تقيه
و به تعبير علامه ي طباطبايي«تمام بدبختي هاي امروز جامعه اسلامي ناشي از تخطي و رويگرداني از ولايت و همبستگي ديني و دلبستگي به کفار و اهل کتاب است.»(2)
آيات 51 تا60 سوره ي مائده، نمونه اي از دعوت قرآن کريم براي ايجاد وحدت و انسجام و همبستگي ديني در برابر تفرقه افکني هاي يهود است.
ائمه معصومين عليهم السلام که به شهادت تاريخ بيش از هرکس و هرچيز محور تشکل و همبستگي بوده اند و به آن دعوت کرده اند،پس از حوادث پيش آمده ي بعد از رحلت پيامبر خدا و فراهم شدن زمينه ي تفرقه و از هم گسيختگي، با بهره گيري از راهبرد «تقيه» و غنيمت شمردن فرصت ها، جامعه ي اسلامي را در صيانت از اصل دين و حفظ همبستگي مبتني بر عقل مصلحت انديش جهت دادند وهدايت کرده اند. اميرمومنان، علي عليه السلام به دنبال حوادث بسياري که در سال هاي پس از رحلت پيامبر رخ داد، در توجيه موضع گيري هاي خود فرمود:
«و الله لاسلمن أمور المسلمين و لم يکن فيها جوز إلا علي خاصة، التماسا لاجر ذلک و فضله و زهدا فيما تنافستموه من زخرفه و زبرجه.» (3)
اسلام و رهبري آن، افزون بر هدايت مردم و آموزش علمي و عملي متن خالص دين و مفاهيم ناب و اصيل آن، به هنگام رويارويي با اغراض فردي و تمامت خواه برخي افراد آلوده به دنيا، ديگر ديندارانرا به حفظ و حراست از استعدادها و امکانات و ندارا و تسالم و تعالم و بردباري دعوت مي کند تا با جلوگيري از آثار زيانبار و ويرانگرتفرقه و اختلاف، اصل دين و اصول اهم و حياتي آن را صيانت و محافظت نمايد و اين يک سياست اثباتي و ايجابي است. حضرت امير عليه السلام در فرازي مي گويد:
«لنا حق فإن اعطيناه، و الا رکبنا أعجاز الابل و إن طال السري».(4)
در اين سياست به جاي ستيز و يا گريز و پرهيز و واگذاري همه چيز، حضور خود را- گرچه در حاشيه و رديف وابسته- حفظ مي کند و ميدان را يکسره وا نمي گذارد و تقيه جز اين نيست.
متاسفانه ساده سازي مفاهيم اعتقادي و تحليلي و تفسير و ترجمه ي آن ها به زبان ها و تعابير مشابه و معادل و يا تکيه بر معناي مستعار و کنايي و التزامي، گرچه براي تقريب به اذهان و درک همگان و تعامل با اين و آن، يک ضرورت است،اما اين خلط بين مقام تحقيق و تدريس و مباحثات علمي با مجلس خطابه و منبر وعظ و تفهيم عوام و جايگزيني تدريجي ترجمه به جاي متن، شبهه ساز و غلط انداز و گاه فاجعه آفرين مي گردد. بايد اعتراف کرد که چنين طوفان زيان باري برخي از مفاهيم ديني را فرا گرفته و اصالت و حقيقت آن ها را دگرگون ساخته است. آنچه در اين نوشته امده، يکي از همان مفاهيم است که تلاش گرديده نکاتي چند درباره ي آن، از منظري متفاوت، طرح شود. اين قلم تنها به زمينه ها ي بحث پرداخته و اگر به حديث و آيه اي استشهاد نموده براي گشودن فضاي مسئله و اشاره به قرائن قابل توجه بوده و در مقام طرح فني مباحث نبوده است و اميدوار است توانسته باشد انگيزه اي براي دانشوران و محققان در طرح دقيق و تحليلي و مستند و فني اين مباني و بسياري ديگر نظير اين ها را در موضوع تقيه ايجاد نموده باشد. مطالب اين نوشته در دو بخش تنظيم گرديده است: بخش نخست مفهوم شناسي و بخش دوم گسره ي مفهوم تقيه است.
بخش نخست: مفهوم شناسي تقيه
تقيه در لغت
و فيومي مي گويد:
«وقاه الله السوء يقيه وقاية بالکسر؛ حفظ ... والتقية و التقوي اسم منه» (8).
در ميان اهل لغت ابن فارس معنايي نسبتا متفاوت آورده، مي گويد:
«وقي؛ کلمة واحدة تدل علي دفع شيء عن شيء بغيره... قال النبي صلي الله عليه و آله: اتقوا النار و لو بشق تمرة». (9)
و شايد با تاثير از همين معنا امين الاسلام طبرسي مي نويسد:
«و أصل الاتقاء الحجز بين الشيئين يقال: اتقاه بالترس، أي جعله حاجزا بينه و بين ما يقصده» (10).
و بالاخره سيدعليخان مدني در شرح صحيفه معناي ويژه اي نقل کرده مي گويد:
«الوقاية و هي فرط الصيانة» (11).
آنچه از نوشته هاي اهل لغت مي توان دريافت، اين است که:
اولا: تقيه و تقوا دو تعبير از يک مفهوم اند. در آيه ي 28سوره ي آل عمران مي فرمايد: «...إلا أن تتقوا منهم تقاه» و در آيه 102 از همين سوره مي فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله حق تقاته». و بيشتر مفسران تقاة را در آيه ي پيشين«تقيه» و در آيه ي اخير«تقوا» معني کرده اند. در اين حديث نيز حضرت اميرالمومنين عليه السلام در ضمن خطبه ي 83 در دو مورد اين کلمه را به کار برده و از آن مفهوم تقوا را منظور کرده است: «فاتقوا الله تقية من سمع فخشع و اقترف فاعترف... فاتقوا الله عبادالله تقيه ذي لب شغل التفکر قلبه» و در حکمت ها نيز آمده است: «اتقواالله تقية من شمر تجريدا و جد تشميرا و...» (12).
ثانيا: ترجمه ي دقيق اين دو کلمه صيانت، نگهداري و محافظت است و ترجمه ي آن به پرهيز و ترس و پنهان کاري و ترجمه به لوازم معناست. حضرت امام مي نويسد:
«تقوا از وقايه به معناي نگاهداري است و درعرف و لسان اخبار عبارت است از: حفظ نفس از مخالفت اوامر و نواهي حق و متابعت رضاي او و کثيرا استعمال شده در حفظ بليغ و نگاهداري کامل نفس از وقوع مخطورات به ترک مشتبهات.» (13)
ثالثا: نگاهداري و صيانت از هرچيز متناسب با جايگاه و ارزش آن نزد انسان و چگونگي ضربه پذيري آن در برابر عوامل منافي و خطرهاي ويژه ي خوداوست. بنابراين مدلول تضمني و التزامي صيانت نسبت به هر موضوعي متفاوت خواهد بود.
تقيه در اصطلاح متشرعه
«الا أن تکونوا في سلطانهم فتخافوهم علي أنفسکم فتظهروا لهم الولاية بألسنتکم، و تضمروا لهم العداوة، و لا تشايعوهم علي ماهم عليه من الکفر، و لا تعينوهم علي مسلم بفعل» (14).
امين الاسلام طبرسي هم همين تعريف را بدون قيد اخير آورده و شايد حذف قيد به اين دليل باشد که ايشان درذيل کلمه ي «يخادعون الله» (15) مي گويد:
«فمعني يخادعون؛ يظهرون غير ما في نفوسهم... والتقية أيضا تسمي خداعا. فکانهم لما أظهروا الاسلام و أبطنوا الکفر صارت تقيتهم خداعا. من حيث أنهم نجوايها من إجراء حکم الکفر عليهم». طبرسي در جوامع الجامع تعبير ديگري از تقيه آورده و در ذيل آيه ي 28سوره بقره مي نويسد:
«...الا أن تخافوا من جهتهم أمرا يجب اتقاوه... و هذه رخصة في موالاتهم عند الخوف، والمراد؛ بهذه المولاة؛ المخالقة الظاهرة والقلب مطمئن بالعداوة» (16).
مرحوم ابوالفتوح رازي نيز در ذيل همان آيه مي نويسد:
«خداي متعال مومنان رانهي کرد از آنکه با کافران موالات و مصافات کنند الا در حالي که کافران را قوتي باشد و مسلمانان را ضعفي، آنگه اظهار مودت و موافقت کنند و با ايشان بسازند براي مضرت.» (17)
فخر رازي نيز مداراي زباني را نسبت به کفار مقتدر توصيه نموده، مي گويد:
«و ذلک بأن لا يظهر العداوة باللسان، بل يجوزايضا أن يظهر الکلام الموهم للمحبة والموالاة، و لکن بشرط أن يضمر خلافة». و در آخر نيز قول به جواز تقيه تا روز قيامت را اولويت داده، مي گويد:
«لان دفع الضرر عن النفس واجب بقدر الامکان» (18).
در مجموع تعاريف، دو نکته مشترک است: 1. انگيزه ي عمل به تقيه ترس شخصي است. 2. موضوع مورد تقيه منحصر در گفتار است ودر بسياري از منابع اهل سنت از اقدام به عمل خلاف حق منع شده است. مرحوم شيخ مفيد از منظر علم کلام تعريفي متفاوت با مفسران دارد. ايشان در شرح عقايد صدوق مي نويسد:
«التقية کتمان الحق و ستر الاعتقاد فيه و مکاتمة المخالفين و ترک مظاهرتهم بما يعقب ضررا في الدين و الدنيا» (19).
دراين تعريف ضمن اين که مفهوم پرهيز و نگاه سلبي ،ظهور ويژه دارد، انجام اعمال خلاف حق به هنگام تقيه مقيد به عدم ضرر به دين يا دنيا شده است واين تعاريف کاملا با تعريفي که فقيه سترگ قرن هشتم مرحوم شهيد اول(شهادت786ق.) آورده، متفاوت است. او در کتاب ارزشمند القواعد والفوائد خويش قاعده 208را اختصاص به تقيه داده و تعريف آن را چنين آورده است:
«التقيه مجاملة الناس بما يعرفون، و ترک ما ينکرون، حذرا من غوائلهم » (20).
در اين تعريف گرچه عمل به تقيه براي پرهيز از خطر مخالفان است اما تقيه يک امر اثباتي و ايجابي شمرده است. مرحوم شيخ انصاري نيز پس از چندين قرن، در رساله ي تقيه تعريفي متفاوت با هر دو آورده و با تصريح به شيوه وقايه و تحفظ مي نويسد:
«و المراد هنا التحفظ عن ضرر الغير بموافقته في قول أو فعل مخالف للحق» (21).
ويژگي تعاريف قرون متأخر، تعميم تقيه به «قول» يا «فعل» ست. اين تعميم در نوشته هاي قرن اخير عامه نيز ديده مي شود. محمدرشيد رضا در ذيل آيه ي28سوره آل عمران مي نويسد:
«التقيه؛ يقال أو يفعل مخالفا للحق لأجل توقي الضرر» (22).
آية الله الله خويي در روند اين تفاوت با تقسيم تقيه به دو مفهوم عام و خاص و تمايل به رعايت معناي لغوي در مفهوم عام، مفهوم خاص را تقيه از عامه و حکم آن را دائر مدار اضطرار نموده است. (23) گو اين که ايشان و بسياري از فقهاي متأخر و معاصر، با تقييد تقيه به ضرر و اضطرار، مشروعيت و وجوب يا استحباب آن را نيز مشروط به احتمال يا علم و ظن به ضرر نموده اند و از همين رو صريحا نوشته اند:
«التقيه متقومة بخوف الضرر الذي تترتب علي ترکها و مع العلم بعدم ترتب الضرر علي ترک التقية لا يتحقق موضوع للتقية» (24).
و ناچار شده اند براي توفيق بين اين مبنا و احاديث بسياري که دعوت به تقيه در غير موارد اضطرار مي نمايند، راه تفصيل در پيش گرفته به استحباب تقيه مداراتي حکم کنند. (25) همين گرايش باعث شده است، عده اي از خواص و عوام شيعه تلاش کنند به خاطر عمل به امر استحبابي تقيه مداراتي- که خلاف احياط نيز هست!- به واجبات خود و رعايت حکم الله واقعي ضربه نزنند و رعايت احتياط و تحري حق را در فرار و گريز از صحنه تقيه بپندارند! نتيجه مقيد بودن تقيه به ضرر شخصي و يا موارد عدم مندوحه، روي آوردن به: 1.محاسبه گري فردي و کشف شخصي موارد ضرر و خطر2. نفاق و مکر و فريب و حيله ي رفتاري3. تظاهر به حرکت هاي غلط انداز و مشابهت صوري و هماهنگي ظاهري با مخالف و در نهايت فرار و گريز از صحنه ي تقيه- و به تعبيري از جمع و جماعات مسلمانان- شده است که به شدت مورد نهي ائمه معصومين عليهم السلام و مخالفت با اوامر آنان براي حضور در جماعات و امور اجتماعي مسلمين قرار گرفته است. و اين همه، به دليل خلط بين ملاک تقيه و اضطرار و ادغام عنوان تقيه در عنوان خوف واضطرار است؛ در صورتي که هردو، عنواني مستقل و داراي احکامي متفاوت اند و هريک از آن دو عنوان، ملاک و حکمت و موضوع خاص خود را دارند و گرچه برخي از مصاديق تقيه بنحوي ملازم با نگراني و احساس خطر و بلکه علم به خطر و پرهيز است اما ملازمت موضوعي را با موضوع ديگر نبايد به معناي يگانگي آن دو شمرد و احکام يکي را بر ديگري تحميل نمود. علاوه بر اين که شخصي شمردن ضرورت و اضطرار و اصالت دادن به حفظ خود و حکم به استحباب دفاع از دين و صيانت از مکتب، سخني بر خلاف دعوت قرآن وشيوه ي انبياء و اولياي الهي است. به حق بايد اعتراف کرد که در ميان تمامي سخناني که در تعريف و يا فلسفه ي تشريع تقيه گفته شده، سخن حضرت امام خميني هم متناسب با مفهوم لغوي تقيه است و هم همه ي ويژگي هايي را که در آيات و احاديث و سيره ي اولياي الهي براي تقيه آمده، دارا است. ايشان به هنگام استدلال بر عدم جواز تقيه در ضروريات دين و اصول عقايد مي نويسد:
«ضرورة أن تشريعها لبقاء المذهب و حفظ الاصول و جمع شتات المسلمين لاقامة الدين و اصوله» (26). اکنون با مروري بر احاديث مربوط، استحکام سخن اين فقيه بي نظير واضح تر مي گردد.
تقيه در اصطلاح حديث
گروه نخست: احاديثي است که از تقيه به عنوان سپر، محافظ، دژ و سنگر تعبير کرده است؛ عن عبدالله بن أبي يعفور قال: سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول: «التقيه ترس المومن و التقيه حرز المومن» و مشابه اين حديث ديگري ابن ابي يعفور نقل کرده است که امام صادق عليه السلام فرمود:
«اتقوا علي دينکم و احجبوه بالتقيه».
و مفضل از حضرت صادق عليه السلام نقل مي کند:
«إذا عملت بالتقية لم يقدروا لک علي حيلة و هو الحصن الحصين و صار بينک و بين أعداء الله سدا لا يستطيعون له نقبا» (27).
گروه دوم: احاديثي که تقيه را راه حلي براي مواقع ضرورت و اضطرار مي شمرند؛ زراره از حضرت صادق عليه السلام نقل کرده است:
«التقية في کل ضرورة و صاحبها أعلم بها حين تنزل به» (28).
و در حديثي ديگر زراره و محمدبن مسلم از حضرت باقر عليه السلام نقل کرده اند که:
«التقيه في کل شيء يضطر اليه ابن آدم فقد أحله الله له» (29).
روشن است که در اين حديث ، تقيه منوط به اضطرار نشده بلکه راه حلي براي شرايط اضطرار معرفي شده است. اغلب دانشوران نيز ضرورت و اضطرار را به يک معنا گرفته اند ولي حضرت امام خميني ضرورت را اعم از اضطرار گرفته است؛ زيرا گاهي انسان در وضعيت اضطرار قرار ندارد ولي برخي ضرورت ها را وادار به تصميم ويژه مي کند (30).
گروه سوم: احاديثي که تقيه را راه حلي براي محافظت از رهبران ديني و برادران ايماني دانسته اند. شيخ طوسي از حضرت صادق عليه السلام نقل کرده است که:
«ليس منا من لم يلزم التقيه و يصوننا عن سفلة الرعية» (31).
و در تفسير منسوب به امام عسکري عليه السلام از خضرت اميرالمومنين عليه السلام نقل شده است:
«التقيه من أفضل أعمال المومن، يصون بها نفسه و إخوانه عن الفاجرين» (32).
و نيز از حضرت صادق عليه السلام نقل کرده است:
«استعمال التقيه لصيانة الدين و الاخوان» (33).
گروه چهارم: احاديثي که تقيه را عاملي براي فرو نشاندن خشم در برابر خشونت مخالفان و پرهيز از گرفتاري هاي بيهوده دنيايي دانسته است. از حضرت صادق عليه السلام نقل شده است :
«کظم الغيظ عن العدو في دولاتهم تقيه و حرز لمن أخذ بها و تحرز من التعريض للبلاء في الدنيا» (34).
گروه پنجم: رواياتي که تقيه را راه گريز از رنج هايي مي دانند که در اثر حق گويي از سوي دشمنان بر انسان تحميل مي شود. از حضرت رسول صلي الله عليه و آله نقل شده است:
«و لو شاء لحرم عليکم التقية و أمرکم بالصبر علي ما ينالکم من أعدائکم عند اظهارکم الحق» (35).
و در حديثي ديگر تحمل و صبوري را دوسويه شمرده مي فرمايد: همان گونه که دشمنان ضربه هاي شما را تحمل مي کنند و در پي چاره جويي بر مي آيند، شما نيز با روي آوردن به تقيه، صبوري در پيش گيريد. ابو بصير از امام صادق عليه السلام در مورد تفسير آخرين آيه سوره آل عمران مي پرسد و آن حضرت مي فرمايد:
«... اصبروا علي المصائب و صابروهم علي التقيه و رابطوا علي من تقتدون به (واتقوا الله لعلکم تفلحون)» (36).
در اين حديث با ذکر ابعاد سه گانه زندگي اقلي بر حق، تقيه را شيوه تعامل با دشمن بر مي شمرد و به تعبير ديگر شيوه مبارزه اقليت برحق را با حق را با اکثريت باطل نشان مي دهد.
گروه ششم: احاديثي است که تقيه را مرادف با پوشانيدن برخي فعاليت هاي حساسيت برانگيز و تلاش بر تعامل پسنديده و جذب کننده مخالفان به سمت حق مي شمرد؛ هشام بن حکم مي گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم که مي فرمود:
«اياکم أن تعلموا عملا نعير به، فان ولد السوء يعير والده بعمله، کونوا لمن انقطعتم إليه زينا و لاتکونوا عليه شينا صلوا في عشائرهم و عودوا مرضاهم. و اشهدوا جنائزهم و لا يسبقونکم إلي شيء من الخير فانتم أولي به منهم، و الله ما عبدالله بشيء أحب إليه من الخبء قلت: و ما الخبء، قال: التقية» (37).
گروه هفتم: احاديثي که به صراحت ، خوش رفتاري و تعامل نيک را توصيه کرده و بهنگام بروز اختلاف و مشاجره به تقيه فرمان داده است: حضرت صادق عليه السلام در ضمن وصيت خود به اصحابش مي فرمايد:
«و عليکم بمجاملة أهل الباطل، تحملوا الضيم منهم و إياکم و مماظهتم، دينوا فيما بينکم و بينهم إذا أنتم جالستموهم و خالطتموهم و نازعتموهم الکلام... بالتقية التي أمرکم الله أن تاخذوا بها فيما بينکم و بينهم...» (38)
از ديگر نصوص صريح در مجامله و خوش رفتاري احاديثي است که گرچه واژه تقيه در آن ها نيامده و به نظر ما جهت صدور آن ها نيز با احاديث تقيه متفاوت است، ولي بيشتر محدثان و بلکه فقها اين احاديث را در باب تقيه و در عنوان مداراي با مخالفان آورده اند. در حديثي معاوية بن وهب مي گويد:
«قلت لابي عبدالله عليه السلام کيف ينبغي لنا أن نصنع فيما بيننا و بين قومنا و فيما بيننا و بين خلطائنا من الناس؟ قال:فقال: تودون الامانة إليهم و تقيمون الشهادة لهم و عليهم و تعودون مرضاهم و تشهدون جنائزهم » (39). گروه هشتم: که به نظر، صريح در مقصود است، احاديثي است که تقيه را براي صيانت و تقويت دين ذکر کرده است؛ حريز از حضرت صادق عليه السلام نقل کرده است:
«اتقوا الله و صونوا دينکم بالورع و قووه بالتقية و الاستغناء بالله عن طلب الوائج إلي صاحب سلطان و اعلم أنه من خضع لصاحب سلطان أو لمن يخالفه علي دينه طالبا مما في يده من دنياه اخمله الله و مقته عليه و کله إليه...» (40)
در اين حديث هم تقوا در رديف صيانت قرار گرفته و هم تقيه عامل تقويت دين شمرده شده و از همه مهم تر اين که تقيه بايد زمينه ساز استغنا و بي رغبتي مومن به دنياي ستمگران باشد نه اين که به مداراي با آنان براي رسيدن به منافع دنيوي منجر شود.
تقيه در عرف عقلا
تقوا در عرف عقلا صرفا به معناي پرهيز از ناهنجاري ها نيست، بلکه کفه سنگيني تقوا، تحصيل گام به گام فضائل اخلاقي و رفتار به هنجار است و اگر پرهيز و گريزي وجود دارد، در جهت زمينه سازي کمال مي باشد و تقيه نيزبراي صيانت از دين و مجتمع فکري و جلوگيري از نفوذ هرگونه آسيب و خطر به دين و جامعه ديني است. تکيه بر مفهوم سلبي و پرهيز، هم خلاف مفهوم لغوي اين واژه و هم خلاف عرف ، عقل و شرع است. در عرف عقلا تقيه فرآيند دو اصل عقلايي ديگر است:1. ضرورت زندگي اجتماعي و صيانت و حفاظت از آن به عنوان تنها مسير رشد و کمال انساني2. مقابله ظريف و دقيق با آسيب هايي که در اثر اختلاف سليقه ونگرش و بينش، حيات فکري و اجتماعي انسان را تهديد مي کند .
ابوالفتوح رازي در ضمن تفسير آيه 28 سوره آل عمران مي نويسد:
«واين حديث - اظهار مودت و موافقت و سازش براي دفع مضرت- در عقل مقرر است و در شرع، قرآن مجيد به آن ناطق است. »
و مرحوم علامه طباطبايي نيز در ذيل همان آيه مي نويسد:
«و بالجملة الکتاب و السنة متطابقان في جوازها في الجملة، والاعتبار العقلي يؤکده إذلا بغية للدين، و لا هم لشارعه إلا ظهور الحق و حياته و ربما يترتب علي التقية و المجاراة مع أعدا الدين و مخالفي الحق من حفظ مصلحة الدين و حياة الحق ما لا يترتب علي ترکها و إنکار ذلک مکابرة و تعسف .»
و برخي اين گونه تصريح کرده اند که: تقيه يک رفتار طبيعي انساني است و در عرف اکثر قوام و ملل در سراسر تاريخ انسان سابقه دارد... تقيه علاوه بر جواز اجتماعي، يک رخصت شرعي است و جنبه تشريعي هم دارد (41) و شايد ذيل صحيحه زراره، اشاره به اين سيره عقلايي باشد آنجا که مي فرمايد « و صاحبها أعلم بها حين تنزل». اين جمله گرچه تعيين و تشخيص مصداق را به عهده عرف مي گذارد ، ولي مي توان گفت ، حجيت نظر عرف در تشخيص مصداق ناشي از تعاريف عقلايي اين مفهوم و قبول و امضاي اين پيش فرض توسط شارع مقدس است و نيز تقيه حضرت ابراهيم و حضرت يوسف عليهما السلام و داستان اصحاب کهف که در احاديث تقيه به آن ها استناد شده است، (42) دليل ديگري بر جاري بودن اين شيوه در شرايع سابق و عدم اختصاص آن به شريعت اسلام است و همين معنا از جمله مشهور «التقيه ديني و دين آبائي» که از اغلب ائمه معصومين عليهم السلام نقل شده است استفاده مي شود.
تعريف مختار از مفهوم تقيه
دراين تعريف اگر تعبير به «شدت صيانت» نيز بشود، هم مطابق لغت است و هم در عرف متشرعه از واژه ي تقوا و ارتقاء معناي «حفظ بليغ و نگاهداري کامل (43)» استفاده شده است. تصريح به کلمه ي «مومن» نيز براي آن است که تقيه ي مصطلح رااز رفتار خدعه گران و منافقان و نيز عاملان به توريه متمايز نمايد؛ زيرا در هريک از اين عناوين، استتار و پوشش دادن به رفتار وجود دارد، اما در نفاق که شبيه ترين عنوان به تقيه است، انگيزه ي ايمان جايگاهي ندارد و در خدعه و توريه نيز وجود ايمان ضرورت ندارد. و تقييد به ايمان به جاي اسلام براي اشاره به جايگاه والاي تقيه است؛ زيرا کساني مي توانند به شيوه تقيه ي ديني عمل کنند که از مرحله تسليم ظاهري فراتر رفته و در عمل به دستورات اسلام و باورداشت معارف دين، از مسير ولايت الهي که در سيره و سنت پيامبر و عترت معصوم او متجلي شده است، پيروي نموده باشند. جمله «عن دينه» مهم ترين قيد احترازي اين تعريف است تا تقيه را از اکراه و اضطرار از يک سو و تساهل و تسامح ديني و اباحي گري از سوي ديگر جدا کند؛ زيرا در هر مدارا يا اضطرار و اکراهي، حکم تقيه جاري نمي شود ، بلکه تسامح و مدارا يا اضطرار و اکراهي، حکم تقيه جاري نمي شود، بلکه تسامح و مدارا و يا اضطراري مي تواند موضوع تقيه باشد که نتيجه آن دو به سود دين و براي حفظ صيانت از آن باشد؛از اين رو در هرجايي که مومن به خاطر حفظ خود و يا مال ومنالش حقيقتي را کتمان و يا از صحنه ي خطر گريخته است و به مصلحت دين توجه ننموده است، شديدا توسط قرآن و سنت مورد نکوهش قرار گرفته است و آنان که تقيه را براي حفظ جان و مال واجب شمرده اند، بايد تناقض بين: «التقية ديني و دين آبائي» را با «و لا يخشون أحدا إلا الله» و يا«لا يخافون لومة لائم» حس کنند. گرچه برخي با طرح عدم جواز تقيه براي امام يا پيامبر، خواسته اند پاسخ دهند، اما به دليل يک اشتباه در خلط دو عنوان، نمي توان منکر آيات و احاديث فراواني شد که نسبت تقيه به پيامبران و امامان را داده است.
از اين نکته نيز نبايد غافل شد که گاهي صيانت از آبرو و يا مال و يا محافظت از اسرار خود با مومنان ديگر...در تقويت و صيانت جامعه اسلامي و مسلمانان نقش ويژه دارد، اما در همه ي اين موارد، هدف و غرض اصلي صيانت از دين است و صيانت از جان ومال و آبروي افراد، عنوان طريقي و مقدمي دارد.
و اما جمله «ممن يخالفه فيه» براي تعميم بر مخالفان در اصول دين-کفار و مشرکان- و يا در فروع و رفتار و سياست هاست و هم چنين شامل مخالفاني مي شود که از جهت نيرو و توان در مقام برتر و يا فرو تري قرار دارند و از سوي ديگر اين جمله براي بيان اين معناست که تقيه شامل مخالفت هايي که منشا شخصي يا مالي و مادي دارد نمي شود و بر محور دين و مذهب نمي باشد. جمله ي آخر نيز اشاره به شيوه هاي صيانت است که در تقيه جلوه ي ويژه دارد و قيدي براي تفاوت ميان تقيه با جهاد و امر به معروف و نهي از منکر است ؛ زيرا تشريع آن ها نيز براي صيانت از دين و اقامه و دفاع از آن در برابر مخالفان است، اما شخص مجاهد يا امر به معروف وظيفه خود را بدون هيچ پوشش و استتار و يا اظهار خلافي انجام مي دهد در صورتي که در عمل تقيه، گونه اي از پرده پوشي و اخفاي حق و اظهار خلاف نهفته است.
بخش دوم:ابعاد و گستره ي تقيه
الف: جايگاه تقيه
2. اين نکته را بايد بپذيريم که ما شيعيان، اصل تقيه و صيانت از دين در موقعيت هاي استثنايي و غير متعارف را با اصل ولايت پذيري و تولي و ضرورت تشکل و اتحاد جامعه اسلامي که ناظر به وضعيت عادي و از اصول اسلام است، با هم خلط نموده و دراين مرحله نيز بين تقيه از کافر و مسلمان منحرف ويا فاسق فرقي ننهاده ايم. اصرار ائمه معصومين عليهم السلام بر اين بوده است که وحدت و تشکل جامعه ي اسلامي حفظ و اگر عده اي کج انديش در پي نفوذ دادن تحزب و دسته بندي و قبيله گرايي در اسلام هستند، حداقل مدعيان ولايت الهي و تولاي ديني بر اين دسته بندي ها دامن نزنند و بر خط کشي هاي هوا و هوس پافشاري ننمايند. احاديث دعوت به معاشرت نيک و نيک نامي با عامه و عموم مردم همگي براي دعوت به وحدت و انسجام جامعه اسلامي و تولي با امت مسلمان است و به تعبير ديگر، اگر در موضوع تقيه احتمال آن مي رود که براي پرهيز وارد شده و گرايش سلبي در آن نقش دارد و حمل آنان بر وضعيت استثنايي تقيه، از نمونه موارد خلط بين عناوين و ساده انگاشتن مباحث دقيق شريعت است.
3. به هنگام تعريف اصطلاحي، اشاره شد که برخي با خلط ميان عنوان تقيه با عناوين خوف، اکراه و اضطرار و حکم به وجوب غيري تقيه در اين موارد، دليل وجوب را همان ادله رفع حکم عندالاضطرار يا اکراه و يا خوف دانسته اند در حالي که اکراه- همانگونه که شيخ انصاري در تعريف آن مي گويد- وادار شدن انسان از جانب ديگري به کاري ويژه ، همراه با تهديد و خطر است (46). و اين تعريف گرچه در مورد تقيه عماربن ياسر و پدر و مادرش، که از جانب کفار قريش وادار شدند تا سخن کفر بر زبان آورند، صدق مي کند و عمار پس از موافقت ظاهري با کفار نجات يافت و خداوند تقيه ي او را تاييد نمود و فرمود: «من کفر بالله من بعد إيمانه إلا من أکره و قبله مطمئن بالايمان...» (47) و احاديث بسياري مشروعيت تقيه را به اين آيه مستند نموده است، اما استناد مشروعيت به معناي يگانگي دو عنوان- اکراه و تقيه- در تمامي حدود احکام نيست. به يقين کسي که از سوي قاضي شرع و ياحاکم ستمگر وادار به فروش ملک خود و يا طلاق همسر خويش مي شود، نمي توان گفت، تقيه نموده ويا عمل او عنوان تقيه دارد. در اضطرار نيز انسان براي گريز از ضرري که به هر دليلي به او رو آورده است ناچار مي شود کاري برخلاف عرف يا عقل و يا شرع مرتکب شود.
مرحوم طبرسي مي گويد:
«و الاضطرار: کل فعل لا يمکن المفعول به الامتناع منه» (48).
و اين عدم امکان گاهي طبيعي و کاملا غير ارادي است، مانند ارتعاش اعضاي بدن- اضطرار- و گاهي انگيزه هاي ارادي، انسان را وادار به انتخاب امري نامتعارف مي نمايد، مانند خوردن غذاي تلخ و نا مطبوع ويا حرام ز روي گرسنگي و يا دويدن بر روي خار در حال فرار از خطر- الجاء-. (49)
بنابراين، اينکه در حديث آمده است: «التقيه في کل ضرورة » ويا «التقية في کل شي يضطر اليه ابن آدم...» اين گونه بيان براي رفع احتمال منع ويا بيان موارد جواز است و اضطرار و ضرورت حيثيت تعليلي انحصاري ندارد و به تعبير ديگر در اين احاديث حکم مضطر بيان شده است، نه علت تشريع تقيه و به اين معنا که يکي از راه هاي خروج از اضطرار تقيه است.
نکته اي که بايد مورد توجه قرار گيرد اين است که اساسا رعايت وضعيت اضطرار امري فطري و گريز از خطر وضرر نفسي در نهاد موجودات نهفته است و نيازي به جعل اصطلاح جديد ويا تاکيد براينکه : «التقيه ديني و دين آبائي» ويا «لادين لمن لاتقيه له» (50) ندارد.
تشويش به پرهيز از خطر و تطبيق اين دو جمله با شرايط اضطرار، همانند آن است که گفته شود: گريز از صحنه خطر و ضرر سنت ويژه امامان است و چنين جمله اي اگر دروغ نباشد پيامي نيز ندارد.
پايان سخن اينکه اگر تحقق تقيه مشروط به اضطرار باشد؛ اولا: نيازي به تاکيد ويا جعل عنوان جديد نمي باشد وثانيا: ادله ترغيب به تقيه با آيات و احاديث دال بر ترجيح استقبال از خطر براي دفاع از دين، تعارض خواهند داشت.
ب: تقيه کننده
«ثلاثة لا اتقي في هن احدا: شرب المسکر و مسح الخفين و متعة الحج...» مي گويد:
«ولم يقل الواجب عليکم أن لاتتقوا فيهن احدا» (51)
بر همين مبنا، فقهاي بزرگوار فرموده اند:
«قد يکون المتقي من اشخاص المتعارف کالسوقي و غيره و قد يکون من روساء المذهب ممن له شان ديني او غيره بين الناس علي حسب مراتبهم» (52)
در اين بخش دو نکته لازم به اشاره است:
1. برخي تحت تاثير مفهوم تحريفي تقيه و گمان اين معنا که تقيه به معناي کتمان حق و يا ترس از بيان حق است، در استناد تقيه پيامبر و امام ترديد روا داشته و در پي اين ترديد عده اي تقيه پيامبر يا امام را با ضرورت بيان و ابلاغ احکام الهي متعارض دانسته اند. (53) و برخي ديگر تقيه امام را باعث عدم اعتماد به احاديث آنان شمرده ويا گفته اند : تقيه امام باعث حلال شدن حرام ها و حرام شدم حلال ها مي شود. (54) اما پاسخ اينگونه ترديدها اين است که اولا: با تغيير نگاه به مفهوم تقيه، جايي براي طرح اين شبهات نمي ماند و ثانيا: برخي از شبهات نيز در اثر عدم توجه به موضوع مورد تقيه- متقي فيه- رخ داده است.
مرحوم طبرسي در ذيل آيه: «الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون أحدا إلا الله...» (55) مي نويسد:
«و في هذا دلالة علي أن الانبياء لا يجوز عليهم التقية في تبليغ الرسالة.»
سپس در توفيق اين آيه با آيه ي «...و تخشي الناس و الله أحق أن تخشاه» (56) مي گويد:
«لم يکن ذلک- ترس از مردم- فيما يتعلق بالتبليغ وإنما خشي المقالة القبيحة فيه و العاقل کما يتحرز عن المضار يتحرز من إساءة الظنون به والقول السييء فيه».
در تکميل بيان ايشان لازم است اين جمله افزوده شود که پيامبر خاتم صلي الله عليه و آله در مقايسه تبعات اقدام به ازدواج با همسر پسر خوانده خود- که متاسفانه اين تبعات پس از هزار و چهارصد سال هنوز هم بر زبان برخي جاهلان جاري است- و عمل نکردن شخص او به يک حکم فرعي شرع- جواز ازدواج با همسر پسر خوانده- گمان مي کرد مورد اخير کم ضررتر و بلکه بي ضرر است؛ زيرا حکم شرعي ابلاغ شده است اگرچه شخص پيامبربا وجود زمينه عمل، به آن حکم عمل نکرده باشد، اما خداوند با آگاهي از فرهنگ جاهلي حاکم بر ذهنيت برخي افراد، بر پيامبرش تاکيد مي کند که عمل نکردن شما به اين حکم امر کوچکي نيست، اين عمل جزئي از تبليغ رسالت است و جاي تقيه نيست.
خلاصه آن رعايت تقيه به مفهومي که در حکم عقل وسيره عقلا آمده و به امضاي شارع نيز رسيده است براي همه انسان هايي که در شرايط آن قرار مي گيرند في الجمله ضرورت عقلي و الزام شرعي دارد و فرقي بين اشخاص عادي و دانشمندان و سياستمداران و امامان و انبيا نيست، گرچه يقينا موضوع مورد تقيه و حدود آن براي هر قشر و گروه و شخصي متفاوت و متناسب با جايگاه و نقشي است که دارند.
2. اگر تقيه براي گريز از هرنوع ضرر و خطر شخصي و بدون رعايت غبطه و مصلحت دين باشد، نه تنها براي انبيا و اولياي دين جايز نيست و باعث تعطيلي شرايع الهي و امر به معروف و نهي از منکر و کتمان رسالت مي شود و خداوند هيچگاه چنين کسي را براي دين برنمي گزيند، بلکه براي مومنان و مسلمانان عادي نيز گريز از خطر و ضرر به هنگام نياز دين به ياري و ايثار جان و مال قابل پذيرش نبوده و چنين افرادي در قرآن کريم مورد نکوهش قرار گرفته اند؛
(قل ان کان آباء کم.... و اموال اقتر تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب اليکم من الله و رسوله و جهاد في سبيله فتربصوا...) (57) و نيز (لايستوي القاعدون من المومنين غير اولي الضرر و المجاهدون في سبيل الله باموالهم و انفسهم...) (58).
در احاديث معصومين عليهم السلام نيز کساني که تقيه را به نفع خود و براي حفظ خود توجيه مي کنند مورد اعتراض و سرزنش قرار گرفته اند؛
«و ايم الله لو دعيتم لتنصرونا لقتم لا نفعل انما نتقي و لکانت التقيه احب اليکم من اباءکم و امهاتکم...» (59) در اين هشدار،حضرت صادق عليه السلام برخي از اهل تقيه را منافق شمرده اند و حضرت امام رضا عليه السلام نيز در پاسخ کساني که از آن حضرت گلايه مي کنند و مي گويند: «ما هذا الجفاء العظيم و الاستخفاف بعد الحجاب الصعب؟» مي فرمايد:
«و تتقون حيث لا تجب التقية و تترکون التقية حيث لابد من التقية» (60).
و حضرت اميرالمومنين عليه السلام در يک معيار بندي مي فرمايد:
«إذا حضرت بلية فاجعلوا أموالکم دون أنفسکم، وإذا نزلت نازلة فاجعلوا أنفسکم دون دينکم و اعملوا أن الهالک من هلک دينه و الحريب من حرب دينه...» (61).
و در مورد خواص مومنان نيز شواهد متعددي در آيات و احاديث آمده که پذيراي خطر شده و به همين خاطر مورد ستايش قرار گرفته اند. سحره ي فرعون وقتي تهديد به شکنجه و اعدام را مي شنوند، مي گويند «...إنا إلي ربنا منقلبون و ما تنقم منا إلا أن آمنا بايات ربنا...» (62) و از اصحاب کهف به خاطر قبول خطر تمجيد مي شد و هنگامي که ميثم تمار اظهار مي نمايند در برابر عبيدالله بن زياد تقيه نخواهد کرد، اميرالمومنين عليه السلام به او مژده مي دهد و مي فرمايد:
«يا ميثم إذا تکون معي في درجتي» (63).
و بر همين اساس مرحوم شيخ طوسي پس از اشاره به احاديث وجوب تقيه به هنگام خطر جاني و نيز احاديث ناظر به ترجيح اظهار و ابراز حق مي گويد:
«فعلي هذا تکون التقية رخصة والافصاح بالحق فضيلة» (64).
البته همانگونه که از سخن مرحوم شيخ طوسي استظهار مي شود، به هنگام تزاحم دو وظيفه ي «وجوب صيانت ازنفس ومال» و«صيانت از دين و ايمان» بايد به رعايت اهم و مهم پرداخت ، در تمامي مواردي که صيانت از دين متوقف بر ضرر و خطري باشد بايد انسان مومن ميان ضرر پيش رو و سودي که دراثر اين ضرر به دين ومکتب مي رسد، ارزيابي و مقايسه کند. سرباز هشيار کسي است که نيرو و توانايي هايي خود را به راحتي و بدون ارزيابي و مقايسه بين سود وضرر به خطر نمي اندازد وبه هنگام تشخيص سودمندي عملش با جمله اي استشهادي در برابر دشمن با تمام قامت مي ايستد. مواظبت از خطرات جزئي و تلاش براي دستيابي به بيش ترين سود با کم ترين هزينه، امري عقلايي و پسنديده و مرغوب در نظر شرع است، تقيه جز، اين نيست. هيچ کس و هيچگاه مجاز نيست به خاطر يک سري رفتارهاي احساسي و شعارگونه و بدون هيچ اثر و نفع ديني و عقلايي، خود را متضرر نمايد و اين نکته راه جمع بين احاديث فوق و رواياتي است که براي حفظ از خطر امر به تقيه مي کند و وقتي مي پرسند که در برابر فشار دشمنان براي تبري از اميرالمومنين عليه السلام چه کاري دوست مي داريد؟ حضرت صادق مي فرمايد:
«ان يمضوا علي ما مضي عليه عمار بن ياسر» (65).
ج. متقي منه- تقيه از چه کسي؟
«فاني ولدت علي فطرة و سبقت الي الايمان و الهجرة» (66).
بنابراين، منع از تولي- چه به معناي دوستي و مودت و يا سرپرستي و رياست- جز به هنگام تقيه- در آيه 28سوره آل عمران- نسبت به غير مسلمان و مسلمان مخالف و يا جائز و فاسق متفاوت است. درآنجا اصل ولايت و تولي ممنوع است و در اين جا مصداق و مجلاي ولايت و عملکرد باطل و ظالمانه ي او مورد تاييد نيست وگرنه تولي با مسلمين و جامعه ي اسلامي و پذيرش ولايت و حاکميت اسلامي - با چشم پوشي از مصداق آن جزو اولين وظايف هر مسلمان و به ويژه يک مسلمان شيعه معتقد به دو اصل ضروري «تولي» و«تبري» است؛ زيرا بر اساس آيات و احاديث و سيره و رفتار ائمه معصومين عليهم السلام اصل اولي در برابر غير مسلمان گسستن و قطع رابطه و اصل اولي در برابر مسلمان تولي و پيوند است. وظيفه ي ما نسبت به شخص حاکم ظالم و عملکرد او به عنوان ولي غاصب، تبري است و اين نکته کليد حل رفتارهاي به ظاهر متعارض و متناقض اميرالمومنين و فرزندان معصوم آن بزرگوار با حکومت هاي معاصرشان است.
همانگونه که در بحث مفهوم شناسي گذشت، تقيه در عرف شرع براي صيانت و جلوگيري از ضرر به دين و متدينان است. ضربه ي به دين تنها از سوي کافر يا مسلمانان ستمگر نيست و نيز کساني که بايد از آنان تقيه نمود غير مسلمانان و يا مسلمانان مخالف در اعتقاد نيست، بلکه نوع ديگري از تقيه در احاديث معصومين آمده است که هشياري مومنان را بيش از پيش مي طلبد. احاديثي چون «ان حديثنا صعب مصتصعب لا يحتمله الا ملک مقرب...» (67) و يا «حدثوا الناس بما يعرفون و امسکوا اما ينکرون» (68) ويا حديث «... والله لو علم ابوذر ما في قلب سلمان لقتله» (69)
و دعوت به تقيه از بيگانه نيست، دعوت به تقيه از جهل و بي بصيرتي خودي و سيانت از دين در برابر کج انديشي و فهم غلط است و اينان دشمن کوچکي نيستند و اگر انسان در برابر آنان به احتياط عمل نکنند و سپر نگيرد ، به خود ومکتب و مذهبش ضربه مي زند و باعث گمراهي و يا ترديد و ارتداد و انحراف برادر مسلمانش مي شود. شايد حديث منقول از رسول گرامي اسلام و حضرت صادق بيانگر نوع گروه هايي باشد که به نحوي بايد در برابر آنان راه تقيه را پيش گرفت. حضرت صادق مي فرمايد:
«ما من مومن الا و قد و کل الله به اربعه: شيطانا يغويه يريد ان يضله و کافرا يغتاله و مومنا يحسده و هو اشدهم عليه و منافقا يتتبع عثراته» (70).
يقينا شيوه ي تقيه در برابر هريک از اين گروه ها بايد متناسب با رفتار و موضع آنان در برابر مومن باشد که در حديث به آن ها اشاره شده است. خوش رفتاري و معاشرت نيک با ديگر فرق اسلامي و مدارا و تحمل اختلاف مذاهب و سلايق در درون جامعه ي اسلامي، يکي از اصول اوليه و داراي وجوب نفسي و ذاتي است و اينگونه مدارا با علماي اسلامي دائر مدار هيچ امر ديگري جز ضرورت اتحاد و همبستگي با امت اسلامي و وحدت و تولي با آنان نيست و اين امر گرچه شبيه عنوان مداراي با مخالف براي تقيه است، اما ملاک، گستره و حکم اين دو با هم متفاوت است و نبايد هر دو را با عنوان«تقيه مداراتي» مشمول يک حکم نمود و حکم به استحباب داد. بر همين اساس پاسخ ندادن به برخي رفتار خارج از حدود عرف و شرع وهابيان اگر بر مبناي حفظ وحدت امت اسلامي باشد بحثي نيست، اما اگر بر مبناي تقيه مداراتي باشد هيچ دليل عقلي و شرعي براي پذيرش چنين تحقيرهايي، به دليل عمل به تقيه وجود ندارد.
د: متقي فيه- موضوعات مورد تقيه
2. و نکته ي آخر اين که با دقت در احاديثي چون:
«لان للتقية مواضع من ازالها عن مواضعها لم تستقم له... فکل شيء يعمل المومن بينهم لمکان التقية مما لايودي إلي الفساد في الدين فانه جائز» (73).
وسخن بزرگاني چون امين الاسلام طبرسي که مي نويسد: «..أن التقية جائزة في الدين عند الخوف علي النفس و قال أصحابنا إنها جائزة في الاحوال کلها عند الضرورة و ربما وجبت فيها لضرب من اللطف والاستصلاح و ليس تجوز من الافعال في قتل المومن و لان يعلم أو يغلب علي الظن أنه استفساد في الدين» (74).
و بر مبناي تعريف منتخب، نمي توان هرگونه ضرر بالفعل شخصي را دليل وجوب تقيه در هر چيزي شمرد. اما ضرر و خطر براي اسلام و مسلمانان را با ضرر تدريجي مقايسه نمود و حکم به استحباب داد (75). اصولا براي تشخيص مورد تقيه و يا حکم به تقيه در يک موضوع بايد ارزيابي دقيق و جامعي بين شرايط زماني و مکاني آن موضوع و جايگاه متقي و متقي منه مقايسه آن با تبعات مترتب بر عدم عمل به تقيه در آن موضوع صورت پذيرد تا بتوان چنين ارزيابي دشواري را شيوه و استراتژي ويژه ائمه معصومين عليهم السلام ناميد و دراهميت آن گفت که: «لو قلت إن تارک التقيه کتارک الصلاة لکنت صادقا» و باور کرد که: «ان أکرمکم عندالله أعملکم بالتقيه» (76) و اگر چنين ارزيابي دقيقي صورت پذيرد، قطعا موضوعاتي که در برابر کفار و غير مسلمانان مورد تقيه قرار گيرد با موضوعاتي که در برابر مسلمانان مخالف و يا حتي مومنان ناآگاه مورد تقيه واقع مي شود تفاوت خواهد داشت و اين خود بحثي بسيار گسترده و نيازمند فرصتي ديگر است.
پي نوشت:
1. اصول کافي، اسلاميه، ج 2، ص 125
2. علامه طباطبايي، الميزان، جامعه مدرسين، ج 5، ص 392
3. صبحي صالح، نهج البلاغه، خطبه 74
4. همان، حکمت 22
5. ر. ک. به: لسان العرب، ماده «وقي».
6. النهايه، ماده «وقي»، ج 5، ص 217
7. مفردات القرآن، ماده «وقي»
8. مصباح المنير، ماده «وقي»
9. معجم مقاييس اللغة، به نقل از التحقيق في کلمات القرآن، ماده «وقي»
10. طبرسي، مجمع البيان، ذيل آيه 2 از سوره بقره
11. حسيني مدني، سيد علي خان، رياض السالکين، ج 2، ص 92
12. نهج البلاغه، حکمت 210
13. امام خميني، چهل حديث، ص 206 (ذيل حديث 12)
14. جامع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص 153
15. بقره: 9
16. طبرسي، جوامع الجامع، جامعه مدرسين، ج 1، ص 167
17. تفسير روض الجنان، ذيل آيه 28 آل عمران
18. تفسير مفاتيح الغيب، ذيل آيه 28 آل عمران، داراحياء التراث، ج 8، ص 194
19. شيخ مفيد، تصحيح الاعتقاد، چاپ سروش تبريز، به تصحيح واعظ چرندابي، ص 219
20. القواعد و الفوائد، منشورات مکتبة المفيد، ج 2، ص 155
21. مکاسب رحلي، ص 320، ضمنا ترجمه همين متن را در لغتنامه دهخدا ذيل ماده تقيه ملاحظه مي کنيد.
22. تفسير المنار، ج3، ص 280
23. غروي، ميرزا علي، التنقيح، آل البيت، ج 4، ص 254
24. همان، صص 257 و 258
25. مکاسب، قطع رحلي، ص 321 و والتنقيح، آل البيت، ج 4، ص 257
26. امام خميني، الرسائل، ج 2 (رسالة في التقيه)، ص 178
27. وسائل الشيعة، چاپ اسلاميه، ج 11، صص 467- 461 (احاديث 6- 12- 4- 7- 33، باب 24 از ابواب الامر بالمعروف و النهي عن المنکر)
28. همان، ص 468، باب 25، حديث 1
29. همان، حديث 2 از باب 25
30. امام خميني، الرسائل، ص 191
31. وسائل الشيعة، ج 11، ص 468، ح 27
32. همان، ص 472، ح 3
33. علامه مجلسي، بحار الانوار، مؤسسة الوفاء، ج 75، ص 415، ضمن حديث 68
34. همان، ص 422، ضمن حديث 8
35. وسائل الشيعة، ص 475، حديث 13
36. همان، ص 463، ح 15
37. همان، ص 471، ح 2 از باب 26
38. کافي (روضه)، ج 8، ح 1.
39. وسائل الشيعة، ج 8، ص 398، باب 1، ابواب احکام العشرة، احاديث 1 تا 10
40. شيخ طوسي، تهذيب الاحکام، چاپ نجف، ج 6، ص 330، ح 914
41. خرمشاهي، بهاء الدين، قرآن پژوهي، ص 820
42. ر. ک. به: وسائل الشيعة، ج 11، صص 471- 461، حديث هاي 18- 16، از باب 24 و حديث 4 از باب 25 و حديث 1 از باب 26
43. امام خميني، چهل حديث، ص 206، ذيل حديث 12
44. ر. ک. به: صفري، نعمت اله، نقش تقيه در استنباط، صص 234- 201
45. گر چه به نظر صاحب اين قلم عنوان وحدت و تشکل ديني، خود از واجبات اوليه و اصولي جامعه اسلامي است و تابع تقيه نمي باشد.
46. شيخ انصاري، مکاسب، قطع رحلي، شرائط المتعاقدين، ص 119 با تلخيص
47. نحل: 106
48. مجمع البيان، ج 1، ص 257، ذيل آيه 173 سوره بقره
49. عسکري، ابو هلال، فروق النعة، بصيرت، ص 107
50. وسائل الشيعه، ج 11، ص 465، ح 23، باب 24
51. همان، ص 469، ح 5، باب 25
52. امام خميني، الرسائل، ج 2، ص 175
53. ر. ک. به: رسائل الشريف المرتضي، ج 1، صص 324- 320
54. ظهر احسان الهي، الشيعة والسنة، چاپ لاهور، 1451، ص 136
55. احزاب: 40
56. احزاب: 37
57. توبه: 24
58. نساء: 95
59. وسائل الشيعه، ج 11، ص 483، ح 2، باب 31
60. همان، ص 470، ح 9، باب 25
61. همان، ص 451، ح 2، باب 22
62. اعراف: 125 و 126
63. وسائل الشيعه، ج 11، ص 477، ح 7، باب 29
64. مجمع البيان، ج 1، ص 430 (ذيل آيه 28 آل عمران)
65. بحار الانوار، ج 75، ص 408، ح 51
66. وسائل الشيعه، ج 11، ص 478، ح 10 و نيز مراجعه کنيد به حديث هاي 12 و 13
67. بحار الانوار، ج 2، ص 183، ح 1
68. نعماني، کتاب الغيبة، مکتبة الصدوق، تهران، ص 34، ح 1
69. بحار الانوار، ج 2، ص 190، ح 25
70. اصول کافي، ج 2، ص 251، احاديث 2 و 9، با مختصر تفاوتي از پيامبر گرامي نقل شده است.
71. امام خميني، الرسائل، ص 180
72. نقش تقيه در استنباط، ص 51
73. وسائل الشيعه، ج 11، ص 469، ح 6
74. طبرسي، مجمع البيان، ج 1، ص 430
75. شيخ انصاري، مکاسب رحلي، ص 320؛ التنقيح، ج 4، ص 258
76. وسائل الشيعه، ج 11، ص 466، حديث هاي 25 و 26
45 منبع: كتاب حكومت اسلامي
/ن