يوسف ؛رزم آزماي معرکه نفس

سخن وحي را زيبايي هاي نامنتهاست ؛ زيرا ازجانب صاحب جمال و جمال آفرين يكتاست . واژه ها ، چيدمان كلام ،‌ موسيقايي گفتار و عمق معاني قرآني ، ‌نه تصويري است كه به نگاهي توان دريافت ؛ ‌بلكه درهرعصري و درهرنسلي ،‌ غواصان ژرف پيمايي را مي طلبد تا «دّر يتيم » از صدف معنا گشوده و پيام راستين آيات وحياني را استخراج
سه‌شنبه، 18 آبان 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
يوسف ؛رزم آزماي معرکه نفس

يوسف ؛رزم آزماي معرکه نفس
يوسف ؛رزم آزماي معرکه نفس


 

نويسنده:حسن رهبري*




 
سخن وحي را زيبايي هاي نامنتهاست ؛ زيرا ازجانب صاحب جمال و جمال آفرين يكتاست . واژه ها ، چيدمان كلام ،‌ موسيقايي گفتار و عمق معاني قرآني ، ‌نه تصويري است كه به نگاهي توان دريافت ؛ ‌بلكه درهرعصري و درهرنسلي ،‌ غواصان ژرف پيمايي را مي طلبد تا «دّر يتيم » از صدف معنا گشوده و پيام راستين آيات وحياني را استخراج نمايند .
سوره يوسف را كه زيباترين قصه هاست و آرايه هاي ادبي و كلامي ، زيبايي آن را صد چندان افزوده است ،‌ دامنه گفتار در تفاسير تنگ آمده و عمرهاي كوتاه ، مجال انديشه دراز را از مفسران برگرفته است . چنان كه گاه برابهامات افزوده يا پرسش هاي تفسيري آن را به نقل قول هاي ضعيف يا به سكوت دربرابر آن حوالت داده اند .
از اين رو ،‌ در اين مقاله رويكرد ، ‌واژه هاي زيباي « ربي »‌ ، « هم » ‌و « برهان »‌كه درحساس ترين و پيام آورترين آيات سوره يوسف به كار رفته ، مورد بازكاوي قرار گرفته است .

كليد واژه ها :
 

يوسف (ع) ، زليخا ، ربي ، ‌هم ، ‌برهان

اشاره
 

داستان حضرت يوسف ،زيباترين داستان مستند و پيوسته اي است كه قرآن آن را تنها در يك سوره به نام سوره يوسف آورده است . در زيبايي اين داستان همين بس كه خود قرآن از آن به عنوان « احسن القصص » -نيكوترين داستان ها - تعبير مي نمايد .
زيبايي ها و جاذبه هاي داستاني سوره يوسف موجب شده است كه در حلقه هاي قرآني بيشتر مورد توجه بوده و در محافل تفسيري هم مورد بحث و بررسي فراواني قرار گرفته باشد .
اخيراً ،‌استفاده از ابزار هنر و نمايش فيلم آن به صورت سريال تلويزيوني ،‌ به خروج مفاهيم و كليات داستان حضرت يوسف(ع) از حلقه هاي تفسيري و قرآني ،‌ و فراگير شدن آن درميان توده مردم منجر شده است كه حكايت از جاذبه هاي عرصه هنر و ميزان نفوذ زبان هنر درگستره جوامع دارد .
همين فراگيرشدن آموزه هاي اين داستان قرآني درميان توده مردم انگيزه اي بود تا درآياتي ازسوره يوسف تأويل دوباره اي صورت گيرد و درآنچه تاكنون درتفاسير مورد غفلت يا اختلاف بوده است ، بازخواني مجددي انجام پذيرد .
آنچه در اين مقاله بدان مي پردازيم ، ‌آيات 23 و 24 سوره يوسف است كه حساس ترين و آموزنده ترين قطعه داستاني آن سوره بوده و درواقع شاه بيت قسمت داستاني آن را تشكيل مي دهد .
اينك متن آيه 23 و ترجمه و تفسيرهاي آن :
(وراودته التي هو في بيتها عن نفسه وغلقت الابواب و قالت هيت لك قال معاذ الله انه ربي احسن مثواي انه لا يفلح الظالمون)
ترجمه هايي كه براين آيه نوشته اند دو گونه است ؛و آن دوگانگي ازمفهوم كلمه « ربي » -پروردگارمن -است كه درآيه وجود دارد . برخي منظور از «ربي ‌» را عزيز مصر و برخي ديگرمنظور ازآن را خداوند متعادلي دانسته اند كه فرق ماهوي ازخدا تا انسان را دربرگرفته و پيام هاي متفاوتي را تداعي مي نمايند .
دوگانگي معناي اين آيه از زمان صحابه و تابعين به وجود آمده و تا به امروزهم ادامه دارد .
ازمفسران متقدم ،‌مجاهد ،‌ ابن اسحاق ،‌ سدي ‌،جبائي و حسن ،‌ منظور از «ربي » را در سخن يوسف ، ‌عزيز مصر و همسر زليخا تفسيركرده اند و زجاج گفته كه جايز است اينكه مراد ازآن خداوند متعال باشد .(شيخ طوسي،119/6)
پس ازآنان ،‌ازنخستين تفسيرنويسان جامعه ،‌ابوجعفرطبري (310-266ق) « ربي » را خدا معنا نموده(طبري،741/3) و ابوجعفرشيخ طوسي(460ق) بدون هيچ نظري ،به آوردن ديدگاه هاي مفسران اوليه بسنده كرده است .(شيخ طوسي ،119/6)
سپس صاحب مجمع البيان - شيخ طبرسي (548ق) -به همان شيوه شيخ طوسي رفتارنموده و افزون برنقل اقوال ، اظهار نظري نكرده است .(طبرسي،383/5)
به طوركلي درمطالعه تفاسيرو ترجمه هاي قرآن ،‌درمجموع با سه نوع ترجمه و تفسير روبرو مي شويم :
1-ترجمه و تفسيرهايي كه «‌رب » را در سخن يوسف به عزيز مصر اطلاق كرده اند ؛ ‌مانند ترجمه ها و تفاسير زير :
ترجمه هاي اصغر برزي ،‌ علي رضا ميرزا خسرواني ،‌محمد خواجوي ،‌حسن مصطفوي ،‌علي اكبرطاهري قزويني ، ‌محمد مهدي فولادوند ‌، سيدمحمد حجتي ،‌ علي مشكيني ،‌ ناصرمكارم شيرازي ،‌ عبدالمجيد صادق نوبري ،‌مسعود انصاري خوشابر،شاه ولي الله دهلوي .
تفاسيرمقاتل بن سليمان ، ‌امام فخر رازي ، ‌الصافي ، ‌ابي السعود ‌، حجه التفاسير و بلاغ الاكسير ، تفسيرآسان ، ‌تفسير نمونه ،‌ في ظلال القرآن ، ‌روض الجنان و روح الجنان ،من وحي القرآن .
2-ترجمه ها و تفسيرهايي كه « ربي » را در سخن يوسف ، ‌هم به معناي عزيز مصر و هم به معناي خداوند گرفته اند و يا معناي دو پهلويي كرده اند تا هر دو افاده نمايد ؛‌مانند ترجمه ها و تفاسير زير :
ترجمه هاي عبدالمحمد آيتي ،‌ابوالقاسم پاينده ،‌ترجمه الميزان ،‌كاظم پورجوادي ،‌ محمدعلي رضايي اصفهاني ،‌سيد علي نقي فيض الاسلام .
تفاسيركشف الاسرار، ‌التبيان ،‌ مجمع البيان ،سيد عبدالله شبر ،‌كشاف زمخشري .
3-ترجمه ها و تفاسيري كه «ربي »‌را در سخن يوسف (ع) ،‌خداوند متعال معنا و تفسيركرده اند ؛‌مانند ترجمه ها و تفاسير زير:
ترجمه هاي سيدكاظم ارفع ‌،محمود اشرفي تبريزي ،مهدي الهي قمشه اي ،‌ حسين انصاريان ، سيد محمد ابراهيم بروجردي ، ‌ابوالفضل بهرام پور ،‌ علي اصغر حلبي ،‌ زين العابدين رهنما ،‌ محمد ثقفي تهراني ،‌ رضا سراج ، ‌ابوالحسن شعراني ، ‌جلال الدين مجتبوي ،‌ بانوي اصفهاني ، عباس مصباح زاده ،‌ محمد كاظم معزي ،‌ محمود ياسري .
تفاسيرطبري ،‌ نسفي ، ‌تاج التراجم ،‌ منهج الصادقين ،‌ فتوحات الهيه ، ‌الميزان ، ‌روشن ، ‌احسن الحديث ، ‌نور ، من هدي القرآن .
در ميان تفاسير قديم و جديد ،‌ تفسيري كه اين آيه را با دقت بيشتري مورد تجزيه و تحليل قرار داده و توانسته پرده از عروس معناي آن برافكند ، ‌همانا تفسير الميزان است كه چنين مي نويسد :
«پاسخ يوسف همان كلمه «معاذ الله » بود . واما اين كلام كه بعد آورد ،‌ بدين منظور بود كه توحيدي را كه «معاذ الله » ‌افاده كرد توضيح دهد و روشنش سازد ،‌او خواست بگويد:اينكه مي بينيم تو درپذيرايي من نهايت درجه سعي را داري ،با اينكه به ظاهر سفارش عزيزبود كه گفت :«أكرمي مثواه »‌ ،وليكن من آن را كارخداي خود و يكي از احسان هاي او مي دانم .پس درحقيقت پروردگارمن است كه ازمن به احترام پذيرايي مي كند ،هرچند به تو نسبت داده مي شود ،‌و چون چنين است ،‌واجب است كه من به او پناهنده شوم ،‌ و به همو پناهنده مي شوم ،چون اجابت خواسته تو و ارتكاب اين معصيت ظلم است و ظالمان رستگار نمي شوند ، پس هيچ راهي براي ارتكاب چنين گناهي نيست .
يوسف (ع) درجمله « انه ربي احسن مثواي » چند نكته را افاده كرد :اول اينكه او داراي توحيد است و به كيش بت پرستي اعتقاد ندارد .
دوم اينكه او ازآنان كه به زبان ،خدا را يكتا دانسته ،‌وليكن عملاً‌ به او شرك مي ورزند نيست و اسباب ظاهري را مستقل درتأثير نمي داند ...او همسر عزيز را دراينكه از وي به بهترين وجهي پذيرايي كرده مستقل نمي داند ؛‌پس عزيز و همسرش به عنوان رب كه متولي اموروي شده باشند نيستند ،‌ بلكه خداي سبحان است كه اين دو را واداري ساخته تا او را گرامي بدارند .
سوم اينكه اگر در آنچه همسرعزيز بدان دعوتش مي كند پناه به خدا مي برد،‌ براي اين است كه اين عمل ظلم است و ظالمان رستگارنمي شوند .
چهارم اينكه او مربوب يعني مملوك و در تحت تربيت رب خويش ،خداي سبحان است و خود مالك چيزي از نفع و ضرر خويش نيست ؛ مگر آنچه را كه خدا براي او خواسته باشد ؛‌ و يا خدا دوست داشته باشد كه او انجامش دهد ،و به همين جهت در پاسخ پيشنهاد او با لفظ صريح ،‌ خواسته او را رد نكرد و با گفتن «معاذ الله » ‌به طور كنايه جواب داد.نگفت :من چنين كاري نمي كنم ،و يا چنين گناهي مرتكب نمي شوم ، و يا به خدا پناه مي برم ازشرتو و يا امثال آن ،چون اگرچنين مي گفت ،‌براي خود حول و قوه اي اثبات كرده بود كه خود بوي شرك و جهالت را دارد .
يوسف دراين گفتار خود ادب عبوديت را به تمام معنا رعايت نموده ،و همان طورکه قبلاً ‌هم اشاره كرديم ، ‌اول اسم جلاله را آورد و پس ازآن صفت ربوبيت را ،‌تا دلالت كند بر اينكه او عبدي است كه عبادت نمي كند مگر يك رب را و اين يكتاپرستي آيين پدرانش ابراهيم ،‌ اسحاق و يعقوب بوده .
علاوه ،يوسف هرگز عزيز را رب خود نمي دانست ، ‌زيرا او خود را آزاد و غيرمملوك مي دانست ؛‌هرچند مردم بر حسب ظاهر او را برده تصورمي كردند ؛به شهادت اينكه در زندان به آن برده اي كه رفيقش بود گفت : «اذكرني عند ربك ؛‌مرا نزد ربت ياد آر» (آيه 42) و به فرستاده پادشاه گفت : «‌ارجع الي ربك » و هيچ جا تعبير به «‌ ربي »‌ نكرد .» (طباطبايي،199/21-196)
اين نوشته الميزان ،در واقع شرح مستوفايي از تفسيركوتاه مجاهد ،‌سدي و ابن اسحاق در قرون اوليه اسلام است كه گفته اند :
«‌يبعد جداً يطلق نبي كريم علي مخلوق انه ربه ولو بمعني السيد ؛‌لانه ليس مملوكاً‌في الحقيقه.» (الجمل،445/2)
«به راستي بعيد است كه پيامبر بزرگواري بر يكي ازآفريدگان خدا ،‌«‌پروردگار » ‌اطلاق نمايد ،هرچند آن عبارت درمفهوم آقا ،صاحب و مولا بوده باشد ،زيرا او در حقيقت بنده كسي (جز خدا) نيست .»
محمد جواد مغنيه با افزودن دليل ديگري مي نويسد :
«برگشت ضمير در«انه ربي » به نزديك ترين ضميركه لفظ جلاله الله است ترجيح دارد. »(مغنيه ،301/4)
علاوه بردلايل ياد شده ، ‌تكرار سخن همانندي از يوسف (ع) (قد أحسن بي) در آيه ديگري براثبات موضوع تأكيد مي نمايد ، ‌آنجا كه يوسف(ع) مي گويد :
(... يا ابت هذا تأويل رؤياي من قبل قد جعلها ربي حقاً و قد احسن بي أذ أخرجني من السجن ....) (يوسف/100)
«اي پدر!‌اين تعبيرخوابي است كه قبلاً‌ ديده بودم و اينك پروردگارم آن را به حقيقت پيوست و به من احسان نمود هنگامي كه مرا از زندان بيرون آورد .»
اين آيه هم حاكي ازخدا محوري حضرت يوسف(ع) است كه نشان مي دهد كه ايشان منشأ تمام نيكي ها را ازجانب پروردگار مي داند و به غيراو نعمتي را نسبت نمي دهد.

بازخواني آيه 24 سوره يوسف
 

(ولقد همت به وهم بها لولا ان راي برهان ربه كذلك لنصرف عنه السوء والفحشاء انه من عبادنا المخلصين)
اين آيه را سه گونه ترجمه كرده اند :
ترجمه اول : «آن زن ،‌ قصد او كرد ؛ ‌و او نيز -اگر برهان پروردگار را نمي ديد - قصد وي مي نمود .اين چنين كرديم تا بدي و فحشا را ازاو دور سازيم ؛ چرا كه او از بندگان مخلص ما بود .» (مكارم شيرازي)
ترجمه دوم :«آن زنگ آهنگ وي كرد ،‌ و يوسف نيزاگر برهان پروردگارش را نديده بود ، ‌آهنگ او مي كرد[و وي را مي زد ، متهم مي شد ] چنين كرديم تا بدي و زشت كاري را ازاو بازگردانيم ،او از بندگان خالص شده ما بود .»(بهرامپور)
ترجمه سوم :«و به درستي كه قصد كرد آن زن به مخالطه ي يوسف ،‌و قصد كرد يوسف به دفع او به طريق فرار،اگرنديدي و نيافتي يوسف راه روشن پروردگارخود را ،‌ هرآينه قصد مخالطه او كردي ؛‌.... و مانند اين تثبيت ثابت گردانيديم او را برطريق عفت و عصمت به برهان روشن ،‌ تا بگردانيم ازاو بدي را ،‌يعني خيانت در حرم عزيز و عمل زشت ؛‌به درستي كه او از بندگان خالص ماست .» (تفسيرمنهج الصادقين)
آنچه در ترجمه و تفسير اين آيه داراي بيشترين اختلاف بوده ‌، مفهوم دو واژه « هم » ‌و «برهان » است كه پيام راستين آيه را درهاله اي ازابهام فرو برده است . اينك به توضيح هريك ازآنها مي پردازيم :

معاني «هم »
 

تفاسيربراي «هم »‌ معاني زيررا آورده اند :
1-آهنگ يوسف(ع) براي التذاذ از زليخا
2-تحريك طبيعي غريزه جنسي يوسف (ع) درمقابل درخواست زليخا
3-آهنگ يوسف(ع) براي زدن زليخا و دفع مفسده
4-آهنگ يوسف(ع) براي فرار از دام زليخا

معاني «برهان »
 

تفاسيربراي «برهان » ‌معاني زيررا آورده اند:
1-علم و ايمان و تربيت انساني و صفات برجسته .
2-آگاهي او نسبت به حكم تحريم زنا .
3-مقام نبوت و معصوم بودن از گناه .
4-امداد غيبي و كمك الهي به خاطر اعمال نيكش .
5-پرده پوشي بت توسط زليخا و بيدار شدن روح شرم و حيا ازخداي دانا و بينا در يوسف(ع)
6-ظهور جبرئيل يا يعقوب درمقابل ديدگان يوسف و انگشت به دندان گزيدن آنها براي منصرف كردن يوسف ازآميزش با زليخا .
7-وسيله ايصال به يقين كه با وجود آن ‌، ديگرجهل و ضلالتي باقي نمي ماند .
8-عصمت الهيه .
9-مرغي در شانه اش نشست و او را متنبه ساخت .
10-صدايي ازضميرو سرخود شنيد .
11-كف دستي ديد كه درآن نوشته شده بود «ولاتقربوا الزنا انه كان فاحشه و ساء سبيلا».
12-فرشته اي به او نزديك شد و بال خود را به پشت او كشيد ، ‌شهوتش از نوك انگشتان پايش ريخت .
13-خود عزيز را در حياط ديد كه صدا مي زند آيا من اينجا نيستم ؟
14-دختري از دختران بهشت را ديد و از جمال او متحيرشد . پرسيد : كيستي ؟ گفت : از كسي هستم كه در دنيا زنا نكرده باشد .
14-بين زليخا و يوسف حجابي افتاد كه يكديگر را نمي ديدند .
15-يوسف خود را در همان چاه كنعان مشاهده كرد كه از بالاي آن فرشته اي مي گفت : آيا بيچارگي آن روزت فراموشت شده ؟
16-زليخا را به صورت زشتي مشاهده كرد و از او فرار كرد .
17-اژدهايي را مشاهده كرد كه مي گفت : فردا زناكاران در شكم منند .
و ....
حال چنان كه ملاحظه مي فرماييد ،‌ اين آيه زيبا و شاه بيت سوره ي يوسف در محاصره چنين مفاهيم گوناگوني گرفتارآمده و دريافت پيام واقعي آن را دچار مشكل نموده است !
ازاين رو بازخواني تفسيرآيه ياد شده ، ضرورتي است كه براي غبارروبي از منظر زيبا و پرمحتواي آن و بيان نكات مهمي درباره « هم »‌ و «‌برهان »،آن را مرور مي نماييم.

مفهوم شناسي « هم » ‌در قرآن
 

«هم » ‌در قرآن 9 بار وارد شده كه در معاني زير به كار رفته است :
1-خطور درذهن و گذشتن از خاطر بدون تصميم برآن . مانند آيه زير :
(اذ همت طائفتان منكم آن تفشلا و الله وليهما) (آل عمران/122)
«به يادآورهنگامي كه دو دسته از شما از خاطرشان گذشت كه متفرق شوند ،‌ در حالي كه خدا دوستدار و ياورآنان بود.»
دليل براين معنا جمله «والله و ليهما » است ؛‌ زيرا اگر«هم »‌به معناي تصميم بود ، ‌همان تصميم و عزم برگناه ،‌گناه است ؛‌ و خدا ولي كسي كه تصميم بر گناه و فرار از ياري پيغمبر(ص) داشته باشد ، ‌نيست . (طبرسي،5 و342/6)
اين معنا را علامه طباطبايي با دلايل خود رد نموده و معناي ديگري ارائه مي كند كه درزير مي خوانيم .
2-قصد و اراده به چيزي با ظهورمقدماتي از عمل به آن ؛همانند آيه زير :
(اذ همت طائفتان منكم ان تفشلا والله وليهما و علي الله فليتوكل المؤمنين) (آل عمران/122)
«يادآورزماني را كه دو دسته از شما ترسان شده و به فكرسستي افتادند ؛ و حال آنكه خداوند يار آنان بود ، و مؤمنان هم بايد فقط بر خدا توكل كنند .»
مراد از كلمه « همت » ‌در اين آيه ، صرفاً به معناي خطور از ذهن نيست ، ‌زيرا اگر چنين بود ، ‌ديگران ازآن آگاه نمي شدند ، ‌در حالي كه ديگران از ضعف و سستي يكديگر مطلع شده و آن را به يكديگر سرايت داده اند .(طباطبايي،6/4 و 7)
3-عزم و تصميم بر كاري (طبرسي ، 5 و 342/6) ؛ همانند آيه زير :
(اذ هم قوم ان يبسطوا اليكم ايديهم فكف ايديهم عنكم) (مائده/11)
«به ياد آوريد هنگامي را كه گروهي تصميم داشتند به سوي شما دست درازي نمايند ؛ ‌اما خداوند دست آنان را ازشما بازداشت .»
4-معناي آن بستگي به شخصيت افراد دارد ،‌چنان كه درآيه (ولقد همت به وهم بها) (يوسف/24) ،‌اگر«هم »‌ را به معناي عزم و تصميم بگيريم ، هم زليخا به گناه و كار زشت بود و هم يوسف به دفع زليخا ازخود .(همان،/343)
5-سوء قصد (طباطبايي،306/17) ؛‌ همانند آيه زير :
( ... و همت كل امه برسولهم ليأخذوه ....) (غافر/5)
«هرامتي ،قصد جان پيامبر خود كرد تا او را بگيرد .»
آيه ديگر درهمان معنا :
(و لولا فضل الله عليك ورحمته لهمت طائفه منهم ان يضلوك) (نساء/113)
«اگر فضل و رحمت خدا شامل حال تو نبود ،‌گروهي ازآنان تصميم داشتند تو را گمراه كنند.»
آيه ديگر :
(الا تقاتلون قوماً‌نكثوا ايمانهم وهموا باخراج الرسول وهم بدءوكم اول مره) (توبه/13)
«چرا با گروهي كه پيمان هاي خود را شكستند و در بيرون راندن رسول خدا كوشيدند ،‌نمي جنگيد ؟ درحالي كه آنان نخستين آغازگران جنگ بودند .»
آيه بعد :
(يخلفون بالله ما قالوا ولقد قالوا كلمه الكفر وكفروا بعد اسلامهم وهموا بما لم ينالوا )(توبه/74)
«[منافقان] به خدا سوگند مي خورند كه [ چيزي ] نگفته اند ،‌ درحالي كه قطعاً‌ سخن كفرآميزگفته اند و پس ازاسلامشان كافر شدند و تصميم به چيزي گرفتند (قتل پيامبر) كه به آن نرسيدند.»
6-دغدغه توأم با نگراني (استرس )
يكي ازمعاني «هم » چنان كه اهل لغت نيز بدان تصريح كرده اند ،غم و اندوه و نگراني مي باشد ،‌(المعجم الوسيط،995/2) يعني چيزي كه فكررا به خود مشغول داشته و انسان را ازدرون آزرده و نگران نمايد .
قرآن اين معنا را در بيان ماجراي جنگ احد ،‌ درباره كساني كه رسيدن به پيروزي بدون دردسر و اعجازآميز تصورذهني آنان بوده و تنها به رهايي جان خود ازميدان نبرد مي انديشيده اند ،يادآور شده و چنين مي فرمايد :
(ثم انزل عليكم من بعد الغم أمنه نعاساً يغشي طائفه منكم و طائغه قد اهمتهم انفسهم ....) (آل عمران/154)
«سپس به دنبال اين غم و اندوه ، آرامشي برشما فرستاد .خواب سبكي كه گروهي از شما را فرا گرفت ؛‌اما گروه ديگري در فكر جان خويش بودند [و شدت نگراني ، خواب ازچشمشان ربوده بود].»

ويژگي آياتي كه فعل «هم » درآنها به كار رفته است
 

«هم » در رديف افعال قلوب قرار دارد كه مفهوم آن با دو مفعول مشخص مي شود . در همه آياتي كه اين فعل به كار رفته - جز آيه سوره يوسف -مفعول دوم يا متعلق فعل ،‌ منظور از آن را روشن كرده و اينكه اراده به چه چيزي تعلق گرفته ،‌ آشكارا يادآور شده است ؛ مانند :
(اذ هم قوم ان يبسطوا اليكم) (مائده/11)
«هنگامي كه گروهي اراده كردند ،اينكه به سوي شما دست درازي كنند. »
(وهمت كل امه برسولهم لياخذوه)(غافر/5)
«هرامتي قصد جان پيامبرخود كرد تا او را بگيرد.»
پس ،دست درازي درآيه اول ،و دستگير كردن پيامبردرآيه دوم ، موضوع قصد آنان بوده است .
اما تنها در سوره يوسف است كه آن فعل ، به يك مفعول بسنده كرده و متعلق توضيحي آن درادامه نيامده است كه دو علت مي تواند داشته باشد :
نخست اينكه سياق آيات قبلي آن چنان موضوع را مشخص كرده كه فعل ،درحكم فعل متعدي قرارگرفته و ازمفعول دوم يا جمله معّول بي نياز گرديده است .
دوم اينكه :واضح بودن ماجرا از آيات قبلي و رعايت عفت كلام در عبارات قرآني ، به حذف جمله تعويلي آن منجر شده و از بيان صريح چيستي اراده زليخا و يوسف خودداري گرديده است .
برخي معتقدند كه «‌ هم » جز در مواردي كه مقرون به مانع است ، استعمال نمي شود .(طباطبايي ،204/21) مانند :
(و هموا بما لم ينالوا) (توبه/74)
«تصميم به چيزي گرفتند كه به آن نرسيدند.»
(اذ همت طائفتان منكم ان تفشلا) (آل عمران/122)
«آن هنگام دو طايفه ازشما تصميم گرفتند كه متفرق شوند .»
چنين برداشتي ازمفهوم «هم »‌ چندان پذيرفتني نيست ؛به دلايل اينكه اولاً : مرحوم علامه طباطبايي كه خود چنين مفهومي را درتفسيرسوره يوسف پذيرفته و +167
ازآيه 122 سوره آل عمران برآن مثال آورده است ،درتفسيرهمان آيه ، ضمن انتقاد ازدارندگان چنين باوري ،آن را مردود دانسته و «اراده ذهني توأم با اقدام ابتدايي » رااستنباط نموده است .(طباطبايي ،6/4 و 7)
ثانياً :درديگر آياتي كه فعل « هم »‌ در آنها به كار رفته است - و در پيش گذشت - موردي از مقرون به مانع درآنها ديده نمي شود ،بلكه عملي شدن آن را قرآن و تاريخ تأييد مي كند .اينك دو آيه پيشين را دوباره ملاحظه فرماييد :
1-(وهمت كل امه برسولهم لياخذوه) (غافر/5)
اگردرامت هاي ديگر به گرفتن و آزردن و كشتن پيامبران اراده كردند ،همان را هم عملاً انجام دادند .چنان كه قرآن درآيات زيادي بدان تصريح مي نمايد ؛
(قل فلم تقتلون انبياء الله من قبل ان كنتم مؤمنين) (بقره/91)
«بگو [اي پيامبر!] اگرايمان داريد ، پس چرا پيامبران خدا را پيش ازاين مي كشتيد؟»
2-(الا تقاتلون قوماً نكثوا ايمانهم وهموا باخراج الرسول) (توبه/13)
اگرمشركان اراده كرده بودند كه پيامبر را ازشهرو ديارخود بيرون برانند ،تنها اراده ذهني نبود و با مانعي هم روبرو نشدند ، بلكه اين كاررا عملي نمودند ؛چنان كه قرآن بدان صراحت دارد ؛
(و اقتلوهم حيث ثقفتموهم و أخرجوهم من حيث أخرجوكم) (بقره/191)
«آنان را هركجا يافتيد ،بكشيد ؛و از آنجا كه شما را بيرون كردند ،آنان را بيرون كنيد.»
آيه ديگر :
(وكاين من قريه هي أشد قوه من قريتك التي أخرجتك...)(محمد/13)
«چه بسيار شهرهايي كه ازشهري كه تو را بيرون كرد نيرومندتر بودند ،ما همه آنها را نابود كرديم.»
بنابراين فعل «هم » هميشه با مانعي همراه نبوده است ؛و چه بسا اهتمام كنندگاني كه اراده ذهني خود را در عمل هم پياده كرده اند .
حال با توجه به توضيحي كه داده شد و معاني شش گانه اي كه از «هم »‌ آورده شد ،دراين آيه «هم »‌ با مفهوم «عزم و تصميم جدي توأم با اقدامات اوليه » سازگاري نشان مي دهد ؛زيرا كارهاي مقدماتي زليخا حاكي ازعزم و تصميم جدي او بركامجويي ازيوسف بوده است ،و درحضرت يوسف(ع)هم به همان معنا بود
اگرعزمي ازاو ديده مي شد و تسليم درخواست زليخا مي گرديد ؛ در حالي كه برهان پروردگار در آن شرايط حساس ياريش نموده و او را از هرگونه اقدام سوئي رهايي بخشيده است ؛ و در نتيجه « هم » ‌يوسف اتفاق نيفتاده است .
«برهان »‌ پروردگار ، عنايتي است كه به يوسف ارائه شده و او را از آن مهلكه پيل افكن رهايي بخشيده و به بي اعتنايي او به زليخا منجرشده است ؛ چنان كه سپس زليخا برآن اقرارنموده است ؛
(ولقد راودته عن نفسه فاستعصم) (يوسف/32)
«من از او كام خواستم پس او خودداري كرد.»
چنان كه در پيش گذشت ، تفاسير ، « برهان پروردگار » را كه يوسف در آن صحنه بسيار حساس آن را ديد ، بيش از 20 گونه تعبير كرده اند . خلاصه همه آن موارد را مي توان درچهارنوع زير جمع بندي كرد :
1-امداد غيبي
2-عصمت نبوي
3-نمايان شدن ناظر بيروني
4-تقوا و اخلاص
اينك نقد و بررسي هريك ازموارد ياد شده :
1-امداد غيبي
بديهي است كه انسان در حيات خود ، همواره دانسته و ندانسته - به نوعي - در معرض امدادهاي غيبي همگاني قرار دارد . نسيم رحمت و نعمتي كه سراسر هستي را فرا گرفته ‌،همان امداد غيبي همگاني است كه همگان را شامل گرديده است ؛ (... رحمتي وسعت كل شيء) (اعراف/156)
اما امدادهاي غيبي ، با ميزان جهان بيني و ميزان ارتباط انسان با مبدأ فيض رابطه مستقيمي دارد . هرچه ميزان ارتباط و خلوص درارتباط بيشتر باشد ،‌ به همان اندازه امدادهاي غيبي پررنگ تر و خصوصي ترخواهد بود كه همگان را اين درجات ميسر نمي باشد ؛ (والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين) (عنكبوت/69)
«آنان كه در راه ما كوشش كنند ، ما راه هاي خود را به آنان نشان مي دهيم . خداوند با نيكوكاران است.»
بنابراين ، تفاسيري با توجه به وجود چنين سنت و ارتباطي در جهان هستي ، برهان ارائه شده به حضرت يوسف(ع) را امداد غيبي دانسته اند . (مصطفوي ، 375/11) اما ديگراني با توجه به آمدن واژه «‌ رؤيت برهان » در قرآن ، امداد غيبي را قابل رؤيت ندانسته و برآن اشكال كرده اند ،‌ مگر اينكه منظور مشاهده قلبي يا استعاره اي باشد .
2-عصمت
تفاسيربسياري ،عصمت نبوي را همان « برهان » ‌و بازدارنده يوسف (ع) از آن صحنه گناه آلود تعبيركرده اند .(طبرسي، 197/12 ؛ملا فتح الله كاشاني ،‌32/5 ؛ كاشفي سبزواري ، 507/1 ؛ دخيل،311/1 ؛ طباطبايي،207/12)
تفسيرالميزان دراين باره چنين توضيح مي دهد :
«كلمه برهان به معناي سلطان است و هر جا اطلاق شود ،مقصود ازآن ،سببي است كه يقين آورباشد ؛‌ چه دراين صورت برهان برقلب آدمي سلطنت دارد ... بازاينكه دليل ،‌ حجت يقيني است كه حق را روشن ساخته و بردل ها حاكم مي شود ،‌ و جاي ترديد باقي نمي گذارد ... پس يقيناً‌ آن برهاني كه يوسف از پروردگار خود ديد ، همان برهاني است كه خدا به بندگان مخلص خود نشان مي دهد ؛‌ و آن نوعي از علم مكشوف و يقين مشهود و ديدني است كه نفس آدمي با ديدن آن ، چنان مطيع و تسليم مي شود كه ديگربه هيچ وجه ميل به معصيت نمي كند ... و آن عبارت است ازعصمت الهيه ... كه نتيجه اش علم و يقين است ؛اما نه از علم هاي معمول و متعارف » (طباطبايي،207/12-204)
صاحب تفسيرالميزان در ادامه تفسير همين آيه دريك بحث كلامي ، به معناي اخلاص پرداخته و در رابطه با صفت «مخلصين » ‌كه يوسف (ع) بدان ستوده شده و به سبب آن از ورطه گناه رهايي يافته است ، چنين توضيح مي دهد :
«افرادي هستند كه خداوند در خلقت ايشان امتيازي قائل شده و ايشان را با فطرتي مستقيم و خلقتي معتدل ايجاد كرده ، ‌و اين عده از همان ابتداي امر با
اذهاني وقاد و ادراكاتي صحيح و نفوسي طاهره و دل هايي سالم ،نشو و نما نمودند ، و با همان صفاي فطرت و سلامت نفس ، و بدون اينكه عملي و مجاهدتي انجام داده باشند ، به نعمت اخلاص رسيده اند ‌، در حالي كه ديگران با جد و جهد مي بايستي در مقام تحصيلش برآيند ؛ آن هم هر چه مجاهدت كنند ، به آن مرتبه از اخلاص كه آن عده رسيده اند نمي رسند . آري ! اخلاص ايشان بسيار عالي تر و رتبه آن بلندتر ازآن اخلاصي است كه با اكتساب به دست آيد ؛‌چون نامبردگان دل هايي پاك از لوث موانع و مزاحمات داشتند ؛‌و ظاهراً ‌در عرف قرآن ،‌مقصود ازكلمه مخلصين (به فتح لام) هرجا كه آمده باشد ،ايشان باشند .
و اين عده همان انبيا و امامان معصوم(ع) مي باشند ،و قرآن كريم هم تصريح دارد بر اينكه خداوند ،ايشان را اجتباء نموده ،‌ يعني جهت خود جمع آوري و براي حضرت خود خالص ساخته ،‌ همچنان كه فرمود : (واجتبيناهم وهديناهم الي صراط مستقيم) (انعام/87) ... و به ايشان از علم ، آن مرحله اي را داده كه ملكه عاصمه اي است كه ايشان را ازارتكاب گناهان و جرايم حفظ مي كند ، و ديگر با داشتن آن ملكه ، صدور گناه ،حتي گناه صغيره از ايشان محال مي شود ... .
علمي كه آن را عصمت مي ناميم ، با ساير علوم ازاين جهت مغايرت دارد كه اين علم اثرش كه همان بازداري انسان از كار زشت و واداري به كار نيك است ،‌ دائمي و قطعي است و هرگز ازآن تخلف ندارد ؛ ‌به خلاف سايرعلوم كه تأثيرش در بازداري انسان ،غيردائمي است .»(همان،/264-259)
نقد و بررسي «برهان » درمفهوم عصمت
چنان كه گفتيم ،بيشتر تفاسيرقرآني ، برهان پروردگار را كه حضرت يوسف آن را ديده و از ارتكاب گناه رهايي يافته ،‌ به همان نيروي عصمت كه در پيامبران الهي از جانب خداوند وديعت نهاده شده است ، ‌تعبير كرده اند .
اشكالي كه با چنان تعبيري به ذهن تداعي مي نمايد ،اين است كه پيام اصلي سوره يوسف كه همان نشان دادن الگو و قهرماني در مجاهدت با نفس براي اهل ايمان و گروندگان به قرآن مي باشد ، در مسلخ عصمت قرباني شده و امكان پرهيزازگناه را درآن شرايط ،به دايره تنگ و انحصاري عصمت حواله مي نمايد .
به بياني ديگر،چنان تعبيري ازبرهان مي رساند كه :
1-سوره يوسف داستان جذاب و شيريني است كه خداوند متعال - نعوذ الله - براي سرگرمي مؤمنان و پر كردن ايام فراغت آنان نازل فرموده است ، زيرا در انسان هاي غير معصوم كاربردي ندارد .
2-خداوند درالگوپردازي براي انسان ها ،‌ نمونه هايي را يادآورشده است كه ازخلقتي متمايزو طبيعتي بشري برخوردارند ؛ بنابراين آنان از عهده ي كارهايي بر مي آيند كه افراد غيرمعصوم هرچه تلاش هم بكنند - حتي در مبارزه با خواهش هاي نفساني -بدان درجه نمي رسند .
3-پرهيز از گناهان بزرگ تنها از « مخلصين » ساخته است ؛ و « مخلصين » هم جز معصومان كسان ديگري نيستند . پس اگر غيرمعصومان گرفتار دام هاي شهواني شده باشند ،‌ چون فاقد برهان عصمت اند و برهان پروردگار بدانان تجلي نخواهد كرد ، ارتكاب به زنا درآنان جاي مذمت و مؤاخذه را نخواهد داشت !
4-با اين فرضيه ،‌ مصداق بسياري از آيات قرآني يا در معصومان خلاصه مي شود ، ‌يا بيهوده و عبث مي نمايد . يعني اگر گفته مي شود :(قد افلح المؤمنون ... و الذين هم لفروجهم حافظون ) (مؤمنون/1 و 5)
«مؤمنان رستگار شدند ... مؤمنان كساني هستند كه دامان خود را حفظ مي كنند .»
منظور از مؤمنان ، تنها معصومان اند ، زيرا ديگران را قدرتي برحفظ فروج خود نيست .و اگرگفته مي شود :(الزانيه و الزاني فاجلدوا كل واحد منهما مائه جلده) (نور/2)
«هريك از مرد و زن زناكار را صد تازيانه بزنيد .»
يعني اين آيه تهديدي است براي معصوماني كه ازآن مبرايند ،‌و ديگران را هم كه به دليل نداشتن قوه عصمت و قدرت پرهيزازآن جاي ملامت و مجازاتي نيست ، پس آيه را مخاطبي نيست !!!!
اما نه چنين است !‌بلكه قوانين و سنت هاي الهي كه در قرآن به آنها اشاره شده است ، ‌عموم انسان ها را شامل مي شود ، ‌و هر كس خود را با شرايطي كه قرآن ارائه مي نمايد تطبيق دهد ،‌ مستحق برخورداري از سنت هاي است كه خداوند متعال در
خلقت خود به وديعت نهاده است .به برخي ازاين سنت هاي الهي در توضيح چهارمين تعريف از برهان اشاره خواهد شد .
3-نمايان شدن ناظريا اخطاركننده بيروني
چنان كه درمعني برهان گذشت ،برخي از تفاسيراهل سنت و گاه تفاسيري از شيعه با استناد به روايات و داستان هايي ، منظور از «رؤيت برهان الهي » را ظاهرشدن اشباح يا تابلوهاي اخطار درمقابل چشمان حضرت يوسف(ع) دانسته اند كه جاي ترديد بسياري دارد .

نقد و بررسي «‌برهان » درمفهوم اخطاركننده بيروني
 

1-آن همه مقدمه چيني زليخا و انتخاب محلي امن و دور از دسترس و ديد ديگران ، ‌براي آن بود كه نگراني هاي يوسف را زدوده و او را مطمئن نمايد . حتي پرده بر روي بت مي اندازد تا احترام او را هم داشته باشد . بديهي بود كه اگراحتمال كوچك ترين روزنه اي براي ديدن ديگران وجود داشت ، زليخا خود براي حفظ آبرويش ، از كامجويي پرهيز مي نمود .
2-هرمانع خارجي كه روايات و داستان ها براي مهارغريزه جنسي يوسف تراشيده اند ،‌اگربراي ديگري هم پديدار مي شد ،ناگزير ازتأخيريا انصراف مي گرديد ؛كه سزاوار هيچ گونه مدح و تحسيني نبوده است . در حالي كه يوسف ازجانب خداوند عالميان مورد بهترين مدح و تحسين قرارمي گيرد كه حاكي ازوجود مانع دروني ،‌خداباوري و روحيه اخلاص و تقواي او بوده است .
همان روحيه ي اخلاص و تقواي يوسف(ع) است كه با مشاهده چنين صحنه اي فوراً‌ مي گويد :«معاذالله انه ربي احسن مثواي» ؛يعني پناه برخدا ،‌ همانا در محضر پروردگارم هستم كه جايگاهم را نيكو ساخته [و برايم علم و حكمت عطا فرموده و دانش تأويل احاديث را كه همان درك آينده كارهاست ،‌ آموخته است ] .
3-رواياتي كه برهان را به دور از شأن انبيا و برخلاف صريح عقل و قرآن آورده اند ،روايات ساختگي و ضعيفي هستند كه اعتباري برآنها نيست .(طباطبايي ، 210/21-215)
4-برهان در مفهوم تقوا و اخلاص
درميان ديدگاه هاي گوناگوني كه در مفهوم «برهان پروردگار »‌وجود دارد ،‌ تقوا و اخلاص ،‌ مناسب ترين معنايي است كه با منطق قرآن سازگاري بيشتري نشان مي دهد . آيات زير ،دليل براين مدعاست :
(ان الصلاه تنهي عن الفحشاء و المنكر) (عنكبوت/45)
«همانا نمازاززشتي ها و گناه باز مي دارد .»
(و من يتق الله يجعل له مخرجا) (طلاق/2)
«‌هركس تقواي الهي پيشه كند ،‌ خداوند راه نجاتي براي او فراهم مي كند .»
(والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله مع المحسنين) (عنكبوت/69)
«‌آنان كه در راه ما كوشش نمايند ، ‌قطعاً ‌به راه هاي خود هدايتشان خواهيم كرد ؛ ‌و خداوند با نيكوكاران است.»
(كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصين) (يوسف/24)
«‌چنين كرديم تا بدي و فحشا را ازاو دور سازيم ؛چرا كه او ازبندگان خالص شده ما بود .»
پس تقوا و اخلاص كه نتيجه عبادات و اعمال نيكوست ،‌ عامل بازدارنده از گناهان است كه هركه را بايد ، همان شايد .
بايد توجه داشت كه هرچند پيامبران در درجه كامل «مخلصين » قرار دارند ، ولي اين صفت انحصاري پيامبران و معصومان (ع) نيست ، ‌زيرا با توجه به سوگند ابليس كه گفت : همه را گمراه مي كنم مگر بندگان «مخلص » ‌تو را (ص/83) ، آن وقت ديگر نه سلماني را راه نجات است و نه ابوذري را ؛‌نه زينبي را و نه ابوالفضلي را .

تبرئه حضرت يوسف (ع)
 

درآيه شريفه ، قصد يوسف به زليخا منوط به زماني شده كه يوسف ، برهاني نديده باشد ؛يعني با ديدن برهان پروردگار ، فرصت عزم ازيوسف(ع) سلب شده است .
اهل تفسير و ترجمه ، ‌اين آيه ( ولقد همت به وهم بها لولا ان راي برهان ربه) (يوسف/24) را با تفاوت مختصري چنين معنا مي كنند :«‌وي يوسف را قصد كرد ، يوسف هم اگربرهان پروردگارخويش را نديده بود ‌،قصد او كرده بود.»
يعني آيه را آن گونه معنا مي كنند كه گويا تقديم و تأخيري درآن صورت گرفته است ؛ ‌و تقديرآيه چنين بوده است :«ولقد همت به و لولا ان رأي برهان ربه لهم بها».(طبرسي، 5 و 434/6 ؛طباطبايي،214/21 و 224 ) اين تقدير و اين معنا در اصل يعني جلو افتادن جواب «لولا » (ازادوات شرط ) درمتن ؛اما مفسران به تبعيت از نحويان ،همگي هم نظرند كه جواب « لولا‌ » مقدم بر آن نمي شود ؛ و اگر در اين آيه و برخي ازآيات ديگر جواب «لولا » ديده نمي شود ، جواب آن تقديري است ،چنان كه در بالا گفته شد .
البته معلوم نيست كه وجوب تبعيت دراين سخن نحويان ازكجا ناشي شده است تا در تركيب آيه بدان اصرار و استناد نموده و بر پيچيدگي مطلب بيفزاييم ،‌اما درمعناي آن ، همان بگوييم كه با پذيرش تقديم و تأخيراز آن قابل استنباط است .
چنين تقدم و تأخيري در جواب « لولا » در آيات ديگري هم كاملاً ديده مي شود ،‌كه اصرارنحويان را تضعيف مي نمايد ؛‌مانند آيات زير :
(و ماكنا لنهتدي لولا ان هدانا الله) (اعراف/43)
«ما هدايت نمي يافتيم ،اگرخدا ما را هدايت نكرده بود .»
(قل ما يعبؤا بكم ربي لولا دعاؤكم) (فرقان/77)
«‌بگو :پروردگارم براي شما اعتنايي نمي كرد ،‌اگردعاي شما نبود.»
(ان كاد ليضلنا عن آلهتنا لولا ان صبرنا عليها ...) (فرقان/42)
«چيزي نمانده بود كه ما را ازخدايانمان گمراه سازند اگر برآنها پافشاري نمي كرديم .»
(واصبح فؤاد ام موسي فارغاً ان كادت لتبدي به لولا ان ربطنا علي قلبها لتكون من المؤمنين) (قصص/10)
«مادر موسي را دل ازصبر تهي شد ،‌و نزديك بود (داستان موسي) را فاش سازد ، ‌اگرنه آن بود كه دل او را استواركرديم تا از مؤمنان باشد .»
با توجه به اين آيات كه ازظاهر آنها وجود تقدم و تأخيري براي حفظ نظم و سياق و موسيقايي كلام الهي كاملاً‌مشهود است ،‌ جايي براي توقف درسخن نحويان باقي نمي گذارد .
ازاين رو ، هم به مطابقت متن و معناي آيه مي رسيم و هم به منتفي شدن موضوع اراده يوسف(ع) ؛ و مشخص مي شود اينكه اگر زليخا قصد كامجويي از يوسف را كرده ، يوسف (ع) هيچ قصدي درآن باره انجام نداده است ؛زيرا مفهوم آيه چنين مي شود : «اگريوسف برهان پروردگار را نمي ديد برآن اراده مي كرد ؛يعني چون برهان پروردگار را ديده است ،‌اراده سوئي هم نكرده است .»
آري !‌با قبول تقديم و تأخير در آيه ،‌كه از مفسران ، ‌ابومسلم اصفهاني بدان رسيده است ،(طبرسي ، 5 و 343/6) بسياري از ابهامات و پيچيدگي هاي لفظي و معنايي از ساحت آيه دامن برپيچيده و آفتاب عفت ،‌ پاكدامني و اخلاص يوسفي بيش از پيش برملا مي شود .

نتيجه
 

داستان حضرت يوسف درقرآن به رغم زيبايي ها و جاذبه هايي كه دارد ،گاه با سؤلات و ابهام هايي همراه است كه تا به حال پاسخ قطعي به آنها داده نشده است . تجزيه و تحليل ها و تفاسيرفراواني مي طلبد تا شايد بتوان به دلايل قانع كننده اي رسيد .
الفاظ «رب » و «برهان » ‌درحساس ترين و جذاب ترين آيه سوره يوسف ،هركدام از تفاسيررا به موضوعي و به معنايي رهنمون شده است .بازخواني مفهوم شناسي اين سوره و نقد و بررسي موارد ياد شده ،در ابهام زدايي قرآن پژوهان را مفيد خواهد افتاد كه دراين مقاله مورد بحث و بررسي قرارگرفته و نتايج زيرحاصل گرديده است:
-«ربي » دربيان حضرت يوسف (ع) ،‌ جز به پروردگار داناي هستي ،اطلاق ديگري ندارد .
-«هم »‌ كه همان قصد و اراده باشد ، درباره زليخا ، تصميم جدي او بر كامجويي از يوسف بود ؛‌ و «هم » يوسف نيز همان بود اگرهمّي صورت مي گرفت ؛‌ در حالي كه اخلاص دروني (برهان پروردگار ) به دادش رسيده و به خودداري و نجات او منجرشده است .
-«برهان » ‌كه درگفتمان تفسيري به مفاهيم زيادي اطلاق شده است ،‌نتيجه اخلاص و تقواي حضرت يوسف(ع) بوده كه مفهومي بهترازباورداشت به حضور پروردگار و رؤيت قلبي او قابل استنباط نيست .
عملكرد حضرت يوسف (ع) درآن صحنه هيجاني و خلوت اجباري با زليخا داراي پيام سازنده اي بود و آن اينكه :«عالم محضر خداست و درمحضرخدا نبايد معصيت كرد .»و پرهيزازمعصيت را علاوه برعلم و حكمت ،ابزاري نيازاست كه اخلاص در بندگي ،كامل ترين و كارسازترين آنهاست ؛ و اين همه را شايد ،‌اگرباشد .

پی نوشت ها :
 

* كارشناسي ارشد مديريت
 

منابع و مآخذ :
1.قرآن مجيد .
2.اسفرايني ، ابوالمظفر شاهفور بن طاهر ؛‌ تاج التراجم في تفسيرالقرآن للاعاجم ، تهران ،‌انتشارات علمي و فرهنگي ، ‌1375 ش .
3.بانوي اصفهاني -سيده نصرت امين ؛ مخزن العرفان در تفسير قرآن ، ‌تهران ،‌ نهضت زنان مسلمان ،‌1361ش .
4. بلاغي ،‌ عبدالحجه ؛ حجه التفاسير و بلاغ الاكسير،‌قم ،انتشارات حكمت ،‌1386 ق .
5.ترجمه قرآن هاي : برزي ، خسرواني ، خواجوي ، مصطفوي طاهري قزويني ، فولادوند ، ‌حجتي ، مشكيني ، مكارم شيرازي ، صادق نوبري ، انصاري خوشابر، دهلوي ، آيتي ، پاينده ، پور جوادي ،رضايي اصفهاني ،فيض الاسلام ، ارفع ،اشرفي تبريزي ، الهي قمشه اي ، انصاريان ، بروجردي ، بهرامپور، حلبي ، رهنما ،ثقفي تهراني ،سراج ، شعراني ، عاملي ،فارسي ،كاويانپور ، مصباح زاده ، معزي ياسري .
6.الجمل ، سليمان بن عمر العجيلي ؛ الفتوحات الهيه ، بيروت ، داراحياء التراث العربي ، بي تا .
7.جمعي از نويسندگان :المعجم الوسيط ، استانبول ، المكتبه الاسلاميه ، بي تا .
8.حقي بروسوي ، شيخ اسماعيل ؛ تفسير روح البيان ،تعليق و تصحيح : شيخ احمد عزو عنايه ،چاپ اول ،بيروت ،داراحياء التراث العربي ،1421 ق .
9.دخيل ، علي بن محمد علي ؛الوجيزفي تفسيرالكتاب العزيز، بيروت ، دارالتعاريف للمطبوعات ، 1422 ق .
10.رازي ،ابوالفتوح ؛روض الجنان و روح الجنان ،مشهد ،بنياد پژوهش هاي اسلامي ، 1408 ق .
11.رشيدالدين ميبدي ، احمد بن ابي سعيد ؛ كشف الاسرار و عده الابرار ، تحقيق : علي اصغرحكمت ،چاپ پنجم ، تهران ، انتشارات اميركبير ، 1371 ش .
12.زمخشري ،محمود ؛ الكاشف عن حقائق غوامض التنزيل ،بيروت ، دارالكتب العربي ، ‌1407 ق .
13.سيد قطب ؛‌في ظلال القرآن ، بيروت - قاهره ،‌دارالشروق ، 1412 ق .
14.شبر،سيد عبدالله ؛تفسيرالقرآن الكريم ، چاپ سوم ،‌بيروت ،‌داراحياء‌ التراث العربي ، ‌1379 ق .
15.طباطبايي ،سيد محمد حسين ؛الميزان في تفسيرالقرآن ،ترجمه :سيد محمد باقر موسوي همداني ، قم ، ‌دفترانتشارات اسلامي ‌، 1417 ق .
16.طبري ،‌ ابوجعفر؛تفسيرطبري ، ترجمه : تعدادي ازمترجمان ، تحقيق : حبيب يغمايي ،چاپ دوم ، تهران ، انتشارات توس ، 1356 ش .
17.طبرسي ، فضل بن حسن ؛ مجمع البيان في تفسيرالقرآن ، چاپ دوم ، بيروت ، دارالمعرفه ، 1408 ق .
18.طوسي ،محمد بن حسن ؛التبيان في تفسيرالقرآن ، تحقيق :احمد قصيرعاملي ، بيروت ،داراحياء التراث العربي ، بي تا .
19.عروسي حويزي ،ابن جمعه ؛ تفسير نور الثقلين ، تحقيق : سيد هاشم رسولي محلاتي ، چاپ چهارم ، قم ، انتشارات اسماعيليان ، 1415 ق .
20.عيسي ، عبدالجليل ؛ المصحف الميسر ، قاهره ،دارالقلم ،1385 ق .
21.فيض كاشاني ،مولي محسن ؛ تفسير الصافي ، چاپ دوم ، بيروت ، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات ، 1402 ق .
22.فخررازي ؛تفسيركبير ،چاپ اول ،بي جا ،بي نا ،بي تا .
23.فضل الله ،سيد محمد حسين ؛من وحي القرآن ،بيروت ، دارالملاك للطباعه و النشر ، 1419 ق .
24.قاضي ابي السعود ،محمد بن مصطفي ؛ تفسيرابي السعود ،چاپ اول ،بيروت ، دارالكتب العلميه ،1419 ق .
25.قرائتي ، محسن ؛تفسيرنور ،چاپ يازدهم ، تهران ، مركز فرهنگي درس هايي ازقرآن ،1383 ش .
26.قرشي ،سيد علي اكبر؛تفسيراحسن الحديث ،چاپ سوم ،تهران ،بنياد بعثت ، 1377 ش .
27.كاشاني ،ملافتح الله ؛تفسيرمنهج الصادقين ،تهران ،كتاب فروشي محمد حسن علمي ، 1336 ش .
28.كاشفي سبزواري ،حسين بن علي ؛ مواهب عليه ، تهران ، سازمان چاپ و انتشارات اقبال ، 1369 ش .
29.مكارم شيرازي ، ناصر؛تفسيرنمونه ، چاپ اول ،تهران ،دارالكتب الاسلاميه ، 1374 ش .
30.مقاتل بن سليمان ،ابوالحسن ؛تفسير مقاتل بن سليمان ،تحقيق :احمد فريد ،چاپ اول ،بيروت ،دارالكتب العلميه ، 1424 ق .
31.مصطفوي ،حسن ؛تفسير روشن ، چاپ اول ،تهران ، مركز نشركتاب ، 1380ش .
32.مدرسي ،سيد محمد تقي ؛من هدي القرآن ،تهران ، دارمحبي الحسين ، ‌1419 ق .
33.مغنيه ، ‌محمد جواد ‌؛ تفسيرالكاشف ، تهران ،دارالكتب الاسلاميه ، 1424 ق .
34.نجفي خميني ،محمد جواد ؛‌ تفسير آسان ،چاپ اول ، تهران ، ‌انتشارات اسلاميه ،‌ 1398 ق .
35.نسفي ،ابوحفص نجم الدين محمد ؛‌ تفسيرنسفي ،‌تحقيق :عزيزالله جويني ،چاپ سوم ،تهران،انتشارات سروش،1367ش .
نشريه پژوهشهاي قرآني ،شماره 58.



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.