روابط ايران و انگليس در دوره ناصري (2)
« با تأسي قاعده مند به دو خط مشي متقارن، بر سرير قدرت ماند : عقب نشيني در هنگام مواجهه با مخالفت خطرناک و مهم تر از آن، برانگيختن بسياري درگيري هاي قومي در جامعه متشتت خود. سلسله قاجار نه با زور و نه با تدبير، بلکه با عقب نشيني هاي سنجيده و انواع دسيسه هاي ممکن در شبکه پيچيده رقابت هاي گروهي بر ايران قرن سيزدهم حکومت کردند.»(12)
بدين ترتيب در عصر ناصري و در حالي که همه جوامع به فکر ترقي و پيشرفت بودند، ايران گرفتار مشکلات گوناگوني چون توسعه نيافتگي شبکه حمل و نقل و راه هاي ارتباطي، مشکلات پولي و مالي، عدم استقلال گمرکات، از دست رفتن کشاورزي سنتي و کشت محصولات کشاورزي صادراتي سود آوري مانند ترياک و پنبه بود و به واسطه بي علاقگي و بي کفايتي متصديان امور، در جاده فنا و زوال افتاده بود.(13)
يکي از مناطقي که در سده هاي متمادي و از جمله سده نوزدهم مورد توجه قدرت هاي بزرگ بوده و هر يک چيرگي بر اين منطقه را براي سياست هاي استعماري خود در خاور ميانه ضروري يافتند، منطقه خليج فارس بود که منطقه اي ژئوپليتيک و دروازه تجارت جنوب ايران محسوب مي شد. بندر عباس با مسقط و کراچي ارتباط داشت و بندر لنگه نيز با منطقه اي که امروزه امارات متحده عربي ناميده مي شود، مرتبط مي گرديد و بوشهر هم داراي ارتباط مستقيمي با بصره، بحرين و مسقط بود. محصولات کشاورزي و کالاهاي صنعتي ساخت ايران در سراسر اين مسيرها جريان مي يافت و جنوب ايران، به ويژه منطقه گرمسير از مهم ترين تامين کنندگان مواد غذايي براي شبه جزيره عربستان به حساب مي آمد.(14) خليج فارس داراي سه حوزه مهم بود : يکي خود خليج فارس و کرانه هاي آن، دوم حوزه پس کرانه اي و سوم حوزه جهاني. حوزه کرانه اي شامل همه بنادر و سواحل خليج فارس مي شد. حوزه پس کرانه اي مناطق نزيک به بنادر خليج فارس هم چون منطقه فارس را شامل بود و حوزه جهاني همه مناطقي را که با خليج فارس ارتباط داشتند، شامل مي شد. اين سه حوزه به گونه اي با هم در ارتباط بودند و تحولاتي که در خليج فارس اتفاق مي افتاد، بر حوزه هاي ديگر نيز اثر مي گذاشت.
اوضاع اروپا، به ويژه انگليس، در دوره ناصري
در اين مقطع، جمعيت اروپا رشد فزاينده اي يافت، به گونه اي که از 187 ميليون نفر در سال 1800 به 450 ميليون نفر در سال 1914 رسيد. در کنار رشد جمعيت، گسترش علم و ثروت و رشد ناسيوناليسم افراطي نيز در کشورهاي اروپايي پديدار شد. يک مقوله ديگر که به گونه اي توجيه کننده سلطه طلبي اروپاييان بود، رشد فلسفه هاي برتري طلبانه در کشورهاي اروپايي بود؛ از جمله داروينيسم اجتماعي که به حق بقا براي ثروتمندان معتقد بود. هم چنين نظريه اداره معطوف به قدرت يا پيدايش ابرمرد هم به تقريب در همين فضا و محيط شکل گرفت و در آلمان، انديشمنداني چون شوپنهاور و شاگردش، نيچه، بر اين باور بودند که ابر مرد بايد بکوشد سود بيشتري براي ملت خود به دست آورد. اين افکار، سلطه گري قدرتمندان را توجيه و پايه هاي نظري آنها را فراهم ساختند.(19)
عامل ديگري که باعث تحول در اروپا شد، آثار انقلاب صنعتي و توسعه اروپا بود که موجب رشد سرمايه داري و افزايش نياز به صدور سرمايه شد. به همين خاطر دولت هاي قدرتمند اروپايي در پي يافتن کانال هاي جديد سرمايه گذاري از راه استعمار مناطق ضعيف تر برآمدند. بر همين اساس از سال 1885 اصطلاح منطقه نفوذ در اروپا پيدا شد و در پيمان برلن کشورهاي قوي، حق نفوذ در کشورهاي ضعيف را براي خود به رسميت شناختند. از سال 1879 تا 1899 کشورهاي اروپايي سراسر افريقا را بين خود تقسيم کردند و هم چنين متوجه آسيا شدند. يکي از مهم ترين مناطق مستعمراتي مد نظر اروپاييان، سرزمين هند بود. ايران هم به نوعي دروازه ورود به آنجا محسوب مي شد؛ پس طبيعي بود که ايران کانون توجه قدرت هاي استعماري قرار گيرد. اين توجه در عصر ناصري بيشتر شد؛ زيرا کشورهاي بزرگ بر خلاف پيش که چند صباحي به تهاجم به کشوري مي پرداختند و پس از دست يابي به منابع مورد نياز، عقب نشيني مي کردند؛ در اين دوره کوشيدند به مراکز بزرگ تجاري و بازارهاي پر سود جهان دست يابند؛ چنان که سه دولت بزرگ انگليس، روس و فرانسه براي حفظ منافع خود در مستعمرات، از پاي در آوردن حريف و دسترسي به دريا آزاد، به رقابت پرداختند. در نتيجه ايران که در سر راه سه قاره قرار داشت و محل گذر شاهراه بزرگ تجاري بود، عرصه زورآزمايي سياستمداران سه دولت بزرگ شد .(20)
روابط بين الملل در سده نوزدهم و نيز موقعيت استراتژيک ايران که بين دو راه عمده درياي خزر از شمال و خليج فارس و اقيانوس هند در جنوب و جنوب غربي قرار گرفته بود، موجب شد ايران به مرکز کشمکش هاي سخت انگليس و روسيه تبديل شود. توجه انگليس به ايران از تغيير وضع اين کشور در مسائل جهاني ناشي بود، به ويژه انقلاب صنعتي که ترکيب اقتصادي آن کشور را دگرگون ساخته و حرکت بي سابقه اي براي پيشرفت و تاثير آن به صورت استعمار به دورترين نقاط جهان، به وجود آورد. هم چنين در اين زمان نيروي دريايي انگليس يکي از قوي ترين قواي دريايي جهان بود. اين مسائل سبب شد ايران در سده نوزدهم، به ويژه پس از نيمه دوم، کانون توجه سياست هاي آن کشور قرار گيرد. اين وضعيت با کوشش هاي ناپلئون براي استفاده از ايران به عنوان نقطه اتکايي براي وارد آوردن فشار بر انگليس و فتح احتمالي هندوستان آغاز شد. پس از آن زمان انگليس سياست ماهرانه اي در پيش گرفت تا از ايران به عنوان سپر حفاظتي هندوستان و مانعي براي خطرهاي احتمالي و پيش بيني نشده استفاده نمايند.(21) از اين رو انگليس جلوي هر کشوري که در صدد تسلط بر ايران و تضعيف سلطه بريتانيا بر هندوستان و خليج فارس بود،
مي ايستاد. توسعه طلبي روسيه هم در اين منطقه با همين مانع روبه رو شد، زيرا ايران براي روسيه هم مهم و بهترين راه دسترسي به هند و خليج فارس بود؛ بنابراين طبيعي بود که کشمکش طولاني بين انگليس و روسيه در ايران پديد آيد که همين کشمکش، مهم ترين پديده سياسي جهان در سده نوزدهم بود.(22)
انگليس براي رسيدن به اهداف ديپلماتيک و استراتژيک خود، برتري تجاري خود را در ايران تثبيت کرد. تجارت آن کشور در نيمه نخست سده نوزدهم با ايران در خليج فارس و هم چنين در مسير بازارهاي پر جمعيت شمالي، سير صعودي پر شتابي يافت. با استقرار برتري سياسي کمپاني هند شرقي در هندوستان، اين شرکت در مبادله هاي تجاري با ايران در خليج فارس، به جاي پارچه هاي هندي، کالاها و پارچه هاي انگليسي صادر کرد. حتي انگليس مقدار زيادي از کالاهاي خود را با کشتي تا درياي سياه و بندر طرابوزان مي فرستاد و از آنجا از راه عثماني به بازارهاي تبريز و مناطق شمالي ايران وارد مي کرد. فعاليت تجاري بريتانيا روز به روز بيشتر مي شد و در نيمه سده نوزدهم (1850)، انگليس بزرگ ترين طرف تجاري ايران بود و بيش از پنجاه درصد صادرات و پنجاه درصد واردات ايران را در دست داشت.(23) در دوره ناصري روابط تجاري انگليس با ايران رو به افزايش بود. اين ترتيب صعودي تا جنگ جهاني اول ادامه داشت. جمع مبلغ داد و ستد در کشور که در سال 1875/1254 ش. به 1/ 7 ميليون پوند استرلينگ
مي رسيد، در سال 1895/ 1274 به 3 ميليون و در سال 1914/ 1293 به 4 /5 ميليون پوند رسيد. تراز تجارت خارجي، بيست درصد به سود بريتانيا بود. حدود نيمي از اين داد و ستد در اختيار هند بريتانيا بود. سهم امپراتوري بريتانيا در صادرات ايران بيشتر بود و به بيست و پنج درصد مي رسيد. بنا به يک برآورد تقريبي ليتن (Litten)، سرمايه گذاري بريتانيا در ايران از سال 1860/ 1239 ش. تا 1913/ 1292ش. در شرکت هاي نفتي، تسهيلات حمل و نقل، تلگراف و فرش، در جمع به 10 ميليون پوند استرلينگ مي رسيد.(24)
نفوذ تجاري روسيه نيز از نيمه سده نوزدهم در ايران افزايش يافت و اين افزايش به خاطر صنعتي شدن روسيه و تا حدي توسعه طلبي آن در آسياي ميانه و ايران بود. پس ايران به بازاري براي کالاهاي صنعتي روسيه تبديل گرديد. سهم روسيه در تجارت خارجي ايران نيز افزايش يافت و از تسلط مطلق سهم بريتانيا در تجارت ايران کاست. اوج نفوذ روسيه و رسيدن به برتري در ايران در اواخر دوره ناصري و دهه هاي 1880 و 1890 بود. روسيه حتي در سال 1895/ 1312ق. به عنوان طرف مهم تجاري ايران، اگر بر انگليس پيشي نگرفته بود، به يقين با آن کشور برابري مي کرد.(25) حتي در دهه بعد، از نظر اقتصادي بر انگليس پيشي گرفت، ولي از نظر سياسي، به دليل مشکلات صنعتي و نظامي و ضعف ديپلماسي عقب افتاد.
روابط ايران و انگليس در حوزه خليج فارس، از آغاز تا دوره ناصري
در نيمه دوم سده هجدهم، انگليس برتري و سيادت دريايي، بازرگاني و اقتصادي در منطقه خليج فارس به دست آورد و افزون بر آن نفوذ سياسي ويژه اي در کشورهاي ساحلي خليج فارس برخوردار گرديد.
اين کشور در اوايل سده نوزدهم درصدد برآمد براي حفظ برتري دريايي و بازرگاني خود در خليج فارس، تجارت خارجي بنادر و جزاير خليج فارس را به طور کامل در انحصار خود بگيرد و براي اين منظور سر دسته نيروي نظامي بمبئي را براي سرکوب دزدان دريايي، ايجاد امنيت بازرگاني و رويارويي با بي نظمي ها و نا امني هايي که از سوي قبايل عرب، به ويژه اعراب عمان و قاسمي به وجود مي آمد، به خليج فارس اعزام کرد وشيوخ عرب را شکست داد و با بستن يک قرارداد عمومي صلح در سال 1820، مسئوليت زيادي براي حفظ امنيت تجاري خود در خليج فارس يافت(26) و توانست از بي کفايتي شيوخ محلي منطقه استفاده کرده و قدرت بيشتري به دست آورد.
انگليس هم چنين با بستن يک سلسله قرارداد با شيوخ منطقه خليج فارس، به تدريج نفوذ سياسي خود را نيز گسترش داد. با بستن چنين قراردادهايي، نماينده سياسي انگليس در بوشهر نيز مقام بالايي يافت و بوشهر و محل اقامت نماينده سياسي بريتانيا، کانون حل و فصل مسائل سياسي بين دولت بريتانيا و شيوخ عرب شد، تا جايي که به نماينده سياسي بريتانيا در بوشهر لقب شاه بي تخت و تاج خليج فارس داده شد. (27)
در آغاز سده نوزدهم نيز حضور سياسي، اقتصادي انگليس در خليج فارس پر رنگ تر شد، به ويژه پس از لغو تجارت برده در سال 1832 که کشتي هاي انگليس به بهانه مبارزه با تجارت برده و در واقع براي نفوذ بيشتر و تسلط بر خليج فارس، با انعقاد قراردادهاي مختلف منسوخ کردن تجارت برده با شيوخ مسقط، عمان، بحرين، کويت و دولت هاي عثماني و ايران، به نفوذ و حضور سياسي و بازرگاني خود در خليج فارس ابعاد تازه اي بخشيدند.
انگليس پس از سال 1894 تسلط و برتري بي رقيبي را در خليج فارس به دست آورد و تا زمان پيدا شدن ناوگان هاي تجاري روسيه و آلمان در آب هاي خليج فارس،آن را حفظ نمود.
تجارت منطقه نيز به طور انحصاري در اختيار بريتانيا قرار گرفت و منافع تجاري آن کشور نيز از هر کشور ديگري در اين حوزه بيشتر بود.(28)
به مرور زمان انگليس با به دست آوردن امتيازهاي مختلف، حضور خود را گسترش داد، اما به ويژه از زمان روي کار آمدن ناصرالدين شاه در نيمه دوم سده نوزدهم، رقيب سر سخت و مقاوم انگليس، يعني روسيه، از تسلط و نفوذ يک جانبه آن بر سياست، اقتصاد وبازرگاني ايران جلوگيري کرد و دوران جديدي از رقابت دو قدرت و روابط ايران با آن دو به وجود آمد.
پی نوشت ها :
12.يرواند آبراهاميان ، ايران بين دو انقلاب ، از مشروطه تا انقلاب اسلامي ، ترجمه کاظم فيروزمند ، حسن شمس آوري و محسن مدير شانه چي ، تهران : نشر مرکز ، 1377، ص37.
13.محمود محمود ، تاريخ روابط ايران و انگليس در قرن نوزدهم ، ج 6 ، تهران : اقبال ، ج 3 ، 1345، ص150.
14.گرمون استيفان راي ، چالش براي قدرت و ثروت در جنوب ايران ( 1750 تا 1850 م ) ، ترجمه حسن زنگنه ، قم : همسايه ، 1378، ص 20-19.
15.هنري ويلسون ، ليتل فيلد ، تاريخ اروپا ، ترجمه فريده قرچه داغي ، تهران : علمي و فرهنگي ، ج 3 ، 1373، ص 37.
16.ش . دولاندلن ، تاريخ جهاني ، ترجمه احمد بهمنش ، تهران : دانشگاه تهران ، 1367، ج 2 ، ص307.
17.احمد نقيب زاده ، تحولات روابط بين الملل ، تهران : قومس ، 1372، ص 40.
18.پيشين ، ص44.
19.موسي نجفي ، مقدمه تحليلي تاريخ تحولات سياسي ايران ، ( دين ، دولت ، تجدد) ، تکوين هويت ملي نوين ايران از عصر صفويه تا دوران معاصر ، تهران : مرکز فرهنگي – انتشاراتي منير ، 1378 ، ص85.
20.آبراهام يسلسون ، روابط ايران و آمريکا ، ترجمه محمد باقر آرام ، تهران : امير کبير ، 1368، ص52.
21.علي اکبر بينا ، تاريخ روابط سياسي و ديپلماسي ايران و انگليس از اواخر قرن هفتم قمري تا انعقاد معاهده پاريس ، رجب 1273، نيمه دوم سده سيزدهم تا مارس 1875م ، تهران : موسسه عالي علوم سياسي و امور حزبي ، 1352، ص 3.
22.يسلسون ، پيشين ، ص55.
23.فوران ، پيشين ص 172.
24.پيشين ، ص174.
25.پيشين ، ص176.
26.ايرج ذوقي ، تاريخ روابط سياسي ايران و قدرت هاي بزرگ ، تهران ، پاژنگ ، 1368، ص5.
27.پيشين ، ص16.
28.پيشين ، ص 16و17.
ادامه دارد...