پروانه در دام
قهرماني که به دليل ابتلا به مشکلات مغزي همه قابليت هاي خود رابه عنوان يک انسان از دست داد وبعد هم همه او را فراموش کردند،حتي نزديکترين کسانش...
در تاريخ ورزشهاي مردانه و خشن به ياد نمي آوريم که قهرمان چنين ورزشهايي را با واژه اي چون پروانه يادآوري کنند، چرا که پروانه نمادي از لطافت،عشق،شهامت در عشق و زيبايي در پرواز شناخته مي شود و با خشونت و قابليت هاي ضربه زني فاصله دارد،لذا با اين همه يک ورزشکار در تاريخ وجود دارد که قهرمان مشت زني آنهم دردسته سنگين وزن بود اما حرکات او را با پروانه مقايسه کرده بودند. آري نام او محمدعلي بود ،تنها قهرماني که سه بار به عنوان قهرمان مشت زني جهان را در دسته سنگين وزن صاحب شده بود. محمدعلي ابتدا با مقام قهرماني المپيک در رشته بوکس درسال 1960 و در المپياد رم آغاز کرد آنهم درحالي که تنها 20 سال داشت. پس از آن محمدعلي به جرگه مشت زني حرفه اي پيوست و سرانجام درسال 1964 با پيروزي برسوني ليستون به مقام قهرماني جهان رسيد واين عنوان را در سالهاي 1973 و 1978 تکرار کرد. محمدعلي تا نزديک به 40 سالگي مقام قهرماني جهان در دسته سنگين وزن مشت زني را صاحب بود، اما با اينکه او در سنگين وزن مشت زني مي کرد، حرکت او در رينگ و رقص پاي مشهوراو و همچنين ضربات سريع او، همه و همه به پروانه تشبيه شده بود که پرهاي خود را با سرعت فراوان و يا پروانه وار به حرکت درمي آورد و چنين شد که محمد علي لقب پروانه گرفت.
ديگر غرور هم دراو باقي نمانده بود. محمدعلي با هر مکافاتي بود خود را به درب ورودي آپارتمان خودش مي رساند و در را با انگشتاني که تحت فرمان او نبودند باز مي کند و بعد نيمي از بدن خود را از لاي درب بيرون مي اندازد و به خاطر اينکه قادر به حفظ تعادل خود نبود، محکم بر زمين سقوط مي کند و در حالي که از حال مي رود چند صدايي بدون مفهوم از حلقوم او خارج مي شود .آآآ...آآآ...آ...آ... و آنگاه از هوش رفت. آيا اين پايان کار قهرمان بود؟
او محمدعلي را پدر خود تجسم مي کرد چرا که پدر جوانش چند سال پيش تر در جنگ ويتنام از جهان رفته بود.اين تصوير در ذهن لاني باقي ماند و پس از آن او زندگي خود را دنبال کرد و محمدعلي هم زندگي خود را،اما بخت و اقبال يکبار ديگر محمد علي را بر سر راه لاني قرار داد و آن هم زماني بود که پيکر نيمه جان محمد علي در حالي که نيمي بيرون ونيمي داخل درب آپارتمان محمدعلي قرار داشت، بر سر راه لاني قرار گرفته بود.
لاني خود دو ازدواج در زندگي خود پشت سرگذاشته بود و صاحب فرزندي بيست ساله هم بود،اما حالا در 41 سالگي مجرد و تنها شده بود،اما به خاطر تحصيلات عاليه اش و به خاطر حمايت مادرش از او ، لاني تحصيلات خود را در رشته پزشکي به پايان رساند که اکنون يک پزشک متخصص بود که اگرچه زندگي شخصي ناموفقي داشت، اما از نظرحرفه اي و مالي لاني بسيار موفق بود. لاني به محض آنکه پيکر نيمه جان محمدعلي را مشاهده کرد، نخستين تفکري که به ذهن او رسيد، تاثير گرفته از ارتعاشات ناشي از وجدان پزشک بودن او بود. او ابتدا به فکر سلامتي محمد علي بود تا هرگونه خاطره و ياتصور ديگري. از اين رو ابتدا با کمک هاي اضطراري تماس گرفت و ترتيب انتقال محمدعلي را به بيمارستان داد و سپس در بيمارستان خودش هم بربالين محمد علي حاضر شد وسرانجام زماني که محمدعلي از بيهوشي خارج شد و چشم بازکرد،نخستين چهره اي که در برابر چشمانش ظاهر شد ،چهره مهربان لاني بود.
پس از چند دقيقه لاني از طريق جرايد از بيماري و مشکلات محمدعلي آگاه بود، از او سوال کرد که چرا تنها بوده و کسانش کجا هستند؟ اما در پاسخ تنها اين اشکهاي گرم بود که از گونه محمد علي سرازير شد . نيازي به پاسخ نبود. لاني همه چيز را متوجه شده بود. آنگاه لاني به آرامي در گوش محمدعلي گفت: «آرام باش. بخواب.من اينجا هستم و اين مکان را ترک نخواهم کرد...»
منبع:نشريه اطلاعات هفتگي ،شماره 3407.
در تاريخ ورزشهاي مردانه و خشن به ياد نمي آوريم که قهرمان چنين ورزشهايي را با واژه اي چون پروانه يادآوري کنند، چرا که پروانه نمادي از لطافت،عشق،شهامت در عشق و زيبايي در پرواز شناخته مي شود و با خشونت و قابليت هاي ضربه زني فاصله دارد،لذا با اين همه يک ورزشکار در تاريخ وجود دارد که قهرمان مشت زني آنهم دردسته سنگين وزن بود اما حرکات او را با پروانه مقايسه کرده بودند. آري نام او محمدعلي بود ،تنها قهرماني که سه بار به عنوان قهرمان مشت زني جهان را در دسته سنگين وزن صاحب شده بود. محمدعلي ابتدا با مقام قهرماني المپيک در رشته بوکس درسال 1960 و در المپياد رم آغاز کرد آنهم درحالي که تنها 20 سال داشت. پس از آن محمدعلي به جرگه مشت زني حرفه اي پيوست و سرانجام درسال 1964 با پيروزي برسوني ليستون به مقام قهرماني جهان رسيد واين عنوان را در سالهاي 1973 و 1978 تکرار کرد. محمدعلي تا نزديک به 40 سالگي مقام قهرماني جهان در دسته سنگين وزن مشت زني را صاحب بود، اما با اينکه او در سنگين وزن مشت زني مي کرد، حرکت او در رينگ و رقص پاي مشهوراو و همچنين ضربات سريع او، همه و همه به پروانه تشبيه شده بود که پرهاي خود را با سرعت فراوان و يا پروانه وار به حرکت درمي آورد و چنين شد که محمد علي لقب پروانه گرفت.
مشکلات پس از بازنشستگي
ديگر غرور هم دراو باقي نمانده بود. محمدعلي با هر مکافاتي بود خود را به درب ورودي آپارتمان خودش مي رساند و در را با انگشتاني که تحت فرمان او نبودند باز مي کند و بعد نيمي از بدن خود را از لاي درب بيرون مي اندازد و به خاطر اينکه قادر به حفظ تعادل خود نبود، محکم بر زمين سقوط مي کند و در حالي که از حال مي رود چند صدايي بدون مفهوم از حلقوم او خارج مي شود .آآآ...آآآ...آ...آ... و آنگاه از هوش رفت. آيا اين پايان کار قهرمان بود؟
لاني
او محمدعلي را پدر خود تجسم مي کرد چرا که پدر جوانش چند سال پيش تر در جنگ ويتنام از جهان رفته بود.اين تصوير در ذهن لاني باقي ماند و پس از آن او زندگي خود را دنبال کرد و محمدعلي هم زندگي خود را،اما بخت و اقبال يکبار ديگر محمد علي را بر سر راه لاني قرار داد و آن هم زماني بود که پيکر نيمه جان محمد علي در حالي که نيمي بيرون ونيمي داخل درب آپارتمان محمدعلي قرار داشت، بر سر راه لاني قرار گرفته بود.
لاني خود دو ازدواج در زندگي خود پشت سرگذاشته بود و صاحب فرزندي بيست ساله هم بود،اما حالا در 41 سالگي مجرد و تنها شده بود،اما به خاطر تحصيلات عاليه اش و به خاطر حمايت مادرش از او ، لاني تحصيلات خود را در رشته پزشکي به پايان رساند که اکنون يک پزشک متخصص بود که اگرچه زندگي شخصي ناموفقي داشت، اما از نظرحرفه اي و مالي لاني بسيار موفق بود. لاني به محض آنکه پيکر نيمه جان محمدعلي را مشاهده کرد، نخستين تفکري که به ذهن او رسيد، تاثير گرفته از ارتعاشات ناشي از وجدان پزشک بودن او بود. او ابتدا به فکر سلامتي محمد علي بود تا هرگونه خاطره و ياتصور ديگري. از اين رو ابتدا با کمک هاي اضطراري تماس گرفت و ترتيب انتقال محمدعلي را به بيمارستان داد و سپس در بيمارستان خودش هم بربالين محمد علي حاضر شد وسرانجام زماني که محمدعلي از بيهوشي خارج شد و چشم بازکرد،نخستين چهره اي که در برابر چشمانش ظاهر شد ،چهره مهربان لاني بود.
پس از چند دقيقه لاني از طريق جرايد از بيماري و مشکلات محمدعلي آگاه بود، از او سوال کرد که چرا تنها بوده و کسانش کجا هستند؟ اما در پاسخ تنها اين اشکهاي گرم بود که از گونه محمد علي سرازير شد . نيازي به پاسخ نبود. لاني همه چيز را متوجه شده بود. آنگاه لاني به آرامي در گوش محمدعلي گفت: «آرام باش. بخواب.من اينجا هستم و اين مکان را ترک نخواهم کرد...»
چهارمين همسر
منبع:نشريه اطلاعات هفتگي ،شماره 3407.