دين و دولت (1)
1. سيرى در رابطه دين و دولت در تمدن هاى جهان باستان
2. حكومت دينى در جوامع زردشتى، يهودى، مسيحى و اسلامى
3. پديد آمدن سكولاريسم در جهانِ مسيحيت و سرايتِ آن به جهان اسلام
1. سيرى در رابطه دين و دولت در تمدن هاى جهان باستان
پيوند استوار و ديرين دين و دولت هرگز از ديدِ انديشمندان پنهان نمانده است و ايشان در آثار خود همواره به آن، اشاره كرده اند. متفكر فرانسوى ژان ژاك روسو در اين باره نوشت:
مردم در ابتدا غير از خدايان پادشاهى نداشتند و غير از تئوكراسى، حكومتى نمى شناختند.[1]
و مورخ فرانسوى فوستل دوكولانژ نوشت:
در اعصارِ قديم، حكومت و مذهب مستلزم يكديگر بودند; هر قومى خداى خويش را مى پرستيد و هر خدايى بر پرستندگان خود حكومت داشت.[2]
هگل فيلسوف آلمانىِ قرن نوزدهم نيز كه براى عقلانى كردنِ تاريخ مى كوشيد، در اين باره نوشت:
دولت از دين، برخاسته است و تا ابد، هستىِ خود را از دين خواهد گرفت و هر دولت خاص از دين خاص به وجود آمده است...
پس دين و دولتْ اصلى مشترك دارند. دين چيزى نيست كه بيرون از دولت پديد آيد تا شيوه كارِ دولت و آيين رفتار افراد را دربرابر دولت از برون تنظيم كند; بلكه اصلى بنيادى و درونى است كه در داخل دولت يا كشور، خويشتن را هستى و جنبش مى بخشد. راست است كه ديندارى را بايد از راه تربيت به مردم آموخت و پيوسته در ايشان پروراند; همچنان كه دانش و هنر را بايد از راهِ آموزش به آنان ياد داد; ولى رابطه ميان دين و دولت را نبايد چنين تأويل كرد كه دين پس از تأسيس جامعه سياسى به عنوان عنصرى مكمل بر دولت افزوده مى شود; بلكه معنى اين رابطه چنان كه پيشتر گفتيم، آن است كه هر دولت از پيش، از دينى معين به وجود آمده است و دين و دولت از اصلى مشترك برخاسته اند و اگر كشورى زندگىِ سياسى و هنرى و علمى دارد، همه اينها را از بركت دين دارد.[3]
اينك به گزارش هايى كوتاه از مورخ آمريكايى، ويل دورانت در باب پيوند دين و دولت در تمدن هاى جهان باستان نظر مى افكنيم:
سومر
مصر
بابِل
آشور
ايران
پارسيان به اين فخر مى كردند كه قوانين ايشان تغيير ناپذير است و وعده يا فرمان شاه به هيچ وجه نبايد نقض شود. تصميمات و احكام شاه در نظر آن مردم همچون وحى و الهامى بود كه از جانب اَهورامزدا به شخص شاه نازل مى شود; به اين ترتيب، قانون مملكت عنوان مشيت الهى را داشت و سرپيچى از آن، سرپيچى از فرمان و خواست الهى به شمار مى رفت.[9]
هندوستان
چين
ژاپن
هر سلطانى القاب بزرگ مى يافت. گاهى او را تِنچى; يعنى «فرزند خدا» و معمولا تِن نو; يعنى «سلطان آسمانى» مى ناميدند و در مواردى نادر، به او ميكادو; يعنى «باب عالى» لقب مى دادند.[12]
يونان
روم
قانون اوليه رومى عبارت بود از حاكميت كاهنان و شعبه اى از دين در حلقه اى از تأييدات قدسى و آيين هاى هيبت آور. قانون عبارت بود از فرمان و داد; هردو، پيوندى بود نه فقط ميان انسان و انسان با بلكه ميان انسان و خدايان. بزهْ برهم زدنِ اين رابطه بود; يعنى برهم زدنِ صلح خدايان. در عالم نظر، هدف قانون و كيفرِ آن بود كه اين پيوند و صلح را نگاه دارد يا بازگرداند. تميز حق از باطل و تعيين روزهاى اجلاس دادگاه ها و انجمن ها با كاهن بود.[15]
2. حكومت دينى در جوامع زردشتى، يهودى، مسيحى و اسلامى
الف: آيين زردشت
چو چندى برآمد بر اين روزگار***خجسته شد آن اختر شهريار
به شاه جهان گفت زردشت پير***كه در دين ما اين نباشد هژير
كه تو باژ بدْهى به سالارِ چين***نه اندر خور آيد به آيين و دين
نباشم بر اين نيز همداستان***كه شاهان ما در گَه باستان
به تركان ندادند كس باژ و ساو***به ايران نُبدْشان همى توش و تاو
بپذرُفت گشتاسب گفتا كه نيز***نفرمايمش دادن باژ چيز[16]
البته اين عمل خشم تورانيان را برانگيخت. آنان از گشتاسب خواستند تا از دين تازه، دست بردارد كه پذيرفته نشد. از اين رو، به ايران لشكركشى كردند و طبق روايات زردشتى، خودِ زردشت در آتشكده اى در بلخ به دست تورانيان كشته شد. سرانجام گشتاسب بر مهاجمان پيروز شد و به ترويج آيين زردشت ادامه داد و فرزندش اسفنديار را براى گسترش اين آيين به هر سو اعزام كرد.
پادشاهان اساطيرىِ ايرانِ باستان بين رهبرى دينى و سياسى جمع مى كردند. ديندارى و خداپرستى اين پادشاهان در شاهنامه نيز آمده و احياناً عنوان «موبَد» كه مخصوص پيشوايان دين زردشت است، در مورد ايشان به كار رفته است. مثلا درباره جمشيد مى خوانيم:
منم گفت با فرّه ايزدى***همم شهريارى و هم موبَدى
بدان را ز بد، دستْ كوته كنم***روان را سوى روشنى ره كنم[17]
و درباره منوچهر:
همه پهلوانانِ روى زمين***بر او يكسره خواندند آفرين
كه فرخ نياى تو اين ديد راه***تو را داد آيينِ تخت و كلاه
تو را باد، جاويد تختِ روان***همان تاج و هم فرّه موبَدان[18]
پادشاهان تاريخى ايران باستان نيز بين رهبرىِ دينى و سياسى جمع مى كردند; مثلا اردشير بابكان، بنيانگذار سلسله ساسانى، يك روحانى زردشتى بود و در فرمان هاى رسمى، خود را «اردشير موبَد» مى خواند. وى مناصب مهم دولتى را به موبَدان سپرد و آيين زردشت را بسيار تقويت كرد. انديشه سياسىِ اردشير بابكان چنين بود:
چو بر دين كند شهريار آفرين***برادر شود پادشاهى و دين
چنان دين و شاهى به يكديگرند***تو گويى كه در زير يك چادرند
نه بى تخت شاهى بود دين به جاى***نه بى دين بود شهريارى به پاى
دو ديباى بر يكدگر بافته***بر آورده پيشِ خِرد تافته
نه از پادشا بى نياز است دين***نه بى دين بود شاه را آفرين
نه آن زين نه اين زان بود بى نياز***دو انباز ديديمشان نيك ساز
دو گيتى همه مرد دينى بَرَد***چو باشد خداوند رأى و خرد
چو دين را بود پادشا پاسبان***تو اين هر دو را جز برادر مخوان[19]
و در «عهد اردشير» كه منشور سياسىِ اردشير بابكان است، مى خوانيم:
آگاه باشيد كه هرگاه در كشورى يك سردارىِ دينىِ نهانى و يك شهريارىِ آشكار با هم نسازند، سرانجام سردار دينى آنچه را كه در دست سردار پادشاهى است، از دست او مى گيرد; زيرا دينْ بنياد است و پادشاهى ستون; و كسى كه بنياد را در دست دارد، بهتر مى تواند بر كسى كه ستون را دارد، چيره شود و همه بنا را به دست گيرد.[20]
انديشه كهنِ پيوند دين و سياست در ايران باستان تا عصر ظهور اسلام ادامه يافت. به سخن بزرگان ايران در حضور خسرو پرويز توجه كنيم:
همه مهتران خواندند آفرين***كه بى تاج و تختت مبادا زمين
بهى زان فزايد كه تو بِه كنى***مِه آن شد به گيتى كه تو مِه كنى
كه هم شاه و هم موبَد و هم ردى***مگر بر زمين سايه ايزدى[21]
چند سال بعد، يكى از موبَدان به نام «رادوى» هنگام انقراض سلسله ساسانى به دست مسلمانان، رابطه دين و سياست را اين گونه بيان كرد:
چنان دان كه شاهى و پيغمبرى***دو گوهر بود در يك انگشترى[22]
سرانجام اين كه پيوند دين و سياست در متون مقدس زردشتى چنين ترسيم شده است:
در آيين بهى، پادشاهى دين است و دينْ پادشاهى... بزرگىِ پادشاهى در بندگىِ دين مزدايى است و بزرگىِ دين مزدايىِ در پادشاهى. برازندگى و بهبود آفريدگان در اين است كه با يكى شدن پادشاهىِ و بهدينى، پادشاهى راستين پديد آيد و پادشاهىِ راستين با دينِ بهى يكى شود.[23]
ادامه دارد ...
پي نوشت ها :
[1]. قرارداد اجتماعى، كتاب چهارم، فصل هشتم.
[2]. تمدن قديم، كتاب پنجم، فصل سوم.
[3]. عقل در تاريخ، تهران، 1356، ص 142ـ143.
[4]. تاريخ تمدن، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1370، ج 1، ص 152.
[5]. همان، ص 240.
[6]. همان، ص 275.
[7]. همان، ص 319.
[8]. همان، ص 408.
[9]. همان، ص 418.
[10]. همان، ص 554. در قوانين مانو (12:100) آمده است كه فرماندهىِ سپاه، اقتدار سلطنتى، منصب قضاوت و فرمانروايى بر همه جهان، تنها شايسته كسى است كه علوم وِدايى را بداند.
[11]. همان، ص 862.
[12]. همان، ص 893ـ898 .
[13]. همان، ج 2، ص 285.
[14]. همان، ج 3، ص 15.
[15]. همان، ص 39.
[16]. شاهنامه، تهران، 1369، ص 295.
[17]. همان، ص 27.
[18]. همان، ص 48.
[19]. همان، ص 380.
[20]. عهد اردشير، فقره 5.
[21]. شاهنامه، ص 525.
[22]. همان، ص 544.
[23]. دينكرد 47.