ماجراى صليب در عهد جديد و قرآن (3)

در سنت مسيحى روايت ديگرى نيز از صليب مسيح وجود دارد كه البته بدنه اصلى مسيحيت با آن مخالف بوده است. دربارة جماعتى از گنوسى‌ها، (گروهى كه جسم و ماده را پليد مي‌دانستند و در نتيجه جسم مسيح را جسم واقعى نمي‌دانستند) نقل شده است كه آنان معتقد بودند شمعون قيروانى، همان كسى كه صليب مسيح را حمل كرد،
دوشنبه، 1 شهريور 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ماجراى صليب در عهد جديد و قرآن (3)

ماجراى صليب در عهد جديد و قرآن (3)
ماجراى صليب در عهد جديد و قرآن (3)


 

نویسنده : عبدالرحيم سليمانى




 

2.2. روايت‌هاى ديگر از صليب مسيح
 

در سنت مسيحى روايت ديگرى نيز از صليب مسيح وجود دارد كه البته بدنه اصلى مسيحيت با آن مخالف بوده است. دربارة جماعتى از گنوسى‌ها، (گروهى كه جسم و ماده را پليد مي‌دانستند و در نتيجه جسم مسيح را جسم واقعى نمي‌دانستند) نقل شده است كه آنان معتقد بودند شمعون قيروانى، همان كسى كه صليب مسيح را حمل كرد، به جاى مسيح مصلوب شد. ايرنئوس از اينان نقل مي‌كند كه شمعون اشتباهاً به صليب كشيده شد، ولى شكلش توسط مسيح تغيير كرد تا مردم تصور كنند كه او همان عيسى است و عيسى خودش به شكل شمعون در آمده و ايستاده بود و آنان را استهزا مي‌كرد. سپس به سوى كسى كه او را فرستاده بود صعود كرد.[42]
روايت ديگر از ماجراى صليب از آنِ كتابى است كه به انجيل برنابا معروف است. مسيحيان هيچ اعتقادى به اين انجيل ندارند و آن را مجعول مي‌دانند. آنان مي‌گويند اين كتاب چند قرن پيش (قرن 16 يا 14 ميلادى) توسط يك مسيحى تازه‌مسلمان جعل شده و نويسنده تلاش كرده است كه روايتى از ماجرا ارائه دهد كه با دين جديدش سازگار باشد. به هر حال نسخه خطى اين كتاب به زبان ايتاليايى جديد است و در آثار قديمى و مربوط به سده‌هاى نخست، اثرى از اين كتاب نيست.[43]
به هر حال روايت اين كتاب اين‌گونه است كه يهوداى اسخريوطى به عيسى خيانت مي‌كند و مي‌خواهد او را تحويل دهد. اما در همين موقع عيسى به آسمان برده مي‌شود و قيافه و لهجه يهوداى اسخريوطى مانند عيسى مي‌شود. يهودا را به جاى عيسى دستگير مي‌كنند. او هر چه مي‌گويد كه من يهودا هستم، كسى به سخن او گوش نمي‌دهد. او از ترس مرگ كارهاى جنون‌آميز انجام مي‌دهد. همه يقين دارند كه او همان عيسى است به همين دليل مي‌گويند كه عيسى دروغ مي‌گفته و به همين دليل است كه از ترس مرگ اين اعمال را انجام مي‌دهد. او را به صليب مي‌كشند، و عده زيادى از پيروان عيسي از ايمان خود دست برمى‌دارند و معتقد مي‌شوند كه عيسى يك پيامبر دروغين بوده و معجزات او سحر بوده است. يهودا را به خاك مي‌سپارند؛ اما برخى از پيروان بى‌ايمان جنازه او را مي‌دزدند و مي‌گويند او زنده شده است. چندى بعد عيساى واقعى بر مادرش و برخى از شاگردان ظاهر مي‌شود و داستان را مي‌گويد. از او مي‌پرسند كه پس چرا خدا ما را به اشتباه انداخت و آزار داد؟ جواب مي‌دهد: براى اينكه شما به من دلبستگى زمينى پيدا كرده بوديد. مي‌پرسند: با آنچه رخ داد آبروى تو نزد بسيارى از مردم رفت؟ عيسى در پاسخ مي‌گويد: با اينكه من گناهى نداشتم، اما چون مردم مرا خدا يا پسر خدا مي‌خواندند، خدا مي‌خواست من در چشمان مردم خفيف شوم.[44]
همان‌طور كه از پايان اين نقل پيداست براى خود نويسنده نيز اين سؤال مطرح بوده است كه چرا خدا بايد قيافه كس ديگرى را تغيير دهد تا به جاى عيسى مصلوب شود؟ اما به نظر مي‌رسد كه پاسخ‌هاى خود او به هيچ وجه قانع‌كننده نيستند. اينكه چون پيروان عيسى به او دلبستگى زمينى پيدا كرده بودند و يا اينكه ديگرانى عيسى را پسر خدا يا خدا خوانده بودند، خدا قيافه شخص ديگرى را مانند مسيح كند تا به صليب رود پذيرفتنى نيست. انجيل برنابا مي‌گويد كه عده زيادى از كسانى كه ايمان آورده بودند ايمان خود را از دست دادند. آيا اين افراد با آنچه ديدند حق نداشتند كه عيسى را يك پيامبر دروغين بخوانند؟ دشمنان او يقين كردند كه عيسى يك شياد بوده است. آيا با آنچه شاهدش بودند اين يقين آنان به‌جا نبوده است؟ آيا مي‌توان از اين عمل خدا دفاع كرد؟ آيا اين عمل با حكمت الاهى سازگارى دارد؟ خدا پايان زندگى پيامبرى را معجزه‌آسا به گونه‌اى گرداند كه همگان، به حق، در رسالت او شك كنند و بلكه يقين به بطلان آن كنند؟ به نظر مي‌رسد اين روايت خردستيز است و پذيرفتنى نيست.

2.3. روايت قرآنى ماجراى صليب
 

در قرآن مجيد در دو فقره به پايان زندگى زمينى عيسى اشاره شده است. بنابر ظاهر يكى از اين دو مورد، آنچه در اناجيل رسمى مسيحى دربارة پايان زندگى زمينى عيسى نقل شده است مطابق واقع نيست و در واقع حادثه‌اى به نام صليب براى عيسى رخ نداده است:
بلكه خدا به خاطر كفرشان ]يهوديان] بر دلهايشان مهر زده و در نتيجه جز شمارى اندك از ايشان ايمان نمي‌آورند. و نيز به سزاى كفرشان و آن تهمت بزرگى كه به مريم زدند، و گفته ايشان كه: «ما مسيح، عيسى بن‌مريم، پيامبر خدا را كشتيم»، و حال آنكه آنان او را نكشتند و مصلوبش نكردند، ليكن امر بر آنان مشتبه شد؛ و كسانى كه دربارة او اختلاف كردند، قطعاً در مورد آن دچار شك شده‌اند و هيچ علمى بدان ندارند، جز آنكه از گمان پيروى مي‌كنند، و يقيناً او را نكشتند. بلكه خدا او را به سوى خود بالا برد، و خدا توانا و حكيم است. و از اهل كتاب، كسى نيست مگر آنكه پيش از مرگ او حتماً به او ايمان مي‌آورد، و روز قيامت او بر آنان شاهد خواهد بود (نساء: 156ـ159).
در اين آيات سخن از اين است كه يهوديان گفته‌اند ما عيسى مسيح را كشتيم. ولى قرآن با رد ادعاى آنان، مي‌گويد كه «او را نكشتند و به صليب نكشيدند، ليكن امر بر آنان مشتبه شد و خدا او را به سوى خود بالا برد». آنچه از خود اين آيه برمى‌آيد اين است كه عيسى به صليب كشيده نشده است و يهوديان اشتباه كرده‌اند. اما اينكه جزئيات حادثه چگونه بوده است و به چه صورت امر بر يهوديان مشتبه شد، از اين آيات چيزى برنمي‌آيد و هر آنچه در اين باره گفته شده يا با استفاده از روايات است و يا احتمالاتى است كه مفسران مطرح كرده‌اند. بنابراين هر سخنى در اين باره قابل چون و چرا و بحث است. براى نمونه برخى از مفسران در تفسير عبارت «شبه لهم» به روايت انجيل برنابا اشاره كرده‌اند،[45] كه همان‌طور كه گذشت روايتى خردستيز و بى‌اساس است. تفسير اين آيه قرآن با انجيل بى‌اساس برنابا ظلم واضح به قرآن است. البته عده‌اى از مفسران و همچنين برخى روايات، ماجرايى شبيه به ماجراىِ نقل شده در انجيل برنابا را بيان كرده‌اند و اين قول كه قيافه شخص ديگرى، شبيه عيسى شد و به صليب كشيده شد اجمالاً در بين اقوال ديده مي‌شود،[46] ولى اين اقوال با روايتِ انجيل برنابا تفاوت‌هايي دارند و هيچ بيانى به ناروايى روايت انجيل برنابا نيست.
براى مثال، در روايتى آمده است كه عيسى به حواريان گفت كه چه كسى حاضر است جان خود را در راه من فدا كند و يكى از حواريان جوان اعلام آمادگى كرد و شبيه عيسى گرديد و به قتل رسيد.[47] اين روايت هرگز مشكلات روايت انجيل برنابا را ندارد؛ زيرا آن حوارى با رضايت خود تسليم شده است؛ پس كارهاى جنون‌آميز ـ آن‌گونه كه انجيل برنابا به يهوداى اسخريوطى نسبت داده است ـ انجام نمي‌دهد و در نتيجه ايمان مردم به عيسى حفظ مي‌شود. هرچند طبق اين روايت بايد گفت غير از حواريان عيسى، كسانى كه ماجرا را از دور مي‌ديدند، چه يهوديان و چه ديگران، همان چيزى را ديده‌اند كه سنت مسيحى نقل كرده است و در اين رابطه دروغ نقل نكرده‌اند، بلكه اشتباه كرده‌اند و اين همان چيزى است كه قرآن مجيد مي‌گويد.
اما اين پرسش باقى مي‌ماند كه چه نيازى بود فرد ديگرى شبيه عيسى ـ كه قرار بود فوراً به آسمان برده شود ـ شده، و به صليب كشيده شود. اگر قرار بود معجزه‌اى صورت گيرد، اين معجزه چه ترجيحى بر معجزه منقول در اناجيل دارد كه طبق آن عيسى به صليب كشيده شد، اما سپس زنده گشت. خصوصاً كه بسيارى، چه از موافقان و چه از مخالفان، اين را مي‌ديدند كه عيسى بود كه به صليب كشيده شد. به هر حال اين روايت حتى اگر ما وجه ترجيح اين صورت را ندانيم باز هم خردستيز نيست و خردگريز است و نمي‌توان آن را رد كرد؛ اما نكته مهم اين است كه دليل قطعى براى آن نيست.
مفسرى ديگر مي‌گويد دراين مسئله سه قول وجود دارد: يكى اينكه همه حواريان مانند عيسى شدند و عيسى از آنان خواست كه يك نفر خود را فدا كند. يكى پذيرفت و به صليب كشيده شد و عيسى بالا برده شد. قول دوم اين است كه همه حواريان مانند عيسى شدند و دشمنان يكى از آنان را دستگير كردند و به جاى عيسى به صليب كشيدند. قول سوم اين است كه قيافه كسى عوض نشد، اما آنان يك نفر را گرفتند و به جاى عيسى به صليب كشيدند و چون فاصله زياد بود مردم گمان كردند كه همان عيسى است.[48]
در تأييد قول سوم شاهدى وجود دارد. از اناجيل نقل شد كه يهوديان عيسى را پس از دستگيرى به روميان تحويل دادند و اصرار كردند كه او به صليب كشيده شود. اما فرماندار رومى عيسى را بى‌گناه مي‌دانست و از اين كار اكراه داشت و مي‌خواست او را آزاد كند. چه بسا فرماندار فرد ديگرى را به صليب كشيده باشد و يهوديان كه ماجرا را از دور نظاره مي‌كردند گمان كرده‌اند كه فردِ مصلوب، عيسى است.[49]
به هر حال همان‌طور كه از نقل‌هاى فوق نيز پيداست، هرچند در سنت اسلامى اصل اين مطلب پذيرفته شده است كه مطابق قرآن مجيد عيسى به صليب كشيده نشده و امر بر يهوديان مشتبه شده است، اما دربارة اينكه اين اشتباه به چه صورت بوده است اقوال زيادى وجود دارد و نمي‌توان يك قول خاص را به سنت اسلامى نسبت داد. البته مسلم است كه روايت انجيل برنابا را نمي‌توان به قرآن و سنت اسلامى نسبت داد. همه بيان‌هايي كه از سنت اسلامى در مورد اين ماجرا نقل شد، خردگريزند و نه خردستيز، هرچند در رابطه با برخى از اين بيان‌ها سؤال‌هايي مطرح است.
نكته ديگرى كه اين آيات بيان كرده‌اند اين است كه خدا عيسى را به سوى خود بالا برد و او زنده است و اينكه اهل كتاب قبل از مرگش به او ايمان مي‌آورند. از اين قسمت اخير برخى از مفسران بازگشت دوباره مسيح را استفاده كرده‌اند.[50] اما اينكه خدا او را چگونه و به چه صورت بالا برد را در ذيل آيه ديگرى كه به پايان زندگى زمينى عيسى مربوط است بررسى مي‌كنيم:
هنگامى كه خدا گفت اى عيسى من برگيرنده تو و بالابرنده تو به سوى خود و پاك كننده تو از كسانى كه كفر ورزيده‌اند هستم (آل‌عمران: 55).
سخن مهم در اين آيه اين است كه مقصود از «مُتَوَفّيكَ» ـ كه قبل از بالابردن عيسى واقع شده است ـ چيست؟
واژه «توفى» به معناى گرفتن شىء به‌طور كامل است و به همين جهت در قرآن به معناى «ميراندن» به كار رفته است: «الله يتوفى الانفس حين موتها»، «قل يتوفاكم ملك الموت...»؛ بنابراين متبادر از آيه مذكور اين است كه «ما ميراننده و بالابرنده تو به مكانى رفيع هستيم».[51]
صاحب تفسير روض الجنان پس از نقل سخن ابن‌عباس مبنى بر اينكه مقصود از «متوفيك» همان ميراندن است و دليل آن آيه «قل يتوفيكم ملك الموت» است، مي‌گويد: «همين قول به حقيقت نزديک‌تر است و به ظاهر لايق‌تر، و در آيه دو تأويل است يكى اينكه عيسى سه ساعت مرد و زنده شد و به آسمان برده شد و تأويل ديگر قول مسيحيان است كه هفت ساعت مرد و زنده شد».[52] شريف لاهيجى نيز همين قول را به برخى نسبت مي‌دهد.[53] شيخ طوسى مي‌گويد در تفسير «متوفيك» سه قول مطرح است يكى اينكه تو را از زمين (بدون موت) برگرفتيم و به آسمان برديم. قول ديگر اين است كه عيسى يك روز وفات يافت و بعد زنده شد و قول سوم اين است كه در آيه تقديم و تأخير است، يعنى اول بايد «رافعك» باشد و بعد «متوفيك».[54] روشن است كه قول سوم به دنبال آن است كه با آيه «ماقتلوه و ماصلبوه» تعارض نداشته باشد. صاحب تفسير بيان السعاده نيز سه قول را نقل مي‌كند كه يكى از آنها موت است و دربارة آن دو قول است يكى‌اينكه سه ساعت مرد و زنده شد و قول دوم همان قول مسيحيان است كه به صليب كشيده شد و دفن شد و زنده شد.[55] بنابر احتمال دوم بايد آيه «ماصلبوه» را تأويل كرد.
صاحب تفسير الميزان تلاش مي‌كند كه «متوفيك» را به معناى ديگرى غير از ميراندن بگيرد؛ البته تلاش ايشان، همان‌طور كه خود ايشان نيز اشاره كرده‌اند بيشتر براى هماهنگ‌كردن اين آيه با آيه «ماصلبوه» است و در پايان مي‌گويد كه آيه صريح نيست.[56]
به نظر مي‌رسد كه حق با مفسر اول باشد؛ يعنى متبادر از آيه اين است كه خدا ابتدا عيسى را ميرانده و بعد به آسمان برده است. اگر آيه ديگر، يعنى آيه «ماقتلوه و ماصلبوه»، نبود، كسى در اين سخن ترديد نمي‌كرد. بر اساس اين معنا از آيه، اگر اين دو آيه را كنار هم بگذاريم و بخواهيم ظاهر هر دو را نگاه داريم، بايد بگوييم كه در حادثه صليب يهوديان اشتباه كردند و عيسى به صليب كشيده نشد؛ اما خدا قبل از آنكه او را به آسمان ببرد، او را ميراند و پس از چند ساعت زنده كرد و سپس به آسمان برد. اما در اين فرض چند سؤال مهم مطرح مي‌شود:
يكى اينكه چرا خدا ابتدا عيسى را ميرانده و زنده كرده است و بعد او را به آسمان برده است. اگر قرار است عيسى به صورت زنده، به معناى عادى آن، به آسمان برده شود، اين عمل خداوند چه معنايى مي‌دهد كه او را چند ساعت بميراند، سپس به صورت اول در آورد و بعد به آسمان ببرد؟
سؤال دوم اين است كه مفسران از كجاى آيه برداشت كرده‌اند كه خدا بعد از ميراندن، دوباره او را زنده كرد؟ آيه مي‌گويد «ما تو را گرفتيم و به سوى خود بالا برديم» و در آيه هرگز اشاره‌اى به زنده‌شدن دوباره عيسى نيست. از طرفى در آيات ديگرى كه كلمه «توفى» به كار رفته همه مي‌گويند مقصود اين است كه روح گرفته شده است. پس ظاهر آيه اين است كه خدا روح مسيح را گرفت و بالا برد.
و سوم اينكه همان‌طور كه قبلا گذشت، مگر ممكن است جسم عيسى نزد خداوند برود؟ مگر خدا مكان دارد؟ و مگر جسم مي‌تواند به عالم لامكان برود؟ پس همان‌طور كه برخى از مفسران گفته‌اند منظور از رفع، رفع معنوى است و نه مكانى، و روح صعود كرده است. پس روح مسيح همانند روح شهداء ـ كه قرآن دربارة آنان مي‌فرمايد «بل احياء عند ربهم يرزقون» ـ زنده است و پيش خداست.[57]
پس مطابق ظاهر اين آيه پايان زندگى زمينى عيسى مانند پايان زندگى شهدا بوده است. حال اگر از ظاهر برخى از آيات و روايات برداشت مي‌شود كه عيسى در زمانى باز خواهد گشت، بايد در اين باره همان چيزى را بگوييم كه شيعه در آموزه «رجعت» قائل است؛ يعنى برخى از كسانى كه وفات يافته‌اند يا شهيد شده‌اند در آخرالزمان به همين دنيا باز خواهند گشت و زندگى خواهند كرد. همان‌طور كه بقيه كسانى كه باز مي‌گردند روح به بدنشان برمى‌گردد، عيسى نيز همين گونه رجعت خواهد كرد.
توجه داشته باشيم كه آنچه در اينجا گفته شد با توجه به آيه 55 از سوره آل‌عمران است. البته اين بيان تضادى با آيه «ماقتلوه و ما صلبوه» ندارد؛ چراكه مي‌توان گفت كه يهوديان او را به صليب نكشيدند و به قتل نرساندند، اما خدا خودش او را ميراند و روح او را بالا برد. ولى سخن مهم ديگرى وجود دارد. در آيه 54 سوره آل‌عمران آمده است: «و مكروا و مكر الله و الله خير الماكرين؛ و دشمنان عيسى مكر ورزيدند و خدا مكر در ميان آورد و خدا بهتر از همگان مكر مي‌انگيزد». سخن اين است كه علت اينكه سران يهود مي‌خواستند عيسى را به قتل برسانند اين بود كه عيسى اعمال و سوءاستفاده‌هاى آنان را رد مي‌كرد. عيسى در كوچه و بازار و معبد و كنيسه‌ها با مردم بود و براى آنان سخن مي‌گفت و سخنان او كه به صورت بسيار دلنشينى بيان مي‌شد و با معجزات عجيب او تأييد مي‌شد، در بسيارى تحول ايجاد مي‌كرد و اين هرگز خوشايند عالمان و كاهنان يهود نبود. پس آنان مكر و حيله كردند؛ آنان زمينه‌سازى كردند كه فرماندار رومى عيسى را به صليب كشيده، به قتل برساند. حال اگر قرآن بفرمايد كه آنان در اين مكر و حيله خود موفق نشدند و نتوانستند عيسى را به صليب بكشند، زيرا خدا عيسى را به آسمان برد، ممكن است كسى بگويد يهوديان به هدف خود رسيده‌اند؛ چراكه آنان مي‌خواستند عيسى به فعاليت‌هاى خود ادامه ندهد و براى آنان فرقى نمي‌كرد كه عيسى به صليب كشيده شود يا به طريق ديگرى وفات يابد. در آن زمان شورشيان و ياغيان را به صليب مي‌كشيدند، يهوديان براى اينكه فرماندار رومى را مجبور كنند كه او را اعدام كند، عيسى را به شورشى‌بودن متهم كردند و اين مكر آنان بود. ولى آنان مي‌خواستند كه عيسى نباشد و اين تنها هدف آنان بود. اما اين هدف را خود خداوند براى آنان برآورده كرد، چراكه عيسى را به آسمان برد. خدا نگذاشت آنان عيسى را به صليب بكشند؛ اما خودش او را ميراند و به آسمان برد. آيا «خير الماكرين»بودن خدا به اين است كه هدف سران يهود را اجرا كند؟
براى پاسخ به اين مسئله، آيات 54 و 55 سوره آل‌عمران را يك‌بار ديگر به‌طور كامل قرائت مي‌كنيم:
و مكروا و مكر الله و الله خير الماكرين. اذ قال الله يا عيسى انى متوفيك و رافعك الىّ و مطهرك من الذين كفروا و جاعل الذين اتبعوك فوق الذين كفروا الى يوم القيامة...
و دشمنان عيسى مكر كردند و خدا مكر كرد و خدا برترين مكركنندگان است. هنگامى كه خدا گفت: «اى عيسى، من در برگيرنده و بالابرنده تو به سوى خود هستم و پاك كننده تو از كسانى كه كفر ورزيده‌اند هستم و تا روز قيامت پيروان تو را فوق كافران قرار دهنده هستم».
از اين آيات برمى‌آيد كه سران يهود هرگز به هدف خود نرسيده‌اند. آنان به عيسى كفر ورزيدند و زير بار حق نرفتند و براى قتل او مكر كردند، اما آنچه مهم بود كارى بود كه عيسى درصدد انجام آن بود و رسالتى بود كه مي‌بايست انجام دهد. آن رسالت انجام شده است و پيروان عيسى فوق كفار قرار خواهند گرفت و خدا عيسى را از كافران پاك گردانيد، چون رسالت حق او با باطل كفر كافران آلوده نگرديد. آنان مي‌خواستند نور خدا را با دهانشان خاموش كنند؛ اما خدا، با اينكه كافران نمي‌خواستند، نور خود را كامل كرد.[58]
در قرآن مجيد پايان زندگى هيچ يك از انبيا اهميت ندارد، آنچه مهم است رسالت رسولان است. قرآن مجيد دربارة خاتم پيامبران مي‌گويد:
و ما محمد الاّ رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم علي اعقابكم؛ و محمد، جز فرستاده‌اى كه پيش از او هم پيامبرانى آمده و گذشتند، نيست. آيا اگر او بميرد يا كشته شود، از عقيده خود بر مي‌گرديد؟ (آل‌عمران: 144)
و نيز مي‌گويد:
انك ميتٌ و انهم ميتون؛ قطعاً تو خواهى مرد، و آنان نيز خواهند مرد. (الزمر: 30)
پيامبر حتماً مي‌ميرد، كما اينكه پيامبران قبل از او نيز مردند و فرقى نمي‌كند كه در بستر بميرد يا كشته شود؛ زيرا آنچه مهم است رسالتى است كه او انجام داده است. پس امر بر يهوديان مشتبه شد و گمان كردند كه به هدف خود رسيده‌اند. بنابراين «عيسى به صليب نرفت و كشته نشد» يعنى سران يهود هرگز به هدف خود نرسيدند.
دربارة شهدا در قرآن مجيد آمده است كه «و لاتحسبنّ الذين قتلوا فى سبيل الله امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون؛ هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده‌اند مرده مپندار، بلكه زنده‌اند كه نزد پروردگارشان روزى داده مي‌شوند» (آل‌عمران: 169). با اينكه چه به لحاظ لغوى و چه به لحاظ عرف و تجربه مردم كسى كه در جنگ كشته شده ميت و مرده به حساب مي‌آيد، اما او را نبايد مرده به حساب آورد. شايد بتوان آيه «ماقتلوه و ماصلبوه» را اين‌گونه تأويل كرد.

3. جمع‌بندى و نتيجه‌گيرى
 

ماجراى پايان زندگى زمينى حضرت عيسى، در عهد جديد به تفصيل و در قرآن مجيد به اجمال مطرح شده است. جايگاه و نقش اين حادثه را در اين دو كتاب از دو بعد مي‌توان با هم مقايسه كرد: يكى بعد الاهياتى و ديگرى تاريخى. در بعد الاهياتى ماجراى صليب عيسى در عهد جديد نقش محورى دارد و در آموزه‌هاى بنيادينى مانند انسان، نجات، راه نجات و... تأثيرى اساسى دارد؛ صليب است كه انسانِ سقوط‌كرده را فرزند خدا مي‌گرداند؛ صليب است كه نجات و رستگارى را براى انسان ميسر مي‌كند؛ صليب است كه راه اين رستگارى را ترسيم مي‌كند و صليب است كه دوره شريعت را پايان مي‌دهد و دوره نجات با ايمان را آغاز مي‌كند. صليب در عهد جديد محور و اساس الاهيات است. اين در حالى است كه در قرآن مجيد چگونگى پايان يافتن زندگى عيسى و نيز هيچ شخصيت ديگرى، و نيز هيچ حادثه ديگرى، هيچ تأثيرى در هيچ يك از آموزه‌هاى عقيدتى ندارند؛ چراكه راه نجات به وسيله خدا مشخص شده است و شخصيت‌هايي چون مسيح تنها انسان را به اين مسير راهنمايى مي‌كنند. نجات و رستگارى هميشه براى انسان ممكن بوده و هيچ شخص يا حادثه‌اى در اصل امكان يا عدم امكان آن مؤثر نبوده است. پس اگر بخواهيم پايان زندگى عيسى را در اين دو كتاب به لحاظ الاهياتى مقايسه كنيم، بايد بگوييم نه تنها امر مشتركى بين دو كتاب نيست، بلكه از هر جهت نهايت اختلاف وجود دارد. البته همان‌طور که گذشت برداشت الاهياتي عهد جديد از اين ماجرا خردستيز مي‌نمايد.
اما از بعد كم‌اهميت‌تر تاريخى، از چهار انجيل برمى‌آيد كه حضرت عيسى با توطئه و تحريك يهوديان به وسيلة فرماندار رومى محاكمه شد و به صليب كشيده شده و مدفون شد؛ اما پس از سه روز از قبر برخاست و پس از مدتى به آسمان صعود كرد و زمانى باز خواهد گشت. اين ماجرا در هر چهار انجيل با تفاوت‌هايي آمده است.
انجيل برنابا روايتى ديگر ارائه مي‌دهد. قيافه يهوداى اسخريوطى، كه به عيسى خيانت كرد، مانند قيافه عيسى شد و قيافه عيسى نيز به قيافه يهودا شبيه گشت. يهودا را به جاى عيسى به صليب كشيدند و عيسى را خدا به آسمان برد. بسيارى از كسانى كه به عيسى ايمان آورده بودند وقتى اعمال يهودا را ديدند، از ايمان خود دست برداشتند. روايت اناجيل رسمى از صليب خردگريز است؛ اما روايت انجيل برنابا خردستيز است.
قرآن مجيد در دو فقره به اين موضوع پرداخته است. يكى در سوره نساء آيات 156ـ158 كه از قول يهوديان نقل مي‌كند كه ما عيسى را كشتيم؛ اما با رد سخن آنان مي‌گويد كه او را نكشتند و به صليب نكشيدند؛ بلكه امر بر آنان مشتبه شد و خدا او را نزد خود به آسمان برد. از ظاهر اين آيات تنها اين مطلب استفاده مي‌شود كه عيسى را به صليب نكشيده‌اند و در واقع يهوديان اشتباه كرده‌اند؛ اما دربارة چگونگى اين اشتباه در قرآن سخنى نيست. مفسران در توجيه چگونگى اين اشتباه اقوال متعددى دارند كه البته هيچ يك از اين اقوال شباهت به روايت انجيل برنابا ندارند و هرچند دربارة آنها سؤالاتى وجود دارد اما خردستيز نيستند.
اما در آيه 55 از سوره آل‌عمران پايان زندگى عيسى به گونه‌اى ديگر به تصوير كشيده شده است. ظاهر اين آيه اين است كه خدا عيسى را ميرانده و او را نزد خود برده است. اگر ما باشيم و اين آيه از قرآن بايد بگوييم حضرت عيسى مانند شهدا است كه روحشان نزد خدا زندگى مي‌كنند. البته عيسى مطابق ظاهر برخى از آيات و نيز روايات روزى بر مي‌گردد كه اين بازگشت به دنيا دقيقاً همان آموزه «رجعت» نزد شيعه است. اگر بخواهيم ظاهر اين آيه را بگيريم، كه همان‌طور كه گذشت مؤيدات بيشترى دارد، بايد ظاهر آيه قبل را تأويل كنيم. در سنت اسلامى غالباً آيه سوره نساء «ماقتلوه و ماصلبوه» را گرفته و آيه 55 سوره آل‌عمران را به گونه‌اى تأويل كرده‌اند. سخن ما اين است كه هرچند در اين باره سخنى قطعى نمي‌توان گفت، ولى اين امكان وجود دارد كه كسى ظاهر آيه 55 آل‌عمران را بگيرد و آيه «ماقتلوه...» را تأويل كند. در اين صورت در بعد تاريخى اختلاف مهمى بين روايت اناجيل و قرآن وجود ندارد و تنها در بعد الاهياتى اختلاف است.
منابع :
قرآن مجيد
كتاب مقدس، انجمن كتاب مقدس ايران.
استيد، كريستوفر، فلسفه در مسيحيت باستان، ترجمه عبدالرحيم سليمانى، قم: مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1380.
اُ گريدى، جوان، مسيحيت و بدعتها، ترجمه عبدالرحيم سليمانى، قم: مؤسسه فرهنگى طه، 1377.
انجيل برنابا، ترجمه سردار كابلى، تهران: نشر نيايش، 1379.
انس الاميركانى، القس جيمس، نظام التعليم فى علم اللاهوت القويم، ج2، بيروت: مطبعة الاميركان، 1890.
باركلى، وليم، تفسير العهد الجديد، قاهره: دارالثقافة، 1987.
پترسون، مايكل و...، عقل و اعتقاد دينى، ترجمه احمد نراقى و...، تهران: طرح نو، 1383.
تيسن، هنرى، الاهيات مسيحى، ط. ميكائيليان، تهران: انتشارات حيات ابدى ]بى‌تا].
جنابذى، الحاج سلطان محمد، بيان السعادة فى مقامات العبادة، بيروت: مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1408ق.
رابرتسون، آرچيبالد، عيسى اسطوره يا تاريخ، ترجمه حسين توفيقى، قم: مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1378.
رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن، مشهد: بنياد پژوهش‌هاي آستان قدس رضوى، 1371.
رشيدرضا، محمد، المنار، بيروت: دارالمعرفه، 1342ق.
سعيد، حبيب، المدخل الى الكتاب المقدس، قاهره: دارالتأليف و النشر للكنيسة الاسقفية، ]بى‌تا].
طباطبايى، محمدحسين، ترجمه تفسير الميزان، ترجمه محمدباقر موسوى همدانى، قم: دفتر انتشارات اسلامى، 1384.
طوسى، ابوجعفر محمد بن‌الحسن، التبيان فى تفسير القرآن، بيروت: دار احياء التراث العربى ]بى‌تا].
لاهيجى، بهاءالدين محمد، تفسير شريف لاهيجى، ]تهران:] شركت چاپ و انتشارات علمى، 1363.
لين، تونى، تاريخ تفكر مسيحى، ترجمه روبرت آسريان، تهران: انتشارات نشر و پژوهش فرزان روز، 1380.
المسكين، متى، شرح رساله القديس بولس الرسول الى اهل رومية، قاهره: دير القديس ابنا، 1992.
ميشل، توماس، كلام مسيحى، ترجمه حسين توفيقى، قم: مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1377.
ميلر، و. م.، تاريخ كليساى قديم در امپراتورى روم و ايران، ]بى‌جا]، حيات ابدى، 1981.
هنرى، متى، التفسير الكامل للكتاب المقدس، ج2، قاهره: مطبوعات ايجلز، 2002.
هوردرن، ويليام، راهنماى الاهيات پروتستان، ترجمه ط. ميكائيليان، تهران: شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ اول، 1368.
Catechism of the Catholic Church, Ireland: Veritas, 1991.
E. Mcgrath, Alister, (Ed), the Christian Theology (An Introduction), USA, Blakwell Publishers, 1999.
The Oxford Dictionary of the Christian Church, Oxford University Press, 1997.

زيرنويسها
 

[42]. رك: و. م. ميلر، تاريخ كليساى قديم، ص193؛ كريستوفر استيد، فلسفه در مسيحيت باستان، ص294.
[43]. رك: توماس ميشل، پيشين، ص53؛ حبيب سعيد، المدخل الى الكتاب المقدس، ص239ـ240؛ The Oxford Dictionary of the Christian Church, p. 159
[44]. رك: انجيل برنابا، فصل‌هاى 214ـ220.
[45]. رشيد رضا، المنار، ج6، ص19.
[46]. لاهيجى، تفسير شريف لاهيجى، ج1، ص83.
[47]. همان.
[48]. طوسى، التبيان، ج3، ص382.
[49]. طباطبايى، الميزان، ج5، ص216.
[50]. همان، ج3، ص324.
[51]. رشيدرضا، پيشين، ج3، ص316.
[52]. ابوالفتوح رازى، روض الجنان، ج4، ص350.
[53]. لاهيجى، تفسير شريف لاهيجى، ج1، ص329.
[54]. طوسى، تبيان، ج2، ص478.
[55]. محمد الجنابذ، بيان السعاده، ج1، ص267.
[56]. طباطبايى، پيشين، ج3، ص324.
[57]. رك: طباطبايى، پيشين، ج3، ص324؛ رشيد رضا، پيشين، ج3، ص316ـ317.
[58]. صف: 8.
منبع:پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط