جستاري کوتاه در رابطه علم و دين (4)
نويسنده: حجت الاسلام حميد فغفورمغربي*
شايد مهم ترين علل عقب افتادگي علمي مسلمانان علاوه بر دور شدن آنان از دين، همان ديني که عامل پيشرفت مسلمانان و برپايي تمدن طلايي شده بود، پيدايش و رشد جريان ضد عقل پس از افراط عقل گرايي معتزليان بود که به تدريج پس از حمله مغول جريان دورن گرايي و تصوف غلبه يافت.
بدون شک يکي از ابعاد اعجاز قرآن، اعجاز علمي آن است تا جايي که عالم دقيق و محتاطي چون آيت الله خويي مي نويسد:
«قرآن در آيات زيادي از قوانين هستي و رموز طبيعت و اجرام آسماني و موضوعات ديگر بحث هاي جالب و شگفت انگيزي نموده است و به طور مسلم اطلاع از چنين سنن و قوانين جز از طريق وحي امکان نداشت» (البيان، ص 70).
به ويژه آنکه مخاطبان آيات علمي قرآن انسان ها هستند که در آينده به علوم و اسرار خلقت پي خواهند برد.
«قرآن در دوراني از اين حقايق و اسرار پرده برداشته که راهي به اين گونه مطالب نبود... البته در آن تاريخ از دانشمندان يونان و غير يونان عده معدودي بودند که بر قسمتي از اسرار آفرينش دست يافته و بر پاره اي از اين دقايق علمي آگاهي داشتند، ولي جزيرة العرب از اين مطالب کاملاً به دور و در آن منطقه از اين گونه اطلاعات خبري نبود، قسمتي از حقايق علمي که قرآن از آن ها پرده برداشته و بيشتر علوم و دانش هايي که قرآن از چهارده قرن پيش براي بشر آورده است آن چنان مهم و دقيق است که آن روز نه در يونان و نه در غير يونان خبري از آن ها نبود بلکه پس از قرن ها با پيشرفت و ازدياد علوم اين دانستني ها و اسرار کشف گرديد» (البيان، ص 70).
دليل اينکه چرا قرآن به صراحت از حقايق علمي سخن نگفته؟ به طور مثال حرکت زمين را با اشاره لطيفي به «مهد» بيان کرده و با صراحت نفرموده اين است که مردم و عالمان زمانه بر سکون زمين عقيده داشتند و براي آن ها غيرقابل ترديد بود.
«مطالبي که قابل فهم و درک آن دوران بود با وضوح و صراحت و بازگو نموده، ولي مطالبي که از فهم و درک مردم آن عصر دور بوده به اجمال و اشاره قناعت کرده و شرح و بيان و درک کامل آن را به مردم قرن هاي بعدي که با اکتشافات و پيشرفت هاي علمي مجهز مي شوند محول نموده است» (همان، ص 71).
مي توان از منظر ديگري به اين نکته پرداخت از آنجا که قرآن به دو زبان عقل و دل سخن مي گويد: زبان عقل زبان تحليلي – توصيفي و زبان دل، عاطفي – توصيفي، يعني گزاره هاي قرآني و از جمله گزاره هاي علمي آن از يک طرف توصيف و تحليل و تعليل مي آورد و از طرف ديگر دل و قلب انسان را تحت تأثير عاطفي قرار مي دهد. البته واضح است همه گزاره هاي ديني در مورد علم نيست و از طرف ديگر گزاره هاي علمي قرآن بخش اندکي از گزاره هاي علمي دانش نوين است که بشر به آن ها دست يافته است و تعارضي بين قطعيات علم و نص و ظاهر قرآن نمي باشد.
شکل رياضي اين رابطه چنين است: S R S R
اين تعارض در کتاب مقدس تورات و انجيل در بعضي موارد واضح و آشکار است. به همين دليل ابتدا به علل تعارض آن در کتب مقدس و شرايط علوم جديد غرب و سپس در مورد اسلام به اجمال مي پردازيم.
در يونان باستان خدايان به جاي انسان نشسته بودند و با او رابطه خصمانه داشتند. آن ها صاحبان قواي طبيعت بودند و از اينکه انسان بتواند به آتش مقدس و معرفت و قدرت دست يابد نگران بودند و انسان را رقيب خود مي دانستند. بر اساس اين ديدگاه داستان شجره ممنوعه که آدم نبايستي از آن مي خورد، درخت معرفت تفسير کردند. عصيان آدم در خوردن از ميوه درخت ممنوعه موجب طرد انسان مي شود و سرانجام خدا براي نجات انسان توسط روح القدس در عيسي (ع) متجلي مي شود و اين روحانيت مخصوص جانشينان عيسي و کليسا مي شود. از اين ديدگاه انسان ذاتاً گنهکار است و فقط کشيشان هستند که روحاني هستند و انسان بايد براي نجات خويش به دامان آنان متوسل گردد، انسان رانده شده، رو در روي خدا در اسارت کليسا همه چيز خود را از دست داد و دست بسته وادار به تسليم شد.
بازتاب اين نگرش به انسان و خدا باعث شد نهضت رنسانس عليه اين خدا و اين کشيشان شورش کند و به انسان محوري و انسان گرايي روي آورد. در دوره مدرنيسم، اومانيسم شکل گرفت و اومانيسم کوشش کرد تا انسان را از اسارت خدا و کليسا برهاند، ولي انسان به دام سودجويي و سرمايه داري افتاد، علم رونق يافت ولي در خدمت سرمايه داري قرار گرفت.
به شجره ممنوعه که در تورات و انجيل تحريف شده، شجره معرفت گفته اند و در قرآن، بر عکس، معرفت نه تنها ممنوع نيست بلکه موهبت الهي است که خدايش به او آموخت. شجره ممنوعه بنابر رواياتي تکبر، حرص و طمع آدمي است.
«و علم ادم الاسماء کلها ثم عرضهم علي الملائکه...» (بقره/30).
تفسير پيشداورانه کتاب مقدس به گونه اي بود که صاحب نظر برجسته اي چون دکتر باربور مي نويسد:
«الهيات اهل کتاب در قرون وسطي آنچنان با مکتب ارسطو در هم آميخته بود که هر معارضه اي با کيهان شناسي ارسطو به حساب معارضه با مسيحيت مي گذاشتند، اين شايد بزرگ ترين منشأ تعارض در عصر گاليله بود» (باربور، ص 63).
استاد مطهري نيز نگرش فلسفي ارسطويي به کتاب مقدس را يکي از عوامل تعارض علم و دين در غرب معرفي مي کند (مطهري، علل گرايش به مادي گري، ص 67).
مي توان در جمع بندي نهايي علل و دلايل انديشه تعارض علم و دين در غرب را چنين نام برد.
1. نارسايي مفاهيم اعتقادي، فرهنگي سياسي کليسا
خدايي که از نظر کتاب مقدس و کليسا فاصله چشم راستش تا چشم چپش شش هزار فرسخ فاصله دارد و يا با يعقوب کشتي مي گيرد و مغلوب مي شود نمي تواند مورد قبول دانشمندان و حتي دانش آموزان قرار گيرد. همچنين ناتواني از بحث حقوق طبيعي و حاکميت ملي که نتيجه آن دفاع از استبداد قرون وسطايي بود و نيز جاذبه سياسي مارکسيسم از ناحيه انقلابي و مبارزه طلبي زمينه گرايش به ماديگري و تعارض علم و دين شد.
استاد مطهري مي نويسد:
«مذهب که مي بايست دليل هدايت و پيام آور محبت باشد... تصور هر کس از دين و خدا و مذهب و خشونت بود و اختناق و استبداد، بديهي است که عکس العمل مردم در مقابل چنين روشي جز نفي مذهب از اساس و نفي آن چيزي که پايه اولي مذهب است يعني خدا نمي توانست باشد» (مطهري، علل گرايش به ماديگري، ص 71).
«از تأمل در فلسفه تاريخ روشن مي شود که هر رشته از معلومات انسان به مرور زمان سه مرحله را مي پيمايد:
1) مرحله رباني که تخيلي است.
2) مرحله فلسفي که تعقلي است.
3) مرحله علمي که تحققي است.
مرحله نخست امور را به واسطه ارباب انواع (خدايان) تبيين مي کند و در مرحله دوم از طريق علت هايي غيرمحسوس و قواي مجرد و مرموز، و در مرحله سوم آن ها را از طريق مشاهده و تجربه و بر پايه قوانين مسلم علمي تفسير مي نمايد. در اين مرحله تخيل و تعقل اعتبار خود را از دست داده و حس و مشاهده يگانه راه معتبر براي معرفت است» (فروغي، ص 107 – 106).
پوزيتويسم با تشديد حس گرايي و ملاک معني دار قرار دادن هر گزاره اي در قالب تجربه و آزمون و اينکه معارف ديني و اخلاقي قابل اثبات و ابطال تجربي نيستند، پس اساساً اين گزاره ها بي معنا هستند، ديگر بحث و دليل و منطق و عقل جايي ندارد، زيرا گزاره هاي ديني معنايي ندارند.
مرحوم علامه طباطبائي در نقد ديدگاه آگوست کنت مي نويسد:
«اين ديدگاه بر خلاف واقعيت تاريخ پيدايش مذاهب آسماني است. اديان آسماني پس از رشد فلسفه پديد آمده اند نه قبل از آن. دين ابراهيم پس از دوران شکوفايي فلسفه در هند و مصر و کلدان ظاهر شد و دين مسيحيت و اسلام پس از شکوفايي فلسفه يونان اسکندريه پديد آمدند» (الميزان، ج 1، ص 424).
سپس پوزيتويسم منطقي در حلقه وين مطرح شد و معيار معني داري گزاره ها را يکي قضاياي تجربي که به کمک داده هاي حسي تحقيق پذيرند و ديگري قضاياي منطقي و رياضي که بايد اثبات شود، مي دانستند و گزاره هاي متافيزيکي را شبه قضيه و مهمل و فاقد محتوا مي پنداشتند؛ مانند «وجود داشتن معاد» که از نظر عيني و رياضي قابل اثبات نيست، جان هيگ در پاسخ به آن بر اساس معيار پوزيتيويست ها گزاره هاي ديني را معني دار مي دانست، ولي آن ها را قابل اثبات در آخرت مي داند (هيگ، ص 250).
علامه طباطبائي (ره) با دو شيوه تصرف لفظي و تصرف معنوي در قرآن به قبول گزاره هاي قطعي علمي مي پردازد. در موضوع کروي بودن زمين تصرف لفظي نموده مي نويسد: «و الله جعل لکم الارض بساطا» (نوح/19) بساط را مسطح بودن زمين نه کروي بودن گرفته بودند، ولي علامه مي گويد منظور آن است که در روي زمين به آساني حرکت کنيد (الميزان، ج 20، ص 33).
و نيز در تفسير شهاب هاي آسماني تصرف معنوي مي نمايد و آورده است:
«اينکه مفسرين توجيهاتي آورده اند که ملائک شيطان هايي که براي استراق سمع مي آيند يا شهاب ها به آن ها تيراندازي مي کنند، امروز بطلان اين حرف ها واضح مي باشد و ناچار بايد توجيه ديگري کرد که مخالفت با علوم امروزي و تجربه بشر از وضعيت آسمان ها نباشد. بنابراين مراد عالم ملکوت است که ملائک سکونت دارند و شهاب ها، نوري از ملکوت است که شيطان ها طاقت ندارند و دور مي شوند» (الميزان، ج 17، ص 196).
راه حل ديگري نيز توسط برخي عالمان ديني مسيحي و دانشمندان متاله علوم تجربي مطرح شده است.
«طبق تلقي ابزارنگارانه، تئوري هاي علمي افسانه هاي مفيدي هستند که به هيچ وجه نمي توان گفت مطابق با واقع بوده و برگردان آن مي باشند. آنچه در مورد اين تئوري ها مهم است مطابقت و صدق آن ها نيست بلکه مفيد بودن و کارآيي آنان است. در اين صورت که ما نظريات علمي را افسانه و ابزاري مفيد به حساب آوريم. در اين صورت تعارض بين اين تئوري ها و متون ديني اتفاق نخواهد افتاد چرا که متون ديني لسان حکايت از واقع دارند و تئوري هاي علمي صرفاً ابزارهاي مفيدي براي پيش بيني و تفسير و محاسبه پديدارهاي حسي و حرکات مي باشند» (باربور، ص 201 – 199 و سروش، ص 206 – 196).
مثلاً مفاهيمي چون يون و الکترون ممکن است افسانه باشد نه کاشف واقعيت، بلکه فرض هاي مفيدي براي توجيه و کاربردند که در اين صورت علم فاقد جنبه شناختاري است.
مي توان در جمع بندي چنين نتيجه گيري کرد که راه حل اول و دوم از چنان عقلانيتي برخوردار است که بسياري از عالمان ديني و غيرديني بر آن اتفاق نظر دارند، ولي ديدگاه سوم را نه تنها اکثريت عالمان علوم تجربي نپذيرفته اند، بلکه حتي عالمان علوم ديني به ويژه فيلسوفان نيز آنان را نادرست دانسته اند، زيرا در اين موضوع که علوم تجربي واقع نمايي از آفرينش مي نمايد يا اينکه آيت و نشانه الهي است و قابليت شناخت آن مسلم است اتفاق نظر دارند (طباطبائي، اصول و روش فلسفه رئاليسم). در صورت پذيرفتن علم به عنوان افسانه هاي مفيد همه حقايق علمي زير سؤال خواهد رفت و فقط ابزار مفيدي براي توجيه طبيعت است و واقعيت نخواهد داشت و نقش شناختاري علم زير سؤال مي رود و حال آنکه دغدغه مردم و دانشمندان آن است که علم واقعيات را کشف و پيش بيني کند.
* عضو هيئت علمي دانشگاه علوم پزشکي مشهد
منبع:نشريه پايگاه نور شماره 11
/ن
بدون شک يکي از ابعاد اعجاز قرآن، اعجاز علمي آن است تا جايي که عالم دقيق و محتاطي چون آيت الله خويي مي نويسد:
«قرآن در آيات زيادي از قوانين هستي و رموز طبيعت و اجرام آسماني و موضوعات ديگر بحث هاي جالب و شگفت انگيزي نموده است و به طور مسلم اطلاع از چنين سنن و قوانين جز از طريق وحي امکان نداشت» (البيان، ص 70).
به ويژه آنکه مخاطبان آيات علمي قرآن انسان ها هستند که در آينده به علوم و اسرار خلقت پي خواهند برد.
«قرآن در دوراني از اين حقايق و اسرار پرده برداشته که راهي به اين گونه مطالب نبود... البته در آن تاريخ از دانشمندان يونان و غير يونان عده معدودي بودند که بر قسمتي از اسرار آفرينش دست يافته و بر پاره اي از اين دقايق علمي آگاهي داشتند، ولي جزيرة العرب از اين مطالب کاملاً به دور و در آن منطقه از اين گونه اطلاعات خبري نبود، قسمتي از حقايق علمي که قرآن از آن ها پرده برداشته و بيشتر علوم و دانش هايي که قرآن از چهارده قرن پيش براي بشر آورده است آن چنان مهم و دقيق است که آن روز نه در يونان و نه در غير يونان خبري از آن ها نبود بلکه پس از قرن ها با پيشرفت و ازدياد علوم اين دانستني ها و اسرار کشف گرديد» (البيان، ص 70).
دليل اينکه چرا قرآن به صراحت از حقايق علمي سخن نگفته؟ به طور مثال حرکت زمين را با اشاره لطيفي به «مهد» بيان کرده و با صراحت نفرموده اين است که مردم و عالمان زمانه بر سکون زمين عقيده داشتند و براي آن ها غيرقابل ترديد بود.
«مطالبي که قابل فهم و درک آن دوران بود با وضوح و صراحت و بازگو نموده، ولي مطالبي که از فهم و درک مردم آن عصر دور بوده به اجمال و اشاره قناعت کرده و شرح و بيان و درک کامل آن را به مردم قرن هاي بعدي که با اکتشافات و پيشرفت هاي علمي مجهز مي شوند محول نموده است» (همان، ص 71).
مي توان از منظر ديگري به اين نکته پرداخت از آنجا که قرآن به دو زبان عقل و دل سخن مي گويد: زبان عقل زبان تحليلي – توصيفي و زبان دل، عاطفي – توصيفي، يعني گزاره هاي قرآني و از جمله گزاره هاي علمي آن از يک طرف توصيف و تحليل و تعليل مي آورد و از طرف ديگر دل و قلب انسان را تحت تأثير عاطفي قرار مي دهد. البته واضح است همه گزاره هاي ديني در مورد علم نيست و از طرف ديگر گزاره هاي علمي قرآن بخش اندکي از گزاره هاي علمي دانش نوين است که بشر به آن ها دست يافته است و تعارضي بين قطعيات علم و نص و ظاهر قرآن نمي باشد.
1. رابطه متعارض بودن
شکل رياضي اين رابطه چنين است: S R S R
اين تعارض در کتاب مقدس تورات و انجيل در بعضي موارد واضح و آشکار است. به همين دليل ابتدا به علل تعارض آن در کتب مقدس و شرايط علوم جديد غرب و سپس در مورد اسلام به اجمال مي پردازيم.
علل پيدايش تعارض علم و دين در غرب
در يونان باستان خدايان به جاي انسان نشسته بودند و با او رابطه خصمانه داشتند. آن ها صاحبان قواي طبيعت بودند و از اينکه انسان بتواند به آتش مقدس و معرفت و قدرت دست يابد نگران بودند و انسان را رقيب خود مي دانستند. بر اساس اين ديدگاه داستان شجره ممنوعه که آدم نبايستي از آن مي خورد، درخت معرفت تفسير کردند. عصيان آدم در خوردن از ميوه درخت ممنوعه موجب طرد انسان مي شود و سرانجام خدا براي نجات انسان توسط روح القدس در عيسي (ع) متجلي مي شود و اين روحانيت مخصوص جانشينان عيسي و کليسا مي شود. از اين ديدگاه انسان ذاتاً گنهکار است و فقط کشيشان هستند که روحاني هستند و انسان بايد براي نجات خويش به دامان آنان متوسل گردد، انسان رانده شده، رو در روي خدا در اسارت کليسا همه چيز خود را از دست داد و دست بسته وادار به تسليم شد.
بازتاب اين نگرش به انسان و خدا باعث شد نهضت رنسانس عليه اين خدا و اين کشيشان شورش کند و به انسان محوري و انسان گرايي روي آورد. در دوره مدرنيسم، اومانيسم شکل گرفت و اومانيسم کوشش کرد تا انسان را از اسارت خدا و کليسا برهاند، ولي انسان به دام سودجويي و سرمايه داري افتاد، علم رونق يافت ولي در خدمت سرمايه داري قرار گرفت.
به شجره ممنوعه که در تورات و انجيل تحريف شده، شجره معرفت گفته اند و در قرآن، بر عکس، معرفت نه تنها ممنوع نيست بلکه موهبت الهي است که خدايش به او آموخت. شجره ممنوعه بنابر رواياتي تکبر، حرص و طمع آدمي است.
«و علم ادم الاسماء کلها ثم عرضهم علي الملائکه...» (بقره/30).
تفسير پيشداورانه کتاب مقدس به گونه اي بود که صاحب نظر برجسته اي چون دکتر باربور مي نويسد:
«الهيات اهل کتاب در قرون وسطي آنچنان با مکتب ارسطو در هم آميخته بود که هر معارضه اي با کيهان شناسي ارسطو به حساب معارضه با مسيحيت مي گذاشتند، اين شايد بزرگ ترين منشأ تعارض در عصر گاليله بود» (باربور، ص 63).
استاد مطهري نيز نگرش فلسفي ارسطويي به کتاب مقدس را يکي از عوامل تعارض علم و دين در غرب معرفي مي کند (مطهري، علل گرايش به مادي گري، ص 67).
مي توان در جمع بندي نهايي علل و دلايل انديشه تعارض علم و دين در غرب را چنين نام برد.
1. نارسايي مفاهيم اعتقادي، فرهنگي سياسي کليسا
خدايي که از نظر کتاب مقدس و کليسا فاصله چشم راستش تا چشم چپش شش هزار فرسخ فاصله دارد و يا با يعقوب کشتي مي گيرد و مغلوب مي شود نمي تواند مورد قبول دانشمندان و حتي دانش آموزان قرار گيرد. همچنين ناتواني از بحث حقوق طبيعي و حاکميت ملي که نتيجه آن دفاع از استبداد قرون وسطايي بود و نيز جاذبه سياسي مارکسيسم از ناحيه انقلابي و مبارزه طلبي زمينه گرايش به ماديگري و تعارض علم و دين شد.
2. تحريف کتاب مقدس
3. برخورد خشن و استبدادي کليسا با علم و انديشمندان
استاد مطهري مي نويسد:
«مذهب که مي بايست دليل هدايت و پيام آور محبت باشد... تصور هر کس از دين و خدا و مذهب و خشونت بود و اختناق و استبداد، بديهي است که عکس العمل مردم در مقابل چنين روشي جز نفي مذهب از اساس و نفي آن چيزي که پايه اولي مذهب است يعني خدا نمي توانست باشد» (مطهري، علل گرايش به ماديگري، ص 71).
4. ظهور علم سکولاريستي در دوران معاصر
5. تحجر و جمود و نص گرايي افراطي کشيشان
6. پيدايش حس گرايي و پوزيتويسيم و پوزيتويسم منطقي
«از تأمل در فلسفه تاريخ روشن مي شود که هر رشته از معلومات انسان به مرور زمان سه مرحله را مي پيمايد:
1) مرحله رباني که تخيلي است.
2) مرحله فلسفي که تعقلي است.
3) مرحله علمي که تحققي است.
مرحله نخست امور را به واسطه ارباب انواع (خدايان) تبيين مي کند و در مرحله دوم از طريق علت هايي غيرمحسوس و قواي مجرد و مرموز، و در مرحله سوم آن ها را از طريق مشاهده و تجربه و بر پايه قوانين مسلم علمي تفسير مي نمايد. در اين مرحله تخيل و تعقل اعتبار خود را از دست داده و حس و مشاهده يگانه راه معتبر براي معرفت است» (فروغي، ص 107 – 106).
پوزيتويسم با تشديد حس گرايي و ملاک معني دار قرار دادن هر گزاره اي در قالب تجربه و آزمون و اينکه معارف ديني و اخلاقي قابل اثبات و ابطال تجربي نيستند، پس اساساً اين گزاره ها بي معنا هستند، ديگر بحث و دليل و منطق و عقل جايي ندارد، زيرا گزاره هاي ديني معنايي ندارند.
مرحوم علامه طباطبائي در نقد ديدگاه آگوست کنت مي نويسد:
«اين ديدگاه بر خلاف واقعيت تاريخ پيدايش مذاهب آسماني است. اديان آسماني پس از رشد فلسفه پديد آمده اند نه قبل از آن. دين ابراهيم پس از دوران شکوفايي فلسفه در هند و مصر و کلدان ظاهر شد و دين مسيحيت و اسلام پس از شکوفايي فلسفه يونان اسکندريه پديد آمدند» (الميزان، ج 1، ص 424).
سپس پوزيتويسم منطقي در حلقه وين مطرح شد و معيار معني داري گزاره ها را يکي قضاياي تجربي که به کمک داده هاي حسي تحقيق پذيرند و ديگري قضاياي منطقي و رياضي که بايد اثبات شود، مي دانستند و گزاره هاي متافيزيکي را شبه قضيه و مهمل و فاقد محتوا مي پنداشتند؛ مانند «وجود داشتن معاد» که از نظر عيني و رياضي قابل اثبات نيست، جان هيگ در پاسخ به آن بر اساس معيار پوزيتيويست ها گزاره هاي ديني را معني دار مي دانست، ولي آن ها را قابل اثبات در آخرت مي داند (هيگ، ص 250).
راه حل هاي تعارض
الف. قطعي نبودن همه گزاره هاي علمي
ب. تفسير و توجيه کتاب مقدس در مقابل علم قطعي
علامه طباطبائي (ره) با دو شيوه تصرف لفظي و تصرف معنوي در قرآن به قبول گزاره هاي قطعي علمي مي پردازد. در موضوع کروي بودن زمين تصرف لفظي نموده مي نويسد: «و الله جعل لکم الارض بساطا» (نوح/19) بساط را مسطح بودن زمين نه کروي بودن گرفته بودند، ولي علامه مي گويد منظور آن است که در روي زمين به آساني حرکت کنيد (الميزان، ج 20، ص 33).
و نيز در تفسير شهاب هاي آسماني تصرف معنوي مي نمايد و آورده است:
«اينکه مفسرين توجيهاتي آورده اند که ملائک شيطان هايي که براي استراق سمع مي آيند يا شهاب ها به آن ها تيراندازي مي کنند، امروز بطلان اين حرف ها واضح مي باشد و ناچار بايد توجيه ديگري کرد که مخالفت با علوم امروزي و تجربه بشر از وضعيت آسمان ها نباشد. بنابراين مراد عالم ملکوت است که ملائک سکونت دارند و شهاب ها، نوري از ملکوت است که شيطان ها طاقت ندارند و دور مي شوند» (الميزان، ج 17، ص 196).
راه حل ديگري نيز توسط برخي عالمان ديني مسيحي و دانشمندان متاله علوم تجربي مطرح شده است.
ج. ديدگاه ابزارانگارانه علم (انسترومنتاليزم)
«طبق تلقي ابزارنگارانه، تئوري هاي علمي افسانه هاي مفيدي هستند که به هيچ وجه نمي توان گفت مطابق با واقع بوده و برگردان آن مي باشند. آنچه در مورد اين تئوري ها مهم است مطابقت و صدق آن ها نيست بلکه مفيد بودن و کارآيي آنان است. در اين صورت که ما نظريات علمي را افسانه و ابزاري مفيد به حساب آوريم. در اين صورت تعارض بين اين تئوري ها و متون ديني اتفاق نخواهد افتاد چرا که متون ديني لسان حکايت از واقع دارند و تئوري هاي علمي صرفاً ابزارهاي مفيدي براي پيش بيني و تفسير و محاسبه پديدارهاي حسي و حرکات مي باشند» (باربور، ص 201 – 199 و سروش، ص 206 – 196).
مثلاً مفاهيمي چون يون و الکترون ممکن است افسانه باشد نه کاشف واقعيت، بلکه فرض هاي مفيدي براي توجيه و کاربردند که در اين صورت علم فاقد جنبه شناختاري است.
مي توان در جمع بندي چنين نتيجه گيري کرد که راه حل اول و دوم از چنان عقلانيتي برخوردار است که بسياري از عالمان ديني و غيرديني بر آن اتفاق نظر دارند، ولي ديدگاه سوم را نه تنها اکثريت عالمان علوم تجربي نپذيرفته اند، بلکه حتي عالمان علوم ديني به ويژه فيلسوفان نيز آنان را نادرست دانسته اند، زيرا در اين موضوع که علوم تجربي واقع نمايي از آفرينش مي نمايد يا اينکه آيت و نشانه الهي است و قابليت شناخت آن مسلم است اتفاق نظر دارند (طباطبائي، اصول و روش فلسفه رئاليسم). در صورت پذيرفتن علم به عنوان افسانه هاي مفيد همه حقايق علمي زير سؤال خواهد رفت و فقط ابزار مفيدي براي توجيه طبيعت است و واقعيت نخواهد داشت و نقش شناختاري علم زير سؤال مي رود و حال آنکه دغدغه مردم و دانشمندان آن است که علم واقعيات را کشف و پيش بيني کند.
* عضو هيئت علمي دانشگاه علوم پزشکي مشهد
منبع:نشريه پايگاه نور شماره 11
/ن