شمايل واقعي يک ياغي

آنتونيو رودولفواو کزاکاکوئين در 21 آوريل 1915 از پدري ايرلندي و مادري سرخ پوست و مکزيکي در کشور مکزيک به دنيا آمد. خانواده ي کوئين آدم هاي فقيري بودند. به خاطر همين هم پدر آنتوني همان اول تصميم گرفت دست زن و بچه اش را بگيرد و به لس آنجلس مهاجرت کند. آنتوني در يکي از فقيرنشين ترين محله هاي شرق لس آنجلس بزرگ
چهارشنبه، 14 مهر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شمايل واقعي يک ياغي

شمايل واقعي يک ياغي
شمايل واقعي يک ياغي


 

نويسنده: محمد صادق شايسته




 

يک دهه از مرگ بازيگري مي گذرد که خيلي ها او را اولين ستاره ي واقعي تاريخ سينما مي دانند
 

آنتونيو رودولفواو کزاکاکوئين در 21 آوريل 1915 از پدري ايرلندي و مادري سرخ پوست و مکزيکي در کشور مکزيک به دنيا آمد. خانواده ي کوئين آدم هاي فقيري بودند. به خاطر همين هم پدر آنتوني همان اول تصميم گرفت دست زن و بچه اش را بگيرد و به لس آنجلس مهاجرت کند. آنتوني در يکي از فقيرنشين ترين محله هاي شرق لس آنجلس بزرگ شد. هنوز ده سالش نشده بود که بر اثر يک سانحه ي رانندگي پدرش را از دست داد و مجبور شد مدرسه را ترک کند و مشغول به کار شود. او از همان بچگي اندام درست و مردانه اي داشت و به خاطر همين گاهي کارهاي سخت و زمختي انجام مي داد. آنتوني مدتي کارگر کشتارگاه و قصابي بود مدتي بوکسوري کرد و کم کم سرايداري، روزنامه فروشي، پادويي و واکسي را هم تجربه کرد. اين دوران براي او بسيار سخت مي گذشت آن قدر که او گاهي از فرط گرسنگي بي هوش مي شد، اينها همه به يک کنار، رفتارها و تبعيض هاي نژاد پرستانه ي آمريکايي ها نسبت به مکزيکي ها هم دليل مضاعفي بود بر سخت تر شدن اين دوران: «انگار بر پشتم کوله اي پر از سنگ هاي بزرگ گذاشته بودند و مجبورم مي کردند از قله ي اورست بالا بروم، آن موقع هميشه با خودم فکر مي کردم روزي اين سختي ها مرا از پاي در خواهد آورد، اما انگار هميشه حسي به من مي گفت حرکت کن حق تو از دنيا اين نيست.»

آغاز راه
 

آنتوني از کودکي عاشق نقاشي بود و گاهي پرتره هايي مي کشيد که باعث حيرت اطرافيانش مي شد؛ «اولين نقاشي ام را در سن شش سالگي کشيدم و آن را 25 دلار فروختم در حالي که حقوق هفتگي پدرم 24 دلار بود، راستش آن روز به خاطر پدرم از خودم خجالت کشيدم».
زمان مي گذشت و آنتوني به جواني رسيده بود که دوباره رفت سراغ کتاب و درس و تحصيل و طي مدت کوتاهي توانست يک بورس تحصيلي بگيرد. او شروع به تحصيل در رشته ي معماري کرد و آن قدر با علاقه پيش رفت که جيمز آرنهارت - همکلاس آنتوني که بعدها يکي از معماران موفق آمريکا شد - درباره ي او تعريف مي کرد: «او کتاب ها را نمي خواند بلکه آنها را مي بلعيد!» حضور آنتوني در محيط نسبتا آرام تر دانشگاه - که البته باز هم با مشکلات و سختي هاي نژاد پرستانه همراه بود - باعث شد آرام آرام روح هنري او که خفته مانده بود، دوباره بيدار شود. او دوباره به سمت عشق اولش نقاشي کشيده شد. آن موقع، همه حتي خود آنتوني معتقد بودند اگر قرار باشد او روزي آدم مطرحي در يک هنر بشود، حتما آن هنر نقاشي خواهد بود اما رفته رفته اتفاق ديگري افتاد و او به سمت بازيگري کشيده شد؛ «يک شب به ديدن تئاتر موزيکال اولانلاي غمگين رفته بودم. بازيگرش سرخ پوست بود. او آن قدر نقشش را خوب بازي کرد که وقتي نمايش تمام شد تمام سالن برايش بلند شدند و چند دقيقه اي به افتخارش دست زدند. آن شب وقتي به خانه برگشتم احساس کردم بايد يک بازيگر شوم، نمي دانم شايد آن موقع تنها راه فرار از دست تبعيض ها همين راه بود.» اما مطمئنا کوئين جوان آن موقع نمي دانست يک جوان دورگه با لکنت زبان که نمي تواند خوب انگليسي حرف بزند و از آن مهم تر در نگاه اول در چهره اش جذابيتي ديده نمي شود، کار بسيار سختي براي حضور و اثبات خودش در سينماي آمريکا در پيش دارد. روزها و ماه ها مي گذشت و آنتوني حتي قادر به دست و پا کردن يک نقش کوچک هم براي خودش نبود.

بالاخره ستاره شد
 

در سال 1936 همه چيز عوض شد. آنتوني در آن سال هم توانست در نخستين نقش سينمايي اش در فيلم «قول شرف» بازي کند و نقدهاي خوبي بگيرد و هم توانست با «کاترين» دختر خوانده ي سيسيل. ب. دوميل (کارگردان مشهور دوره ي کلاسيک هاليوود) آشنا شود و بعد از مدتي با او ازدواج کند. ازدواجي که همه فکر مي کردند مي تواند کمک بزرگي براي درخشش او در عرصه ي سينما باشد اما اين اتفاق هرگز با کمک کاترين نيفتاد و او تا سال 1947 به عنوان هنرپيشه ي درجه دو و درجه سه فقط در نقش سرخ پوست ها يا آدم هاي منفي کم اهميت نقش بازي مي کرد. او در اين سال چون نتوانسته بود هيچ کدام از انتظاراتش را برآورده کند راهش را به سمت تئاتر برادوي کج کرد تا شانس خودش را در آنجا آزمايش کند؛ اما تبعيض نژادي و لکنت زبانش آنجا هم او را به حاشيه کشيد و او را مجبور کرد تا بعد از سه سال دوباره به سمت سينما برگردد. «وقتي مردي زمين مي خورد، نگاهش نکنيد، کمکش کنيد تا بلند شود، شايد روزي شما هم يک مرد شويد و به زمين بخوريد.»
در 1952 آنتوني ديگر جوان نبود و 37 سال از زندگيش مي گذشت و هنوز هيچ اتفاق مهمي در زندگي سينمايي اش نيفتاده بود. شايد در آن شرايط هر کس ديگري بود نااميد و افسرده مي شد و از بازي کنار مي کشيد اما او آنتوني کوئين بود با اراده ي مستحکمش: «اگر روزي همه چيز را در دنيا از تو بگيرند، اراده ات هميشه از آن خودت است.»
در همين سال بود که بالاخره شانس روي خوشش را نشان داد و او توانست در «زنده باد زاپاتا» بازي کند. ماجرا اين بود که الياکازان دنبال بازيگر ناشناسي مي گشت تا نقش برادر زاپاتا (با بازي مارلون براندو) را بازي کند. او گزينه هاي بسيار مطرحي از جمله راد استايگر را در پيش روي خود داشت اما نمي خواست با آنها کار کند و بيشتر به دنبال بازيگري مي گشت که نتواند بازي مارلون براندو را تحت تاثير خود قرار دهد. به همين خاطر از نام هاي بزرگ دوري مي کرد تا اينکه دستيارش که يک بار در 1947 با آنتوني در صحنه ي تئاتر کار کرده بود، او را به کازان پيشنهاد داد و کازان هم بلافاصله قبول کرد. اما در کمال ناباوري نتيجه همان چيزي شد که کازان از آن مي ترسيد. بازي خيره کننده ي آنتوني در نقش برادر خبيث زاپاتا همه ي فيلم را تحت الشعاع قرار داد.
نقش آنتوني آن قدر خوب از کار در آمد که هيات داوران سختگير و بعضا نژادپرست اسکار هم نتوانستند مقاومتي کنند و جايزه ي بهترين بازيگر نقش دوم مرد را به او دادند. اين اتفاق آن قدر براي کوئين غيرمنتظره بود که وقتي جايزه را دريافت کرد با تعجب پرسيد «مطمئنيد اين جايزه براي من است؟» خيلي ها اعتقاد داشتند اين بازي آنتوني فقط يک اتفاق بوده و ادامه دار نخواهد بود اما دو سال بعد او با بازي در نقش زامپانو - پهلوان دوره گرد فيلم جاده - ثابت کرد که به قول يک منتقد فرانسوي «موهبتي خدادادي در عالم سينما» است. نشان دادن احساسات عميق، پيچيده، پرلايه و پر رمز و راز مردي که خيلي ها او را در فيلم، سرد و بي احساس مي دانستند کاري بود که شايد فقط از آنتوني کوئين برمي آمد. حالا ديگر آنتوني در انتخاب نقش هايش وسواس بيشتري به خرج مي داد و نتيجه ي همين وسواس، به دست آوردن دومين جايزه ي اسکار براي او بود. بازي او در نقش کوتاه و تنها 8 دقيقه اي گوگن نقاش در فيلم «شور زندگي» آن قدر خوب و زيبا از آب در آمد که باز هم آکادمي سختگير اسکار را مجبور به تعظيم در برابر خود کرد. آنتوني موفق شده بود و خودش هم اين را مي دانست.

ستاره، جهاني مي شود
 

آنتوني در زندگي شخصي اش با مشکلات عاطفي زيادي دست و پنجه نرم مي کرد. او عاشق بچه هايش بود اما با همسرش سر سازگاري نداشت. به خاطر همين هم از کاترين طلاق گرفت و با يک طراح لباس ازدواج کرد. عمر ازدواج آنها به 30 سال هم رسيد اما آخرش باز هم به طلاق کشيد. ولي در سينما اوضاع روبه راه بود. او در هر نقشي عالي بود و انعطافش در اجراي نقش، او را گزينه ي مناسبي براي بازي در انواع کاراکترها کرده بود. اگر به ليست فيلم هاي او نگاه کنيد متوجه مي شويد اين تعريف از قدرت بازيگريش اغراق نيست: لارنس عربستان، مرثيه اي براي يک بوکسور، زورباي يوناني، آخرين قطار گانهيل، گوژپشت نتردام، توپ هاي سن سباستين، توپ هاي ناوارون، کاروان ها ( که در ايران ساخته شد)، اسب کهر را بنگر، قدم زدن روي ابرها، پولدار يوناني و ... بلند پروازي هاي آنتوني تمامي نداشت. او مي خواست قلب تمام مردم جهان را به دست بياورد. به خاطر همين هم بازي در نقش حضرت حمزه در فيلم محمد رسول الله (ص) و عمر مختار در فيلم شير صحرا را پذيرفت و در بين مسلمان ها هم محبوب شد، کاري که هنوز هيچ بازيگر بزرگ ديگري نتوانسته است انجام بدهد. مردي که در جواني چهره اش را دوست نداشت و آن را باعث عدم پيشرفتش مي دانست در حالي با زندگي خداحافظي کرد که 86 ساله بود و مي دانست بخش مهمي از تاريخ سينماي جهان است. آنتوني کوئين زندگي را تا آخر زندگي کرد. «خيلي از جوان ها از طرز زندگي کردن من تعجب مي کنند، من هم از طرز زندگي نکردن آنها.»

شايد ندانيد:
 

طي نظرسنجي مجله ي معتبر هاليوود ريپورتر در سال 2000 کوئين به عنوان يکي از ده بازيگر برتر مرد تاريخ سينما قرار گرفت.
از بچگي لکنت زبان داشت و تنها باري که نقش يک آدم با لکنت زبان را بازي کرد در تئاتري به نام طوفان بود.
وقتي در کلاس بازيگري ثبت نام کرد پول شهريه اش را نداشت و براي تامين هزينه ي کلاس مجبور شد سرايدار همان مدرسه شود.
4 زن و 13 بچه داشت. آخرين فرزندش سال 1996 و در 81 سالگي او به دنيا آمد.
کاترين دختر خوانده ي سيسيل. ب. دوميل و همسر اول کوئين، نه تنها هيچ گاه حامي کوئين نبود بلکه حتي گاهي در مسير او سنگ اندازي هم مي کرد. مثلا در جلسه ب انتخاب بازيگر براي فيلم دزد دريايي بيشتر جمع موافق حضور کوئين به عنوان نقش اول کار بودند اما کاترين با تاکيد بر خوش قيافه نبودن و لکنت زبان کوئين با انتخابش مخالفت کرد و اين فرصت را به کلارک گيبل داد.
از 13 فرزند او تنها يک پسرش به حرفه ي بازيگري روي آورد. (عشق بدون مرز به کارگرداني پوران درخشنده و بازي دني کوئين که يادتان هست؟)
حدود 312 فيلم بازي کرده که در اين حيث رکورددار است.
او رکورددار ايفاي نقش در نژادهاي مختلف است: سرخپوست، مکزيکي، اسکيمو، يوناني، عرب و حتي چيني.
در سال 1962 و براي فيلم مرثيه اي براي يک سنگين وزن با محمد علي کلي معروف مسابقه ي مشتزني انجام داد.
وقتي قرار شد براي فيلم لارنس عربستان نزد ديويد لين مشهور برود و قرارداد ببندد با گريم عربي و يک نام عربي سر صحنه مي رود، ديويد لين وقتي او را سر صحنه مي بيند به دستيارش مي گويد لطفا بگو کوئين را اخراج کنند، من بازيگرم را پيدا کرده ام.
اليا کازان براي آنکه براند و کوئين بتوانند در فيلم زنده باد زاپاتا به خوبي نقش دو برادر متخاصم را بازي کنند بارها به عمد ميان آنها دعوا راه انداخت.
يک بار براي فيلم مافيايي ها برنده ي تمشک طلايي شد.
در سال 1340 منوچهر اسماعيلي دوبلور بزرگ ايران براي اولين بار به جاي او در فيلم سندباد بحري صحبت کرد.
در سال 1977 با استفاده از يک آينه پرتره اي از خودش کشيد که هم اکنون در موزه ي هنرهاي معاصر آمريکاست.
پرتره ي داگلاس فربنکس، بازيگر مطرح سينماي کلاسيک که توسط کوئين در سن 6 سالگي کشيده شده بود به مبلغ 200000 دلار به فروش رفت در حالي که خودش آن را در 7 سالگي به 25 دلار فروخته بود.
کتاب زندگي او به قلم خودش در سال 1972 با عنوان گناه نخستين منتشر شد که به بيش از 18 زبان زنده ي دنيا ترجمه شد.
منتقدان در يک نظر سنجي در 1994 کازيمودو (نقش او در گوژپشت نتردام) را به عنوان عاشق ترين کاراکتر تاريخ سينما انتخاب کردند.
او هيچ وقت به سينما نرفت.
منبع:هفته نامه ي همشهري جوان، شماره ي 262



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما