از كجا تا به كجا؟
نویسنده : عزيز الله مهريزی
چرا...؟! و چرا...؟! و چرا...؟! اگر پاسخ سه پرسش را جستي به هماي رحمت دست يافتي و اگر آن را به تاق نسيان سپردي، در قعر عذاب ماندي و در ولولهگاه دلت لوليدي و از سعادت دو سرا بازايستادي. به راستي؛ از كجا آمدهام آمدنم بهر چه بود به كجا ميروم آخر ننمايي وطنم «رحم الله امرء علم من اين و في اين و الي اين؛ رحمت خدا بر انساني باد كه بداند از كجا آمده و در كجا مسكن گزيده است و به كجا ره ميسپارد.»
1.حقيقت روح و نفس انسان چيست؟
2. چه رابطهاي ميان روح و فرشتگان وجود داردو قران چه ميفرمايد؟
ب) چه گشتهايم و در كجا مسكن گزيدهايم؟ اين پرسش اساسي نيز در دل خود پرسشهاي ديگري دارد؛ مانند:
1. آيا در تنزل روح به دنيا همه چيزمان را از كف نهادهايم؟
2. آيا اين تنزل با مراتب ذات نفس ارتباط دارد؟
3. تعريف و تعداد و جايگاه حجابهاي ظلماني و نوراني در اين تنزل چيست؟
ج) چه ميتوانيم باشيم و يا كدامين راه را بايد بپيماييم؟ اين پرسش نيز سؤالات ديگري در پي دارد؛ مانند:
1. نخستين حجابي كه بايد از آن خارج شد، كدام است و قرآن چه ميفرمايد؟
2. آيا با رياضتهاي سليقهاي ميشود از حجابهاي ظلماني خارج شد؟
3. آيا مشاهدات و مكاشفات نشان دهنده حقانيت راه و رهرو است؟
تبيين مباني نظري تزكيه عهدهدار، پاسخ به پرسشهاي ياد شده است، حقيقت انسان همان روح او است كه اكنون در قفس ماده زنداني شده است. روح، پيش از تعلقش به اين بدن مادي، حقيقتي لطيفتر داشت و در عالمي فراتر از مكان و زمان به سر ميبرد. نوعي تلازم و اتحاد، آن هم به صورت اصل و فرع و باطن و ظاهر و متجلي و جلوه بين روح و ملائكه وجود دارد و نزول و عروج ملائكه وارسال آنها بدون نزول و عروج و ارسال روح تحقق نمييابد. «تنزل الملائكة و الروح فيها بأذن ربهم من كل امر؛ ملائكه و روح به اذن پروردگار خود در شب قدر براي هر امري كه حامل آن هستند، فرود ميآيند.»1 اين آيه همراهي روح و ملائكه را در تنزل در «ليلة القدر» بيان ميكند. در آيه چهارم سوره معارج ميخوانيم: «و الروح اليه؛ در قيامت، ملائكه و روح به سوي خدا عروج ميكنند.» در اين جا همراهي روح و ملائكه در عروج روز قيامت بيان گرديده است. در آيه دوم سوره نحل آمده است: «ينزل الملائكه بالروح من امره علي من يشاء من عباده؛ خداي متعال ملائكه را با روح به سوي بندگان مخصوص خودمي فرستد.» نكته دقيق در اين آيه شريف آن است كه تنزيل و ارسال خداي متعال در اصل متوجه روح است و سپس متوجه ملائكه؛ و ملائكه جناحها و جلوات آن روح شمرده ميشوند. حرف «باء» دركلمه«بالروح »نشان دهنده نوعي سببيت ميان تنزيل ملائكه و تنزيل «روح» است و رابطه علي و معلولي اين دو تنزيل يا روح و ملائكه را مينمايد. اين روح كه بر ملائكه احاطه و اشراف دارد، همان، حقيقت انسان است كه در مرتبه عالي و تنزل نايافته، مسجود ملائكه بوده و هست و خواهد بود.
هنگامي كه اين روح تنزل يافت و به بدن انسان تعلق گرفت، به گونهاي در حجابهاي متعلق به ماده محدود و محجوب گشت كه گويا با صورت اصلي و مرتبه عالياش بيگانه بيگانه است. تنزل، در اصطلاح قرآن و فلسفه و عرفان، به معناي از كف نهادن صورت اصلي و پذيرش صورت نازل نيست؛ تنزل يك موجوديا يك حقيقت يعني تجلي آن در مرتبه يا مراتب نازل بي آن كه مرتبه اصلياش را از دست دهد. در حقيقت صورت تنزل، جلوهاي از همان صورت اصلي است. صورت اصلي در مقام تنزل و تجلي، محجوب به حجاب يا حجابها ميگردد و از آن سعه و شدت و قوت وجودي قبلي برخوردار نيست. در واپسين تنزل روح و حقيقت انسان كه همان منزل بدن است، از چهره اصلياش چندان خبري نيست. البته روح مؤمن پيوستگي با صورت اوليهاش را، با كنار زدن حجابها، حفظ كرده است و يا بعد از مدتي دوباره باز مييابد. امام صادق ـ عليه السلام ـ ميفرمايد: «و ان روح المؤمن اشد اتصالاً بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها؛ و حقيقت اين است كه اتصال و ارتباط روح مؤمن به روح خدا از اتصال شعاع خورشيد به خورشيد بيشتر و شديدتر است.»
پيوستگي روح مؤمن با روح خدا يعني نداشتن حجابهاي هجران و گسستگي و در نتيجه محجوب نبودن مؤمن واقعي از حقيقت و فطرت خود. تنزل روح و حقيقت انسان همان حركت «خود» عالي انسان به سمت «خود»نازل وتاريك است. آن آسماني اين زميني شده است. از اين رو، نجات يافتن از «خود» نازل شرط رسيدن به «خود» بالاتر است؛ به تعبير ديگر، «خود» نازل حجاب «خود» بالاتر است. تنزل روح و حقيقت انسان به لحاظ طولي از حجابهاي نوراني شروع و به حجابهاي ظلماني ختم ميگردد.
حجابهاي نوراني حجاب هايي هستند كه قبل از منزل اخير روح يعني بدن مادي، در منازل و مراتب پيشين، روي چهره اصلي انسان ميآيند.
حجابهاي ظلماني يعني حجاب هايي كه به مقتضاي منزل اخير روح بر چهره اصلي انسان فرو ميافتد. حجاب تعلق به بدن مادي، حجاب كفر، حجاب شرك، حجاب عناد با حق و آيات حق، حجاب عقايد و افكار باطل، حجاب اخلاق و اوصاف پست، حجاب عادات، حجاب اوهام و تخيلات و حجاب محبت و بغض غير الاهي در شمار حجابهاي ظلمانياند.
وقتي از اين سو به آن سو بنگريم، حجابهاي ظلماني قبل از حجابهاي نوراني است؛ يعني يك سالك و مهذب نفس، در سفر الي الحق، اول با حجابهاي ظلماني رو به رو ميشود و سپس، با كنار زدن آنها، به حجابهاي نوراني ميرسد. در سلوك الي الله سختترين گردنه حجابهاي ظلماني، به ويژه حجاب بدن، است كه بعد از خروج از همه حجابهاي ظلماني ديگر تحقق مييابد. اگر تهذيب كننده نفس از واپسين و مشكلترين حجاب ظلماني يعني بدن بگذرد، شاهد وجه الله ميگردد؛ ولي اين مشهود در مجالي ومظاهر نوري است كه همانند آينههاي صاف به اندازه قابليت و ظرفيت خود، وجه حق را نشان ميدهند. در حقيقت مجالي و مظاهر نوري درعين اين كه جلوهگاه وجه اللهاند، خود حجاب شهود بي پرده وجه الله شمرده ميشوند. اگر روح از التفات به اين مجالي و مظاهر نوري گرفته شود و اين حجب نوري را نيز خرق كند، شهود وجه الله به نحو اكمل واتم و بيپرده حاصل ميگردد. در اين مرتبه است كه نيل به عز قدس حق و لحوق به نور عز او و فنا در وجه الله تحقق مييابد و سالك به منزل و موطن اصلي خود ميرسد. البته:
اين وطن مصر و عراق و شام نيست اين وطن جايي است كه آن را نام نيست
حديث قدسي معروف، به همين مرتبه اشاره دارد: «لم يسعني سمائي و لا ارضي و وسعني قلب عبدي المؤمن؛ آسمان من و زمين من هيچ كدام گنجايش تجلي وجه مرا ندارند؛ ولي قلب بنده مؤمن من از اين گنجايش بهرهمند است.»
قرآن كريم هم به سختترين گردنه راه دست گذاشته و به ظلمات و نجات از آن اهميت خاص داده است؛ زيرا آنچه مهم و خطرناك مينمايد و خسران و هلاكت و عذاب اليم در بر دارد، همان حجب ظلماني است. «يخرجهم من الظلمات الي النور؛ خداوند تعالي مؤمنان رااز ظلمات خارج و به سمت عالم نور سوق ميدهد.»
اگر كسي به فوز عظيم خروج از حجب ظلماني رسيد، حركت به سوي مشهود بالاتر و سير در عوالم نور برايش چندان دشوار نيست. شايد بتوان از قرآن كريم چنين استفاده كرد كه خروج از ظلمات و ورود به عالم نور، وصول به مقام عزت و مقام محمود است. در نخستين آيه سوره ابراهيم چنين ميخوانيم: «الر، كتاب انزلنا اليك لتخرج الناس من الظلمات الي النور بأذن ربهم الي صراط العزيز الحميد؛ الر، اين قرآن كتابي است كه به طرف تو فرستاديم تا به اذن پروردگار مردم را از ظلمات به سوي نور خارج كني؛ به سوي صراطي كه صراط پروردگار عزيز حميد است.»
جمله «الي صراط العزيز الحميد» بعد از عبارت «الي النور»، آن هم بدون حرف عطف، براي تبيين اين حقيقت است كه مراد از نور در جمله «لتخرج الناس من الظلمات الي النور» همان صراط خداي عزيز و حميد است و انسان با نجات از ظلمات و ورود به «نور» در حقيقت به صراطي قدم مينهد كه به خداي عزيز و حميد ميرسد. اين قدم گذاشتن در عالم نور، همان خرق حجب نوري و پيش رفتن در آنها تا پيوستن به نور عز يا عز قدس الاهي است.
دو اسمي كه در ذيل آيه شريفه آمده، قابل توجه است. اسم عزيز ميتواند اشاره به آن باشد كه سالك با خروج از ظلمات و ورود به عالم نور كمكم مصداق همان خواستهاي ميشود كه در مناجات شعبانيه وارد شده است:«الهي و الحقني بنور عزك الابهج فاكون لك عارفا و عن سواك منحرفا؛ پروردگارا، و مرا به نور عز خود ملحق فرما تا فقط تو را بشناسم و از غير تو منصرف باشم.» فقط خدا را شناختن يعني استغراق در شهود؛ استغراقي كه فرد از توجه به خود منصرف و حتي به انصرافش نيز توجه نداشته باشد. اين مقام بلند وقتي تحقق مييابد كه با قدم شوق و عشق به لقاي كامل، همه حجب نوري را پاره كند.
اسم حميد هم ميتواند اشاره به آ ن باشد كه سالك با خروج از ظلمات و ورود به عالم نور كمكم به مقام محمود ميرسد و مصداق آيه هفتاد و نهم سوره اسراء ميگردد: «و من الليل فتهجد لك عسي ان يبعثك ربك مقاما محمودا؛ و پاسي از شب را [از خواب برخيز و]قرآن[و نماز] بخوان. اين يك وظيفه اضافي براي تو است. اميد است پروردگارت تو را به مقام محمود برانگيزد.»
سالك با خرق حجب ظلماني به صراطي واصل ميگردد كه حامدش خداوند تبارك و تعالي است. اگر او حامد شد، خود صراط و كسي كه در آن صراط قرار گرفته است، محمود ميشود؛ و اگر محمود گشت، ميتواند هشتاد و يكمين آيه سوره اسراء را زمزمه كند: «جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا؛حق آمد و باطل نابود شد؛ يقينا باطل نابود شدني است.»
اين در صورتي است كه حميد به معناي حامد باشد؛ ولي اگر به معناي محمود باشد، نيز ميتوان همان مقام محمود را استفاده كرد.
تحصيل انقطاع الي الله، در بازگشت به موطن اصلي و سير صعودي بسيار مهم مينمايد و رهايي از حجاب بدن در گرو آن است. روح با انصراف از بدن و توجه به ملكوت اعلا از حجاب بدن رها ميشود. البته بعد از انصراف دوباره به اين سمت توجه ميكند و به تدبير بدن ميپردازد؛ اما اين روح با روح محجوبي كه از بدن منصرف نشده است، تفاوت دارد. اين روح اسير بدن نيست؛ روحي است كه اگر اجل و مشيت الاهي نباشد، يك لحظه نيز حاضر نيست در توجه به بدن بماند: «و لولا الاجل الذي كتب الله عليهم لم تستقر ارواحهم في اجسادهم طرفة عين شوقا الي الثواب و خوفا من العقاب؛ اگر نبود اجل و مدت تعيين شدهاي كه خداي متعالي براي آنها در دنيا نوشته است، از شوق ثواب و لقا و از ترس عقاب و دوري، به اندازه يك چشم بر هم زدن، جانشان در بدنشان قرار نميگرفت.»2
انقطاع الي الله با توجه تام به حضرت حق حاصل ميشود. از اين رو، قرآن كريم تعلق و اسارت به غير حق را حجاب بين انسان و حضرت حق ميداند و به تطهير قلب از آنچه غير او است دعوت ميكند: «أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً؛3 [اي رسول خدا،] آيا ميبيني كسي را كه هواي خود را معبود خود ساخته است...» در اين آيه تعلق به غير و هواي غير را بسيار خطرناك ميداند و آن را معبود و مطلوب خود شمردن ميخواند. چنين كسي راه به جايي نميبرد؛ در بين معبودهاي خيالي دست و پا ميزند و سرانجام:
او بمانده دور از مطلوب خويش سعي ضايع رنج باطل پاي ريش
در آيه بيست و چهارم سوره توبه آمده است: «اي پيامبر، بگو: اي مردم اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خويشاوندان شما و اموالي كه به دست آوردهايد و تجارتي كه داريد و از كساد آن ميترسيد و مسكن هايي كه بدانها دلخوش هستيد، نزد شما از خدا و رسول خدا و جهاد در راه خدا محبوبتر باشد، پس منتظر باشيد تا امر خداي متعال تحقق يابد؛ و خدا قوم فاسق را هدايت نميكند؟»
اين آيه تعلق به اغيار را انحراف در مسير عبوديت معرفي ميكند و وابستگان به غير را مشمول مؤاخذه و محروم از هدايت خاص الاهي ميشمارد. چنين محبتهايي، وقتي در عرض محبت و توجه به خدا قرار ميگيرند، با رسيدن به انقطاع الي الله ناسازگارند.
تنها راه رهايي از حجب، ايمان و عمل به هدايتهاي قرآني است در آيه يكصد و بيستم سوره بقره آمده است: «قل ان هدي الله هو الهدي؛ بگو به حقيقت كه هدايت الاهي فقط هدايت است.» اين آيه بر تعبد در برابر خداوند تعالي تأكيد ميورزد. بايد به هوش بود كه هر مجاهدتي نتيجه مطلوب نميدهد؛ گرچه سختترين رياضتها باشد. البته هر رياضتي آثار خاص تكويني دارد؛ ولي پيمودن راه خدا با هر رياضتي ممكن نيست. اگر كسي جز مجاهدات تعيين شده در نظام تكوين و اعلام شده در شريعت راهي برگزيند، چون از صراط مستقيم تكويني (طريق سلوك الي الله) منحرف شده است، در سفر الي الحق و خروج از حجب ظلماني و ورود به عالم نور موفق نميشود واگر به مشاهدات و مكاشفاتي نيز دست يابد، به سوي لقاء الله پيش نميرود؛ زيرا بعضي از مشاهدات و مكاشفات آثار رياضتهاي ويژه است و به راه تكويني مشخص شده از سوي خالق تكوين ارتباط ندارد. آگاهي لازم و كافي و مجاهدت كامل از ضروريات راه است؛ و گرنه خروج از حجب ظلماني ناممكن خواهد بود. امام صادق ـ عليه السلام ـ ميفرمايد: «العامل علي غير بصيرة كالسائر علي غير الطريق لا يزيده سرعة السير الابعدا؛ كسي كه بدون بصيرت عمل كند، مانند كسي است كه در غير طريق افتاده و بيراهه ميرود و سرعت سيرش جز بر دور شدنش [از هدف]نمي افزايد.»4
در سلوك الي الله پيروي از قرآن و رسول اكرم و ائمه اطهار ـ عليهم السلام ـ ضرورت دارد؛ زيرا پيروي از طريق تعيين شده در نظام تكوين است و انحراف از آن انحراف از تكوين نور حق؛ به عبارتي، حضرت حق با اسم «نور» در قلوب صاحبان «ولايت مطلقه»، يعني حضرات معصومان ـ صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين ـ به طور كامل متجلي است. دلهاي شريف آنان مجالي و مظاهر نور حق و به عبارتي، مجالي و مظاهر اسم «نور» است. نور حق از طريق آنان به قلوب بندگان صالح حق به تناسب ظرفيت و استعدادي كه دارند، ميتابد. بنابراين، سالك بدون اين واسطههاي صعودي تكويني نميتواند به لقاء الله راه برد.5
/ن
دل شيفته و قلب پوينده را سه پرسش مشغول كرده است:
1.حقيقت روح و نفس انسان چيست؟
2. چه رابطهاي ميان روح و فرشتگان وجود داردو قران چه ميفرمايد؟
ب) چه گشتهايم و در كجا مسكن گزيدهايم؟ اين پرسش اساسي نيز در دل خود پرسشهاي ديگري دارد؛ مانند:
1. آيا در تنزل روح به دنيا همه چيزمان را از كف نهادهايم؟
2. آيا اين تنزل با مراتب ذات نفس ارتباط دارد؟
3. تعريف و تعداد و جايگاه حجابهاي ظلماني و نوراني در اين تنزل چيست؟
ج) چه ميتوانيم باشيم و يا كدامين راه را بايد بپيماييم؟ اين پرسش نيز سؤالات ديگري در پي دارد؛ مانند:
1. نخستين حجابي كه بايد از آن خارج شد، كدام است و قرآن چه ميفرمايد؟
2. آيا با رياضتهاي سليقهاي ميشود از حجابهاي ظلماني خارج شد؟
3. آيا مشاهدات و مكاشفات نشان دهنده حقانيت راه و رهرو است؟
تبيين مباني نظري تزكيه عهدهدار، پاسخ به پرسشهاي ياد شده است، حقيقت انسان همان روح او است كه اكنون در قفس ماده زنداني شده است. روح، پيش از تعلقش به اين بدن مادي، حقيقتي لطيفتر داشت و در عالمي فراتر از مكان و زمان به سر ميبرد. نوعي تلازم و اتحاد، آن هم به صورت اصل و فرع و باطن و ظاهر و متجلي و جلوه بين روح و ملائكه وجود دارد و نزول و عروج ملائكه وارسال آنها بدون نزول و عروج و ارسال روح تحقق نمييابد. «تنزل الملائكة و الروح فيها بأذن ربهم من كل امر؛ ملائكه و روح به اذن پروردگار خود در شب قدر براي هر امري كه حامل آن هستند، فرود ميآيند.»1 اين آيه همراهي روح و ملائكه را در تنزل در «ليلة القدر» بيان ميكند. در آيه چهارم سوره معارج ميخوانيم: «و الروح اليه؛ در قيامت، ملائكه و روح به سوي خدا عروج ميكنند.» در اين جا همراهي روح و ملائكه در عروج روز قيامت بيان گرديده است. در آيه دوم سوره نحل آمده است: «ينزل الملائكه بالروح من امره علي من يشاء من عباده؛ خداي متعال ملائكه را با روح به سوي بندگان مخصوص خودمي فرستد.» نكته دقيق در اين آيه شريف آن است كه تنزيل و ارسال خداي متعال در اصل متوجه روح است و سپس متوجه ملائكه؛ و ملائكه جناحها و جلوات آن روح شمرده ميشوند. حرف «باء» دركلمه«بالروح »نشان دهنده نوعي سببيت ميان تنزيل ملائكه و تنزيل «روح» است و رابطه علي و معلولي اين دو تنزيل يا روح و ملائكه را مينمايد. اين روح كه بر ملائكه احاطه و اشراف دارد، همان، حقيقت انسان است كه در مرتبه عالي و تنزل نايافته، مسجود ملائكه بوده و هست و خواهد بود.
هنگامي كه اين روح تنزل يافت و به بدن انسان تعلق گرفت، به گونهاي در حجابهاي متعلق به ماده محدود و محجوب گشت كه گويا با صورت اصلي و مرتبه عالياش بيگانه بيگانه است. تنزل، در اصطلاح قرآن و فلسفه و عرفان، به معناي از كف نهادن صورت اصلي و پذيرش صورت نازل نيست؛ تنزل يك موجوديا يك حقيقت يعني تجلي آن در مرتبه يا مراتب نازل بي آن كه مرتبه اصلياش را از دست دهد. در حقيقت صورت تنزل، جلوهاي از همان صورت اصلي است. صورت اصلي در مقام تنزل و تجلي، محجوب به حجاب يا حجابها ميگردد و از آن سعه و شدت و قوت وجودي قبلي برخوردار نيست. در واپسين تنزل روح و حقيقت انسان كه همان منزل بدن است، از چهره اصلياش چندان خبري نيست. البته روح مؤمن پيوستگي با صورت اوليهاش را، با كنار زدن حجابها، حفظ كرده است و يا بعد از مدتي دوباره باز مييابد. امام صادق ـ عليه السلام ـ ميفرمايد: «و ان روح المؤمن اشد اتصالاً بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها؛ و حقيقت اين است كه اتصال و ارتباط روح مؤمن به روح خدا از اتصال شعاع خورشيد به خورشيد بيشتر و شديدتر است.»
پيوستگي روح مؤمن با روح خدا يعني نداشتن حجابهاي هجران و گسستگي و در نتيجه محجوب نبودن مؤمن واقعي از حقيقت و فطرت خود. تنزل روح و حقيقت انسان همان حركت «خود» عالي انسان به سمت «خود»نازل وتاريك است. آن آسماني اين زميني شده است. از اين رو، نجات يافتن از «خود» نازل شرط رسيدن به «خود» بالاتر است؛ به تعبير ديگر، «خود» نازل حجاب «خود» بالاتر است. تنزل روح و حقيقت انسان به لحاظ طولي از حجابهاي نوراني شروع و به حجابهاي ظلماني ختم ميگردد.
حجابهاي نوراني حجاب هايي هستند كه قبل از منزل اخير روح يعني بدن مادي، در منازل و مراتب پيشين، روي چهره اصلي انسان ميآيند.
حجابهاي ظلماني يعني حجاب هايي كه به مقتضاي منزل اخير روح بر چهره اصلي انسان فرو ميافتد. حجاب تعلق به بدن مادي، حجاب كفر، حجاب شرك، حجاب عناد با حق و آيات حق، حجاب عقايد و افكار باطل، حجاب اخلاق و اوصاف پست، حجاب عادات، حجاب اوهام و تخيلات و حجاب محبت و بغض غير الاهي در شمار حجابهاي ظلمانياند.
وقتي از اين سو به آن سو بنگريم، حجابهاي ظلماني قبل از حجابهاي نوراني است؛ يعني يك سالك و مهذب نفس، در سفر الي الحق، اول با حجابهاي ظلماني رو به رو ميشود و سپس، با كنار زدن آنها، به حجابهاي نوراني ميرسد. در سلوك الي الله سختترين گردنه حجابهاي ظلماني، به ويژه حجاب بدن، است كه بعد از خروج از همه حجابهاي ظلماني ديگر تحقق مييابد. اگر تهذيب كننده نفس از واپسين و مشكلترين حجاب ظلماني يعني بدن بگذرد، شاهد وجه الله ميگردد؛ ولي اين مشهود در مجالي ومظاهر نوري است كه همانند آينههاي صاف به اندازه قابليت و ظرفيت خود، وجه حق را نشان ميدهند. در حقيقت مجالي و مظاهر نوري درعين اين كه جلوهگاه وجه اللهاند، خود حجاب شهود بي پرده وجه الله شمرده ميشوند. اگر روح از التفات به اين مجالي و مظاهر نوري گرفته شود و اين حجب نوري را نيز خرق كند، شهود وجه الله به نحو اكمل واتم و بيپرده حاصل ميگردد. در اين مرتبه است كه نيل به عز قدس حق و لحوق به نور عز او و فنا در وجه الله تحقق مييابد و سالك به منزل و موطن اصلي خود ميرسد. البته:
اين وطن مصر و عراق و شام نيست اين وطن جايي است كه آن را نام نيست
حديث قدسي معروف، به همين مرتبه اشاره دارد: «لم يسعني سمائي و لا ارضي و وسعني قلب عبدي المؤمن؛ آسمان من و زمين من هيچ كدام گنجايش تجلي وجه مرا ندارند؛ ولي قلب بنده مؤمن من از اين گنجايش بهرهمند است.»
قرآن كريم هم به سختترين گردنه راه دست گذاشته و به ظلمات و نجات از آن اهميت خاص داده است؛ زيرا آنچه مهم و خطرناك مينمايد و خسران و هلاكت و عذاب اليم در بر دارد، همان حجب ظلماني است. «يخرجهم من الظلمات الي النور؛ خداوند تعالي مؤمنان رااز ظلمات خارج و به سمت عالم نور سوق ميدهد.»
اگر كسي به فوز عظيم خروج از حجب ظلماني رسيد، حركت به سوي مشهود بالاتر و سير در عوالم نور برايش چندان دشوار نيست. شايد بتوان از قرآن كريم چنين استفاده كرد كه خروج از ظلمات و ورود به عالم نور، وصول به مقام عزت و مقام محمود است. در نخستين آيه سوره ابراهيم چنين ميخوانيم: «الر، كتاب انزلنا اليك لتخرج الناس من الظلمات الي النور بأذن ربهم الي صراط العزيز الحميد؛ الر، اين قرآن كتابي است كه به طرف تو فرستاديم تا به اذن پروردگار مردم را از ظلمات به سوي نور خارج كني؛ به سوي صراطي كه صراط پروردگار عزيز حميد است.»
جمله «الي صراط العزيز الحميد» بعد از عبارت «الي النور»، آن هم بدون حرف عطف، براي تبيين اين حقيقت است كه مراد از نور در جمله «لتخرج الناس من الظلمات الي النور» همان صراط خداي عزيز و حميد است و انسان با نجات از ظلمات و ورود به «نور» در حقيقت به صراطي قدم مينهد كه به خداي عزيز و حميد ميرسد. اين قدم گذاشتن در عالم نور، همان خرق حجب نوري و پيش رفتن در آنها تا پيوستن به نور عز يا عز قدس الاهي است.
دو اسمي كه در ذيل آيه شريفه آمده، قابل توجه است. اسم عزيز ميتواند اشاره به آن باشد كه سالك با خروج از ظلمات و ورود به عالم نور كمكم مصداق همان خواستهاي ميشود كه در مناجات شعبانيه وارد شده است:«الهي و الحقني بنور عزك الابهج فاكون لك عارفا و عن سواك منحرفا؛ پروردگارا، و مرا به نور عز خود ملحق فرما تا فقط تو را بشناسم و از غير تو منصرف باشم.» فقط خدا را شناختن يعني استغراق در شهود؛ استغراقي كه فرد از توجه به خود منصرف و حتي به انصرافش نيز توجه نداشته باشد. اين مقام بلند وقتي تحقق مييابد كه با قدم شوق و عشق به لقاي كامل، همه حجب نوري را پاره كند.
اسم حميد هم ميتواند اشاره به آ ن باشد كه سالك با خروج از ظلمات و ورود به عالم نور كمكم به مقام محمود ميرسد و مصداق آيه هفتاد و نهم سوره اسراء ميگردد: «و من الليل فتهجد لك عسي ان يبعثك ربك مقاما محمودا؛ و پاسي از شب را [از خواب برخيز و]قرآن[و نماز] بخوان. اين يك وظيفه اضافي براي تو است. اميد است پروردگارت تو را به مقام محمود برانگيزد.»
سالك با خرق حجب ظلماني به صراطي واصل ميگردد كه حامدش خداوند تبارك و تعالي است. اگر او حامد شد، خود صراط و كسي كه در آن صراط قرار گرفته است، محمود ميشود؛ و اگر محمود گشت، ميتواند هشتاد و يكمين آيه سوره اسراء را زمزمه كند: «جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا؛حق آمد و باطل نابود شد؛ يقينا باطل نابود شدني است.»
اين در صورتي است كه حميد به معناي حامد باشد؛ ولي اگر به معناي محمود باشد، نيز ميتوان همان مقام محمود را استفاده كرد.
تحصيل انقطاع الي الله، در بازگشت به موطن اصلي و سير صعودي بسيار مهم مينمايد و رهايي از حجاب بدن در گرو آن است. روح با انصراف از بدن و توجه به ملكوت اعلا از حجاب بدن رها ميشود. البته بعد از انصراف دوباره به اين سمت توجه ميكند و به تدبير بدن ميپردازد؛ اما اين روح با روح محجوبي كه از بدن منصرف نشده است، تفاوت دارد. اين روح اسير بدن نيست؛ روحي است كه اگر اجل و مشيت الاهي نباشد، يك لحظه نيز حاضر نيست در توجه به بدن بماند: «و لولا الاجل الذي كتب الله عليهم لم تستقر ارواحهم في اجسادهم طرفة عين شوقا الي الثواب و خوفا من العقاب؛ اگر نبود اجل و مدت تعيين شدهاي كه خداي متعالي براي آنها در دنيا نوشته است، از شوق ثواب و لقا و از ترس عقاب و دوري، به اندازه يك چشم بر هم زدن، جانشان در بدنشان قرار نميگرفت.»2
انقطاع الي الله با توجه تام به حضرت حق حاصل ميشود. از اين رو، قرآن كريم تعلق و اسارت به غير حق را حجاب بين انسان و حضرت حق ميداند و به تطهير قلب از آنچه غير او است دعوت ميكند: «أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً؛3 [اي رسول خدا،] آيا ميبيني كسي را كه هواي خود را معبود خود ساخته است...» در اين آيه تعلق به غير و هواي غير را بسيار خطرناك ميداند و آن را معبود و مطلوب خود شمردن ميخواند. چنين كسي راه به جايي نميبرد؛ در بين معبودهاي خيالي دست و پا ميزند و سرانجام:
او بمانده دور از مطلوب خويش سعي ضايع رنج باطل پاي ريش
در آيه بيست و چهارم سوره توبه آمده است: «اي پيامبر، بگو: اي مردم اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خويشاوندان شما و اموالي كه به دست آوردهايد و تجارتي كه داريد و از كساد آن ميترسيد و مسكن هايي كه بدانها دلخوش هستيد، نزد شما از خدا و رسول خدا و جهاد در راه خدا محبوبتر باشد، پس منتظر باشيد تا امر خداي متعال تحقق يابد؛ و خدا قوم فاسق را هدايت نميكند؟»
اين آيه تعلق به اغيار را انحراف در مسير عبوديت معرفي ميكند و وابستگان به غير را مشمول مؤاخذه و محروم از هدايت خاص الاهي ميشمارد. چنين محبتهايي، وقتي در عرض محبت و توجه به خدا قرار ميگيرند، با رسيدن به انقطاع الي الله ناسازگارند.
تنها راه رهايي از حجب، ايمان و عمل به هدايتهاي قرآني است در آيه يكصد و بيستم سوره بقره آمده است: «قل ان هدي الله هو الهدي؛ بگو به حقيقت كه هدايت الاهي فقط هدايت است.» اين آيه بر تعبد در برابر خداوند تعالي تأكيد ميورزد. بايد به هوش بود كه هر مجاهدتي نتيجه مطلوب نميدهد؛ گرچه سختترين رياضتها باشد. البته هر رياضتي آثار خاص تكويني دارد؛ ولي پيمودن راه خدا با هر رياضتي ممكن نيست. اگر كسي جز مجاهدات تعيين شده در نظام تكوين و اعلام شده در شريعت راهي برگزيند، چون از صراط مستقيم تكويني (طريق سلوك الي الله) منحرف شده است، در سفر الي الحق و خروج از حجب ظلماني و ورود به عالم نور موفق نميشود واگر به مشاهدات و مكاشفاتي نيز دست يابد، به سوي لقاء الله پيش نميرود؛ زيرا بعضي از مشاهدات و مكاشفات آثار رياضتهاي ويژه است و به راه تكويني مشخص شده از سوي خالق تكوين ارتباط ندارد. آگاهي لازم و كافي و مجاهدت كامل از ضروريات راه است؛ و گرنه خروج از حجب ظلماني ناممكن خواهد بود. امام صادق ـ عليه السلام ـ ميفرمايد: «العامل علي غير بصيرة كالسائر علي غير الطريق لا يزيده سرعة السير الابعدا؛ كسي كه بدون بصيرت عمل كند، مانند كسي است كه در غير طريق افتاده و بيراهه ميرود و سرعت سيرش جز بر دور شدنش [از هدف]نمي افزايد.»4
در سلوك الي الله پيروي از قرآن و رسول اكرم و ائمه اطهار ـ عليهم السلام ـ ضرورت دارد؛ زيرا پيروي از طريق تعيين شده در نظام تكوين است و انحراف از آن انحراف از تكوين نور حق؛ به عبارتي، حضرت حق با اسم «نور» در قلوب صاحبان «ولايت مطلقه»، يعني حضرات معصومان ـ صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين ـ به طور كامل متجلي است. دلهاي شريف آنان مجالي و مظاهر نور حق و به عبارتي، مجالي و مظاهر اسم «نور» است. نور حق از طريق آنان به قلوب بندگان صالح حق به تناسب ظرفيت و استعدادي كه دارند، ميتابد. بنابراين، سالك بدون اين واسطههاي صعودي تكويني نميتواند به لقاء الله راه برد.5
پينوشت ها :
1. قدر(97):4.
2.نهج البلاغه، خطبه همام .
3.فرقان(25):43.
4.اصول كافي، كليني، ج 1.
5. اين نوشتار با عنايت به كتاب «مقامات» اثر استاد محمد شجاعي نگاشته شده است.
/ن