امام همچون همیشه سخن را با مقدمهای کوتاه آغاز کرد. «خدای بلندمرتبه را به بهترین ستایشها ثنا گفته و او را در گرفتاری و خوشی شکر میگویم. خدایا، تو را سپاس که ما را به نبوت گرامی داشتی و قرآن را به ما آموختی، ما را در دین دانا ساختی و گوشهای شنوا و دیدههای بینا و دلهای آگاه به ما ارزانی داشتی، و ما را از مشرکان قرار ندادی.»
«اما بعد، من یارانی باوفاتر و بهتر از یاران خود سراغ ندارم، و خاندانی نیکوتر و مهربانتر از خاندان خود ندیدهام، خدایتان از جانب من پاداشی نیکو دهد. بدانید که من میدانم فردا سرنوشت ما با این دشمنان چه خواهد شد. اکنون به همهٔ شما اجازهٔ رفتن میدهم، پس همه آزادید که بروید و بیعتی از من بر گردن شما نیست. شب همه جا را فرا گرفته است پس از تاریکی شب استفاده کنید و هر کدام از شما که قدرت دارد دست مردی از اهل بیت مرا بگیرد و در این تاریکی متفرق شوید و به هر سو که میخواهید بروید.»
پس از این سخن، یاران امام جملگی گفتند: «برویم؟ برای چه؟ تا پس از تو زنده باشیم؟ خداوند آن روز را نیاورد.» نخستین کسی که چنین گفت، علمدار کاروان حضرت ابوالفضل(علیهالسلام) بود. نقل شده وقتی اصحاب اعلام وفاداری کرده و در محضر امام ماندند، سیدالشهدا فرمود: «همهٔ شما فردا کشته میشوید و یک تن از شما زنده نخواهد ماند.» یاران گفتند: «خداوند را سپاس که عزت شهادت همراه تو را نصیب ما کرد.»
آنگاه حضرت برای یاران وفادار دعا کرد و فرمود: اکنون به بالا نگاه کنید، پس به موقعیت خود در بهشت نظری کردند و امام جایگاه هر یک را در بهشت نشان داد.