دين و دولت (1)

دين و دولت در عهد باستان با يكديگر پيوندى طبيعى داشتند و جدايىِ آنها از يكديگر قابل تصور نبود. مشروعيت دولت به دين بستگى داشت و رهبران آن جوامع قديم بين رهبرىِ دينى و دنيوى جمع مى كردند. در مواردى نيز مانند نظام طبقاتىِ هندوستان، جامعه بنى اسرائيل در عصر پادشاهان، مسيحيتِ كاتوليكى اروپا، ارتودكسىِ روسيه و
چهارشنبه، 25 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دين و دولت (1)

دين و دولت (1)
دين و دولت (1)


 

نويسنده:حسين توفيقى




 
مقاله حاضر سه موضوع را به طور فشرده بررسى مى كند:
1. سيرى در رابطه دين و دولت در تمدن هاى جهان باستان
2. حكومت دينى در جوامع زردشتى، يهودى، مسيحى و اسلامى
3. پديد آمدن سكولاريسم در جهانِ مسيحيت و سرايتِ آن به جهان اسلام

1. سيرى در رابطه دين و دولت در تمدن هاى جهان باستان
 

دين و دولت در عهد باستان با يكديگر پيوندى طبيعى داشتند و جدايىِ آنها از يكديگر قابل تصور نبود. مشروعيت دولت به دين بستگى داشت و رهبران آن جوامع قديم بين رهبرىِ دينى و دنيوى جمع مى كردند. در مواردى نيز مانند نظام طبقاتىِ هندوستان، جامعه بنى اسرائيل در عصر پادشاهان، مسيحيتِ كاتوليكى اروپا، ارتودكسىِ روسيه و خلافت عثمانى كه اين دو رهبرى از يكديگر جدا شده بودند، رهبرىِ دينى از رهبرىِ دنيوى بالاتر بود و روحانيون به نصب و عزل فرمانروايان اقدام مى كردند.
پيوند استوار و ديرين دين و دولت هرگز از ديدِ انديشمندان پنهان نمانده است و ايشان در آثار خود همواره به آن، اشاره كرده اند. متفكر فرانسوى ژان ژاك روسو در اين باره نوشت:
مردم در ابتدا غير از خدايان پادشاهى نداشتند و غير از تئوكراسى، حكومتى نمى شناختند.[1]
و مورخ فرانسوى فوستل دوكولانژ نوشت:
در اعصارِ قديم، حكومت و مذهب مستلزم يكديگر بودند; هر قومى خداى خويش را مى پرستيد و هر خدايى بر پرستندگان خود حكومت داشت.[2]
هگل فيلسوف آلمانىِ قرن نوزدهم نيز كه براى عقلانى كردنِ تاريخ مى كوشيد، در اين باره نوشت:
دولت از دين، برخاسته است و تا ابد، هستىِ خود را از دين خواهد گرفت و هر دولت خاص از دين خاص به وجود آمده است...
پس دين و دولتْ اصلى مشترك دارند. دين چيزى نيست كه بيرون از دولت پديد آيد تا شيوه كارِ دولت و آيين رفتار افراد را دربرابر دولت از برون تنظيم كند; بلكه اصلى بنيادى و درونى است كه در داخل دولت يا كشور، خويشتن را هستى و جنبش مى بخشد. راست است كه ديندارى را بايد از راه تربيت به مردم آموخت و پيوسته در ايشان پروراند; همچنان كه دانش و هنر را بايد از راهِ آموزش به آنان ياد داد; ولى رابطه ميان دين و دولت را نبايد چنين تأويل كرد كه دين پس از تأسيس جامعه سياسى به عنوان عنصرى مكمل بر دولت افزوده مى شود; بلكه معنى اين رابطه چنان كه پيشتر گفتيم، آن است كه هر دولت از پيش، از دينى معين به وجود آمده است و دين و دولت از اصلى مشترك برخاسته اند و اگر كشورى زندگىِ سياسى و هنرى و علمى دارد، همه اينها را از بركت دين دارد.[3]
اينك به گزارش هايى كوتاه از مورخ آمريكايى، ويل دورانت در باب پيوند دين و دولت در تمدن هاى جهان باستان نظر مى افكنيم:

سومر
 

هر شهر تا آنجا كه مى توانست خود را براى استقلال خويش، غيور و متعصب نشان مى داد و براى خود، شاه خاصى داشت به نام «پاتسى» يا كاهن-شاه. از همين كلمه آشكار مى شود كه حكومت تا چه حد با دين پيوستگى داشته است.[4]

مصر
 

خودِ فرعون در مصر، خدايى به شمار مى رفت كه پيوسته عنوان فرزندىِ آمون-رع را داشت و نه تنها از راه حق آسمانى، حكم مى راند; بلكه اين فرمانروايى وى متكى بر اين بود كه زاده خدايان است. هر فرعون را چنان تصور مى كردند كه او خدايى است و براى چندگاهى، زمين را جايگاه خود ساخته است... شاه عنوان بزرگترين رئيس دينى را داشت و در اعياد و مراسمِ باشكوهى كه براى تعظيم و تكريم خدايان برپا مى شد، صدارت با وى بود. در نتيجه همين دو ادعا ـ الهى بودن سلطنت و الهى بودن ميلادِ شاه ـ بود كه فرعون هاى مصرى توانستند مدت هاى درازى بدون تكيه داشتن بر نيروهاى نظامىِ عظيم، حكمرانى كنند.[5]

بابِل
 

آنچه قدرت شاه را محدود مى كرد، تنها قانون و طبقه اشراف نبود; بلكه طبقه كاهنان نيز مانعى در برابر قدرت مطلقه شاه به شمار مى رفت; چه، شاه از لحاظ قانونى، عنوان عامل و وكيل خداى شهر را داشت. ماليات به نام خدا گرفته مى شد و چه به صورت مستقيم يا از راه هاى انحرافى به خزانه معابد، ريخته مى شد. شاه هنگامى در چشم مردم عنوان حقيقىِ سلطنت را پيدا مى كرد كه كاهنان لباس قدرت را بر او بپوشانند و «دست بعل را بگيرد» و صورت مردوك را در موكب باشكوهى با خود در خيابان هاى شهر بگرداند. وى در اين جشن ها لباس روحانى مى پوشيد و اين خود نشانه وحدت دين و دولت به شمار مى رفت و شايد علامتِ آن بود كه سلطنتْ ريشه دينى و آسمانى دارد. گرداگردِ تخت سلطنت، آثار و مظاهر فوق الطبيعه مشاهده مى شد. اين خود سبب مى شد كه خروج بر پادشاه بزرگترين كفرها باشد و كسى كه به اين كار، جسارت ورزد، علاوه بر آن كه سرِ خود را بر باد مى دهد، به زيانِ از دست رفتن روح نيز گرفتار شود; حتى حمورابىِ بزرگ نيز قوانين خود را از خدا گرفته بود. از زمان پاتسى ها يا كاهن-شاهان سومرى تا زمان تاجگذارى بختنصّر به دست كاهنان در هر حال، بابل دولتى دينى و پيوسته «در زير فرمان كاهنان» بود.[6]

آشور
 

نيروى ديگرى كه شاه پس از قشون، بر آن، تكيه داشت، نيروى دين و معابد بود; شاه براى اين كه بتواند كمك كاهنان را جلب كند، پيوسته ناچار بود كه پاداش گزافى در مقابل به آنان بدهد. مردم اجماعاً بر اين عقيده بودند كه رئيس رسمىِ مملكت خدايى به نام آشور است; همه فرمان هاى رسمى به نام اين خدا صادر مى شد و هر قانون از مشيت الهى سرچشمه مى گرفت تا براى او (و گاهى براى خداى ديگرى جز او)، غنيمت و شكوهى فراهم شود. شاه مردم را وادار مى كرد كه شخصِ او را به عنوان خدايى وصف كنند و معمولا خود را مجسم شده «شَمَش» يعنى خداى خورشيد مى دانست.[7]

ايران
 

يكى از اركان سياستِ كورش، آن بود كه براى ملل و اقوام مختلفى كه اجزاى امپراتورىِ او را تشكيل مى دادند، به آزادى عقيده دينى و عبادت، معتقد بود; اين خود مى رسانَد كه بر اصل اولِ حكومت كردن بر مردم آگاهى داشت و مى دانست كه دين از دولت نيرومندتر است.[8]
پارسيان به اين فخر مى كردند كه قوانين ايشان تغيير ناپذير است و وعده يا فرمان شاه به هيچ وجه نبايد نقض شود. تصميمات و احكام شاه در نظر آن مردم همچون وحى و الهامى بود كه از جانب اَهورامزدا به شخص شاه نازل مى شود; به اين ترتيب، قانون مملكت عنوان مشيت الهى را داشت و سرپيچى از آن، سرپيچى از فرمان و خواست الهى به شمار مى رفت.[9]

هندوستان
 

مانو نياى اساطيرىِ قبيله (يا مكتب) مانوه برهمنانِ نزديك دهلى بود و او را به هيأت پسرخدا نشان مى دادند; در حالى كه قوانينش را از خودِ برهما مى گيرد.[10]

چين
 

سلطان در رأس جامعه انبوهِ چين قرار داشت و بنا بر حقى الهى، حكومت مى كرد. او بغپور يا فرزند آسمان و نماينده بارى تعالى در روى زمين محسوب مى شد. به بركت قدرت خدايىِ خويش بر فصول، سلطه مىورزيد و مردم را به هماهنگى با نظام آسمانىِ عالم، امر مى كرد. فرمان هاى او قانون به شمار مى رفت و رأى او رأى نهايى بود. دولت را مى گردانيد و رئيس دين به شمار مى رفت.[11]

ژاپن
 

چنانكه از كهنسال ترين تاريخ ژاپن بر مى آيد، در آغاز، تنها خدايان وجود داشتند... از چشم چپ ايزاناگى، آماتِراسو الهه خورشيد زاده شد و از نواده آماتِراسو كه نى نى جى نام داشت، سلسله سلاطين داى نيپون يا ژاپن پديد آمد. از آن روزگاران تا كنون تنها يك دودمان شاهى بر ژاپن فرمانروايى كرده است...
هر سلطانى القاب بزرگ مى يافت. گاهى او را تِنچى; يعنى «فرزند خدا» و معمولا تِن نو; يعنى «سلطان آسمانى» مى ناميدند و در مواردى نادر، به او ميكادو; يعنى «باب عالى» لقب مى دادند.[12]

يونان
 

چنين به نظر مى رسد كه يونانيان باستان قانون را رسمى مقدس مى دانستند كه مورد تأييد خدايان است و سرچشمه آن الهام الهى است. تميس در زبان آنان، هم بر اين رسوم اطلاق مى شد و هم نام الهه اى بود كه (چون ريتاى هندى و تائو يا تين چينى) نظم اخلاقى و هماهنگىِ جهان را مجسم مى ساخت. قانون بخشى از دين بود و قديمترين قوانين مالكيت يونان، در قانون نامه هاى باستانى معابد، با آداب و مقررات دينى، آميخته بود. مقرراتى كه به فرمان رؤساى قبايل يا پادشاهان برقرار شده و در آغاز، اجبارى بود و سپس به هنگامِ خود، جنبه تقدس يافت، شايد از لحاظ قدمت با اين قوانينِ دينى همپايه باشد.[13]

روم
 

پادشاه مانند حكام نهگانه آتن در آن زمان، به طور عمده، نقش كاهن اعظم را داشته است.[14]
قانون اوليه رومى عبارت بود از حاكميت كاهنان و شعبه اى از دين در حلقه اى از تأييدات قدسى و آيين هاى هيبت آور. قانون عبارت بود از فرمان و داد; هردو، پيوندى بود نه فقط ميان انسان و انسان با بلكه ميان انسان و خدايان. بزهْ برهم زدنِ اين رابطه بود; يعنى برهم زدنِ صلح خدايان. در عالم نظر، هدف قانون و كيفرِ آن بود كه اين پيوند و صلح را نگاه دارد يا بازگرداند. تميز حق از باطل و تعيين روزهاى اجلاس دادگاه ها و انجمن ها با كاهن بود.[15]

2. حكومت دينى در جوامع زردشتى، يهودى، مسيحى و اسلامى
 

نه تنها همه حكومت هاى باستانى دينى بودند، بلكه دين هاى عهد باستان نيز جنبه سياسى و اجتماعى داشتند. اينك براى نمونه، چهار دين آشناى خاورميانه يعنى آيين زردشت، يهوديت، مسيحيت و اسلام را بررسى مى كنيم:

الف: آيين زردشت
 

زردشت، پيامبر ايران باستان، پس از برانگيخته شدن، به سراغ پادشاه عصر خود، گشتاسب، رفت و او را به آيين خويش دعوت كرد و گشتاسب بى درنگ، آن را پذيرفت. در شاهنامه آمده است كه ايرانيان در آن روزگار، خراجگزار تورانيان بودند. زردشت به پادشاه دستور داد كه از باج دادن به بيگانگان خوددارى كند و او هم پذيرفت:
چو چندى برآمد بر اين روزگار***خجسته شد آن اختر شهريار
به شاه جهان گفت زردشت پير***كه در دين ما اين نباشد هژير
كه تو باژ بدْهى به سالارِ چين***نه اندر خور آيد به آيين و دين
نباشم بر اين نيز همداستان***كه شاهان ما در گَه باستان
به تركان ندادند كس باژ و ساو***به ايران نُبدْشان همى توش و تاو
بپذرُفت گشتاسب گفتا كه نيز***نفرمايمش دادن باژ چيز[16]
البته اين عمل خشم تورانيان را برانگيخت. آنان از گشتاسب خواستند تا از دين تازه، دست بردارد كه پذيرفته نشد. از اين رو، به ايران لشكركشى كردند و طبق روايات زردشتى، خودِ زردشت در آتشكده اى در بلخ به دست تورانيان كشته شد. سرانجام گشتاسب بر مهاجمان پيروز شد و به ترويج آيين زردشت ادامه داد و فرزندش اسفنديار را براى گسترش اين آيين به هر سو اعزام كرد.
پادشاهان اساطيرىِ ايرانِ باستان بين رهبرى دينى و سياسى جمع مى كردند. ديندارى و خداپرستى اين پادشاهان در شاهنامه نيز آمده و احياناً عنوان «موبَد» كه مخصوص پيشوايان دين زردشت است، در مورد ايشان به كار رفته است. مثلا درباره جمشيد مى خوانيم:
منم گفت با فرّه ايزدى***همم شهريارى و هم موبَدى
بدان را ز بد، دستْ كوته كنم***روان را سوى روشنى ره كنم[17]
و درباره منوچهر:
همه پهلوانانِ روى زمين***بر او يكسره خواندند آفرين
كه فرخ نياى تو اين ديد راه***تو را داد آيينِ تخت و كلاه
تو را باد، جاويد تختِ روان***همان تاج و هم فرّه موبَدان[18]
پادشاهان تاريخى ايران باستان نيز بين رهبرىِ دينى و سياسى جمع مى كردند; مثلا اردشير بابكان، بنيانگذار سلسله ساسانى، يك روحانى زردشتى بود و در فرمان هاى رسمى، خود را «اردشير موبَد» مى خواند. وى مناصب مهم دولتى را به موبَدان سپرد و آيين زردشت را بسيار تقويت كرد. انديشه سياسىِ اردشير بابكان چنين بود:
چو بر دين كند شهريار آفرين***برادر شود پادشاهى و دين
چنان دين و شاهى به يكديگرند***تو گويى كه در زير يك چادرند
نه بى تخت شاهى بود دين به جاى***نه بى دين بود شهريارى به پاى
دو ديباى بر يكدگر بافته***بر آورده پيشِ خِرد تافته
نه از پادشا بى نياز است دين***نه بى دين بود شاه را آفرين
نه آن زين نه اين زان بود بى نياز***دو انباز ديديمشان نيك ساز
دو گيتى همه مرد دينى بَرَد***چو باشد خداوند رأى و خرد
چو دين را بود پادشا پاسبان***تو اين هر دو را جز برادر مخوان[19]
و در «عهد اردشير» كه منشور سياسىِ اردشير بابكان است، مى خوانيم:
آگاه باشيد كه هرگاه در كشورى يك سردارىِ دينىِ نهانى و يك شهريارىِ آشكار با هم نسازند، سرانجام سردار دينى آنچه را كه در دست سردار پادشاهى است، از دست او مى گيرد; زيرا دينْ بنياد است و پادشاهى ستون; و كسى كه بنياد را در دست دارد، بهتر مى تواند بر كسى كه ستون را دارد، چيره شود و همه بنا را به دست گيرد.[20]
انديشه كهنِ پيوند دين و سياست در ايران باستان تا عصر ظهور اسلام ادامه يافت. به سخن بزرگان ايران در حضور خسرو پرويز توجه كنيم:
همه مهتران خواندند آفرين***كه بى تاج و تختت مبادا زمين
بهى زان فزايد كه تو بِه كنى***مِه آن شد به گيتى كه تو مِه كنى
كه هم شاه و هم موبَد و هم ردى***مگر بر زمين سايه ايزدى[21]
چند سال بعد، يكى از موبَدان به نام «رادوى» هنگام انقراض سلسله ساسانى به دست مسلمانان، رابطه دين و سياست را اين گونه بيان كرد:
چنان دان كه شاهى و پيغمبرى***دو گوهر بود در يك انگشترى[22]
سرانجام اين كه پيوند دين و سياست در متون مقدس زردشتى چنين ترسيم شده است:
در آيين بهى، پادشاهى دين است و دينْ پادشاهى... بزرگىِ پادشاهى در بندگىِ دين مزدايى است و بزرگىِ دين مزدايىِ در پادشاهى. برازندگى و بهبود آفريدگان در اين است كه با يكى شدن پادشاهىِ و بهدينى، پادشاهى راستين پديد آيد و پادشاهىِ راستين با دينِ بهى يكى شود.[23]
ادامه دارد ...

پي نوشت ها :
 

[1]. قرارداد اجتماعى، كتاب چهارم، فصل هشتم.
[2]. تمدن قديم، كتاب پنجم، فصل سوم.
[3]. عقل در تاريخ، تهران، 1356، ص 142ـ143.
[4]. تاريخ تمدن، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1370، ج 1، ص 152.
[5]. همان، ص 240.
[6]. همان، ص 275.
[7]. همان، ص 319.
[8]. همان، ص 408.
[9]. همان، ص 418.
[10]. همان، ص 554. در قوانين مانو (12:100) آمده است كه فرماندهىِ سپاه، اقتدار سلطنتى، منصب قضاوت و فرمانروايى بر همه جهان، تنها شايسته كسى است كه علوم وِدايى را بداند.
[11]. همان، ص 862.
[12]. همان، ص 893ـ898 .
[13]. همان، ج 2، ص 285.
[14]. همان، ج 3، ص 15.
[15]. همان، ص 39.
[16]. شاهنامه، تهران، 1369، ص 295.
[17]. همان، ص 27.
[18]. همان، ص 48.
[19]. همان، ص 380.
[20]. عهد اردشير، فقره 5.
[21]. شاهنامه، ص 525.
[22]. همان، ص 544.
[23]. دينكرد 47.



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.