنت هاي اجتماعي وفرهنگي جامعه ايجاد وگسترش مي يابد و بدون هيچگونه ترديدي صحيح انگاشته مي شود. دراين بينش چون عمدتا" خود به خودي است به شناسايي نمود پديده ها و موضوعات دست مي يابد اما امکان شناخت ماهيت اشياء و پديده ها وموضوعات در آن وجودندارد. دراين نگرش عرصه دانسته ها عادي و بديهي است هيچ دانسته اي درآن ترديد برانگيز نيست. فرد نسبت به منبع دانسته هاي خود ونيز خود دانسته ها شک وشبهه نداشته و آنها را به موضوع پرسش تبديل نمي کند. اودرهر شرايطي که مطابق با آن شرايط خاص ؛ اين يا آن دانسته و يا محفوظات ذهني خود را که براي تصميم گيري مناسب داند به کار مي گيرد وچه بسا که اين دانسته ها با هم در تضاد وتناقض باشند ، زيرا آن دانسته هادرحال عادي صحيح و بديهي شمرده مي شوند وي در دنيايي عادي که آنرا بديهي مي شناسدزندگي مي کند و ديگر نيازي به انديشه ورزي نداشته و خود را درگير شک وپرسش نمي کند. از اين رو کساني که چنين بينشي دارند از تغيير کيفي واقعيت مطابق با اهداف و آرمان هاي تعيين شده ونيز ضرورت هاي خودواقعيت ناتوان هستند .لذا زندگي چنين افرادي انباشته از رويدادهايي است که تبديل به تجربه نمي شوند ومنجر به نوزايي و نوآفريني نيز نمي گردند.
اينگونه است که امام علي عليه السلام دعا مي فمرايد که در فراز و نشيب ها به روزمرگي دچا رنشده و خداوند متعال به وي ويارانش استقامت عطا فرمايد: از خداميخواهيم که ما وشما رااز کساني قرار دهد که نعمت سرمستشان نکند و هيچ هدفي از اطاعت پروردگار بازشان ندارد وپس از مرگ هيچ پشيماني و رنجي به آنها فرود نيايد(نهج البلاغه خطبه 63 ص 79)
ايشان در جاي ديگر درباره شناخت روزگار وغفلت از روزمرگي فرموده است: به روزگار فتنه شتربچه اي را مانند باش که نه سواري دادن را پشتي دارد ونه دوشيدن شدن را پستاني (نهج البلاغه کلمات قصار ص 402)
اما در راستاي پرهيز از روزمرگي ودردام عادت گرفتار نشدن فرموده است: پس آنگاه پاره اي از کارهسات که به ناگزير خود بايد انجامشان دهي- يکي رسيدگي به امور کارگزاران است، در مواردي که دبيرانت از عهده اش برنمي آيند. دوم برآوردن نياز مردمي است که به تو روي مي آورند و معاونانت درانجام دادنشان ناتوانند. هر روز به کار همان روز اختصاص بده که هر روز راکاري است در حد گنجايش (نهج البلاغه خطبه 234 ص 297) در فرازي ديگر نيز درباره اهميت حضور در زمان مي فرمايد: پيروزي را تنها دوکس نصيب برند. يکي آنکه با نيروي کافي برخيزد وبه پرواز درآيد. دوم آنکه بامسالمت جويي نيروهايش رافرصت آسايش دهد .(نهج البلاغه خطبه 5 ص 39) ويا : زنهار که در جريان ها ،پيش از فراهم شدن اسباب لازم ، شتاب ورزي، يا به هنگام امکان عملي ،فرصت را از دست دهي، يا به گاه نشناختن راه ، سرسختي پيش گيري ، يا به هنگام روشنيش کاهلي کني ، پس هرکاري را درجاي بايسته خود انجام ده و براي هر عملي، در موقعيت فرا خورش اقدام کن (نهج البلاغه نامه 53،ص380) امام علي عليه السلام درباره اهميت شناخت زمان واستفاده از آن چنين مي فرمايد: فرصت را پيش از آنکه به غم مبدل شود درياب، (نهج البلاغه کلمات قصار ص 406) اي بندگان خدا آنها که عمري را در فراواني ونعمت به سرآوردند آموزش ديدند ودريافتند فرصتشان را به تباهي کشيدند وبهره مندي از سلامتشان را از ياد بردند اينک کجايند؟ (نهج البلاغه خطبه 82 ص 95)
و درجاي ديگر فرمود: اينک تا فرصت باقي است خويشتن را تدارکي بين و به خود بيانديش که اگر همچنان بي تفاوت بماني وکوتاهي کني تا بندگان خدا بر توهجوم آرند جريان ها به زيانت به بن بست مي انجامند وآنچه امروز از تو پذيرفته است فردا از تو دريغ خواهد شد (نهج البلاغه نامه 65 ص 391) اي بندگان خدا پيش از آنکه سنجيده شويد خود خويشتن را بسنجيد وپيش از آنکه به حسابتان رسيدگي شودحساب خود را روشن کنيد ، پيش از آنکه گلوتان بسته شود ونفس به شماره افتد تنفس کنيد و قبل از آنکه شما را برانند خود راهي شويد(نهج البلاغه خطبه 89 ص 104)
تقديرگرايي وتلقين پذيري
جامعه اي که فضاي طنين انداز آن ،ديني است اگر انديشمندان حوزه ديني ، دقت وظرافت در تبليغ وگسترش معارف ديني ننمايند، زمينه انحراف از پيمايش راه صعب العبور مرزشناسي ومرزباني دين را پديد مي آورند. يکي از مولفه هايي که هميشه مورد بحث بوده وعده اي از روشنفکران آنرا عامل انحطاط مسلمين به حساب آورده اند برداشت تقديرگرايي از قضا و قدر است. يعني هرچه درجهان روي مي دهد ، طبق مشيت خداوند متعال است.
تقديرگرايي متمايز از قايل بودن به جبر علمي وفلسفي است تقديرگرايي متکي به انديشه ديني است قايل به قدرت و علم مطلق و ازلي وابدي خداوند بر اين باور است که انسان ،هيچ قدرتي در برابر مشيت الهي نداشته و درنتيجه فاقد اختيار وآزادي است . دراين مشرب فکري آينده از پيش مقدور شده است واراده مستقل انسان ، به هيچ روي در وقوع ياعدم آن نمي تواند دخل وتصرفي داشته باشد، نه نظارت پذيري کردارها و وقايع از سوي انسان وجود دارد نه پيش بيني آنها ممکن است اين پندار از سوي خلفاي بني اميه به شدت طرفداري شد وآنها بودند که طرفداران اختيار وآزادي را به عنوان مخالفت با يک عقيده ديني مي کشتند ، يا به زندان مي انداختند. (مطهري 1380 ج1 ص 376) درجاي ديگر آمده است: درزمان امويان چون بازار سفاکي رواج داشت ، قهرا" در طبايع شورش مي شد؛ لکن هروقت کلمه شکايتي از زبان کسي درمي آمد، طرفداران حکومت حواله به تقدير کرده واو را ساکت و خاموش مي کردند که آنچه مي شود مقدر و مرضي خداست ( شبلي 1354 ص 14) اين انديشه از سوي کلاميون اشعري حفظ شد وبعدا" گسترش يافت. دراين تفکر همه چيز بازيچه دست تقدير است آنچه که مقدر است حتما" مي شود. تقديرگراها همه مصائب و مشکلات غير قابل درک زندگي خود را به عنوان تقدير مي پذيرند و در نهايت آنها را چون امري تصادفي مي سنجند ويا معرف اقبال و بخت و يا بروز بداقبالي وبدبختي مي دانستند.
در نتيجه چون در پيش فهم اين انسانها اختيار وآزادي از آدمي سلب شده است لذا دست به تلاش وکوشش نزده و در نتيجه خلاقيت و ابتکار در بين آنها سالبه به انتفاء موضوع است ؛ لذا جامعه اي که تقدير گراست نبايد انتظار نوآوري از آن داشت.
امام علي عليه السلام با اعتقاد راسخي که به قضا و قدر الهي داشت هرگز بين پذيرش آن با پذيرش تسلط آدمي بر سرنوشتش منافاتي نمي ديد ومسأله تغيير وتبديل سرنوشت واينکه خود اين تغيير وتبديل ها نيز جزء قضا وقدر است ،نزد وي امري مسلم بود. لذا ضمن فعالي کم نظيرومتکي به نفس بي بديلش همواره از خداوند بهترين قضا را طلب مي فرمود هيچ گاه از اين اصل لايتغير که خداوند متعال فرموده است ، تا مردم با ابتکار خودشان در اوضاع و احوال خودشان تغييري ندهند ،خداوند اوضاع و احوال عمومي آنها رعضو نمي کند به عنوان سنت لا يتغير الهي غفلت نورزيد: ان الله لايغير ما يقوم حتي يغيروا ما بانفسهم (رعد ،11)
امام هادي عليه السلام دراين باره فرموده است : شخصي از امام علي عليه السلام از قدرت واستطاعت سوال کرد که آيا انسان قدرت وستطاعت دارد وکاره را با قدرت و استطعات خود انجام دهد يا فاقد قدرت واستطاعت است؟ ...امام فرمود: توبه مشيت واراده خدا صاحب استطاعت و قدرت مي باشي خداوند صاحب مستقل اين استطاعت است، اگر به تو استطاعت دهد اين استطاعت عطيه اوست، (مجلسي 1363ص 468) درجاي ديگر آمده است که امام علي عليه السلام درپاي ديوار کجي نشسته بود وميان مردم داوري مي کرد. شخصي به آن حضرت گفت اينجا منشين که مشرف به سقوط است علي عليه السلام جايش راعوض کرد همين که مورد اعتراض قرارگرفت که مي خواهي از قضا وقدر الهي فرار کني،جوا بداد: از قضا وقدري به قضا و قدر ديگر فرار مي کنم( کليني 1411 ج 2 ص 58) امام درباره مرز قضا وقدر وجبر فرمود: دين ودنيايت رابه خدا بسپار و براي حال وآينده و دنيا وآخرت سرنوشتي هرچه نيکوتر ازاو بخواه(نهج البلاغه نامه 31 ص 347) درخطبه ديگر چنين مي فرمايد: ... تو اگر مي خواهي چنين باش! ولي من پيش از ارزاني داشتن چنين فرصتي به دشمن با چنان ضربه اي پرآوازه براو يورش آورم که خود استخوان هاي سرش به هرسو بپراکند و بازوها ومچ هايش قلم شود.پس ازآن همه چيز در گرو ومشيت الهي خواهد بود.(همان،خطبه 34 ص 62)
تحجر ومطلق نگري
بنابراين تحجر ومطلق نگري يکي از بازدارنده هاي جدي بر سر راه نوآوري و شکوفايي است چون افرادي که در دام تحجر گرفتار آمده اند فکرشان از پوييدن و باليدن محروم مانده و با هر نوآوري مخالفت مي ورزند هرچند ممکن است که اين دست ه از انسانه ها د رعمل خيلي کوشا و فعال باشند ولي در حوزه انديشه دچار ايستايي و سنگوارگي گشته و جامعه را از رسيدن به تعالي و توسعه باز مي دارند اولين گروهي که در تاريخ اسلام به جمود وتحجر مبتلا شدند خوارج بودند شهيد مطهري دراين باره مي نويسد: اگر مي خواهيد بفهميد جمود با دنياي اسلام چه کرده است همين موضوع را در نظر بگيريد که علي عليه السلام را چي کشت؟ اگر بگوييم علي راکي کشت؟ البته عبدالرحمن بن ملجم مرادي ولي اگر بگوييم علي عليه السلام را چي کشت؟ بايد بگوييم: جمود و خشک مغزي وخشکه مقدسي.(مطهري 1362 ص 68) وامام علي عليه السلام با تعبيري تند درباره آنها فرمود: ... من مي کوشم که دردها را باشما درمان کنم درحالي که شما خود درد بي درمان من شده ايد کسي را ماننده ام که خار در پايش خليده است واوناگزير است با کمک خاري ديگر ،خار را از پاي بيرون کشد ، هرچند مي داند که خار به خار مي گرايد( نهج البلاغه خطبه 120 ص 150)
امام علي در اين باره مي فرمايد که افراد متحجر به مطلق گرايي نيز گرفتار مي شوند: گيرم که شما جز به تخطئه من قانع نمي شويد ديگر چرا به بهانه گمراهي من ، تمامي امت محمد صلي الله عليه واله را با استناد به گناه من مي گيريد و تکفيرشان مي کنيد ؟(نهج البلاغه خطبه 127 ص 158) آن حضرت شعار آنها را بي شعور وموجب پيدايي هرج ومرج طلبي دانسته اند: کلام حقي است که آهنگ باطل دارد ، آري جز حکم خداوند ،حکمي نيست ، اما آنچه اينان مي گويند، مرادشان حکومت و اجراي حکومت خداست ، مردم نيازمند فرماندهي هستند تا در پناه فرماندهي او، مومن بکوشد وکافر نيز از زندگي بهره برد.(نهج البلاغه خطبه 40،ص66) تا جايي که مي فرمايد هرکس اين اشعار را داد وي را به قتل برسانند: از اين پس هرکه چنين شعاري را مطرح ساخت بکشيدش حتي اگر در زير عمامه من پناه گرفته بشد(نهج البلاغه خطبه 127 ص158) درباره ويژگي هاي آنان مي فرمايد: معروف و پسنديده نزدشان چيزي است که خود منکر دانسته اند، در مشکلات پناهگاهشان خودشان هستند ودر مبهمات اعتمادشان بر رأي خودشان است .گويا هر مردي از اينان در آنچه مي بيند پيشواي خود است، که آنرا با دلايل استوار از رأي خويش گرفته است(نهج البلاغه خطبه 87 ص 102) درجاي ديگر افراط وتفريط ،زياده روي و تک روي ناشي از آنرا به شدت مورد نکوهش قرار داده وفرموده است: در آينده اي نه چندان دور، دو گروه از اين امت در ارتباط با شخص من به ورطه هلاک مي افتند يکي دوستداران افراطي که با مهر بي حد و مرزشان از راه حق بيرون مي افتند وديگر کينه توزاني که کين هبه انحرافشان مي کشاند و دراين ميان بهترين شکل ارتباط با من از آن مردماني است که درراستاي تعادل حرکت مي کنند. شما نيز همپاي آنان گام زنيد.(نهج البلاغه ، خطبه 127 ص 159)
بنابراين تحجر و مطلق نگري تضاد آشکاري با نوآوري و شکوفايي دارد ، انديشه هاي متحجر نه تنها از پوييدن و باليدن بي بهره اند بلکه هر نوآوري و ابتکاري را نيز بدعت معرفي مي کنند بر اين اساس است که مي توان گفت تحجر و مطلق نگري دو پيامد زيانبار در زندگي آدمي پديد مي آورد: نخست: اختلال در دريافت ذهني، چون با چيزهاي جديد به صورت گزينشي برخورد نموده وهرچه مور پسند آنها نباشد مطرود و مطعون وابزار شيطان معرفي مي گردد دوم: اختلال در تحليل ، افکار نو زماني مي توانند موجبات تحول و دگرگوني را در انسان پديد آورند که ذهن آنها را به صورت نوگرايانه تحليل کند، درصورتي که افراد متحجر با تحليل سنتي و ديروزي با ابزارهاي مدرن و امروزي برخورد مي کنند و اين جريان فقط در گذشته نبوده ،بلکه به عنوان جرياني فرهنگي در کل ، موجوديت خويش را حفظ نموده است .
امام علي عليه السلام درباره اين جريان پس برنده فرموده است: نه هرگز! به خدا سوگند که خوارج نطفه هايي در صلب مردان و زهدان زنان اند،بدان سان که گر شاخه اي از آنان بريده شود دگربار برويند و سرانجام به هيأت گروه هايي دزد و راهزن سربر آورند (نهج البلاغه ، خطبه 59،ص 77) علاوه بر آن پيدايش جمود و تحجر را زمينه ساز خشونت و استبداد معرفي و مي فرمايد: بدانيد که پس از من با ذلتي فراگير و شمشيري آخته رو در رو داريد وستمگران سلطه يافته بر شما ، خود کامگي ها وستم هاشان را سنت هاي ماندگار خواهند کرد.(نهج البلاغه خطبه 57 ص 76)
پس جمود وتحجر مانعي جدي در راه رشد وشکوفايي جامعه و بازدارنده اي قدرتمند در ايجاد تعامل مثبت نظري وعملي با حقيقت ،معرفت ، مديريت و معيشت است.
استبداد زدگي و خودکامگي
امام علي عليه السلام پرهيز از استبداد را در تمام دستوراتش مد نظر قرار داده وبه کارگزارانش مي فرمايد:به خشمي که تواني خود را از آن برهاني مشتاب ومگو من مأمورم و مرا گمارده اند ومن دستور مي دهم و اطاعت من لازم است چه اين کار ، دل را سياه کند و دين را پژمرده وتباه وموجب زوال نعمت است ونزديکي بلا و آفت و اگر قدرتي که ازآن برخورداري ، نخوتي در تو پديد آورد و خود را بزرگ شماري ، به بزرگي حکومت پروردگار که برتر از تواست بنگر(نهج البلاغه ، نامه 53 ص 365)
همچنين درجاي ديگر فرمودند: بي گمان از پست ترين حالت هاي زمامداران جامعه در نگاه مردم شايسته اين است که بدين گمان متهم شوند که دوستدار ستايش اند وسياست کشورداري شان بر کبرورزي بنا يافته است وبه راستي که ... مرا با مدح وثناي نيکو نستاييد و بدان سان که رسم سخن گفتن با جباران تاريخ است با من سخن نگوييد و آنچنان که از زورمندان دژخوي پروا مي کنيد از من فاصله مگيريد و با تصنع و چاپلوسي با من نياميزيد (نهج البلاغه خطبه 207، ص 257) آن حضرت خودکامگي در گزينش افراد را کانون تمامي فسادهاي اجتماعي معرفي کرده ومي فرمايد: سپس در امور کارگزارانت ژرف بنگر وبر مبناي ارزيابي درست به کارشان گمار نه به انگيزه گرايش هاي شخصي ونه بر مبناي خودکامگي که اين دو شاخه هاي جور و خيانت را ريشه اند (نهج البلاغه نامه 53 ص 373) امام عليه السلام استبداد را عامل اصلي رکود فکري معرفي نموده و فرموده است : ... وکم من عقل اسير تحت هوي امير (نهج البلاغه ،کلمات قصار ص 452) واستبدادگران را سقوط کنندگان قطعي معرفي مي فرمايد: من استبدبرأيه هلک (نهج البلاغه کلمات قصار ص 442) سپس حضرت امير عليه السلام ناپايداري حکومت خودکامگان را چنين به تصوير مي کشد: با خدا ومردم - چه در رابطه با خود و چه با خويشان نزديک و هرآن کس ا زمردم زير فرمانت که گرايش خاصي به او داري - انصاف را رعايت کن وگرنه دست به ستم خواهي آلود! و هرکي بر بندگان خدا ستم کند نه با ستم ديده که با خدا درگير شده است وهرکه با خدا درآويزد خداي منطقش را فرو مي کوبد و تا مرگ يا بازگشت در جايگاه ستيز با خدا خواهد بود. در دگرگوني نعمت خدا، شتاب در قهر وخشمش، چيزي چونان از پاي فشردن بر ستم نيست چرا که خداوند ناله انسان هاي بازمانده در زير چکمه ها را مي شنود و ستمگران را در کمين است (نهج البلاغه نامه 53 ،ص 367) و در نهايت لعنت بر استبدادگران وخودکامگان لعنت فرستاده است: فبعدا لهم وسحقا" (نهج البلاغه نامه 70 ص 359)
پيش داوري و ظن محوري
ناگفته پيداست که پيش داوري بر دو نوع است: 1- پيش داوري منفي که در زبان دين به آن سوء ظن گفته مي شود2- پيش داوري مثبت که به آن حسن ظن گفته مي شود هرچند که هر دوي آنها موجب انحراف انسان از صراط مستقيم ورسيدن به حقيقت مي شونداما در معارف ديني ما بيشتر از سوء ظن نهي شده است وآنرا گناه به شمار آورده است .پس پيش داوري ،پارسايي را از آدمي سلب نموده وزمينه پذيرش حق را از انسان مي گيرد. اينگونه افراد چون چيزها را آنگونه که هست نمي بينند لذا نه تنها قدرت خلاقيت ونوآوري را از دست داده اند بلکه وظايف حداقلي خويش را هم با سختي ودشواري به انجام مي رسانند. قرآن کريم دراين باره به پيامبر اکرم صلي الله عليه واله مي فرمايد: از اينکه ناپارسايان دعوت حق را مي شنوند ونه تنها تأثير مثبت نمي گيرند بلکه بر کفر وطغيان آنها فزوده مي شودهيچ اندوهي به خودت راه نده : قل ياهل الکتب لستم علي شيء حتي تقيموا التورئه والانجيل وما انزل اليکم من ربکم وليزيدن کثيرا منهم ما انزل اليک من ربک طغينا و کفرا فلا تاس علي القوم الکفرين (مائده 68) يعني آنان از سخن حق زيان مي برند نه سود، بنابراين نه تنها بايد معارف ديني را به گوش انسان ها رساند بلکه پيش از آن بايد نگران زمينه مساعد پذيرش حق بود تا بر عکس نتيجه ندهد. افرادي که دراين وادي افتاده اند به جاي تکيه برعلم ويقين برحسد وگمان تکيه مي زنند چون براساس حدسيات خود گام برداشته و لذا توان پيمايش صحيح براي رسيدن به حقايق را نداشته توان خلاقيت ونوآوري را ازدست مي دهند.
امام علي عليه السلام دراين باره فرموده است: از داد به دور است که انسان باتکيه برگمان به داوري نشيند(نهج البلاغه کلمات قصار ص 484) ودرجاي ديگر فرموده اند : اي بندگان خدا همواره از دشمن خدا بهراسيد که مبادا به بيماري خويش مبتلايتان سازد وبا نداي شيطاني خود سبک از جايتان برکند و سپس نيروهاي پياده و سواره خود را برشما فرو ريزد که به جان خويشم سوگند که او تيرهاي تهديدش را برکمان نهاد چله کمان را تا پس گوش کشيده از فاصله اي نزديک به سويتان نشانه رفته است ... پرتاب تيري به تاريکي هاي دور و زدن سنگي در پنداري ناراست (نهج البلاغه خطبه 234 ص 239) امام رواج بدبيني در جامعه را تهديدي بر ضد پاکدامني دانسته و مي فرمايد: با اين همه از غيرت ورزي نابجا نيز بپرهيز،که آن زنان سالم را به آلودگي و پاکدامنان رابه ترديد افکند (نهج البلاغه نامه 31 ص 347) نگفته پيداست که بدبيني و خوش بيني رابطه اي تنگاتنگ با محيط دارندامام دراين باره مي فرمايد: هرگاه زمان واهل آن به زيور شايستگي آراسته گردد و سپس در جنان محيط سالمي مردي به مرد ديگر بدبين شودکه کوس رسواييش زده نشده ستم کرده است ، ولي آنجا که فساد بر زمان واهل آن مستولي است ،هرگونه خوش بيني، ساده انديشي است (نهج البلاغه کلمات قصار ص 430)
قانون گريزي و رابطه مداري
امام علي عليه السلام رابطه مداري و رانت خواري را از موانع پيشرفت جامعه به شمار آورده و به شدت با آن مبارزه نموده است . زماني که بحث خلافت آن حضرت بود طلحه و زبير گفتند: ما با تو بيعت مي کنيم به شرط اينکه از رانت خلافت شما بهره مند شويم اما حضرت نپذيرفت (مجلسي 1363 ج 32 ص 21) وليد نيز گفت با توجه به اين شرط بيعت مي کنم که آنچه در زمان عثمان گرفته ايم نزد ما باشدعلي عليه السلام پاسخ داد: من نمي توانم حق خدا رادر مورد شما وديگران وانهم (مجلسي 1363 ج 32 ص 19) زماني که برادرش عقيل خواهان سهم بيشتري از بيت المال بود، آهن گداخته اي رانزديک او گرفت ودر پاسخ به اعتراض عقيل فرمود: مادرت به عزايت بنشيند اي عقيل ،از آهني مي نالي که انساني آنرا براي بازيچه خودگرم کرده ومرا به آتشي مي کشاني که خداي جبارش به خاطر خشمش گداخته آيا تو از آزار مي نالي و من از سوزش خشم کردگار ننالم (نهج البلاغه خطبه 244 ص 275)
ابن اثير نقل مي کند: عقيل از عليعليه السلام خواست که قرضش را ادا کند. علي عليه السلام فرمود: چقدر است؟ گفت : چهل هزار درهم ،حضرت فرمود: اين مقدار نزد من نيست ولي صبر کن تا هنگام عطايم که چهارهزار درهم است به تو بدهم... آيا از من مي خواهي که اموال مسلمانان را به تو بدهم ، درحالي که مرا برآن امين قرار داده اند؟ (ابن اثير ج 4 ص 45) وعقيل نزد معاويه رفت.
امام علي عليه السلام در برخورد با اشعث بن قيس به خيال اينکه با دادن چشم روشني تحت عنوان هديه مي تواند به علي عليه السلام نزديک شود حلوايي را شب هنگام به درب منزل علي عليه السلام مي رساند، حضرت از او مي پرسد: آيا بخشش است يا زکات يا صدقه؟ زکات وصدقه برما اهل بيت حرام است. او در پاسخ مي گويد: هديه است .علي عليه السلام درپاسخ مي فرمايد: زنان بچه مرده بر تو بگريند! آيا از راه دين وارد شدي که مرا بفريبي ياعقلت آشفت شده ويا جن زده شده اي؟ آيا هذيان مي گويي؟ سوگند به خدا! اگر هفت اقليم را با آنچه در زير آسمان است به من دهند تا خدا را نافرماني کنم که پوست جوي را از مورچه اي ناروا بگيرم چنين نخواهم کرد! همانا دنياي آلوده شما نزد من از برگ جويده شده دهان ملخ، پست تر است ! علي را با نعمت هاي فنا پذير ولذت هاي ناپايدار چه کار؟ (نهج البلاغه ،نامه 62 ص 387) درجاي ديگر مي فرمايد: وانگهي زمامداران را خواص ونزديکاني است که در وجودشان خصلت هايي است چون خودکامگي ، چپاول گري و نامردمي در روابط اقتصادي با ديگران پس برتو است که اسباب چنين خصلت هايي راريشه کن کني هيچ گاه به هيچيک از حاشيه نشينان و خواصت زميني مبخش و هرگز رخصت مده که بر تو در احداث کشتزاري طمع کنند که کشاورزان مجاورش در سهم آب يا کاري که همگان به ياري يکديگر انجام داده اند زيان ببينند ... ننگ کردار بدشان در دنيا و آخرت بر شخص تو خواهد بود(نهج البلاغه نامه 53 ص 378)
مصلحت انديشي و محافظه کاري
زيرا هرچند که يکي از گرايش هاي فطري انسان ها تبيين حقيقت است اما پيدايش عوامل مذکور باعث پوشيده شدن اين گرايش جبلي انسان مي شود . مصلحت انديشي و حفظ موقعيت زمينه همرنگي و همگوني افراد رافراهم ساخته ورسيدن به حق وحقيقت را با چالش جدي مواجه مي سازد.
امام علي عليه السلام دراين باره مي فرمايد: خداي تو ميداني من نه حکومت را مي خواهم ونه برتري پادشاهي و رياست را ، آنچه مي خواهم به پا داشتن حدود تو ، اجراي شرع تو ، گذاشتن امور درجاي خود رساندن حقوق به اهلش حرکت به روش پيامبرات وراهنمايي گمراهان به سوي نور وهدايت است. (ري شهري 1367 ج4 ص 69) ودرجاي ديگر فرموده است : درکوفه و بصره مردان و ثروت هايي است هرگاه اين دو -طلحه وزبير- برآنجا حکومت يابند، نادانان را با تطميع به سوي خود جذب مي کنند و به ناتوانان ستم کرده با قهر وغلبه بر قدرتمندان سلطه مي يابند. اگر مي خواستم کسي را به خاطر نفع و ضررش برکاري بگمارم ، معاويه را به کار مي گرفتم. (دينوري 1359 ج 1ص 51)
دربياني ديگر پس از سرزنش مردم کوفه فرموده است : مي دانم چه چيزي شما را اصلاح مي کند وکجي شما را اصلاح مي کند وکجي شما را راست مي کند ولي باور ندارم که شما را به قيمت افساد خودم اصلاح کنم (نهج البلاغه خطبه 69 ص 83) پس از بيان سستي مردم درهمراهي ايشان که منجر به ايجاد تزلزل وشکاف در حکومت شده بود خود رابامعاويه که حکومتش رفته رفته رو به توسعه و قوت و قدرت بيشتري پيش مي رفت مقايسه کرده مي فرمايد : به خدا قسم معاويه ازمن زيرک تر نيست ولي او نيرنگ و فجور پيشه مي کند اگر احتراز از نيرنگ نبود من زيرک ترين مردم بودم ولي هر نيرنگي فجور هر فجور نوعي کفر است.(همان خطبه 191،ص 244)
درهمين راستا بود که امام علي عليه السلام در عزل و نصب کارگزاران مصلحت نگري نفرموده وتمامي واليان منصوب عثمان را غير از ابو موسي اشعري عزل کردند( يعقوبي 1382 ج2 ص 179) درباره مصلحت انديشي ضد اخلاق مردم زمانه اش مي فرمايد: شما در زماني زندگي مي کنيد که درآن گوياي به حق اندک و زبان از راست گويي کند وحق جو ،خوار است مردم برنافرماني آماده شده اند وبر معاشات وسازگاري با هم يار شده همراه گشته اند جوانشان بدخو و پيرشان گناهکار و داناشان دو رو و سخنرانشان چاپلوس است کوچکشان به بزرگشان احترام نمي نهد و توانگرشان از بينواشان دستگيري نمي نمايد. (نهج البلاغه خطبه 244 ص 83) در خطبه اي ديگر درباره زمين هايي که عثمان در دوران خلافتش به خويشان و نزديکان خود بخشيده بود و حضرت آنها را به مسلمانان بازگردانيد فرمود: سوگند به خدا! اگر بخشيده عثمان را بيابم به مالک آن بازگردانم گرچه با آنها زن ها شوهر داده وکنيزان خريده شده باشند زيرا در عدل و درستي وسعت و گشايش است وبرکسي که عدالت تنگ آيد جور و ستم تنگ تر آيد(نهج البلاغه خطبه 15 ص 43) در بياني ديگر مي فرمايد: ذليل و ستم کشيده نزد من عزيز وارجمند است تا آنگاه که حق او را بستانم وقوي ستمگر نزد من ناتوان است تا وقتي که حق را از وي بگيرم .(نهج البلاغه ،خطبه 37 ص 64) و درنهايت فرمود: سوگند به خدا در دينم مداهنه نخواهم کرد. (طبري 145 ج 3 ص 461)
حقارت نفس و تحقير پذيري
تحقير، بازتاب رابطه عملي فردي يا اجتماعي برآمده از منافع و مصالحي خاص و نه اتخاذ موضع ذهني نسبت به يکديگر است. از اين نقطه نظر تحقير به مثابه خصوصيت روانشناختي فرد يا گروه متمايز است .تحقير مي تواند با پذيرفته شدن تحقير شدگي از سوي فرد ياگروه تحقير شده به حس حقارت بيانجامد. انسان تحقير شده خود را ناچيز وکوچک به شمار آورده و تمام سعي و تلاش خويش را براي حفظ وضع موجود به کار مي گيرد دراين راه او مي کوشد تا حساسيت پذيري حسي - عاطفي خودش را نسبت به محرک هاي بيروني آگاهانه کاهش دهد. در چنين وضعيتي است که موضع گيري فرد منفعلانه بوده وحس ناامني واضطراب ناشي از شرايط پيش آمده وي را به گريز از واقعيت وکاهش حساسيت سوق مي دهد. بنابراين ميتوان گفت که داشتن اعتماد به نفس شرط لازم نوآوري و شکوفايي در جامعه بوده ونداشتن آن- يعني پذيرش حس حقارت - بلاي جان ابتکار ونوآوري به شمار مي رود.
امام عليعليه السلام درباره اعتماد به نفس فرموده است: اين حقيقت را نيز مسلم بدانيد که مومن هر بام تا شام به خويشتن خود با بدبيني مي نگرد وهمواره آنرا در آماج انتقاد مي نشاند واز خودتلاشي فرون تر مي طلبد... (نهج البلاغه خطبه 175 ص 216)
در جايي ديگر نيز مي فرمايند: اي مردم هرکه برادر خويش را به استواري دين ودرستي راه شناخت بايد برهرزه دارايي هاي مردم گوش ببندد (نهج البلاغه خطبه 142 ص 171)
درخطبه اي ديگر پرهيز از تحقير انسان ها را به عنوان سياستي پايدار معرفي و به يکي از کارگزارانش چنين فرموده است اما بعد کشاورزان منطقه ات از خشونت وسختي وبي اعتنايي وبي مهريت شکاي کرده اند در رسيدگي به اين ناروايي نه اينان را شايسته نزديکي مي بينم که مشرکندونه سزاوار راندن و بي مهري که به هر حال با ما هم پيمان اند پس به خواست خدا ، نرمش و سختي را در تارو پودسياست خويش با آنان ساز و در روابطت با آنها مي انگيني از خشونت و مهر را برگزين (نهج البلاغه نامه 19 ص 322) درهمين راستاست که براي به دست آوردن اعتماد مردم وتلاش درجهت رعايت حقوقشان براي دستيابي به اين هدف مهم اينچنين مي فرمايد: هرگاه به آبادي رسيدي در کنار آب فرود آي و وارد رودخانه کسي مشو. پس با آرامش و وقار به سوي آنان حرکت کن تا در ميانشان قرار گيري به آنها سلام کن و در سلام وتعارف ومهرباني کوتاهي نکن سپس مي گويي اي بندگان خدا مرا ولي خدا وجانشين او به سوي شما فرستاده تا حق خدا را که در اموال شماست تحويل گيرم.آيا در اموال شما حقي است که به نماينده او بپردازيد؟ اگر کسي گفت نه ديگر به او مراجعه نکن (نهج البلاغه نامه 25 ص 327) از سوي ديگر آن حضرت بيان مي فرمايد که تمامي تلاش خويش را براي عزتمندي واعتماد به نفس يارانش به کار گرفته ااست : در کنارتان به نيکي زيستم و تمامي تلاشم را درحمايت شما به کار بردم تا از يوغ زبوني آزادتان سازم وسلسله هاي ستم رااز دست و پاهاتان بردارم .(نهج البلاغه خطبه 158 ص 193) در فراز ديگري براي جلوگيري از تحقير نفس واحساس آزادگي شان مي فرمايد: بدانسان که رسم سخن گفتن با جباران تاريخ است با من سخن مگوييد وآنچنان که از زورمندان دژخوي پروا مي کنيد از من فاصله مگيريد با تصنع بامن درنياميزيد ... ازگفتن سخن حق ونظردادن به عدل دريغ مورزيد که من در نزد خود برتر از آن نيستم که خطايي کنم واز خطا درکردار خويش نيز احساس امنيت ندارم (نهج البلاغه خطبه 207 ص 259) اما راز اصلي اعتماد به نفس وآزادگي را در پارسايي معرفي کرده ومي فرمايد: آري، بي گمان تقوا رمز استواري اندوخته هنگام معاد ،آزادي از هر بردگي و نجات از هر هلاکت و سقوطي است (نهج البلاغه خطبه 221 ص 273)
جدي نگرفتن کار و مشارکت گريزي
آنگونه که اشاره گرديد فعاليت جدي ومشارکت فعال دربرگيرنده انواع کنش هاي فردي وجمعي به منظور دخالت درتعيين سرنوشت خودوجامعه و تأثير نهادن بر فرآيندهاي تصميم گيري است وزماني اين امر متحقق مي گردد که مردمان آن جامعه با اعتماد به نفس انعطاف پذيري ومشارکت فعال به سخت کوشي پرداخته و موجبات اين پيشرفت بالنده را فراهم نمايند، در اينگونه وضعيتي است که انديشه ها جوانه زده وزمينه ابتکار ونوآوري پديدار مي گردد.
بنابراين جامعه اي که دچار عدم تحرک وسستي شده در حقيقت اميد خويش را ازدست داده است زيرا اميد احساس معطوف به هدف معين مطلوب وشادي بخش است که از تغيير وضعيت دردآور موجود به وجود مي آيد اميد تلقي است که انسان از خود وجهان خود دارد و در وحدت آتي رضايت بخش وشادي آفريني که قرار است بين اين دو ودر پي تغيير هردو ايجاد شودوجامعه اي که افراد آن نااميد شده باشند نگاهشان به آينده کور وبه جاي فعاليت براي تحقق آينده اي دلپذير فقط انتظار آنرا مي کشند.
درهمين راستاست که امام علي عليه السلام دربياني شورانگيز مي فرمايد که هرگز در زندگي سياسي اجتماعي واقتصادي خيوش سستي ورکود رانپذيرفته است: خداي را سوگند که در لحظه لحظه حرکت رهايي بخش بعثت همواره در شمار پرتحرک ترين مردان پيکار و در صف پيشين مبارزان بودم تا دشمن به کمال نابود شد وزمام بعثت استواري يافت.دراين راه و پيکار نه ترس به وجودم راه يافت نه به ناتواني دچار آمدم وسستي کردم (نهج البلاغه خطبه 103 ص 128)
دربياني ديگر نيز در تشويق مردم به فعاليت کوشش و پرتحرکي فرموده است: پس به آرمان هايشان ميدان بده وپياپي به نيکي يادشان کن و آفرين شان گوي و گرفتاري وتلاش نيروهاي درگيرشان در مدام بشمار و ياد کن، که يادآوري بسيار کارهاي نيکشان دليران را نشاط مي بخشد و واپس نشستگان را بر مي انگيزد(نهج البلاغه نامه 53 ص 371)
در سخن ديگري سستي و واکشيدگي را تباه کننده حقوق معرفي وفرموده است: هرکه تن به سستي دهد حقوق را پايمال کند(نهج البلاغه کلمات قصار ص 459) وآنرا آفت مبارزه به شمار آورده است : خداي را سوگند آن کس که دشمن را فرصت دهد تا گوشتش را بجود استخوانش را خرد کند و پوستش را بکند بسي ناتوان و درمانده است وآنچه درون سينه دارد بسيار ضعيف است .(نهج البلاغه خطبه 34 ص 62)
دربيان تأکيد ورزي بر اصالت کار مي فرمايد: رنج و تلاش هرکسي را عادلانه ارج نه وبه ديگري نسبت مده و درشناخت و بها دادن بدان کوتاهي مکن .هرگز مبادا که شرافت و شخصيت کسي وادارت کندکه کار ورنج کوچکش را بزرگ بشماري يا کار بزرگ وتلاش گمنامي را کوچک بيني ( نهج البلاغه نامه 53 ص 372)آن امام بزرگ کار را جوهر ايمان واسلام معرفي کرده است: اسلام را چنين تحليل و ريشه يابي کنم که پيش از من کسي چنانش ريشه نجسته نشانش نداده باشد اسلام همان تسليم وتسليم همان يقين ويقين باور راستين وباور راستين اقرار، اقرار راستين پرداختني در خور آن اقرار وآن کار شايسته اي است(نهج البلاغه کلمات قصار ص 413) و در بيان ديگر مي فرمايد: العمل العمل ، ثم النهايه النهايه والاستقامه ،ثم الصبر الصبر، والورع الورع (نهج البلاغه خطبه 175 ص 217) درباره حسرت لحظه هاي بيکاري فرموده است : وبدان که دنيا سراي آزموني است که هرلحظه اي بيکاري درآن در قيامت به افسوس مبدل خواهد شد. و اين را نيز بدان که هيچ چيز از حق بي نيازت نتواند کردوبخشي از حقي که بر تواست خويشتن باني وتلاشت در نظارت سازنده بر مردم است که آنچه از آن به تو مي رسد برتر از آني است که از نيروي تو دراين راه سرمايه گذاري مي شود (نهج البلاغه نامه 59 ص 385) و در نهايت پرکاري را از ويژگي هاي اشخاص مومن برمي شمارد: اين حقيقت مسلم را نيز بدانيد که مومن هر بام تا شام به خويشتن خويش با بدبيني مي نگرد و همواره آنرا در آماج انتقاد مي نشاند واز خود تلاشي فزون تر مي طلبد.(نهج البلاغه خطبه 175 ،ص 216) ويا : به هيچ وجه از کارهاي اندک خويش خشنود نمي شوند کار بسيار خويش را نيززياد نمي شمارند (نهج البلاغه خطبه 184 ص 223)
ناداني وناآگاهي
همچنين درباره حق دانستن مردم فرموده اند: آگاه باشيد حق شما بر من اين است که هيچ رازي را از شما پنهان نسازم مگر اسرار جنگي و نظامي را (نهج البلاغه نامه 50 ص 363) آنجاست که امام استيضاح زمامدار را براي افزايش کارآمدي نظام از حقوق بر مي شمارند: هرگاه مردم به تو گمان ظلم وستم بردند، عذر خود را از موضوع يا رفتاري که موجب بدگماني مردم شده است آشکار کن و با آشکارکردن حق و واقع ، گمان هاي ناشايست آنان را درباره خودت زايل کن. (نهج البلاغه نامه 53 ص 365) آن حضرت در نامه 67 از جمله راه هاي رسيدن به خوش بيني و اعتماد مردم را اطلاع رساني بدون واسطه و حضور بدون همراه در جمع مردم قلمداد مي کنند : ولايکن لک الي الناس سفير الا لسانک ولا حاجب الا وجهک . اطلاع رساني شفاف ضمن جلب حمايت مردم به عنوان سدي در برابر اطلاع رساني غلط و مغالطه آميز دشمنان خواهد بود.
احساس کمبود وناداري
اگر مي خواستيم به اين عسل پالوده وآن مغز گندم واين بافته هاي ابريشمين به آساني راه مي يافتم ولي هيهات که هوي وهوس برمن چير گردد و شکم بارگي به گزينش طعام هاي لذيذ وا دارد ودرحالي که چه بسا دريمامه يا حجاز کساني باشند که دستيابي به قرص ناني را نيز اميد نداشته باشند وشايد هم تمام عمرشان خالي از خاطره سيري باشند! وهرگز مبادا که من شکم پر بخوابم درحالي که پيرامونم را شکم هاي به پشت چسبيده و جگرهاي آتش گرفته فرا گرفته باشد...
(نهج البلاغه خطبه 200 ص 238)
لذا آن حضرت سعي داشت به درماندگان فقيران و مساکين عنايت خاصي داشته باشد به طوري که به بيان خودامام در کوفه کسي نبود مگر اينکه از آب فرات مي نوشيد نان گندم مي خورد و سرپناه داشت(مجلسي 1363 ج 40 ص 347) و از همه اينها مهمتر آنکه هدف ازحکومت خويش را فقر زدايي از چهره جامعه معرفي فرموده است : اگر اين حضور عمومي نبود وياران حجت را بر من تمام نمي کردند و خدا نيز از علما عهدوپيمان نگرفته بود که در برابر شکم بارگي ستمگران و گرسنگي مظلومان سکوت نکنند مهار شتر خلافت را برکوهان آن انداخته رهايش مي ساختم و ... (نهج البلاغه خطبه 3 ص 35)
ايشان اين سبک زندگي را به عنوان سبکي عمومي به تمام پيروانش معرفي مي نمايد: زنهار که اگر کسي از شما در زندگي خويشانش رخنه اي از تنگدستي ديده مبادا که از آکندن آن با آنچه نگه داشتنش فزوني و صرف کردنش کاستي نمي آورد، دريغ ورزد، زيرا آنکه نياز وابسته نيازمند خويش را به چيزي نگيرد و دست فرو بندد دربرابر دست هاي بسياري براي او بسته مي شود و آنکه با پيرامونيان خود نرم و مهربان وبخشنده باشد، دوستي خويشانش را تداوم مي بخشد(نهج البلاغه خطبه 23 ص 51)
در صورتي که فقر زدايي به عنوان يک فرهنگ عمومي در جامعه تبلور نيابد ساختار اجتماعي واقتصادي جامعه دچار اضمحلال گشته که آن حضرت اين وضعيت را چنين بيان داشته است: در چنان زماني ، مردم به هيأت گرگان در آيند و سلاطين به صورت درندگان و قشرهاي متوسط طعمه آنان و درويشان مردگان (نهج البلاغه خطبه 170 ص 134)
در نهايت امام عليه السلام درک فقيران و ناداران جامعه از سوي نخبگان سياسي و پردازش به وضعيت آنها براي زدايش غم و اندوه از چهره جامعه را وظيفه حتمي آنان دانسته و مي فرمايد: ... که خداوند بر رهبران حق واجب کرده است که خود را با مردم تهيدست برابر نهند، مبادا که تهيدست را اندوه فقرش توان فرسا شود.
(نهج البلاغه ، کلام 195،ص246)
احساس ناامني و اضطراب زايي
الف- شکل گيري حکومت امام به نوع پذيرش حکومت واينکه بيعت با ايشان براساس پذيرش عمومي بوده وامري اجباري و از روي ناآگاهي نبوده است اشاره مي فرمايد : اين شما بوديد که چونان ماده شتران تازه زاي ، روي به من آورديد و پياپي فرياد بيعت ، بيعت! سرداديد. من دست خويش فرو بستم اما شما به اصرار آنرا گشوديد، من از دست دادن سرباز زدم و شما دستم را کشيديد و ... (نهج البلاغه خطبه 137)
ب- آزادي و تضمين امنيت افرادي که از بيعت با امام عليه السلام سرباز زدند همچون عبدالله بن عمر ،سعدبن ابي وقاص ،حسان بن ثابت ، کعب بن مالک ، ابوسعيد خدري،نعمان بن بشير، زيدبن ثابت، کعب بن حجره، رافع بن خديج و ...(بلاذري1414 ج 2 ص 12)
ج- اظهارنگراني وناخشنودي از وقايعي که موجب ناامني در جامعه مي شود. به کارگزاران خود مي فرمايد: مبادا مسلماني يا يهودي يا نصراني را بزني (مجلسي 1363 ج 35 ص 237) ودرجاي ديگرمي فرمايد: هرکس کافر ذمي را اذيت کند به من اذيت کرده است(ابن ابي الحديد،1362 ج 17 ص 147) آن حضرت امنيت را براي همه شهروندان قائل است از اين رو زماني که مطلع مي شود که طرفداران معاويه به شهر انبار حمله کرده وخلخال وجواهرات زنان معاهد غيرمسلمان را به غارت برده اند به شدت ناراحت شده ومي فرمايد: به من خبر رسيده که يکي از لشکريان ايشان بريک زن مسلمان ويک زن کافر ذميه داخل مي شده و خلخال ،دستبند ،گردنبندها و گوشواره هاي او را کنده و آن زن نمي توانسته از او ممانعت کندجز آنکه صدا به گريه وزاري بلند نمايد واز خويشان خود کمک بطلبد... اگر مرد مسلماني از شنيدن اين واقعه از حزن و اندوه بميرد، براو سرزنشي نيست ، بلکه نزد من به مردن سزاوار است (نهج البلاغه خطبه 27 ص 54)
د- سفارش به فرمانداران وکارگزاران به حفظ امنيت عمومي جامعه و پرهيز از خوکامگي واستبداد طلبي بر جامعه در نامه به مالک اشتر مي فرمايد: اي مالک تو در محل مأموريت خود با دلي پر از محبت با مردم روبرو باش وآنان را از الطاف خويش بهره مند ساز همچون کارگزاران وحشي ودرنده از آنان سوء استفاده نکن زيرا آنان از دو گروه تشکيل مي گردند : گروه اول مسلمانان و برادران توهستند و گروه دوم اقليت هاي مذهبي و قومي که مثل تو انسان و داراي حقوقي انساني هستند (نهج البلاغه نامه 35 ص 349)
ه- امام عليه السلامفلسفه وجود حکومت را امنيت اجتماعي دانسته و در مقابل خوارج که شعار لاحکم الا لله را سر مي دادند دربيان ضرورت وجود حکومت و فوايد آن مي فرمايد: مردم به زمامداري نيک يا بد نيازمندند تا مومنان در سايه حکومت به کار خود مشغول وکافران هم بهره مند شوند. به وسيله حکومت با دشمنان مبارزه مي شود و جاده ها امن و امان مي گيرد وحق ضعيفان از نيرومندان گرفته مي شود نيکوکاران در رفاه و ازدست بدکاران درامان مي باشند (نهج البلاغه خطبه 40 ص 66) و درجاي ديگر فرمود: از رسول خدا شنيدم که بارها مي فرمود: هيچ امتي که درآن با صراحت و بي لکنت حق ناتوان از زورمند باز گرفته نشود از ستم پاکسازي نگردد. (مشايخي 1366 ص 35)
القاء پذيري وانتقادناپذيري
از اين رو که امام علي عليه السلام با وجود داشتن مقام عصمت درعمل نشان داد که اولا" انتقاد از هرکس که باشد مي پذيرد و ثانيا" به منتقدين خودمحبت مي ورزيد و درمقابل از چاپلوسان و متملقان دوري مي جست. در پايان جنگ جمل به يارانش مي فرمايد: شما ياران برحق وبرادران ديني من مي باشيد... پس مرا با خيرخواهي ونصيحت خالصانه وسالم از هرگونه شک وترديد ياري کنيد . (نهج البلاغه خطبه 118 ص 150) درجاي ديگر نيز فرموده است : ... از گفتن حق يا مشورت در عدالت خودداري نکنيد زيرا خود را برتر از انکه اشتباه کنم و از آن ايمن باشم نمي دانم ...(نهج البلاغه خطبه 118 ص 150) و يا در خطبه اي ديگر دربيان حقوق متقابل مردم ورهبري مي فرمايد: فاما حقکم علي فالنصيح لکم ( نهج البلاغه خطبه 34 ص 62) وخطاب به طلحه و زبير مي فرمايد: در مسأله حکومت به رأي و انديشه شما نياز نداشتم وحکمي پيش نيامده که به آن نادان بوده با شما وساير برادران مسلمانم مشورت نمايم واگر چنين بود از شما و ديگران روي گردان نبودم (نهج البلاغه خطبه 196 ص 247)
دريکي ديگر از خطبه هاي يارانش را به انتقاد واندرز صحيح وصادقانه سفارش فرموده است:پس به اندرزي که نادرستي و ترديد درآن راه نيافته مرا ياري کنيد (نهج البلاغه خطبه 117 ص 149) درباره انتقاد آزاد و بدون دلهره به کارگزارانش فرموده است: براي کساني که نيازمند مراجعه به تو هستند بخشي از وقت خود را آزاد بگذار که شخصا" آماده پذيرششان باشي و درجلسه اي همگاني با آنان حضور يابي ... به نيروهاي مسلح خود اجازه حضور مده تا سخنگوشان بي هيچ لرزش و لکنتي به روشني کامل با تو سخن بگويد... وانگهي بکوش که نا آگاهي ها وبرخوردهاي تند و ناتواني شان در سخن گفتن را تاب آري واز هر سخت گيري و خشونتي نسبت به آنها مانع شو ( نهج البلاغه نامه 53 ص 376) و با تأکيد عمومي بر انتقاد پذيري مي فرمايد: اي بندگان خدا پيش از آنکه سنجيده شويد خود خويشتن را بسنجيد و پيش از آنکه به حسابتان رسيدگي شود ، حساب خود را روشن کنيد... (نهج البلاغه خطبه 89 ص 104)
نهايتا" اينکه مهمترين گروه مخالف داخل حکومت حضرت علي عليه السلام خوارج بودند که به آساني مواضع خود را در بين مردم منتشر مي کردند تا جايي که هنگامي آن حضرت در حال تلاوت آيه اي از قرآن بود ، اشعث به عنوان اعتراض سخن ايشان را قطع کرد (طبري 1362 ج 24 ص 54)
تقليد کورکورانه و سرخوردگي
ذهنيتي که حالت انفعالي پيدا کرده هنگامي که در رابطه با عين قرار مي گيرد حقيقت را همچون وحدت ذهن وعين نمي فهمد. لذا حقيقت براي چنين ذهني امري از پيش تعيين شده بود و به هيچ وجه به شناخت و ايجاد تغيير و تحول در جهان نمي انجامد. چنين ذهني دچار تقليد شده است .ناگفته نماند که تقليد بر دو نوع است : نخست تقليد خود پذير ، که برمبناي انديشه ، تعقل و بصيرت است وتقليد در علم فقه بدين معناست و انسان براي پيمايش مسير صعب العبور زندگي ناگزير به پيروي از آن است . دوم تقليد خودستيز تقليد بدين معنا برمبناي انديشه ورزي انجام نپذيرفته ، بلکه چون اساس آن جهالت وناآگاهي است انديشه ستيز و ضدنوآوري است . انسان مقلد بدين معنا آگاهانه يا ناآگاهانه تحت الگوي خاصي قرار گرفته وبدون هيچگونه آگاهي از اوپيروي مي کند. اين نوع تقليد آدمي را کور وکر ساخته و وي را به موجودي تهي و بي محتوا تبديل مي گرداند.
درنتيجه از سر تقليد به روزمرگي افتاده تن به هر کاري مي دهد و هر امر ناروايي را مرتکب مي شود. چون تقليد جاهلانه توان پرورش ايده هاي خلاق را ندارد در برابر نوآوري و شکوفايي قرار مي گيرد.
درهمين راستاست که امام علي عليه السلام به شدت پيروانش را از تقليد کورکورانه بازداشته و فرموده است : دسته اي ديگر پشه هاي دستخوش باد و طوفانند که هر آوازه اي را پي مي گيرند و با هر وزش باد به سويي رانده مي شوند. نه از روشنايي علم فروغي يافته اند و نه بر تکيه گاه محکمي تکيه کرده اند (نهج البلاغه کلمات قصار ص 422)
همچنين در جاي ديگر مي فرمايد: دسته اي ديگر کساني هستند که تسليم و منقاد پرچمداران حق هستند اما بي آنکه از پيچيدگي هايش بينشي داشته باشند با اولين شبهه که پيش مي آيد آتش شک در قلبشان شعله ور مي شود اين دو گروه به هيچوجه پاسداري دين را نشايد که بيش از هرچه چهارپايان را مانند که به چرا رهاشان کرده اند (نهج البلاغه حکمت 139 ص 438)
در مروج الذهب آمده است: پس از ختم صفين يکي از اهل کوفه سوار بر چمل (شتر نر)خويش به دمشق رفت و يکي از مردم دمشق با او درآويخت که اين ناقه (شتر ماده) ازآن من است وآنرا در صفين از من گرفته اي. دعوا پيش معاويه بردند ودمشقي پنجاه شاهد آورد وهمه شهادت دادندکه اين شتر ماده از اوست.معاويه به ضرر مرد کوفي حکم صادر کرد وگفت تا جمل را به دمشقي تسليم کنند. کوفي گفت: خدايت به صلاح رهبري کند اين شتر نر است وماده نيست.معاويه گفت: اين حکمي است که داده شده است .پس ازآنکه قوم پراکنده شدند کسي فرستاد وکوفي را احضار کرد وقيمت شتر را از او پرسيد و دو برابر آن قيمت را به او داد وبه وي گفت : به علي بگو من با صدهزار نفر که شتر ماده را از شتر نر تشخيص نمي دهند بااو جنگ خواهم کرد(مسعودي 1347 ج2 ص 35) درهمين ارتباط است که امامعليه السلام دانش بينش وشجاعت را لازمه حاکميت فرهنگ مجتهدانه برجامعه دانسته و مي فرمايد: اي مردم بي گمان براي تصدي مقام رهبري سزاوارترين کسي هماني است که در اجرا از ديگران نيرومند تر ودرآشنايي با فرمان خدا- دراين زمينه- داناتر باشد.دراين صورت اگر فتنه گري به آشوب برخاست کوشيده خواهد شد که در روش خود تجديد نظر کندواگر تأثير نبخشيد واز پذيرشش سرباز زد سرکوب خواهد شد(نهج البلاغه خطبه 172 ص 213) درجاي ديگر نيز فرمودند: ..پس خودخويش را به کار گير ، سرنوشت خود را مالک شو وسهم بهره خويش را به دست آر. (نهج البلاغه ،نامه 63 ص 388) و يا درباره بي همتايي عوامل زمينه ساز نوآوري مي فرمايد: هيچ شرفي مانند دانش، هيچ بزرگواري چونان بردباري وهيچ پشتيباني اطمينان بخش تر از رايزني نيست (نهج البلاغه کلمات قصار ،ص 429) ويا هيچ توانگري چون خرد هيچ تهيدستي چون جهل هيچ ميراثي چون ادب وهيچ پشتيباني چون رايزني نيست (نهج البلاغه کلمات قصار ص 414)
اسارت پذيري وآزادي نداشتن
اينگونه است که امام علي عليه السلام براي دستيابي به آرمان هاي مطلوب اجتماعي جامعه تضارت آراء و افکار را ضروري و آنرا موجب استخراج بهترين راه حل ها دانسته است : اضربوا بعض الرأي ببعض يتولد من الصواب ، به تضارت آرا و افکار بپردازيد تا از ميان آنها صحيح ترين وبهترين استخراج گردد (تميمي ، 1415 ج 1 ص 152) ويا در جاي ديگر فرموده است : هرکه خود رأي گرديد به هلاکت رسيد وهرکه با مردمان رأي برانداخت (مشورت کرد) خود را در خرد آنها شريک ساخت (نهج البلاغه کلمات قصار ص 444)
امام عليه السلام آنچنان جايگاهي براي آزادي قائل است که هرگونه اجبار و اکراهي براي بيعت مردم با وي را نپذيرفته وآنرا نفي فرموده است : عمار ياسر به امام عليه السلام مي گويد: مردم با شما از روي رضايت واختيار بيعت کردند پس به دنبال اسامه بن زيد وعبدالله بن عمر ومحمد بن سلمه وحسان بن ثابت وکعب بن مالک بفرست واز آنها بخواه تا همانند مهاجران وانصار با شما بيعت کنند. امام در جواب مي فرمايد: نيازي به کساني که به ما رغبتي ندارند نداريم (ري شهري 1363 ص 60) و درجاي ديگر نيز مي فرمايد: کسي که از روي اطاعت با من بيعت کرد پذيرفتم وکسي که از بيعت بامن امتناع ورزيد او را وادار به بيعت نکرده ورهايش ساختم (ابو اسحاق ،1361 ج 1 ص 310) حتي اين مهم را براي فرمانداران و کارگزارانش نيز توصيه مي کرد وبه آنها مي فرمود در صورت رضايت و پذيرش آزادانه مردم به امور آنها بپردازند و در غير اين صورت آنها را رها کرده وبرگردند: پس اگر تو را پذيرفتند وبا رضايت به تو روي آوردند پس امر آنها را بر پاي دار و اگر اختلاف کردند نسبت به تو آنها را رها کن. (جورج جرداق،1365 ج2 ص 288) علاوه بر آن براي اظهار حق و بيان آن از سوي مردم نه تنها جايگاه والايي قايل بودند بلکه تمامي مردم رابه انجام اين امر خطير دعوت مي فرمودند: پس از گفتن حق يا رأي زدن در عدالت باز مايستيد که من نه برتر از آنم که خطا کنم ونه در کار خويش ازخطا ايمنم مگر که خدا مرا در کار نفس کفايت کند که از من برآنان تواناتر است(نهج البلاغه خطبه 118 ص 150) وچه زيبا در يک دستورالعمل حکومتي مي فرمايد: بر مردم چونان درنده اي که مترصد خوردن آنان است مباش! زيرا آنان دو گروهند: يا هم کيش تواند ويا هر نوع پس بخشش وگذشتي که دوست مي داري خداوند درحق تو نمايد از ايشان دريغ مساز(نهج البلاغه نامه 53 ص 365) طه حسين دراين باره مي گويد: علي عليه السلام امور مردم را علنا" اداره مي کرد و درهر امر بزرگ و مهمي با آنان مشورت مي نمودواگر آنها در امري مخالفت مي کردند رأي آنها را مي پذيرفت و بدان عمل مي کرد وهمين امر سبب مي شد که آنان گستاخ تر شوند(عليخاني 1377 ص 77) آن حضرت درباره اهميت پذيرش سخن تلخ از سوي کارگزارانش فرمود: افرادي را که در حق گويي از همه صريح ترند ودرآنچه که خدا براي دوستانش نمي پسندد تورا مددکار نباشند انتخاب کن چه خوشايند تو باشد چه نباشد .(نهج البلاغه نامه 53 ص 365) و درنهايت چه زيبا فرمود: و لاتکن عبد غيرک وقد جعلک الله حرا" (نهج البلاغه نامه 31 ص 335)
نتيجه
در چني حالتي فرهنگي بمانند يک سيستم ايمني عمل مي کند که وظيفه اش ازبين بردن هر امر تازه ونو است .امام علي عليه السلام به عنوان الگويي درخشان و بي نظير در ايفاي نقش اصلاح فرهنگ حاکم بر جامعه اسلامي در صدد پالايش فرهنگ وبرداشتن يازدارنده هايي بوده است که آنها بمانند ترمزي در برابر تحرک بخشي جامعه ويا علف هاي هرزي در مزرعه پيشرفت ونوآوري عمل نموده وآنرا از حرکت باز مي دارند . بنابراين براي اينکه زمينه وبستري مناسب براي رويش ايده هاي نو ،نگرش هاي خلاق و انديشه هاي مبتکرانه پديد آورد نخست مي بايست عوامل پس رفت هاي جامعه در به کارگيري روند نوآوري و شکوفايي را شناخت سپس با ارائه برنامه هاي جامع به دفع آن موانع وايجاد مقتضيات براي پيداي شکوفايي ونوآوري در جامعه پرداخت .
کتابنامه
1- قرآن ترجمه محمد مهيد فولادوند (1420) قم : دارالقرآن کريم
2- نهج البلاغه ترجمه عبدالمجيد معاديخواه (1379) تهران انتشارات ذره
3- ابن ابي الحديد عزالدين (1362 )شرح نهج البلاغه به تصحيح محمد ابوالفضل ابراهيم بيروت داراحياء الکتب العربي
4- ابن اثير، عزالدين علي کاملي (بي تا) کامل ابن اثير ، بيروت : داراکتب العلميه
5- ابن اثير،مبارک (1383) النهايه ،به کوشش: طاهراحمد زاده ،قاهره
6- ابن حجر عسقلاني ،احمد (1415) اسد الغابه في معرفه الصحابه بيروت: دارالکتب االعلميه
7- ابن دريد محمد (1987 م) جمهره اللغه به کوشش: رمزي منير بعلبکي بيروت.
8- ابن رجب، عبدالرحمن (1955م) جامع العلوم و الحکم بيروت : دارالمعرفه
9- ابواسحاق، ابراهيم بن محمدثقفي کوفي (1361) الغرات قم .
10- ابوهلال عسکري ،حسن (1363) الغروق في اللغه به کوشش : محمدعلوي مقدم ،مشهد
11- ازهري، محمد (1952 م)تهذيب اللغه به کوشش محمدعي نجار بيروت : دارالهدايه
12- اي فيلدر (1373)، افزايش کارآيي مديريت ترجمه محمدطلوع تهران: موسسه فرهنگي رسا.
13- بلاذري ابوالحسن (1404 ق) فتوح البلدان ،قم : منشورات الارميه
14- بلاوست (1372) استراتژي هاي بهره وري ترجمه بنياد مستضعفان ،تهران
15- بيهقي، احمد (1404 ق) مناقب الشافعي به کوشش: احمد صفر، قاهره : مکتب التراث
16- تهانوي،محمد اعلي (1408ق) کشان اصطلاحات الفنون به کوشش محمد وجيه استانبول
17- جان لاکت (1374 )مديريت اثر بخش ترجمه سيدامني الله علوي تهران : مرکز آموزش مديريت دولتي
18- جورج جرداق (1365 ) علي صورت العداله الانسانيه بيروت : دارالمعرفه
19- حراني ، حسن بن علي بن حسين بن شعبه (1404 ق) تحف العقول عن آل الرسول قم : دفتر انتشارات اسلامي
20- دهخدا ، علي اکبر (1345) لغتنامه دهخدا تهران :دانشگاه تهران
21- دينوري، احمد بن داود،(1407 ق) اخبار الطوال بيروت: دارالکتب العلميه
22- راغب اصفهاني ،حسين (1415 ق) المفردات في غرائب القرآن قم: دارالمعرفه
23- ري شهري، محمدمحمدي (1367 ) ميزان الحکمه قم: موسسه فرهنگي دارالحديث
24- شبلي نعمان ، (1354) تاريخ علم کلام ،تهران: ناصرخسرو
25- ضامني ،سيد جلال (1374) بهره وري تهران : انتشارات بارثاوا
26- طبري ،محمد بن جرير(1415 ق) تاريخ طبري تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم ،بيروت: دارالتراث العربي
27- عليخاني ،علي اکبر (1377) توسعه سياسي از ديدگاه امام علي عليه السلامتهران: مرکز چاپ و انتشارات سازمان تبليغاتي اسلامي
28- غزالي محمد (1417 ق) احياء علوم الدين ،بيروت: دارالمعرفه
29- قاسم زاده ،حسن (1365) پرورش استعدادهاي همگاني ،ابداع و خلاقيت ،تهران.
30- کريمي ،يوسف ، (1361) روانشناسي تربيتي ،تهران : انتشارات سمت
31- کليني ،محمد بن يعقوب (1411) اصول کافي،بيروت: دارالتعارف للمطبوعات
32- مجلسي،محمدباقر(1363)بحارالانوار بيروت:موسسه الوفاء
33-ــــــــ ــــــــــ (1363) تحف العقول قم: دفتر تبليغات اسلامي
34-مسعودي، ابوالحسن علي بن حسين (1365) التنبيه و الاشراف ،تهران : انتشارات علمي وفرهنگي
35-مشايخي ،فريدون (1366) نظرات سياسي در نهج البلاغه ،تهران: مرکز چاپ و انتشارات سازمان تبليغات اسلامي
36- مطهري، مرتضي (1380) مجموعه آثار (جلد 17) قم :انتشارات صدرا
37-معاديخواه ،عبدالمجيد (1374) فرهنگ آفتاب ،تهران : نشر ذره
38-نجم الدين بکري ،احمد (1363)الاصول العشره ،ترجمه وشرح :عبدالغفور لاري، تهران.
39-يعقوبي ،احمد (1362) تاريخ يعقوبي ،ترجمه محمد ابراهيم آيتي ،تهران : انتشارات علمي وفرهنگي.
پي نوشت:
* استاديار و عضو هيأت علمي دانشگاه ايلام