تحصن در بیمارستان امام رضا (ع) مشهد
روایت از : مقام معظم رهبری (حفظه الله)
ما آمدیم؛ یك ستادى در مسجد كرامت تشكیل شد براى هدایت كارهاى مشهد و مبارزات كه مرحوم شهید هاشمىنژاد و برادرمان جناب آقاى طبسى و من و یك عده از برادران طلبه جوانى كه همیشه با ما همراه بودند كه دو نفرشان الان شهید شدهاند- یكى شهید موسوى قوچانى یكى هم شهید كامیاب؛ این دو نفر جزو آن طلبههایى بودند كه دائماً در كارهاى ما با ما همراه بودند- آنجا جمع مىشدیم و مردم هم در رفت و آمد دائمى بودند. آنجا شد ستاد كارهاى مشهد؛ و عجیب این است كه نظامیها و پلیس از چهارراه نادرى كه مسجد هم سر چهارراه بود جرأت نمىكردند این طرفتر بیایند؛ از هیجان مردم. ما توى این مسجد روز را با امنیت مىگذراندیم و هیچ واهمهاى كه بریزند این مسجد را تصرف كنند یا ماها را بگیرند نداشتیم، ولیكن شب كه مىشد آهسته از تاریكى شب استفاده مىكردیم و مىآمدیم بیرون و در یك منزلى غیر از منازل خودمان شب را چند نفرى مىماندیم.
توضیح عكس: سخنرانی آیتالله خامنهای در بیمارستان امام رضا علیهالسلام مشهد سال 57
شب و روزهاى پرهیجان و پرشورى بود؛ تا اینكه مسائل آذرماه مشهد پیش آمد كه مسائل بسیار سختى بود؛ یعنى اولش حمله به بیمارستان بود كه ما رفتیم در بیمارستان متحصن شدیم، در روزى كه حمله شد در همان روز ما حركت كردیم. رفتن به بیمارستان هم ماجراى جالبى است؛ اینها چیزهایى هست كه هیچكس هم متعرضش نشده؛ چون كسى نمىدانسته.
در همهی شهرها جریانات پرهیجان و تعیینكنندهاى وجود داشته از جمله در مشهد؛ و متأسفانه كسى اینها را به زبان نیاورده. اینها تكه تكه، سازندهی تاریخ روزهاى انقلاب است. وقتى كه خبر به ما رسید، ما در مجلس روضه بودیم. من را پاى تلفن خواستند، رفتم تلفن را جواب دادم؛ دیدم از بیمارستان است و چند نفر از دوست و آشنا و غیرآشنا از آن طرف خط دارند با كمال دستپاچگى و سراسیمگى مىگویند حمله كردند، زدند، كشتند؛ به داد برسید... بچههاى شیرخوار را زده بودند، من آمدم آقاى طبسى را صدا زدم؛ آمدیم این اطاق، عدهاى از علما در آن اطاق جمع بودند. چند نفر از معاریف مشهد هم بودند و روضه هم در منزل یكى از معاریف علماى مشهد بود. من رو كردم به این آقایان گفتم كه وضع در بیمارستان اینجورى است و رفتن ما به این صحنه احتمال زیاد دارد كه مانع از ادامهی تهاجم و حمله به بیماران و اطباء و پرستارها و... بشود؛ و من قطعاً خواهم رفت. آقاى طبسى هم قطعاً خواهند آمد.
ما با ایشان قرار هم نگذاشته بودیم اما خب مىدانستم كه آقاى طبسى میآیند؛ پهلوى هم نشسته بودیم. گفتم ما قطعاً خواهیم رفت؛ اگر آقایان هم بیایید خیلى بهتر خواهد شد و اگر هم نیایند، ما به هر حال مىرویم. لحن توأم با عزم و تصمیمى كه ما داشتیم موجب شد كه چند نفر از علماى معروف و محترم مشهد گفتند كه ما هم مىآییم از جمله آقاى حاج میرزاجواد آقاى تهرانى و آقاى مروارید و بعضى دیگر. ما گفتیم پس حركت كنیم. حركت كردیم و راه افتادیم به طرف بیمارستان. گفتیم پیاده هم مىرویم.
وقتى كه ما از آن منزل آمدیم بیرون، جمعیت زیادى هم در كوچه و خیابان و بازار و اینها جمع بودند، دیدند كه ما داریم مىرویم. گفتیم به افراد كه به مردم اطلاع بدهند ما مىرویم بیمارستان و همین كار را كردند؛ گفتند. مردم افتادند پشت سر این عده و ما از حدود بازار تا بیمارستان را- شاید حدود سه ربع تا یك ساعت راه بود- پیاده طى كردیم. هرچه مىرفتیم جمعیت بیشتر با ما مىآمد و هیچ تظاهر- یعنى شعار و كارهاى هیجانانگیز- هم نبود؛ فقط حركت مىكردیم به طرف یك مقصدى؛ تا اینكه رسیدیم نزدیك بیمارستان.
بیمارستان امام رضاى مشهد یك فلكهاى جلویش هست، یك میدانى هست جلویش كه حالا اسمش فلكهی امام رضاست و یك خیابانى است كه منتهى مىشود به آن فلكه؛ سه تا خیابان به آن فلكه منتهى مىشود. ما از خیابانى كه آنوقت اسمش جهانبانى بود- نمىدانم حالا اسمش چیست- داشتیم مىآمدیم به طرف آن خیابان كه از دور دیدیم سربازها راه را سد كردند. یعنى یك صف كامل و تفنگها هم دستشان، ایستادهاند و ممكن نیست از اینها عبور كنیم. من دیدم كه جمعیت یك مقدارى احساس اضطراب كردند. آهسته به برادرهاى اهل علمى كه بودند گفتم كه ما باید در همین صف مقدم با متانت و بدون هیچگونه تغییرى در وضعمان پیش برویم تا مردم پشت سرمان بیایند؛ و همین كار را كردیم.
سرها را انداختیم پایین، بدون این كه به رو بیاوریم كه اصلاً سربازى و مسلحى وجود دارد در مقابل ما، رفتیم نزدیك. به مجرد این كه مثلاً به یك مترى این سربازها رسیدیم، من ناگهان دیدم مثل اینكه بىاختیار این سربازها از جلو پس رفتند و یك راهى به قدر عبور سه چهار نفر باز شد، ما رفتیم. فكر آنها این بود كه ما برویم، بعد راه را ببندند اما نتوانستند این كار را بكنند. به مجرد این كه ما از این خط عبور كردیم، جمعیت ریختند و اینها نتوانستند كنترل بكنند. شاید در حدود مثلاً چند صد نفر آدم با ما تا دم در بیمارستان آمدند؛ بعد هم گفتیم كه در را باز كنند. طفلكها بچههاى دانشجو و پرستار و طبیب و اینها كه توى بیمارستان بودند، با دیدن ما جان گرفتند. گفتیم در بیمارستان را باز كردند و وارد شدیم. رفتیم به طرف جایگاه وسط بیمارستان؛ یك جایگاهى بود آنجا و یك مجسمهاى چیزى هم به نظرم بود كه بعدها آن مجسمه را هم فرود آوردند و شكستند. لكن آن وقت به نظرم مجسمه هنوز بود...
به مجرد این كه رسیدیم آنجا، ناگهان جای رگبار گلولهها را دیدیم. بعد كه پوكههایش را پیدا كردیم، دیدیم كالیبر 50 بوده؛ چقدر واقعاً اینها گستاخى در مقابل مردم به خرج مىدادند. در حالى كه براى متفرق كردن مردم یا كشتن یك عده مردم، كالیبرهاى كوچك مثلاً ژ 3 یا این چیزها هم كافى بود؛ اما با كالیبر 50 كه یك سلاح بسیار خطرناكى است و براى كارهاى دیگرى به درد مىخورد، اینها به كار بردند روى مردم. بعدها كه در آن بیمارستان متحصن شدیم، من آن پوكهها را جمع كرده بودم از زمین، خبرنگارهاى خارجى كه آمده بودند، من این پوكهها را نشان مىدادم؛ مىگفتم كه این یادگارىهاى ماست؛ ببرید به دنیا نشان بدهید كه با ما چگونه رفتار مىكنند.
به هر حال رفتیم آنجا، یك ساعتى آنجا بودیم. خب معلوم نبود كه چهكار مىخواهیم بكنیم. رفتیم توى یك اطاقى- ما چند نفر از معممین و چند نفر از افراد بیمارستان- كه ببینیم حالا چه باید كرد؟ چون هیچ معلوم نبود، معلوم شد تهاجم ادامه دارد. حتى ماها را و مردم را و همه را گلولهباران كردند. من آنجا پیشنهاد كردم كه ما اینجا متحصن بشویم؛ یعنى اعلام كنیم كه همینجا خواهیم ماند تا خواستههایى برآورده بشود و خواستهها را مشخص كنیم. توى جلسه 8، 9 نفر یا شاید 10 نفر از اهل علم مشهد حضور داشتند. من براى این كه مطلب هیچگونه تزلزلى، خدشهاى پیدا نكند، بلافاصله یك كاغذ آوردم و نوشتم كه ما مثلاً جمع امضاءكنندگان زیر اعلان مىكنیم كه در اینجا خواهیم بود تا این كارها انجام بگیرد. یادم نیست حالا همهی این كارها چه بود؟ یكى دو تایش را یادم است. یكى این كه فرماندار نظامى مشهد عوض بشود؛ یكى این كه عامل گلولهباران بیمارستان امام رضا محاكمه بشود یا دستگیر بشود؛ یك چنین چیزهایى را نوشتیم و اعلان تحصن كردیم.
این تحصن، عجیب اثر مهمى بخشید؛ هم در مشهد و هم در خارج از مشهد؛ یعنى بعد معلوم شد كه آوازهی او جاهاى دیگر هم گشته و این یكى از مسائل، یا یكى از آن نقطه عطفهاى مبارزات مشهد بود. آنوقت آن هیجانهاى بسیار شدید و تظاهرات پرشور مردم مشهد، به دنبال این بود و كشتار عمومىاى كه بعد از آن در مشهد نمىدانم یازدهم یا دوازدهم دى، اتفاق افتاد جلوى استاندارى كه مردم را زدند و بعد هم توى خیابانها راه افتادند و صفهاى نفت و صفهاى نان و اینها را گلولهباران كردند... با تانك و ماشین مىرفتند.1
پي نوشت:
1. مصاحبه با شبكه دو تلویزیون درباره خاطرات 22 بهمن 11/11/1363