عرفان هاي نوظهور (3)
تهيه كننده : محمود كريمي شروداني
منبع : راسخون
منبع : راسخون
تفاوتهاي عرفان ديني و غيرديني
1. خدامحوري در برابر انسانمحوري
سالك راه معرفت بايد از آغاز بكوشد انگيزهاي جز حب خداوندي در دل نپروراند. رسيدن به بهشت، گريز از دوزخ، دستيابي به مراتب و مقامات والاي مقربان، توانايي بر كرامات و خوارق عادت، هيچكدام نبايد غرض از سلوك قرار گيرد؛ بلكه فقط بندگي است كه انگيزه سالك راستين است و تا دستيابي و حصولش، انگيزه سالك ميماند.
هر اندازه عرفان اسلامي انسان را به فارغ شدن از خود و توجه به خدا فرا ميخواند، فرقههاي معنويتگراي جديد غيرديني او را به خود و تواناييها و داشتههاي خود فرا ميخواند. عارفان مسلمان بر اين باورند كه همه شقاوتها و بدبختيهاي آدمي از خودخواهي او است و آدمي تا از خود و توجه به خود نرهد، سعادتمند نميشود، حال آنكه در فرقههاي جديد معنويتگرا، يكتا مقصد حركت، خود است، فقط به خود دعوت ميشود و از خود سخن گفته ميشود و اين همان چيزي است كه سبب تباين ديني عرفان اسلامي از فرقههاي جديد معنويتگرا ميشود. اكنون ميتوان گفت با توجه به همين نقطه افتراق است كه از منظر عرفان اسلامي نميتوان به فرقههاي پيشگفته، عرفان گفت، زيرا معرفتي كه عارف از آغاز براي آن پا در مسير دشوار سلوك ميگذارد و عرفان را براي آن عرفان مينامند، معرفت الله است كه ملازم با معرفت به فقر و كاستي خويشتن است، سالك از خويشتن عبور ميكند تا به خدا برسد كه هركس خود را به كاستيها شناسد، خداوند را به كمالات خواهد شناخت من عرف نفسه فقد عرف ربه، درحاليكه مقصد و مقصود در فرقههاي معنويتگراي غيرديني، خود است، پس هر حركتي انجام شده و هر گامي برداشته شود، براي خود ميشود كه اين نزد عارف مسلمان بر تشديد گمراهي و نابينايي خواهد افزود.
اكنون با توجه به تباين ذاتي عرفان اسلامي با فرقههاي معنويتگراي جديد غرب به تفاوتهاي ديگري كه ريشه در اين تباين دارد، ميتوان اشاره كرد.
2. شريعتمدار بودن دربرابر رواانگاري
ابن عربي ميگويد:
مـا نـال مـن جـعـل الشـريعه جانـبا
شـيـئاً و لـو بـلـغ الـسـماء مـنـاره
هر كه از شريعت فاصله گيرد، اگر تا آسمان هم برسد، به چيزي از حقيقت نايل نميشود.
و هم او ميگويد:
"شريعت، جادهاي روشن و رهگذر نيكبختان و راه خوشبختي است. هر كه از اين مسير رفت، نجات يافت و هر كه رهايش كرد، نابود شد. "
بندگي خدا اقتضاي فرمانبرداري تام از او دارد و فرمانبرداري تام، چيزي جز عمل به موازين شريعت (اوامر و نواهي) نيست و اين درحالي است كه بسياري از فرقههاي معنويتگراي امروزي، مخاطبان خويش را به رفتارهايي خلاف شريعت دعوت ميكنند؛ اگرچه مدعي آن باشند كه ستيز و معارضتي با دين نداشته و با اديان سازگارند؛ چنانكه امكان وجود اكيست مسلمان و اكيست مسيحي و اكيست يهودي از جمله مدعيات فرقه اكنگار است كه تفكر خويش را قابل جمع با اديان دانسته و چنين مينمايد كه هيچ ناسازگاري بين اعتقاد به اين مكتب با اعتقاد به اديان وجود ندارد.
"بعضي نيز اعضاي خود را همچون فداييان اسماعيلي تربيت ميكنند. آنها را از خانوادههايشان جدا ميكنند و به خانههاي تيمي و گروهي ميبرند و از آن ها اطاعت مطلق و سرسپردگي بيچون و چرا ميخواهند. با آن ها ارتباط جنسي نامشروع برقرار ميكنند يا آنها را به بعضي از مواد افيوني معتاد ميكنند تا كاملا تابع آنها باشند. در بعضي فرقهها، از اعضا پول ميگيرند يا از آنها ميخواهند كه كل اموالشان را به رؤساي فرقه منتقل كنند".
البته چهبسا در هر فرقه از فرقههاي معنويتگراي جديد هم بتوان شاهد دستورات عملي بود؛ ولي اولا تعداد اين دستورات به اندازهاي كم است كه نميتوان آن فرقه را صاحب شريعتي شامل ناميد و ثانيا مراد ما از شريعتمداري عرفان ديني، بايد و نبايدهاي بسياري است كه زندگي مادي او را نظام بخشيده و نفس سركش او را مهار ميكند در حالي كه فرقههاي جديد، نفس آدمي را از سركشي بازنداشته و قوانين بازدارندهاي وضع نميكند.
سكولار بودن معنويتگرايي جديد غرب را ميتوان علت شريعتگريز بودن آن دانست، معنويتگرايي غرب با لذتگرايي آزاد از دنيا سازگار است؛ اين تفكر فقط درصدد آن است كه آشوبهاي پديد آمده از زندگي ماشيني را از دل انسان بزدايد بدون آنكه تغييري در شكل بهرهمندي از دنيا پديد آورد.
3. دنياگريزي دربرابر دنياگرايي
اما در فرقههاي معنويتگراي جديد، نه فقط از گرايش به دنيا باز داشته نشده، بلكه دنياگرايي تأييد هم شده است.
لذتخواهي و بهرهمندي آزاد و بدون قيد از دنيا در مكاتب معنويتگراي غربي، خالي از اشكال است و اين واقعيت، طبق نكته پيشگفته، مبتني بر اصل سكولاريزم در جهان غرب است. پائولوكوئيلو كه با رمانهاي جهانگيرش آميزهاي از نوعي معنويتگرايي سرخپوستي و يافتهها و تفكرات خويش را به خوانندگان آثارش القاء ميكند با طرح موضوع "افسانه شخصي افراد" ارضاي اميال و هرگونه خواهشي كه فرد از دوران كودكي يا نوجواني در دل ميپرورانده را تجويز ميكند و تنها راه تعالي باطني آدمي را در تلاش براي به ثمر رساندن و محقق كردن آن افسانه ميداند. او خطوط قرمز اجتماعي، اخلاقي و فرهنگي كه مانع از تحقق افسانه شخصي افراد ميشود را سدي در برابر رشد و تعالي معنوي آنها دانسته و شهامت در شكستن اين حدود و عبور از آن خطوط را، عامل پيشرفت ميداند. از نظر او، تلاش براي تحقق اين افسانه است كه به زندگي گرما و معنا بخشيده و نيروي لازم را براي مبارزه و تحمل رنجها فراهم ميآورد. افسانه دخترك خدمتكار در رمان "شيطان و دوشيزه پريم" رسيدن به ثروت و زندگي مجلل در يك شهر بزرگ است و در رمان ديگر از داستان عشق مرد كشيش به دوست دختر دوران نوجوانيش مينويسد و در داستان ديگر به آرزوي ترويج شرك و كفر ملكه لبناني تصريح ميكند. ليهنگجي هم در مكتب فالون دافاي خويش كه تلفيقي از آموزههاي تائوئيزم و بوديسم است، همچون فرقههاي معنويتگراي غربي، نهايت دستاورد فالون دافا را در اموري غيرالاهي محدود ميسازد. او سلامتي و طولاني شدن مدت جواني و امور دنيايي را غايت حركت معنوي معرفي كرده ميگويد:
اگر شخصي تقواي بسيار زيادي داشته باشد در زندگي بعديش صاحب منصبي والامقام ميشود و يا اين كه ثروت زيادي جمع ميكند. تقوايش با اين چيزها مبادله ميشود.
فرقههاي معنويتگراي غرب با دنياگرايي سازگارند. آنها بشر را از دلبستگي به دنيا بازنميدارند، بلكه فقط براي رهايي از بحرانهاي رواني ناشي از مدرنيزم رو به معنا و باطن آدمي آوردهاند. ورود به دوره پست مدرنيزم، خدشهاي بر اصولي همچون سكولاريزم وارد نياورد و هم از اينرو معنويتگرايي غربي با سكولاريزم سازگار آمد. و به اين باور گراييد كه منافاتي بين لذتجويي بيحد با توجه به باطن و معنا نيست؛ از اينرو بدون محدود ساختن اميال و كنترل خواستههاي نفساني، مدعي راهيابي به حوزه باطن و فضاي معنا شد. برخي همچون پائولو كوئيلو از شهامت براي شكستن همه مرزهاي اخلاقي و تحقق بخشيدن به هر خواستهاي كه از كودكي يا نوجواني آرزوي فرد بوده سخن ميگويند و برخي همچون اشو از ارضاي بيحد و اندازه غرايز جنسي بدون توجه به معيارها، اعتبارات و قراردادهاي اخلاقي و حقوقي جوامع، سخن به ميان آورد و رشد و تعالي را قرين آن به شمار ميآورند. او ميگويد:
لازم نيست كه آدمي اعمال خود را تغيير دهد و يا اميال خود را مهار كند، بلكه بايد همه خواستههايش را آزادانه كامياب سازد و فقط نظارهگر باشد.
4. عشق مقدس
بـه دريـا بـنـگرم دريـا تــو بـينم
بـه صـحـرا بـنگرم صـحـرا تو بـينـم
بـــه هــر جــا بـنـگرم كـوه و در و دشـــت
نـشـــــان از قـامـت رعـــنــا تــو بــيـنـم
عشق به خدا چنان توجه عارف را از خود به خدا مصروف ميكند كه او را در هنگام جستوجوي خود نيز به خدا ميرساند. پيرهرات، خواجهعبدالله انصاري گفت: "روزگاري او را ميجستم، خود را مييافتم، اكنون خود را ميجويم، او را مييابم. "
حال آنكه با بذل توجه به خويش، محبت به خود فزوني ميگيرد و قلبي كه خود را دوست بدارد، نميتواند به عشق مقدس دستيابد؛ چنانكه خداوند فرمود:
ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَينِ في جَوْفِه
خداوند براي يك نفر دو قلب در درونش قرار نداده است.
اندر يك دل دو دوستي نايد خوش
ما را خواهي خطي به عالم دركش
ديگري هم ميگويد:
رسم عاشق نيست با يك دل دو دلبر داشتن
با رسيدن به عشق مقدس است كه عارف، عاشق همه عالم ميشود؛ زيرا همه را مظهر كمالات الاهي ميبيند
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
عارفان مسلمان بر اين باورند كه فقط با رسيدن به عشق مقدس است كه آدمي به راستي و درستي عاشق همنوعانش ميشود. عشق پاك و صادقانه به خلايق در گرو عشق به خدا است. آن كس كه به خود بنگرد و براي خود قدم بردارد، فقط شيفته خود ميشود و ديگران را هم براي خود ميخواهد؛ ولي كسيكه خدا را ميبيند، مردم را براي خدا و نه خود ميخواهد؛ چنان كه اميرمؤمنان علي (ع) فرمود:
اِنِّي أُرِيدُكُمْ لِلَّهِ وَ أَنْتُمْ تُرِيدُونَنِي لِأَنْفُسِكُم
همانا من شما را براي خدا ميخواهم و شما مرا براي خود ميخواهيد.
5. توكل
تكيه بر تقوا و دانش در طريقت كافريست
راهــرو گـر صد هـنر دارد توكل بايدش
عارفان مسلمان بر اين باورند كه با چنين تكيهگاهي است كه انسان هرگز نوميد نشده و در برابر هر مشكلي همچون كوه استوار خواهد بود در حاليكه اگر انسان خود را تكيهگاه خويش ببيند، هر اندازه هم كه از اعتماد به نفس بالايي برخوردار باشد، دربرابر طوفانهاي زندگي پايدار نخواهد ماند و همچون نهالي خواهد شكست.
6. بياعتنايي و كتمان
كرامات در باور عارفان مسلمان، در واقع اشارات غيبياند كه بايد سالك از آنها در شناخت جايگاه خود در منازل سلوك بهره گيرد. اگر در مقام توكل، نياز سالك به خوراك كاهش مييابد، اين در واقع پيامي است به او كه جايگاهش را بداند و از آن اطمينان يابد. كرامت اوليا و سالكان، بيشتر اشارات غيبي حقاند كه به شخص سالك مربوطاند؛ بنابراين نميتوان و درست هم نيست آنها را ابزار خودنمايي و ادعا قرار داد و اين در حالي است كه در معنويتگرايي جديد غرب، تواناييهاي باطن و روح آدمي از آن خود انسان تلقي شده و ابزاري براي ارائه خويش و جذب آحاد مردم قرار ميگيرد. فرد صاحب تواني كه توان خويش را از آن خويش ميداند، از ابراز آن ابائي ندارد؛ حال آنكه سالك راستين و عارف مسلمان از ابراز كرامات دوري كرده و آن را پوشيده نگاه ميدارد؛ چراكه از آشكار شدن آن بر نفس خويش بيم دارد كه مبادا توجهش به خود پنداريش جلب شده و از ادامه حركت باز ماند. عارفان بزرگ افزون بر كتمان كرامات و تواناييهاي خويش، مريدان خود را از توجه به كرامات و رفتارهاي خارقالعاده باز ميداشتهاند تا جادبه اين امور، ايشان را از توجه به غايت سلوك كه رهيدن از بند خود است، باز ندارد و به بيراهه نكشاند. حكايت شده كه برخي از مريدان عارف بزرگ قرن چهارم هجري، ابوسعيد ابوالخير نزد شيخ از كرامات برخي سالكان اين گونه ياد كردند كه:
فلان كس بر روي آب [راه] ميرود. (ابوسعيد وقتي تعجب و حيرت آنها را ديد به آنها) گفت: وزغي و صعوهاي [هم]، بر روي آب [راه] ميرود. گفتند فلان كس را ديديم كه در هوا ميپرد، گفت: زغني و مگسي [هم] در هوا بپرد. گفتند: فلان كس دريك لحظه از شهري به شهري ميرود، شيخ گفت: شيطان نيز در يك نفس از مشرق به مغرب ميشود (ميرود). اين چيزها را بس قيمتي نيست. مرد آن بود كه در ميان خلق بنشيند و برخيزد و بخسبد و با خلق داد و ستد كند و با خلق درآميزد و يك لحظه از خداي غافل نباشد.
7. تفكر
«ان في خلق السموات و الارض و اختلاف اليل و النهار لايات لاولي الالباب الذين يذكرون الله قياما و قعودا و علي جنوبهم و يتفكرون في خلق السموات و الارض»
همانا در آفرينش آسمانها و زمين و گردش شب و روز، نشانههايي براي صاحبان مغز است، كساني كه خدا را در حال ايستاده و نشسته و خوابيده بر پهلو به ياد ميآورند و در آفرينش آسمانها و زمين ميانديشند.
تفكر در عظمت آفرينشهاي خدا، سبب رشد و تعالي آدمي است. انسان با تفكر به دريافت حقايق نايل ميشود و چشم دل بر آنها ميگشايد و هم از اين رو است كه مراقبه در شيوه عرفان ديني، سبب قوت و صحت انديشه در آدمي است. سالك مسير عرفان ديني به خوبي ميانديشد و به درستي قدم برميدارد. او به هرچيز كه مينگرد با تدبر نگاه ميكند تا به ياد خدا افتد و به او نزديكتر شود. جلالالدين بلخي كه از عرفاي بزرگ اسلامي است، آدمي را همان انديشه دانسته ميگويد:
اي بــرادر تـو هـمـان انـديـشـهاي
مـابـقـي تـو اسـتـخوان و ريـشـهاي
و اما مراقبه در اغلب فرقههاي معنويتگراي غيرديني با شيوه خالي ساختن ذهن از هرگونه انديشه و رسيدن به خلاء و خلسه باطني انجام ميپذيرد. در شيوه مديتيشن متعالي (TM) كه عاليترين شيوه مراقبه در عرفانهاي غيرديني است، انسان با خيره شدن به يك شعله شمع (trarak) يا تكرار صدا يا لفظ و كلمهاي خاص (مانترا) يا تمركز بر روي تنفس ميكوشد، توجه خويش را از هرچيز ديگري منصرف ساخته و به غير اين امور فكر نكند تا آنجا كه تمام توجه او به آن شعله يا كلمه جلب شود. با جلب تمام توجه به آن شعله يا كلمه، خلسهاي نسبي براي آن فرد حاصل ميشود كه بايد به كمال رسانده شود. كمال اين خلسه به آن است كه فرد توجهش را از آن شعله يا كلمه هم قطع كند و ذهن را از توجه به هر چيزي خالي سازد، در اين هنگام است كه او به همه صورتهاي موجود در ذهنش كه ديگر توجه او را جلب نكرده و مشغولش نميدارد، نگاهي بيتفاوت مياندازد، نگاهي كه او را مشوش و مضطرب نساخته و دغدغهمند نميسازد. و آنگاه كه در ذهن، صورتي براي اشتغال باقي نماند، روح آرام گرفته و از تشويش و اضطرابي كه محصول صورتها بود، رها ميشود. در مباني برخي از فرقههاي معنويتگراي ديگر به اصل مهم نفي ذهن برميخوريم، آنها بر اين باورند كه به ذهن نبايد اعتماد كرد و نبايد آن را طرف مشورت قرار داد، بايد ذهن را تعطيل كرد؛ چراكه ذهن جز فريب به بار نميآورد؛ و فكر كلاهبرداري بيش نيست و حائلي بين آدمي و حقيقت است چرا كه از كلمات ساخته شده است؛ هم از اين رو فلسفه، علم و تكنولوژي همه فريبند و آدمي را اسير ميكنند. آنها براي رسيدن به عشق، فرمان به فراموش كردن عقل داده و با آن متاركه ميكنند. كنار گذاردن عقل، ذهن و استدلال، نفي تفكر است؛ چرا كه تفكر به شكل معمولش همان حركت ذهن از مجهولات به سمت معلومات براي كشف مجهولات است و اين آن چيزي است كه اين فرقهها به نفي آن و خالي ساختن مغز از آن تشويق ميكنند، حال آنكه در مراقبه عرفان ديني اگر تخليهاي هست، تخليه ذهن و دل از خيالات و خاطرات بيهوده و هوسانگيز است و اين با تفكر در كاستي دنيا و جلب توجه به خدا و عظمت و ساير كمالات او ميسر ميشود. عرفان ديني خاطرات و خيالات بيهوده را مانع رشد آدمي دانسته و او را از اشتغال به آنها بازميدارد، حال آنكه بسياري از فرقههاي معنويتگراي غيرديني، آدمي را به تخليه ذهن از هرگونه تفكري سفارش ميكنند كه اين سبب ضعف و ركود قدرت انديشه در انسان ميشود ولي عرفان ديني با دعوت به تفكر و تدبر در حقايق، بازداشتن از خاطرات و خيالات باطل و بيهوده، قدرت انديشه را در آدمي تقويت كرده و به كمال ميرساند تا آنجا كه آدمي چشم عبرتبين بر همه چيز ميگشايد و از هر چيزي عبرت گرفته و رشد ميكند. البته در عرفان ديني تفكر راهي براي ورود به فضاي دل است به اين معنا كه براي راه يافتن به فضاي دل به تفكر در عظائم خلقت و آغاز و انجام خويش ميپردازد. او ميانديشد تا ببيند، علم ميآموزد تا به معرفت برسد و اين فكر سازنده رشد دهندهاي است كه عارفان مسلمان نيز با همه معارضتي كه با شيوه فيلسوفان داشتند به آن عمل نموده و ترغيب كردهاند. جلالالدين بلخي در اين اشعار معروفش ميگويد:
روزها فكر من اين است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم
از كـجا آمـدهام آمــدنم بـهــر چـــه بــود
بــه كجا مــيروم آخـر ننمايي وطنم
و اين در حالي است كه فرقههاي پيشگفته قدم گذاردن در فضاي باطن را منوط به ترك فكر از همان آغاز ميدانند.
8. آرامش
الا بذكر الله تطمئن القلوب
هان! فقط به ياد خدا دلها آرامش مييابد.
عرفان ديني، اضطراب و تشويش را معلول غفلت از خدا و توجه به دنيا ميداند. دنيا با چهرههاي جذابي كه بر آدمي عرضه ميكند، هر دم دل را به سويي فراميخواند و همين دعوتهاي گوناگون و مطلوبهاي ناپايدار است كه تشويش ميزايد و آرامش از دل ميزدايد. با قطع تعلق از چهرههاي دنيا و روي كردن به حرم امن الاهي است كه دل، آرام ميگيرد.
اي نه دله ده دله، هر ده يله كن
يـك صـبـح بـه اخـلاص بـيا در بر ما
صراف وجود باش و خود را چله كن
گر كـام تـو بـر نـيايد آن گه گله كن
اما امروزه بسياري از فرقههاي معنويتگراي غيرديني هواداران خويش را به مديتيشن متعالي (TM) فراميخوانند. آنها مديتيشين متعالي را سبب پيدايش آرامشي مطلوب ميدانند كه در آن ذهن از اشتغال به هرگونه فكري رها شده و به نظاره محض يا بيتفاوتي نسبت به تصاوير ذهني خود ميرسد و در نتيجه هيچ خاطره يا خيال مشغولكنندهاي باقي نميماند تا برايش دغدغهاي ايجاد كند. به عبارت دقيقتر با آنكه تصاوير خاطرات و خيالات در ذهنش موجودند؛ ولي او به آنها اشتغالي نداشته و فقط يك نظارهگر محض است كه تأثيري از آن تصاوير نميپذيرد. لوئيس پروتو كه از اساتيد مديتيشين است در اين باره ميگويد: نظاره محض به اين معنا است كه ذهن شما ظرف مجموعهاي از تخيلات و توهمات پوچ است و با پي بردن به اين موضوع ميتوانيد بيتفاوت به آنها بنگريد و از تلاطم سطح به آرامش عمق ذهن برسيد و ريلاكس شدن را تجربه كنيد. در حالت ريلاكس است كه آگاهي متعالي پديدار ميشود، ذهن فقط به اندازهاي كه به خواب نرود بايد فعال بماند. خلسه روحي پديد آمده از مديتيشن، آرامشي است كه هواداران اين فرقهها به آن دست مييابند و صد البته كه چنين آرامشي، موقت و محدود به زمان خلسه روحي است و هنگام برخورد با فعاليتهاي جدي انسان را فراگيرد كه در اين هنگام، آرامش پيدا شده از خلسه مديتيشن، زايل شده و اضطراب و دغدغه وجود انسان را فراميگيرد، ولي آرامشي كه از ياد خدا حاصل ميشود، چنان مستحكم و ماندگار است كه انسان را در بحرانهاي گوناگون زندگي، حفظ ميكند، چنان كه در وصف قطب عارفان اميرمؤمنان علي (ع) آمده كه:
هو كالجبال الراسخ لا تحركه العواصف
او همچون كوهي استوار بود كه طوفانها او را مضطرب نميساخت.
لازم به ذكر است كه دنياي غرب پس از پيدايش بحرانهاي گوناگون و فراگير رواني و عاطفي، شيوههاي گوناگوني را در حل اين معضل آزمود كه هركدام اگرچه به نحوي آرامش نسبي فراهم ميآورد، ولي لطمههاي بسيار نيز به دنبال داشت، روي آوردن قشر وسيعي از جامعه غرب به نوشيدنيهاي الكلي و مواد مخدر براي رهايي از اضطراب و تشويش پديد آمده از زندگي ماشيني در دنياي غرب بود، ولي بديهي است كه هر آرامشي، مطلوب و پسنديده نيست. آرامشي كه با تعطيل عقل و تفكر همراه باشد، آرامشي غيرواقعي و زيانبار است و تجويز امروز فرقههاي معنويتگراي غيرديني نيز همچون تجويزهاي پيشين با تعطيل نيروي عقل و تفكر همراه است كه اين، فرود آمدن بشر از ارزشهاي انساني به حد و اندازه يك موجود بيارزش و غيرعاقل است.
منابع تحقیق :
www.shia-online.ir
سایت جبش سرخ حسینی
newerfan.parsiblog.com
Bashgah.net
www.findfa.com
مرکز خبر حوزه
haqiqat.mihanblog.com
خبرگزاری فارس
پايگاه حوزه
www.jamejamonline.ir
ايكنا
porsojoo.com
خردنامه همشهري
در اين سلسله مقالات از گفت و گو هاي حجت السلام مظاهري سيف با سايت ها و رسانه هاي مختلف نيز استفاده شده است.
/ن