خاطراتی از آفتاب

سيد علي اکبر محتشمي، از دوران اقامتش به همراه امام خميني(ره) در پاريس مي گويد: يک روز تاسوعا از طرف امام به من اعلام شد که شما آماده باشيد که يک ساعت به ظهر، روضه بخوانيد تعجب کردم و گفتم که من آمادگي خواندن روضه اي مناسب شرايط پاريس را ندارم. روضه اي که من مي دانم، از همان روضه هايي است که در مجالس معمولي ايران خوانده مي شود.
دوشنبه، 7 تير 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خاطراتی از آفتاب
خاطراتی از آفتاب
خاطراتی از آفتاب

تهیه کننده : سید امیرحسین کامرانی راد
منبع : راسخون




بازگشت به هويت

سيد علي اکبر محتشمي، از دوران اقامتش به همراه امام خميني(ره) در پاريس مي گويد: يک روز تاسوعا از طرف امام به من اعلام شد که شما آماده باشيد که يک ساعت به ظهر، روضه بخوانيد تعجب کردم و گفتم که من آمادگي خواندن روضه اي مناسب شرايط پاريس را ندارم. روضه اي که من مي دانم، از همان روضه هايي است که در مجالس معمولي ايران خوانده مي شود.
امام، پيغام دادند: به فلاني بگوييد که همان روضه را مي خواهم.
مراسم برگزار شد. از همان لحظه ي اوّل، گريه کردند. به ياد دارم که تا با يک ربع پس از پايان روضه هم عده اي هنوز گريه مي کردند. يکي از افراد حاضر در مجلس به نزد من آمد و صورتم را بوسيد و گفت: «من در اين بيست و پنج سال که در فرانسه هستم، از فرهنگم جدا شده بودم. امروز، تو با اين روضه اي که خواندي، همه چيز را به من برگرداندي: مذهبم، مکتبم و فرهنگم! 1

خاطراتی از آفتاب

امام و سنت هاي مذهبي

شيخ حسين انصاريان، واعظ مشهور، نقل مي کند: روزهاي سوگواري، در مجلس روضه اي که در منزل امام درکوچه ي يخچال قاضي (قم) برگزار مي شد، شرکت مي کردم. ايشان را وقت ذکر مصيبت اهل بيت، با حال تر و گريان تر از ديگران مي ديدم؛ گريه اي که در نظر من، سرچشمه اش معرفت کامل به ولايت و حقايق باطنيه و واقعيات ملکوتيه بود. در آن زمان، گاهي شب ها به حرم حضرت معصومه (س) مشرّف مي شدم. هر شب که مي رفتم، امام را در حرم مي ديدم. در سالي هم که به عراق تبعيد شدند، به خدمتشان شرفياب شدم. تشرّفشان به عتبات مقدّسه هم همين گونه بود. نديدم کسي از علما را به غير ايشان، که اين گونه عمل کند و آن هم به طور مداوم، يعني هر شب، کار خود را ادامه بدهد. 2

قانون گرايي

يکي از ياران امام مي گويد: تقيد و التزام حضرت امام خميني (ره) به قوانين و مقررات، منحصر به نظام اسلامي نبود. ايشان حتي در رژيم پهلوي نيز اين روش را پي مي گرفتند. مرحوم حاج آقا مصطفي خميني، نقل مي کردند که امام، به هنگام عبور از عرض خيابان، مسافت زيادي را طي مي کردند تا از تقاطع يا خط عابر پياده عبور کنند و هيچ وقت هم قدم روي چمن ها نمي گذاشتند.
يکي ديگر از ياران امام مي گويد: شبي، در نجف، در محضر امام بودم که يکي از طلاب حاضر در مجلس، از ايشان پرسيد که آيا مي توان براي تمبر هشت ريالي، دو ريال داد؟ امام، در پاسخ فرمودند: «اين کار، جايز نيست». بعد، اضافه کردند: «حتي اگر استالين هم روي کار باشد، حفظ نظم، از اهم واجبات است». 3
*******

کمک امام به بانوي فقير

آقاي اسلامي تربتي (همسايه امام در قم) نقل مي کرد: روزي با امام خميني در حال رفتن به درس مرحوم شاه آبادي بوديم. فصل زمستان بسيار سردي بود. از کنار مدرسه ي حجتيه عبور مي کرديم. ديديم خانمي کنار رودخانه نشسته و پارچه و کهنه مي شويد. نمي دانم مال خودش بود يا کلفت بود. مي ديديم که يخ هاي رودخانه را مي شکست و کهنه مي شست و بعد، دستش را از آب بيرون مي آورد و مقداري با دماي بدنش گرم مي کرد و دوباره لباس مي شست. امام، قدري به او نگاه کرد. بعد به من فرمود: «شما برويد. من، بعد مي آيم». عرض کردم: اگر امري هست، بفرماييد. گفتند: «نه، شما برويد» و خودشان ايستادند و به کمک آن خانم، لباس ها را شستند و کنار گذاشتند و چيزي هم يادداشت کردند که بعد معلوم شد آدرس آن خانم مستمند را از او گرفته بودند. هر چه از ايشان پرسيدم قضيه چه بود، فرمودند: «چيزي نبود». بعد معلوم شد به آن گفته اند: «شما بياييد منزل ما، من دستور مي دهم آب گرم کنند و ديگر شما اين جا نياييد. با آب گرم، لباس بشوييد.»4
*******

يادگار

يک خانم ايتاليايي که شغل او معلمي و دينش مسيحيت بود، نامه اي آکنده از ابراز محبت و علاقه، نسبت به حضرت امام خميني و راه او، همراه با يک گردن بند طلا براي ايشان فرستاده بود. او در نامه اش آورده بود که «اين گردن بند را که يادگار آغاز ازدواجم است و به همين جهت، آن را بسيار دوست دارم، به نشان علاقه و اشتياقم نسبت به شما و راهتان تقديم مي کنم». يکي از مسئولان دفتر مي گويد: «مدتي آن را نگه داشتيم و سرانجام با ترديد از اين که امام، آن را مي پذيرند يا نه، همراه با ترجمه ي نامه، خدمت معظم له برديم. نامه، به عرض ايشان رسيد. گردن بند را نيز گرفتند و روي ميزي - که در کنارشان بود - گذاشتند.
دو سه روز بعد، اتفاقا دختربچه ي دو يا سه ساله اي را آوردند که پدرش در جبهه مفقودالاثر شده بود. وقتي امام ، متوجه شدند، فرمودند: «الآن بياوريدش داخل». او را روي زانوان خود نشاندند و صورت مبارکشان را به صورت بچه چسبانيدند و دست بر سر او گذاشتند. مدتي به همين حالت، با آن دختر بچه سخن گفتند. بچه - که افسرده بود - سرانجام در آغوش امام خنديد و به دنبال آن، انگار امام هم احساس سبکي و انبساط خاطر کرد. در پايان، امام همان گردن بندي را که آن زن ايتاليايي فرستاده بود، برداشتند و با دست خودشان به گردن دختر بچه انداختند. دختربچه، در حالي که از خوش حالي در پوست خود نمي گنجيد، از خدمت امام، بيرون رفت. 5

پي نوشت :

1. پا به پاي آفتاب، امير رضا ستوده، جلد دوم، تهران: نشر پنجره، 1373، ص 146.
2. صحيفه ي دل (مطالب وخاطراتي از شاگردان امام خميني)، حميد بصيرت منش و احمد ميريان، تهران: مؤسسه ي تنظيم نشر آثار امام خميني، 1379، ص 10.
3. ماهنامه ي پاسدار اسلام، ش 108.
4. برداشت هايي از سيره ي امام خميني، غلامعلي رجايي، ج 1، ص 215.
5. در سايه ي آفتاب، محمدحسن رحيميان، قم، مؤسسه ي پاسدار اسلام، 1371، ص 149 .

منبع:




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.