اشباح، ارواح و شوارتزنگر

استوارت هوور در سال هاي کنوني توانسته شماري از پژوهشگران حوزه دين و رسانه را در دانشگاه کلرادو بولدر آمريکا سازمان دهي کرده تا درباره دين ، رسانه، فرهنگ بنويسند. لي هود همکار وي در اين نوع تحقيقات و پژوهش هاست که نوشتار زير را از وي مي خوانيد. بعدها در سال 2006 مطالعات لي هود در کتاب دين در عصر رسانه استورات هوور بسيار به کار آمدند. کتابي
دوشنبه، 14 تير 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اشباح، ارواح و شوارتزنگر
اشباح، ارواح و شوارتزنگر
اشباح، ارواح و شوارتزنگر






اشاره

استوارت هوور در سال هاي کنوني توانسته شماري از پژوهشگران حوزه دين و رسانه را در دانشگاه کلرادو بولدر آمريکا سازمان دهي کرده تا درباره دين ، رسانه، فرهنگ بنويسند. لي هود همکار وي در اين نوع تحقيقات و پژوهش هاست که نوشتار زير را از وي مي خوانيد. بعدها در سال 2006 مطالعات لي هود در کتاب دين در عصر رسانه استورات هوور بسيار به کار آمدند. کتابي که به زودي توسط انتشارات مرکز پژوهش هاي اسلامي صداوسيما به بازار نشر راه خواهد يافت.مي ماند گوشزدکردن نکته اي تکراري ولي مهم...
نوشتارهايي از اين دست گرچه تا اندازه اي منطبق بر شرايط و مصاديق جامعه مورد کنکاش نويسنده مقاله هستند ولي در بنيادها و هم چنين برخي نتايج، داراي گستره اي جهان شمول هستند که به کار مطالعات اين جايي ما خواهند آمد...

درآمد

بخش بيشتر مطالعات مذهبي بر تغيير رويه ها در زمينه نهادهاي مذهبي سنتي متمرکز شده است. در چهارچوب مطالعات رسانه اي، تحقيقِ معطوف به مخاطبان درباره مذهب، هرچه بيشتر بر تحقيق درباره شيوه هايي پرداخته است که از آن راه ها، افراد معناي معنوي خاص خويش را از سياهه نماديني تفسير کرده و مي سازند که ممکن است شامل مدعيات آن نهادهاي سنتي شود و ممکن است نشود (هوور، 1997 ؛ کلارک، 1998). نوشتار حاضر، با استفاده از آن الگو و به تبعيت از مسيري که کولز1 در کتاب زندگي معنوي کودکان2(1990) طي کرده است، به کنکاش در اين موضوع مي پردازد که کودکان چگونه درگزينش هاي رسانه اي متنوعي چون اسرار حل نشده يا ترميناتور، معنايي معنوي مي يابند. درضمن، اين نوشته با کاربست مفهوم نشانه شناسي اجتماعي3 ليندرمان4 (1997) در پي تعميق اين موضوع است که چگونه نمادهاي فرهنگي در چهارچوب بافت ها و زمينه هاي اجتماعيِ
ويژه معاني متفاوتي مي يابند و برآن است که وارسي کند چگونه تفاوت هاي ميان تصورات کودکان از خدا و رسانه ها به باورهاي مذهبي متفاوت درون خانواده هاي شان پيوند خورده است.
برنامه تلويزيوني نظر کرده فرشته5 يکي از پرطرفدارترين برنامه هاي تلويزيوني در ايالات متحده بوده است واصلا" مايه شگفتي نيست که تماشاگرانش پيوندي معنوي با اين برنامه احساس مي کردند.
موضوعات اين برنامه شامل نمايش فرشتگاني در شکلي زمين بودند که به انسان ها درحل گرفتاري ها و مشکلاتشان کمک مي کردند و آنها را در معرض عشق خداوند قرار مي دادند ولي بسيار شگفت انگيزتر از اين موضوع آن است که همين تماشاگران، مضامين معنوي و پيوندهاي متنوع با خداوند در برنامه هاي تلويزيوني مختلفي چون اسرار سربسته6 و واکر، رنجر تگزاس و فيلم هايي چون ترميناتور را حساس مي کنند. با اين همه، در مطالعه اي درباره رسانه هاي مرتبط با خانواده، دقيقا" برخي از برنامه هايي را مشخص ساخته اند كه هنگام پزسش از كودكان،آن ها مي گفتند كه موقع تماشاي اين برنامه هاي تلويزيوني يا فيلم ها به خدا يا مذهب مي انديشند (دقيقا" به همان شکلي که والدين شان يا ديگر بزرگسالان برنامه هايي چون جنگ ستارگان يا پرونده هاي ايکس را انتخاب مي کردند). اين مقاله به پژوهش درباره بافت و زمينه اي مي پردازد که در آن ها چنين پيوندهايي برقرار مي شوند، کودکان چگونه درباره اين برنامه ها صحبت مي کنند و هم چنين تفاوت هايي که در رويه هاي مذهبي درون خانواده هاي اين کودکان وجود دارد.
هوور(1999) سه پاردايم يا الگوي مرکزي در چهارچوب مطالعه رسانه و مذهب را دسته بندي کرده است:
1. مطالعاتي که متمرکز بر نهادها و افراد مذهبي است که پيام هاي شان را از طريق يا در عرصه رسانه ها عرضه مي کنند (در اين جا، مطالعات تلويزيون به مقاصد اونجليستي يا مسيحيان انجيلي غالب اند).
2. مطالعاتي که متمرکز بر رويدادهاي رسانه اي و پديده مذهب مدني اند؛
3. مطالعاتي که برخورد و ارتباط مذهب در رسانه هاي سکولار را بررسي مي کنند ( مانند مطالعات برخورد ژورناليستي با مذهب).
هوور الگوهاي چهارم و پنجمي هم درباره مذهب در عرصه رسانه ها پيش کشيده است. الگوي
چهارم متمرکز بر کنش هاي مستقلانه يا خود بيناد مخاطبان و معاني اي است که آن ها در چهارچوب رويه اي مردم پسند و محلي بدان نائل مي شوند؛ دراين الگو، «اين امکان بالقوه هست که کل تلويزيون به تلويزيون مذهبي بدل شوند» (1999). الگوي پنجم الگوي چهارم را وسعت مي بخشد، تا اين موضوع را مورد پرسش قرار دهد که اين معاني چگونه و نشأت گرفته از چه تأثيرات و نفوذي اند. اين الگوها تعامل پيچيده اي را ميان مذهب و توليدات رسانه اي پيش فرض مي گيرند، آن هم برحسبِ شيوه هايي که اعضاي مخاطبان در چهارچوب اين دو عرصه معاني مي يابند.
از يک طرف، مشخص است که تلويزيون درکار تعين و تفسير و بنا کردنِ مذهب و آگاهي مذهبي در جهان کنوني است. از طرف ديگر، مي توان مشاهده کرد که مذهب قرائت هاي موجود از تلويزيون را مشروط کرده، آن ها را تفسير و بنا مي کند. (هوور، 1999)
مباحثه اي که دراين جا بدان پرداخته مي شود، در چهارچوب الگوهاي چهارم و پنجم است و علاوه بر اين، برآن است شيوه هايي را بررسي کند که از آن طرق، بافت ها و زمينه هاي خانوادگي احتمالا" اين تعامل را مشروط مي سازند به ويژه براي مخاطبان جوان.
تصورات و برداشت هاي متغير از مذهب
محققان بسياري مستندات و مدارکي از تغيير تصورات و برداشت ها از مذهب و روند تغيير از مذهب نهادي به سلوک فردي، به تعبير روف7 (1993)، تهيه کرده اند. هامِند (1992) و هوور (1997) هردو استدلال کرده اند که اينک اقتدار و مرجعيت بر نمادهاي مذهبيِ متکي بر افراد و نهادها است. اين پارادايم جديد، چنان که وارنر (1993) اين اصطلاح را به نام خويش سکه زده است، پاردايمي است که درآن تجربه و معناي مذهبي در تجربه فردي و شخصي تجسم مي يابند. اين چشم انداز جديد به مذهب، به «تفسير و بناي فرهنگ مذهبي اي» دامن زده است که «برآمده از عالَمي از نمادهايي است که ممکن است مدعيان نمادين مذاهب تاريخي را شامل شود و ممکن است شامل نشود».(هوور، 1997)
کلارک اين مباحثه را در بررسي خويش درباره نوجوانان و ايجاد و تفسير هويت مذهبي پيش تر برده است (1998) و براين موضوع تأمل مي کند که آيا ممکن است ايده هايي را که مذهبي يا معنوي خوانده مي شوند، دست کم تا حدي، از منابع رسانه هاي توده اي اخذ کرد يا نه. او چنين استدلال مي کند
***************************
که «رسانه ها، از طريق موضع نهادينه شان در چهارچوب جامعه، اين قدرت را دارند که مشروعيتي را براي شيوه هايي خاص از تدوين و عرضه کردن اين نمادها درون گفتارهاي طبيعي شده و اجماعا" پذيرفته شده ايجاد و فراهم سازند»(1998). او به تازگي اين ايده ها را شرح و بسط بيشتري داده است.
جوان ها، مانند افرادي از هرسن و سال، خود را واجد مشروعيت و اقتداري مي دانند که خود براي خود تعيين کنند که چگونه مذهبي باشند، نه آن که به نهادهاي مذهبي تن دهند که بدان ها بگويند مذهبي بودن في نفسه چيست. از همين رو، رسانه ها و نهادهاي مذهبي و ديگر منابع متفاوت ديگر، در ذهن جوان هايي که درصدد تصميم گيري درباره باورها و چگونگي آن ها هستند، از منزلتي برابر برخوردارند.
برداشت و مفهوم ليپي (1994) از تعصب ديني عامه پسند،8 نشانگر اين چرخش وروگرداني [جامعه و افرادش] از تأثير و نفوذ قوي نهادهاي مذهبي در تعيين معناي مذهبي براي عرصه فراگيرتر تأثيراتي است که خارج از قلمرو سنتي اين نهادها قرار دارند. اين مقاله به همان منوال اثر کلارک (1998) تلاش مي کند به فهم مقوله تعصب ديني عامه پسند ياري رساند و از همين رو، به تشريح گفتارهايي مي پردازد که شيوه هايي را تبيين مي کنند و چهارچوب مي بخشند که ازآن راه ها، مردم در باب مذهب در (به قول کلارک) بافت و زمينه رايج در ايالات متحده سخن مي گويند؛ در اين مقاله، اين که کودکان چگونه در باب مضامين مذهبي و معنوي برحسب متون رسانه اي صحبت مي کنند. کلارک در پي کنکاش در ساخت و تفسير هويت است، حال آن که من در پي تعميق در مفهوم تشخيص 9 هستم؛ يعني اين که کودکان چه معاني مذهبي يا معنوي اي را از منابع رسانه اي که با آن در تماس اند، تشخيص مي دهند. او به ساخت و تفسير هويت در ميان نوجوانان (افراد ميان سيزده تا نوزده سال) توجه دارد؛ حال آن که مقاله حاضر، به کودکان يا افراد پيش از اين سن و بافت ها و زمينه هاي اجتماعي آن ها مي پردازد و اين که زمينه هاي مذکور ممکن است تا چه حدي، برتصورات و برداشت هاي اين کودکان از مضامين معنوي موجود در توليدات رسانه اي تأثيرگذار باشد.
تغيير ايده ها درباب رسانه هاي مذهبي
همان طور که مذهب درحال تغيير است، مفاهيم برنامه هاي رسانه اي مذهبي نيز از تغيير مصون
**************************
اين کلمه درعين آن که به معناي همسان يابي يا هويت يابي است، به معناي تشخيص و شناسايي نيز هست و گويا نويسنده مقاله، اين مفهوم دوم را در ذهن دارد و در نوشته حاضر، بدان مي پردازد. (م.)
نمانده اند.درحالي که کانون توجه مجموعه وسيعي از محققان صراحتا" برنامه سازي مذهبي و مطالعات تلويزيوني انجيلي گرايان است، هوور (1997) اين مفهوم را به چالش کشيده است؛ بدين صورت که تصور يا مفهوم رسانه مذهبي معادل با متوني است که ساخته گروه هاي مذهبي يا نيات مذهبي است.
روف (1995) هنگامي که از حدود و ثغورِ مبهمِ ميان مذهب و ساعات پربيننده تلويزيون مي نويسد، اين مسئله را پيش مي کشد که بسياري از اين برنامه ها «بينندگان را با رويارويي هاي اگزيستانسيال يا وجودي رو در رو مي سازند، رويارويي هايي که برآمده از زندگي روزمره اند و بالقوه توان برانگيختن پاسخ ها و واکنش هاي مذهبي يا عرفاني معنوي را دارند». او برآن است که افراد بدان سو رانده مي شوند که «در ساختن و تفسير هرگونه معناي ديني يا معنوي که مي توان از برنامه هاي تلويزيوني بيرون کشيد، پيش قدم شوند». (1995)
به همين منوال، شولتز (1990) استدلال مي کرد که برنامه هاي عامه پسند [تلويزيون] مي توانند واجد عملکردي مذهبي باشند، حتي اگر توليد شده توسط هيچ يک از سازمان هاي مذهبي نباشند يا عملکرد ويژه اي را در مذهبي ساختن يا تغيير مذهب افراد ايفا نکنند. هم چنين او متذکر مي شود که حتي لزومي ندارد برنامه اي تلويزيوني بخش مذهبي زندگي را خطاب قرار دهد تا محملي براي معناي مذهبي باشد. برحسب چنين نگرشي برخي از مثال هاي بعدي اين مقاله تشريح خواهند شد؛ يعني توضيح شيوه هايي که کودکان حتي در برنامه هايي که به هيچ وجه حاوي مضمون مذهبي خاصي نيستند، دلالت و اهميتي معنوي را تشخيص مي دهند.
من، برخلاف فور(1987)، بحثم را با اين پيش فرض شروع نمي کنم که ارزش ها، پيش فرض ها و جهان بيني هاي تلويزيون «تقريبا" از هرجهت، مطلقا" متضاد با ارزش ها، پيش فرض ها و جهان بيني هاي» مذاهب سنتي اند. در عوض، اين جا قصد من جست وجو و پرداختن به شيوه هايي است که از آن راه ها، کودکان در مواجهه با توليدات رسانه اي، معاني مذهبي يا معنوي را مي يابند و اين که تفاسير آنان چگونه ممکن است تحت تأثير نظام هاي اعتقادي خانواده هاي شان باشد.
بنيادهاي نظري
مفهوم ليندرمن از نشانه شناسي اجتماعي، آغاز مناسبي براي بحث در باب بافت ها و زمينه هاي
خانوادگي است که درآن ها، اين معاني متنوع رخ مي دهند ( ليندرمن، 1995 ،1997). مدل ليندرمن با ترکيب کردن فهمِ پِيرس از پويايي ساخت و تفسير فرديِ معنا با مفهوم سوسوريِ نظام هاي نشانه اي به منزله ساختارهاي معنا، بر بُعدِ اجتماعيِ کاربرد نشانه، تأکيد مي کند.
ليندرمن اصرار مي ورزد که فرآيندهاي فردي ساخت و تفسير معنا بايد در چهارچوب ساختارهاي اجتماعي و شرايط موقعيتي که فرد جزيي از آن است، داراي بافت و زمينه شوند و اين گونه مورد مطالعه قرار گيرند.
فرآنيد و ساخت فردي معنا براساس معناي اجتماعي تأسيس مي شود که فرد با آن آشنا است و بدان خو کرده است. فرد از طريق تجربيات سابقش از تعامل اجتماعي به وقوف و معرفتي از چگونگي کاربرد نشانه هاي خاص مي رسد؛ براي نمونه، نشانه هاي خاص در موقعيتي خاص قرار است حامل چه مقصود و هدفي باشند. (1995)
ليندرمن اين موضوع را مطرح مي کند که اين مدل نظري را مي توان به سطوح متفاوت نظام هاي اجتماعي اعمال کرد؛ نظام هايي چونان بزرگ مانند يك کشور يا حتي مقوله اي فراملي که معرف يک دوران يا براي مثال يک طبقه اجتماعي است. متقابلا" مي توان نظام هاي نشانه اي را به گروهي بس کوچک تر محدود کرد؛ براي نمونه يک فرقه کوچک مذهبي. ليندرمن تصريح مي کند که بايد سطوحي را که تحليل مي شوند، بنا به کانون خاص هر پروژه تحقيقي تعريف کرد. درباره موضوع اين نوشته، کانون در نظامي در سطح يک خانواده هست و از همين رو، در پي درجه اي است که بنا به آن، نشانه شناسي اجتماعي در محدوده يک خانواده عمل کند که برمعاني اي تأثير مي نهد که کودکان از توليدات رسانه اي مي گيرند. مطالعه حاضر، به منظور تعيين يک نقطه کانوني ديگر، به طور خاص اين موضوع را مدنظر قرار مي دهد که شناخت و انواع معارف مذهبي که درون يک خانواده بيان مي شوند يا از آن ها سخني به ميان نمي آيد، چگونه مي تواند بر معاني اي که کودکان از منابع رسانه اي دريافت مي دارند، تأثير بگذارد.
ليندرمن (1995) با بهره گيري از معيار نشانه شناسي اجتماعي، تفاوت هايي مهم و معنادار ميان پاسخ هايي يافت که بينندگان انجيلي و غيرانجيلي به برنامه اي مذهب محور از آفريقاي شمالي داده
بودند. من نيز معياري مشابه را براي نشان دادن اين موضوع به کار مي گيرم که کودکان در خانواده هايي که به شکلي نهادينه مذهبي يا به شکلي نهادي غيرمذهبي اند، به شکلي متفاوت به پرسش هاي تجربه رسانه اي و مضامين مذهبي واکنش نشان مي دهند.
کليفرد، گانتر و مک آلي يِر(1995) اين فرضيه را پيش کشيده اند که به دليل سويه هايي از واقعيت اجتماعي که بنا به آن ها، تجربه دستِ اول محدود يا ناموجود است؛ باورها، گرايش ها و افکار کودکان بي ثبات و شکل پذير است. با استفاده از اين فرضيه، مي توان ديد که کودکاني که عاري از تجربيات يا واجد تجربيات مذهبي نهادينه محدودي اند، توليدات رسانه ها را به شکلي متفاوت از آن کودکاني تفسير مي کنند که واجد تجربيات مذهبي مکرر و هم سو با خانواده شان هستند.
بافت و زمينه خانوادگي
خانواده مکاني مهم براي پژوهش هاي مرتبط با مخاطب کيفي است. مارلي (1992) استدلال مي کند که در خانواده است که آشنايي نخستين و اساسي با تلويزيون رخ مي دهد و بسط و چهارچوب اوليه براي ايجاد معاني شکل مي گيرد. او بر اين عقيده است که خانواده از طريق الگوهاي اش براي تعامل، نظام هاي دروني روابطش و فرهنگ مختص به خويشش در مشروعيت بخشي و شکل دادن به هويت، «آزمايشگاهي است براي پژوهش هاي ماهيت گرا در باب مصرف و توليد معنا». (1992) مارلي با سيلورستن (1990) هم عقيده است که تماشاي تلويزيون فعاليتي پيچيده است که ناگزير در گستره اي از رويه هاي خانوادگي محصور بوده، تنها در اين بافت و زمينه است که مي توان به شکلي مناسب بررسي و درکش کرد.
به همين منوال، ليندلف و مه ير (1987) نيز اين بحث را پيش مي کشند که مصرفِ «ارتباطات باواسطه» فعاليتي اساسا" خانوادگي است و از اين رو، مدعي اند که «اين موضوع که افراد اغلب در مکان ها و صحنه هاي خصوصي و خانوادگي پيام هاي رسانه اي را دريافت و مصرف مي کنند، بدان معنا است که گزينش و مصرف اين پيام ها، را پيش شرط ها و الزامات ايسن محيط هاي کوچک و فرعي شکل مي بخشند».
قراردادن مخاطبان در بافت ها و زمينه هاي خانوادگي، مؤلفه اي مهم در راه برد پژوهشي کنش اجتماعي است. اندرسن (1996) مي گويد که اين راه برد عامل [انساني يعني فرد] را موجودي اجتماعا"
هدايت شده به شمار مي آورد، نه آن که از نظر فردي مستقل و خودبيناد باشد. به گفته اندرسن، نظريه پردازان کنش اجتماعي، «فرد را عاملي از نظر اجتماعي مقيد و دانش پذير مي دانند که نماينده جزيي و کوچک انواع عضويت هاي جامعه است و کنش هاي اش، بداهه پردازي هايي از مضامين فرهنگي است». (1996) اين راه برد دو مقوله متفاوت از عامل [اجتماعي] را تشخيص مي دهد؛ اول به عنوان موجودي کنشگر و دوم به عنوان نماينده. من اين مقوله دوم را به معناي نماينده بافت و زمينه اجتماعي بزرگتري به شمار مي آورم که اغلب از خانواده آغاز مي شود و به نظر من با نظر ليندرمن درباره نشانه شناسي اجتماعي (که پيش تر بحثش شد) مي خواند.
کتاب مبتني بر آزمايش هاي اندرسن در قلمرو آن چيزي است که خود مخاطب، موقعيت يافته10 مي خواندش که در اين قلمرو، «اعضاي آن به منزله موجوداتي اند که در نوعي کنش اجتماعي جاري، محاط شده اند که بايد پاسخگوي آن باشند... رفتار هر مخاطبي را پيشايندهاي بالفعل و واقعيِ حضور وهمراهي شان با اين کنش، تشخص مي دهد و خاص او مي سازد». (1996) به عبارت ديگر، اندرسن در توجيه راه بردي استدلال مي آورد که بنا به آن،مخاطبان يا تماشاگران در بافت و زمينه اجتماعي و کنش هاي تعامليِ ديدنشان درک مي شوند نه بنا به کنش هاي منزويانه و ايزوله شده افراد.
بنا به اين سنتِ مطالعه هم زمانِ تماشاگران به عنوان اعضاي خانواده است که ما پروژه نمادگرايي، رسانه ها و مسير زندگي را درباره کاربرد خانوادگي از رسانه ها پيش برديم، پروژه اي که تحت نظر پروفسور استوارت هوور در دانشگاه کلرادو انجام شد. هوور(1996) راه بردي را تشريح مي کند که «در پي يافتن دليلي براي انسجام و ادغام رويه هاي رسانه اي در جريان اجتماعي زندگي است ... و اين که چگونه دسترسي يافتن به کالاهاي فرهنگي و رسانه اي، آموختن از آن ها، همسان شدن با آن ها يا رد کردنشان با جريان مذکور اتصال مي يابد». بحث حاضر آن است که اين جريان اجتماعي، مخصوصا" وقتي با تعاليم مذهبي ارتباط دارند، در برداشت هايي متفاوت از رسانه ها و مذهب براي کودکاني که در خانواده هاي مورد مطالعه حضور داشتند پنهان بود.
مورد ويژه کودکان
در سال 1998 ، مجله لايف از کودکان خواست به اين بينديشند که خداوند کيست و از طريق يک
*****************************
عکس و توضيح آن نشان دهند که دوست دارند از خداوند چه بخواهند. پاسخ هاي آن ها نشانگر گستره اي بود که کودکان مي توانند وجودي والاتر و پيوندهاي شان با آن نيروي ماوراي طبيعي را درک کنند. دختري 12 ساله از يک منگنه عکس گرفته بود؛ چرا که از نظر او، منگنه مانند خداوند چيزها را به هم مي دوزد و مانع متلاشي شدنشان مي شود. دختري 11 ساله از يک سايه عکس گرفته بود؛ چون «خدا، مثل سايه، محو و مبهم است؛ چون هيچ کس تصوير واضحي از او ندارد». (اداتو، 1998) به شيوه اي مشابه، کولز (1990) در فيلم مستند زندگي معنوي کودکان شيوه هاي متفاوتي را به تصوير کشيده بود که از آن راه ها، کودکان از مضامين مذهبي سخن مي گويند. کولز به بررسي شيوه اي پرداخته بود که به نظر مي رسيد پيش زمينه هاي مذهبي کودکان از آن طريق بر تصوراتشان از مضامين مذهبي تأثير مي نهد (با فصولي چون رستگاري مسيحي، توسل اسلامي، راست کرداريِ يهودي و مراقبه نفس سکولار). من بر اساس اين فيلم، در پي تعميق در باب چگونگي تأثير جهات مذهبي موجود درون خانواده بر نوع تفکرات کودکان از پيوندهاي ميان باورهاي معنوي شان و توليدات رسانه اي مورد مصرفشان هستم.
ويليامز (1969) درباره اين موضوع تحقيق کرده بود که چگونه تفاوت هاي طبقاتي بر چند و چون صحبت هاي کودکان درباره برنامه اي تلويزيون مؤثر است. من نيز به شيوه اي مشابه قصد دارم اين موضوع را پيش بکشم که تفاوت هاي مذهبي خانواده ها واجد نفوذ و تأثيري بر چند و چون صحبت هاي کودکان درباره مقولات مذهبي يا معنوي است، آن هم وقتي اين مقولات با بده بستان شان با رسانه ها ربط مي يابند. ويليامز با اين پيش فرض آغاز مي کند که «کودکان کم سن وسال اکثرا" به موضوع تحريک، بر اساس سطوحي پاسخ مي دهند که نوعا" يا به شکلي تيپيکال در محيط خانوادگي شان فعليت مي يابند». (1969) نمونه هايي که در پي مي آيند، نشان مي دهند که چگونه مي توان محيط خانوادگي را نه فقط برحسب تفاوت هاي طبقاتي، که براساس تفاوت هاي موجود در جهات مذهبي شان نيز مورد تأمل قرار داد.

خانواده هاي از نظر عرفي مذهبي

خانواده هنسن از طبقه متوسط بالا هستند که در حومه مرفه دنور، در کلرادو زندگي مي کنند. والدين،بلر و نادين، داراي درجه دانشگاهي و کارهاي تخصصيِ اداري اند. خانواده کين از طبقه متوسط پايين هستند و درمحيطي نيمه روستايي، در خانه اي زندگي مي کنند که براي مسابقه سگ ها ساخته شده بود و پدرش اندرو، سرايدار آن جا بود. والدين اين خانواده اندرو و نورا، هردو صرفا" تا پايان دبيرستان درس خوانده بودند.
اين خانواده ها از نظر مذهبي بسيار نزديک تر به هم هستند تا آن چه شايد منزلت اجتماعي و اقتصادي شان نشان مي دهند. هردو خانواده مسيحي پروتستان هستند و مرتب در کليسا شرکت مي کنند و انجام مراسم مختلف کليسايي جزيي ثابت از فعاليت هاي خانوادگي شان است. در هردو خانواده، هم والدين و هم کودکان، مذهب را بسيار مهم به شمار مي آورند. اين بدان معني نيست که اين دو خانواده به لحاظ مذهبي هم سان هستند؛ ولي جهان بيني هاي مذهبي والدين و ديدگاه هايي که کودکانشان بيان مي کنند، آن چنان به هم نزديک اند که مي توان در کنار هم بررسي شان کرد.

خانواده هنسن

بلر و نادين هنسن هردو قبلا" کاتوليک بودند و اينک خانواده به طور منظم به يک کليساي غيرفرقه ايِ انجيل گرا مي رود. در مقياس 1 تا 6 (محافظه کار تا ليبرال)، بلر به باورهاي اش نمره 2.5 مي دهد و نادين به باورهاي مذهبي اش، نمره اي بين 2 تا 3. بنا به اصطلاح روف (1993) مي توان آن ها را جويندگان انجيل گرا ناميد. آن ها پس از ازدواج، هردو تصميمي آگاهانه مبني بر ترک کليساي کاتوليک گرفتند و هر دو، تصميم خويش را با اصطلاحاتي مشابه که متمرکز بر معنويت فردي شان است، توصيف مي کنند نادين مي گويد:
من از کليساي کاتوليک، چيزي رو که از نظر معنوي به اون نياز داشتم، نمي گرفتم... و همين که چشمام رو باز کردم و شروع کردم به اين که چيزاي بيشتري از انجيل بياموزم و از تعاليم و چيزاي ديگه عقيده مذهبي ام بيشتر مطلع بشم، به کليساي کاتوليک شک کردم ... و خودم رو مجبور مي کردم به کليساي کاتوليک برم ولي اين شکي که در من ريشه کرده بود، از بين نمي رفت؛ تا اين که به يک کليساي مسيحي رفتم؛ يعني به کليسايي که کشيش اون وعظي حقيقي کرد؛ يعني همون چيزايي رو که خودم در زندگي روزمره به اون ها فکر مي کردم، با استفاده از تعاليم و ارجاع به نوشته هاي انجيل مي گفت و ديدم حرف هاي کشيش خيلي بيشتر
از اون چه در کليساي کاتوليک مي شنيدم. به دلم ميشينه و ديدم دارم تحت تأثير جنبش هاي انجيل گرايي قرار مي گيرم که اون زمان که من کليساي کاتوليک را ترک کردم، جزيي از اون به شمار نمي اومدن.
نادين رک و راست تعريف کرد وقتي کليساي کاتوليک را ترک کرد، «گاو پيشوني سفيد» خانواده شد و خواهر و برادرش که «هنوز اعتقاد کاتوليکي سفت و سخت داشتند، کنار آمدن به اين قضيه براي شان مشکل بود».
بلر هم مي گويد که براي او ترک کليساي کاتوليک کوششي بود براي يافتن چيزي که براي او و همسرش معناي معنوي بيشتري داشته باشد:
همه اش شده بود گوش کردن به حرف اين کشيش هاي زهوار دررفته که ورد زبونشون فقط اين است که چطور بچه هامون رو بزرگ کنيم. ما نمي تونستيم با اين جور کشيش ها ارتباط برقرار کنيم. ما رفقايي داشتيم که بيشترشان به کليسايي از نوع کليساهاي اجتماعات مي رفتند، فکر مي کردند.«راستش مي دوني اين کار عميقا" معنادارتر است؟ اين کشيش خاص از چيزها طوري حرف مي زند مثل اين که دارد با خانواده يا بچه ها حرف مي زند، آن هم از چيزايي که واقعا" تو زندگي ما اتفاق مي افته. راستش ما که خيلي راحت مي فهميم داره از چي حرف مي زنه».
خانواده هنسن، پيش از انتخاب کليساي کوچک غير فرقه اي کنوني شان، ابتدا کليسايي تعميدگرا و بعد يک کليساي اجتماع بزرگ را امتحان کردند. از نظر بلر، تعلق به فرقه اي خاص مهم نيست:
به نظر من آدم بايد هرجا که اعتقادش مي کشوندش، بره هرجايي که به لحاظ معنوي تغذيه بشه. من که نديدم خدا بگِه: تو بايد حتما" کاتوليک يا پروتستان باشي.
خانواده هنسن، پيش از مصاحبه با ما، درکليسايي خانگي شرکت کرده بودند که متشکل از خانواده هايي بود که بيرون ساختمان يک کليساي محلي، هم ديگر را براي ايجاد انجمن اخوت و مطالعه انجيل ملاقات مي کردند. هم بلر و هم نادين، اين عمل را بسيار مهم مي دانستند. كودكان اين خانواده، سارا و تِروِر (كه در زمان مصاحبه با ما، به ترتيب،‌ 15 و 11 سال داشتند) در گروه هاي جوانان کليسا عضو بودند. تره ور مي گويد که خانواده هميشه پيش از غذا خوردن، حتي در ساندويچ فروشي دعا مي کنند. سارا پذيرش مسيح را به عنوان بزرگترين رخداد زندگي اش مي داند که
آن را کاملا" تغيير داده است و مي گويد سعي مي کند براي ايمان آوردن غير مسيحيان، دليل و گواه باشد.

خانواده کين

خانواده کين بيش از خانواده هنسن محافظه کارند. آن ها به فرقه تعميدگراي محافظه کاري تعلق دارند و هر يك شنبه صبح، هريک شنبه شب و چهارشنبه شب، براي اداي فرائض ديني به کليساي شان مي روند. براساس مقياس نظرگاه هاي مذهبي محافظه کار تا ليبرال، اندرو کين به خودش نمره 1 مي دهد (محافظه کارترين نمره) و مي گويد باور دارد که «انجيل دقيقا"منظور و معنايش همان چيزي است که مي گويد، همين و بس». همسرش نورا به محافظه کاري و شوهرش نيست و از همين رو معتقد است بهتر است کودکانش از تعاملات شان با فرهنگي گسترده تر آموزش ببينند.
بايد به يک تعادلي رسيد و گذاشت بچه ها در معرض اتفاقات بيرون خونه قرار بگيرن، البته نه اين که اجازه داد به راه هاي ناباب کشيده بشن. آدم نمي تونه يک عمر بچه ها رو از بعضي چيزايي که دارن اتفاق مي افتن، دور نگه داره؛ چون بايد خودشون در برابر اون چيزا قرار بگيرن و خودشون تشخيص بدن کجا بايد به اصول اخلاقي بچسبن و کجا بايد اعتقادات مذهبيشون رو وارد کنن.
با اين همه، او ميان اموردنيوي و «اموري که باعث خشنودي سرورمان مي شوند» تمايز مي گذارد و در زمان مصاحبه قبل ازآن که مطالعه تک تک صفحات انجيل را به پايان نرسانده بود، سراغ خواندن هيچ نوشته ديگري نرفته بود. اوتصميم گيري درباره امور مجاز و غيرمجاز در محيط خانه را به شوهرش سپرده بود و دراين باره مي گفت:
اون مرد خونه است ومن بايد گوش به فرمونش باشم.
استدلالي که آشکارا مبتني بر تفسيري محافظه کارانه و لفظ به لفظ از انجيل است.
کودکان بزرگتر اين خانواده، پاتريک وکلي (که در زمان مصاحبه، 9 و10 سال داشتند) در فعاليت هاي سازمان يافته جوانان کليسا شرکت مي کنند و به مدرسه اي مي روند که تحت اداره کليسا است. مادرشان دفتردار مدرسه و مدير بالفعل آن جا است. دختر کوچک خانواده، بريتاني (در زمان مصاحبه، 2 ساله بود) روزهاي يک شنبه در مدرسه، درحال آموختن سرودهاي مذهبي کودکانه بود.

پيوندهاي مشترک با خداوند

کودکان خانواده هاي هنسن و کين، با آن که تا حدي به پيش زمينه هاي مذهبي محافظه کارانه متفاوت تعلق داشتند، به شيوه اي بسيار مشابه از پيوندهاي ميان خدا و توليدات رسانه اي سخن مي گويند. آن ها نه به نمونه هاي رسانه اي خاص، که به اين مي انديشند که آيا خدا (يا مسيح) تماشاي برنامه اي را قبول مي کند يا نه.
درپاسخ به اين پرسش که، وقتي تلويزيون يا يک فيلم را تماشا مي کني، درباره خدا هم فکر مي کني؟ کِلي کين اين طور جواب داده بود:
بعضي وقت ها به اين فکر مي کنم حالا که دارم اين برنامه رو تماشا مي کنم، خدا هم هست و داره با من به اون نگاه مي کنه يا نه؟ بعضي وقت ها هم مامان اينو به من ميگه.
مصاحبه گر:
خب، منظورت چيست؟ يعني تصور ميکني خدا هم با تو مشغول تماشاي برنامه است؟
کلي:
خب ... خدا همين الان با منه، خدا هر روز زندگي من با منه و اگر ما نشسته باشيم و چيز بدي رو تماشا کنيم، اون هم پيش ما نشسته. فکر مي کنين اون چه کار مي کنه؟
مصاحبه گر:
خب، آن وقت چه احساسي بهت دست مي دهد؟
کلي :
بعضي وقتا به فکر مي افتم.
مصاحبه گر:
و بعد از اين که فکر کردي، آن وقت چه مي کني؟
کلي:
بيشتر وقت ها، تلويزيون رو خاموش مي کنيم.
بي ترديد، افکار کلي درباره خدا و رسانه ها تحت تأثير آموخته هاي اش از کليسا و والدينش است. مادرش، نورا، در طول مصاحبه فردي خودش، احساساتي مشابه را درباره گوش دادن به راديو توصيف
مي کرد:
فکر من اين است که وقتي دارم راديو گوش مي کنم اگر مسيح کنارم نشسته باشه. باز هم کنارم خواهد بود يا نه؟
اگر پاسخ مثبت نيابد، راديو را خاموش مي کند؛ چون آن وقت مي فهمد گوش دادن به آن برنامه، «کار درستي نيست».
شوهر نورا، اندرو، نيز هنگام فکر کردن به خدا و تلويزيون، برحسب ممنوعيات مذهبي مي انديشد.
مصاحبه گر:
تا حالا شده موقع تماشاي تلويزيون يا يک فيلم، به مذهب يا خدا هم فکر کنيد؟
اندرو:
بايد بگم بله، چون به همين دليله که قوت پخش بعضي چيزها، تلويزيون خاموشه؛ چون برنامه هاي خوبي نيستن. منظورم اينه که از نظر آموخته هام خوب نيستن.
مصاحبه گر:
درباره گوش کردن به موسيقي چطور، تا حالا شده که ...؟
اندرو:
بله، براي همين است که آن موقع هم راديو رو خاموش مي کنم. من حتي بعضي وقت ها شده که راديو را موقع پخش بعضي از برنامه هاي ايستگاه هاي مسيحي خاموش مي کنم، چون مي بينم دارن از خط خارج ميشن.
اندرو صراحتا" انتخاب هاي رسانه اي خانواده را تعيين مي کند و براي کارش هم استدلالات مذهبي را به کار مي گيرد. اندرو دستور داده بود که ديگر برنامه تاريخي دکتر کويين، پزشک زن11 را نگاه نکنند و اين دستور بعد از آن داده شده بود که در يکي از قسمت ها، شخصيت اصلي برنامه از طريق نظريه تکامل [داروين] درسي گرفته بود. او هم چنين به فيلم هايي اعتراض داشت که مي گفت سحر و جادوي سياه را تبليغ مي کنند يا ياد مي دهند؛ فيلم هايي مثل پرنسس قو يا فيلم کلاسيک شرکت ديسني، تخت ها و جاروهاي پرنده (1971). کودکان خانواده هم اين ممنوعيات را دروني ساخته بودند. پاتريک 9 ساله در مصاحبه انفرادي اش جواب مي دهد که تخت ها و جاروهاي پرنده فيلم خوب و
****************************
درستي براي ديدن نيست، چون در آن شخصيت ها «مثل جادوگران عمل مي کنند»؛ هم چنين مي گويد بازي ويديويي بتمن و رابين، که او مجاز به داشتنش نيست، بازي احمقانه اي است؛ چون آن ها «پرواز مي کنند و از اين طور کارها». کِلي هم توضيح مي دهد با ممنوعيت خانوادگيِ موسيقي راک اندرول مخالف نيست؛ «چون من دارم توي خانه اي مسيحي بزرگ مي شوم».
خانواده هنسن نيزواکنش هايي صريح به رسانه ها، مبتني بر باورهاي مذهبي خويش دارند. آن ها اشتراک مجله تايم را لغو کردند؛ چون بلر به اين نتيجه رسيده بود که اين مجله «گويا تهاجمي عليه خداوند را ترتيب مي دهد». با اين حال خانواده هنسن درمقايسه با خانواده کين، چنان ممنوعيات سفت و سختي بر تلويزيون و سينما روا نمي دارند. گه گاه، سارا و تره ور، برنامه کمدي مخصوص بزرگسالان، نمايش زنده شنبه شب را نگاه مي کنند و تره ور اجازه يافت فيلم شجاع دل را تماشا کند؛ چرا که با وجود صحنه هاي خشونت بار نبرد، واجد ارزش هاي تاريخي بود. با اين حال وقتي از اين بچه ها پرسيده مي شود که آيا موقع تماشاي تلويزيون يا فيلم به فکر خدا هم مي افتند يا نه، به شکلي خيره کننده پاسخ هاي شان از جهاتي بسيار شبيه جواب کِلي کين است.
سارا:
بله. مثلا" اين که شايد عيسي مسيح دوست نداشته باشه چيزي رو نگاه کنيم. دقيقا" همين. عيسي مسيح نمي خواد اون چيز رو ببينيم؛ چون از مسيحي بودن به دوره.
مصاحبه گر:
مثال مشخصي مي زني؟
سارا:
دقيقا" حرف ها و کارهاي زشت، چيزهاي جنسي، همه ي اين چيزهاي بد.
سارا مي گويد به نظرش جاي تأسف است که برنامه هاي تلويزيوني زيادي، داشتن رابطه جنسي پيش از ازدواج را نشان مي د هند؛ چون «ما مي دانيم اين کار درست و خوبي نيست» و هم خوان با تعاليم مسيحي نيست. او از اصرار بي حد دوستانش باري پيوستن به آن ها در تماشاي فيلم هاي بالاي 18 سال مي گويد؛ ولي او مضامين يا گفتار اين فيلم ها را نمي پسندد و مخالف آن ها است. برادرش تره ور نيز در تقابل با برخي از برنامه هاي عامه پسند در دسترس، به خدا مي انديشد.
تره ور:
اگرچشمم به فيلمي بد يا از اين چيزها بيفته، مثلا" حرف هاي زشت و رابطه جنسي، با خودم ميگم: کاش خدا اين چيز رو خلق نمي کرد يا مثلا" اون چيز ديگه رو.
در هر دو موردِ خانواده هاي هنسن و کين، کودکان (همچنين اندرو و نورا کين) به پرسش هاي مرتبط با خدا و رسانه ها به شيوه هايي يادآور جنبش انجيل گراي آن چه اگر مسيح مي بود، مي کرد 12 است؛ اگر چه هيچ کس در اين دو خانواده نامي هم از اين جنبش نبرد. درباره اين خانواده ها و جهت گيري هاي مذهبي شان درباره توليدات رسانه اي، در بخش بحث و استدلال بيش تر گفته خواهد شد.
خانواده هاي نه چندان مذهبي
خانواده هاي پارکز، شوارتسز و جرت ميلر، برخلاف خانواده هاي اشاره شده، به شکلي منظم، دل مشغول مذهب عرفي يا نهادينه نيستند. آن ها درباره مذهب، به شکلي متفاوت از خانواده هاي کين و هنسن صحبت مي کنند و اغلب مفهوم مذهب يا معنويت را به مقولات اخلاقي مرتبط مي کنند تا به آموزه هاي مذهبي خاصي. کودکان اين خانواده ها نيز پيوندهايي را که ميان خدا و رسانه ها مي بينند، چندان به نهادهاي مذهبي و آموزه هاي سنتي شان وصل نمي کنند.
خانواده پارکز
خانواده پارکز روستايي اند و در مکاني زندگي مي کنند که از نزديک ترين جاده آسفالت شده 5 مايل و از نزديک ترين شهر کوچک 10 مايل فاصله دارد. راين پارکر پدر خانواده، تحت تعاليم کليساي چهار انجيل معتبر13 پرورش يافته، ولي قواعد سخت و اکيد آن را کنار گذاشته است. او مي گويد که مذهب در زندگي اش حقيقتا" مهم است و به نظرگاه مذهبي خويش نمره 3 (از محافظه کار تا ليبرال) مي دهد؛ دقيقا" حد وسط. همسرش جَنِت، به ديدگاه هاي مذهبي خود نمره 4 مي دهد. او مي گويد مذهب براي اش خيلي مهم است، ولي «نه مذهب سازماني و ساختار يافته». او برخلاف همسرش، در خانواده اي مذهبي بزرگ نشده و در واقع، آشکارا اظهار مي کند که از رفتن به کليسا مي ترسد.
جنت:
او (راين) تحت تعاليم کليسا بزرگ شده و من نه و خب، من از اون هايي هستم که به کليسا
*****************************
ميرن و احساس مي کنن از حالا بايد هرکاري که بهشون گفته ميشه رو انجام بدن و خب من هم مثل اون هام... ولي گاهي حقيقتا" براي من سخته که قبول کنم اون حرفايي رو که دردي از من دوا مي کنن، بپذيرم و از خير باقي اش بگذرم؛ درحالي که مي دونم راين از عهده اين کار برمياد.
جنت و راين به ارزش هاي اخلاقي باور دارند که مي گويند مبتني بر تعاليم مسيحي است؛ ولي به کليسا نمي روند. جنت معنويتش را معادل آن مي داند که «فردي شديدا" عاطفي و لبريز از شور مهرباني» باشد. خانواده پارک مانند بسياري از والديني اند که کلارک با آنها مصاحبه کرده است (1998)، والديني که مذهب را مساوي ارزش ها مي دانند.
پسرهاي اين خانواده به شيوه اي از مذهب حرف مي زنند که معرف خانواده اي است که باورهاي مذهبي يا اعتقادات تعليمي منسجم و مشخصا" تعريف شده اي ندارد، البته در قياس با خانواده هايي که درگروه «عرفا" مذهبي» قرارشان دادم. کري، پسر کوچکتر خانواده پارکز (هنگام مصاحبه 9 ساله بود) وقتي در برابر اين پرسش قرار گرفت که تا به حال، به خدا انديشيده است، در ابتدا با نوعي حالت دنيوي و سکولار پاسخ داد.
کري:
خب، مثل وقتي حسابي از دست مامان کفري ميشم، مي خوام کاري بکنم ولي به جاش ميگم «اي خدا!»
وقتي پسر بزرگتر خانواده، مايکل( که موقع مصاحبه 10 ساله بود)، در جمع خانواده مورد مصاحبه قرارگرفت، درجواب اين سؤال که مذهب چقدر براي او مهم است، گفت چندان چيزي از آن نياموخته است. مادرش خنديد و گفت: «فکر مي کنم اين يعني که بايد بيشتر نازخدا را بکشيم، هان؟»
(مايکل، بعد از اين ماجرا، براي کريسمس، يک انجيل هديه گرفت!)
مايکل وقتي پرسش مصاحبه گر را شنيد که خانواده درباره برنامه هاي تلويزيوني که مضموني مذهبي دارند، چه فکر مي کنند، جا خورد. ناباورانه پرسيد: «واقعا" نمايش مذهبي هم هست؟» مادرش دنباله مصاحبه را به دست گرفت و واکنش هاي اش به برنامه هايي مانند نظر کرده فرشته و بزرگ راهي به بهشت 14را تشريح کرد، برنامه اي قديمي که مايکل لندن را به عنوان فرشته اي درهيئت انساني نشان
****************************
مي داد. جنت مي گويد او اين برنامه ها را دوست دارد؛ چرا که «بهترين احساسات را در آدم ها به وجود مي آورند». پسرش مايکل، جواب داد که برنامه شبه خبري/پليسيِ از خيابان هاتان حفاظت کنيد 15نيز بهترين احساسات را در آدم ها به وجود مي آورند. عدم تناسب و واگراييِ جواب مايکل از مضامين مذهبي کليشه اي برنامه هايي که مادرش به آن ها اشاره کرده بود، خود دقيقا" نشانه اي از شيوه تفکرش درباره رسانه ها و مذهب بود. در مصاحبه هاي انفرادي بود که پيوندهاي آشکارتري که اين کودکان ميان خدا و رسانه ها مي ديدند، پررنگ تر شد.
مايکل گفت که هنگام تماشاي برنامه اسرار سربسته به خدا مي انديشد. توضيحات متعاقب او از اين پيوند نشانگر فهم او از امور ماوراي طبيعي و چگونگي تصورش از ارتباط اين امور با تعاليم مذهبي است.
مصاحبه گر:
دراسرار سربسته بحث اشباح و ارواح را به ميان مي کشي. خب، اين چيزها چطوري تو را به فکر خدا مي اندازد؟
مايکل:
خب، بيشتر ارواح و اشباح به بهشت خواهند رفت. هر وقت که به اين برنامه نگاه مي کنم، به ويژه وقتي که قسمت مربوط به اشباح رو ديدم، مرتب از خودم مي پرسم چرا همين الان به بهشت نميرن؟ آيا نمي تونن راهشون رو پيداکنن يا اين که دراين جا کار ناتمامي دارند يا چيزي نظير اون؟ چون بعضي وقت ها بايد که ... يعني وقتي زماني که به کليسا مي رفتم، همان اولين باري که به کليسا رفتم، درباره رفتن به بهشت صحبت مي کردن و حالا فکر مي کنم براي رفتن به بهشت، بايد قبلش کار [خوبي] انجام داد. پس اشباح هنوز کار خودشون رو پيدا نکردن.
برادر کوچکتر مايکل، کري (9 ساله)، نيز مقوله اشباح را به مفهوم خداوند پيوند مي دهد و خط روايي فيلم روح را به عنوان نشانه اي از فهمش از امور ماوراي طبيعي به کار مي گيرد.
مصاحبه گر:
تماشاي کدام برنامه ها تو را به ياد خدا مي اندازد؟
*****************************
کري:
برنامه هايي که مثل قصه هاي اشباح باشن؛ چون همون طور که مي دونين اون ها به اون بالا، به آسمون ميرن وگاهي ميان پايين تا يک چيزايي رو ببينن ... مثلا" اگر دوست دختري داشتم و بعد پير مي شدم و مي مردم و مي رفتم آسمون، خب بعضي وقتا مي اومدم اين پايين تا ببينمش
....چون وقتي آدم روح شد، ميره آسمون.
برادران پارک از گفتماني استفاده مي کنند که کلارک (1998) به آن عنوان گفتمان اسرار آميز يا عارفانه مي دهد، يکي از چند راه برد گفتاري محتمل به مذهب که او شناسايي کرده است. گفتار اسرارآميز «قدرت توضيح ناپذير امور ماوراي طبيعي برجهاني را که مي شناسيم، پررنگ مي سازد» (1998). اين همان گفتاري است که الي شوارتز 12 ساله به کار مي برد. او به خانواده اي مختلط تعلق دارد و پدرش صراحتا" پيوندش با مذهب سازمان يافته را «بريده است». الي به شکلي منظم به کليسا نمي رود ولي مي گويد هر وقت پيش پدرش مي رود، موقع خواب دعا مي خواند. او برنامه تلويزيوني دارما و گرگ را به عنوان نمونه اي از برنامه هاي تلويزيوني ذکر مي کند که موقع تماشاي شان به خدا فکر مي کند؛ چون موضوع آن ارواح است.
پاسخ اين کودکان شبيه يکي از نمونه هايي است که کلارک (1998) به آن اشاره مي کند، نوجواني به اسم جک (15 ساله) که در صحبت هاي اش خدا، فرشتگان واشباح تقريبا" معادل هم هستند.
خانواده جرت ميلر
خانواده جرت ميلر نمونه ديگري از محيط عرفا" غيرمذهبي (نامتعصب) است که ممکن است شيوه هاي گسترده تري را براي تفکر درباره پيوندهاي ميان خدا و رسانه ها براي کودکان ايجاد کنند. تامي جرت مادري بدون شوهر از طبقه کارگر است که در کار بزرگ کردن 3 کودک، از جمله دو کودک بومي آمريکايي است که به فرزندي پذيرفته است و در شهري کوچک، با جمعيت 350 نفر زندگي مي کند. پدرشوهر سابقش کشيش جنوبي تعميدگرايي بود که سبب روگرداني اش از کليساي تعميدگرا بود. کودکان در طول دوران تحصيل شان، وقتي با مادرشان هستند، به کليسا نمي روند؛ ولي وقتي با پدرشان، شوهر سابق تامي، هستند مراسم کليسا را به جاي مي آورند. تامي مي گويد که براي اش مذهب کاملا" مهم است، ولي نظير خانواده پارکز، جوابش را برحسب مضامين گسترده تري مي دهد که اخلاق عام را با تعاليم خاصي از انجيل متصل مي سازد.
من مي خوام بچه هام رو اساسا" طوري تربيت کنم که بنا به انجيل، بتونن خوب رو از بد تشخيص بدن و بفهمن ممکنه چيزي بنا به انجيل ضروري نباشه، ولي احترام به ديگر انسان ها باشه.
بديهي است که کودکان او تعاليم مذهبي رسمي را دريافت کنند. دني، کوچکترين فرزند خانواده ميلر، 8 ساله، درباره بهشت و جهنم بحث مي کند و خدا را اين گونه توصيف مي کند که در «مکاني از ابر روشن است، درحالي که روي راحتيِ بزرگي نشسته است وکنارش مسيح و جمعي از فرشتگان سمت راستش قرار دارند».
با اين حال، در مصاحبه در جمع خانواده، دني با پرسش رابطه برنامه هاي تلويزيوني با هرگونه امر مذهبي مشکل داشت. او گفت: «من نمي دانم مذهب اصلا" يعني چه؟» مادرش توضيح داد «مذهب تو همان باورت به خداوند است». بعدتر، دني، در مصاحبه اي انفرادي از دو برنامه تلويزيوني نام برد که او را به ياد خدا مي اندازند، که اولي برنامه اي پذيرفتني و کليشه اي (هم چون فرشتگان) بود؛ ولي دوم تعجب بر انگيز بود؛ دست کم براي مصاحبه گر: واکر، رنجرِ تگزاس. دني در توضيح آن که چطور مجموعه اکشن چاک نوريس او را ياد خدا مي اندازد، با جزييات، داستان دو قسمت از اين مجموعه را تعريف کرد و مضامين ويژه اي مرتبط با فرشتگان را در توضيحاتش گنجاند.
مانند دني، جاستين برادر خوانده اش (10 ساله به هنگام مصاحبه) در پيوند با خدا، دو توليد رسانه اي قابل پيش بيني را ذکر کرد: فيلم زن واعظ و برنامه اي درباره دعا کردن. او نيز مانند برادرش از واکر، رنجرِ تگزاس به عنوان برنامه اي ياد کرد که با مذهب سروکار دارد. هم چنين ازدکتر کويين، پزشک زن و سريال نسخه قبلي، 16 که شخصيت مرکزي اش قدرتي ماوراي طبيعي در پيش بيني آينده داشت، نام برد. او توضيح مي دهد:
نسخه قبلي رو به اين دليل نام بردم که از اين برنامه مي تونيم چيزاي خوبي ياد بگيريم.
نتيجه گيري او مبني بر اين که برنامه هايي که حاوي درسي اخلاقي اند، تحت مقوله برنامه هاي مذهبي قرار مي گيرند، نشان دهنده برداشتي گسترده تر از مذهب نسبت به آن برداشت هايي است که به شکلي عرفي و نهادينه به کليسا مرتبط اند.هم چنين او گفت موقع تماشاي فيلم ترميناتورِ آرنولد شوارتزنگر، که يکي از فيلم هاي محبوبش بود،
*******************************
ياد خدا افتاده است.
جاستين:
به نظر من، وقتي کسي مي ميره، به بهشت ميره.
مصاحبه گر:
همان طور که توي فيلم ها مي بيني؟
جاستين:
آهان!
مصاحبه گر:
وقتي که ترميناتور و چيزهايي مثل آن را نگاه مي کني، چه؟ توي اين فيلم ها کلي آدم مي ميرن.
جاستين :
خب، من هميشه اين طوري فکر مي کنم. اون آدمايي هم که توي اين فيلم ها مي ميرن، ميرن بهشت.
مصاحبه گر:
پس فکر مي کني همه آدمايي که توي ترميناتور مردن، ميرن بهشت؟
جاستين:
بله، همه به جز اون اولين آدمي که آرنولد ديدش.
بحث جاستين از ترميناتور، معرف آن است که او نيز مثل برادرش دني، در معرض برخي تعاليم مذهبي قرار دارد؛ در اين مورد مفاهيم بهشت و جهنم. با اين حال، گسترش آسان مضامين فوق به برنامه اي آشکارا غيرمذهبي، معرف فضايي فکري است که درآن، پيوندهاي ميان رسانه و مذهب به شکلي تنگ نظرانه تعريف نشده اند.
بحث: بازنگري در مفهوم تأثير خانوادگي
اگر خانواده را مي توان عرصه اجتماعي کوچک (ولي مؤثري ) به شمار آورد؛ بنابراين مفهوم نشانه شناسي اجتماعي در بررسي اين امر مفيد است که چگونه ممکن است چنين اجتماعي شدني بر معاني اي تأثير بگذارد که کودکان از منابع رسانه اي برمي گيرند و در زمينه حاضر، چگونه خانواده
ممکن است در تفکر کودکان درباره رسانه ها و پيوندهاي اش با مضامين مذهبي يا معنوي امري مهم و شکل دهنده باشد. از آن جا که اين خانواده ها نماينده تأثيرات گسترده تر اجتماعي و ( به ويژه براي خانواده هاي کين و هنسن) مذهبي هستند، قصد من انکار اين زمينه ها و بافت هاي گسترده تر نيست؛ برعكس، من در كار مطرح ساختن اين موضوعم كه اين خانواده ها درون بافت ها و زمينه هاي خاصي اند که نيروهاي اجتماعي ساز وسيع تري را فراهم مي آورند که اينکه در سطح خانوادگي منعکس مي شوند.
بياييد با کاربرد نشانه شناسي اجتماعي، خانواده هاي نام برده شده را ديگر بار بررسي و مطالعه کنيم. در اين جا، خانواده کين به علني ترين و آشکارترين شکل مذهبي ترين خانواده هاي معرفي شده اند. هم اندرو و هم نورا کين، گزينش هاي رسانه اي شان، به ويژه ممنوعيات مرتبط با آن ها، را بر حسب باورهاي مذهبي و تعاليم ديني پرداخته و شكل داده اند. نقدها و خرده گيري هاي آن ها از رسانه هاي سکولار هم خوان با «شِکوه هاي معمول در باب تأثيرات اخلاقي مخرب و نفرت انگيز انواع گوناگون محتوي هاي توليدات رسانه اي است؟» که شولتز به عنوان هراس مشترک درميان انجيل گرايان تشخيص داده است. (1996)
کودکان خانواده کين هم چنين برخورد و کلامي را در بحث درباره گزينش هاي رسانه اي شان، به ويژه درباره پرسش پيوند آن ها با خداوند اتخاذ کرده اند. ديگر آن که، اين کودکان در جاهاي ديگري از مصاحبه هاي انفرادي شان، برنامه هاي راديويي مخصوص کودکان مسيحي را که گوش مي کنند، توضيح داده بودند؛ ماجراهايي در اوديسه و ساعت انجيل کودکان و هم چنين فيلم هاي مبتني بر انجيل که گاهي توصيه مي شود براي تکميل تمرينات خانگيِ مدرسه شان که تحت مديريت کليسا است، آن ها را تماشا کنند. با اين حال، وقتي از آن پرسيده شده بود وقتي تلويزيون يا فيلم تماشا مي کنند، به ياد خدا مي افتند يا نه، ذکري از اين نمونه ها به ميان نيامده بود؛ هم چنين آن ها صراحتا" به برنامه هاي راديو به عنوان بديل اشاره اي هم نمي کنند؛ در عوض، فکر و ذکرشان ممنوعيات و محرمات است. بايد بر اين نکته تأکيد کنم که اين پاسخ ها در مصاحبه هاي انفرادي به دست آمدند که در آن ها، کودکان از آن چه والدين شان به من گفته بودند، خبر نداشتند. آن ها گفتند که زياد تلويزيون نگاه نمي کنند و برنامه هم چون فرشتگان را هرگز نديده بودند و از همين رو، امکاني براي عرضه
جواب نداشتند.هم سارا هنسن و هم مادرش از فيلم هوسيرز صحبت کردند که قصه تيم بسکتبالي در يک شهر کوچک بود که بر مشکلات فراواني فائق آمده بودند و از همين رو، الگويي براي شان شده بود و بلر هنسن هم، اين فيلم را يکي از فيلم هاي محبوب خانواده به حساب آورده بود. با اين همه، سارا در جواب به پرسش پيوند ميان خدا و رسانه ها به الگو و مضمون الهام بخش و مشوق توليدات رسانه ها اشاره اي نکرده بود، بلکه در عوض از اين ايده سخن گفته بود که کدام برنامه را خدا مي پسندد وکدام را نه. پاسخ او بيشتر هم راستا با طرد صريح مجله تايم به عنوان مجله اي ضدخدا از طرف پدرش بود.
استدلال من اين است که هردو خانواده بيانگر نمونه هايي بودند که درآن ها، جهت دهي هاي آشکارا مذهبي، کودکان شان را به چنان شيوه اي اجتماعي ساخته اند که پيوندهايي را که ميان خدا و رسانه ها برقرار مي سازند، درآن چهارچوب هاي صراحتا" مذهبي محاط شده است.
خانواده هايي که در آن ها کودکان از پيوندهايي گسترده تر و غيرکليشه اي تر ميان خدا و رسانه ها صحبت مي کردند، آن خانواده هايي بودند که والدين شان به شکلي بازتر و در چهارچوب هايي غيرتنگ نظرانه از مذهب صحبت مي کردند و بيشتر بر حسب رمزگان اخلاق عمومي به زندگي مي نگريستند. هاگ، جانسن و لوييدنز (1994) مي گويند که نوعي رمزگان اخلاقي مشترک که بر اين نکته تأکيد دارند که بايد راست کردار و منصف بود و به ديگران آزار نرساند و در کل «بر زندگي خوب و مبتني بر امر خير» اعتقاد دارند، از سوي افرادي از طيفي گسترده - از بنيادگراها گرفته تا ليبرال هاي مذهبي و حتي لاادري گرايان - به گونه اي مرتبط با مذهب دانسته مي شود. يکي از مصاحبه شوندگان که به کليسا نمي رفت، اخلاق را به منزله «ذات و دقيقا" اصل واساس مذهب» تعريف کرده بود. (1994)
راين پارک مي گويد او بخش اعظم ارزش هاي اخلاقي اش را «از منظري معنوي يا از منظري انجيلي» به دست مي آورد ولي او نيز برحسب امور عام تر راست و غلط و اصول قانون اساسي ايالات متحده که مي گويد همه انسان ها برابر آفريده شده اند، سخن مي گويد. او هنگام صحبت از محتواي رسانه ها، بحث راست و غلط را بحثي اخلاقي «با رنگ و لعابي مذهبي» به شمار مي آورد.
اين اِعمال گسترده رمزگان اخلاقي به ديدگاهش، به جاي کاربرد مذهب نهادينه و عرفي خاصي، در
پذيرش و دريافت برنامه هاي تلويزيون هم نقش دارند و اين که آيا اين برنامه ها ممکن است حاوي چيزي باشند که تحت مقوله تعليمات «مذهبي» قرار گيرند يا نه.
جنت پارک، که بچه هاي اش با قصه هاي ارواح و اشباح به ياد خدا مي افتادند، وقتي از برنامه هاي تلويزيوني صحبت مي کند که از آن ها لذت مي برد، به مضامين اخلاقي عام تر نظر دارد تا به مضاميني که علنا" به آموزه مذهبي خاصي پيوند خورده باشد. او در توضيح آن که چرا از هم چون فرشتگان لذت مي برد، مي گويد:
من عاشق پايان آموزنده، مشوق و شاد هستم، اين که به تو بگويد آدم خوبي باش، سخت کار کن، خلاصه ... چيزهايي که در مردم ارزش هاي نيک غيرسازش کارانه را برانگيزد.
به همين منوال، تامي جرت که کودکانش ميان مفهوم خدا با ترميناتور و واکر، رنجرِ تگزاس پيوندي برقرار مي سازند، آينه ارزش هاي عام تري است که به اعتقادش، کودکان او مي توانند از برنامه هايي مانند هم چون فرشتگان، يا فيلم مابعد آن، سرزمين موعود، بياموزند.
تامي:
به نظر من، اين برنامه ها مي خوان ما به نکته اي برسيم. مي خوام بچه هام طوري بزرگ بشن که به ديگران احترام بذارن، در عين اون که سرزمين شون رو نيز محترم بشمارن. مي خوام بچه هام بدونن که آمريکا جايي جداي از باقي جهان نيست و اگه بقيه ملت ها و کشورها به اون احتياج داشته باشن،آمريکا به فکر اون ها هم هست و به نظر من برنامه هايي مثل هم چون فرشتگان و سرزمين موعود چيزهايي مثل اين رو نشون ميدن.
اين تفکرات هم ساز با توصيف شولتز(1990) از برنامه هاي تلويزيوني هستند که اساطير گسترده تري را استمرار مي بخشند و با باورهايي معنوي مي خوانند که لزوما" به شکلي صريح مذهبي اند؛ باورهايي چون پيروزي خير بر شر و اين که اعمال و آثار افراد اخلاق گرا مي توانند جامعه را رستگاري بخشند. به همين منوال، نيوکام (1990) استدلال مي کند که مضامين اخلاقي عامِ مضمر در برنامه هاي تلويزيون به امري متعالي اشاره ندارند که به شکلي تنگ نظرانه، مختص گروهي خاص و فرقه گرايانه تعريف شده باشد. او مي گويد:
به هرحال، هر تماشاگري مي تواند نمادهاي متعالي خويش را در مکان هاي مختلف بيابد. (1990)
گويا چنين توصيفي شرح حال کودکاني باشد که در اين جا تحت عنوان خانواده هاي عرفا" غيرمذهبي يا نامتعصب بررسي شدند؛ يافتن افکار و مثال هايي از امر متعالي و معاني معنوي در جاهايي که احتمالا" دور از انتظار سنت هاي کليسايي باشند. با اين همه، برآنم که نشان دهم اين نکته که اين کودکان که تحت تعاليم مذهب عرفي و نهادينه در بافت ها و زمينه هاي خانوادگي شان نيستند، پيوندهاي پيش بيني ناپذيرتري ميان خدا و رسانه ها برقرارمي سازند، شايد در واقع امري پيش بيني پذير باشد.

پي نوشت ها:

7. Roof
8. popular religiosity
9.identification:
10. Situated audience
11. اين همان سريالي است که در ايران با نام پزشک دهکده پخش شد (م.)
12.(what would Jesus Do (WWJD
13.Four Square Gospel church
14. Highway to Heaven
15. save our streets
16. the show Early Edition

*اين مقاله با نام
Ghosts spirits and Schwarzenegger: Children sconnection to God in mediated culture
نوشته لي هود (Lee Hood) درسومين همايش بين المللي دين، رسانه و فرهنگ (ادينبورگ سوئد، 1999) ارائه گرديد. نسخه انگليسي اين مقاله در پايگاه اطلاع رساني دانشگاه بودلر کلرادو به نشاني زير موجود است:
http://www.colorado.edu/Journalism/MEDIALYF/analysis/edinpaper.html





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط