نقد كتاب« در جستجوي صبح» (1)
كتاب «در جستجوي صلح» به خاطرات عبدالرحيم جعفري مدير اسبق انتشارات اميركبير اختصاص دارد.
اين كتاب در دو جلد و در 1224 صفحه توسط انتشارات روزبهان و در شمارگان دو هزار و دويست نسخه در سال 1383 چاپ و منتشر شده است. در مقدمهاي كه به نام جعفري نوشته شده آمده است: «صميمانه ميگويم كه هرگز دعوي نويسندگي يا مورخ بودن نه داشته و نه دارم؛ بلكه صرفاً پارهاي از رويدادهاي زندگي خود را در كمال سادگي و آن طور كه رخ داده به روي كاغذ آوردهام و اگر لغزشهايي در شيوه نگارش وجود دارد به خاطر آن است كه توانايي من در نگارش در همين حد بوده است.» بيترديد طرح ادعاي غريب نگارش اين كتاب براي كساني كه عبدالرحيم جعفري را ميشناسند از ابتدا با سئوالي جدي مواجه ميشود، به ويژه كه در ادامه مقدمه، جعفري با ژان ژاك روسو مقايسه شده است!
عبدالرحيم جعفری در دوازدهم آبان سال 1298 در تهران در غياب پدر که به سفر رفته و ديگر بازنگشته بود متولد میشود. چند سال بعد خانواده منتخبالملک معاون وقت وزارت امور خارجه مدتی عبدالرحيم و مادرش را به دليل تنگدستی تحت حمايت خود میگيرند و نام تقی به وی میدهند و او را به مدرسه میفرستند. ابتدا مدرسه علامه و سپس مدرسه ثريا, اما در کلاس پنجم ابتدايی زمانی که مادرش بیعلاقگی عبدالرحيم را به درس خواندن مشاهده میکند, وی را برای شاگردی به چاپخانه اکبر علمی میسپارد. بعد از سالها کار در چاپخانه، وی به عنوان نامهبر در شرکت زيمنس مشغول شده و درس خواندن را به صورت شبانه پی میگيرد اما مردود شدن در امتحان نهايی ششم دبستان موجب بازگشت وی به چاپخانه علمی و ترک مجدد تحصيل میشود. عبدالرحيم در پنجم ارديبهشت ماه 1319 به خدمت نظام وظيفه میرود.
بعد از پايان خدمت و بازگشت به چاپخانه علمی با دختر برادر مدير چاپخانه (محمدعلی علمی) ازدواج میکند. اما بعد از يک بيماری طولانی مجبور به دستفروشی کتاب میشود. او مدتی نيز به صورت مشارکتی به اداره يک بقالی مبادرت کرده ولی مجدداً به کار دستفروشی کتاب باز میگردد. در شهريور 1324 مجدداً همکاری با اکبر علمی را از سر میگيرد و در سال 1326 به عضويت در باشگاه نيرو و راستی در ميآيد. در سال 1328 برای چندمين بار با علمی به نزاع پرداخته و از وی جدا میشود و در آبانماه اين سال کار مستقل خود را تحت عنوان انتشارات اميرکبير آغاز میکند. تا کودتای آمريكايي 28 مرداد 32 جعفری به سختی روزگار را میگذراند اما بعد از فعال شدن بنگاه آمريکايی فرانکلين و نزديک شدن اميرکبير به آن، زمينه ترقی وی فراهم میگردد. واگذاری انحصاری چاپ کتب درسی دبيرستاني به جعفری و چند انتشاراتی که با فرانکلين همکاری میکردند به يکباره اميرکبير را به يک غول مطبوعاتی مبدل ساخت به ويژه اينکه جعفری از قبل اين موهبت فرانکلين و دربار قادر بود از تهيه و چاپ کتابهای حلالمسائل نيز سود فراوانی را کسب کند. عضويت جعفری در روتاری وی را بيشتر به دربار نزديک ساخت و عملاً چاپ آثار تبليغاتی دربار به وی سپرده شد. در آستانه پيروزی انقلاب اسلامی جعفری به برخی گروهکها از جمله گروهک رجوی نزديک شد تا از اعتراضات کارگران خود که وی را ساواکی میپنداشتند و عليه وی دست به تظاهرات میزدند مصون باشد، چاپ آثار سازمان به اصطلاح مجاهدين خلق حتی تا نزديک يک سال بعد از انقلاب توسط وی صورت میگرفت. در دی ماه سال 58 بدنبال مرگ مشکوک آقای اسماعيل رائين در دفتر انتشارات اميرکبير، پرونده جعفری در دادگاه مطرح و در نهايت از وی برای اداره اميرکبير سلب صلاحيت شد. جعفری بعد از آزادی از زندان فعاليت نشر را از طريق ثروتی که به پسرش منتقل ساخته بود پی گرفت. چاپ کتاب در جستجوی صبح به نام وی نشان از فعال شدن حلقه فرانکلين دارد.
با هم نقد و بررسي كتاب را كه توسط دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران صورت گرفته، ميخوانيم:
كتاب دو جلدي «در جستجوي صبح» كه وعده تدوين و انتشار مجلدات ديگري از آن نيز داده شده است، ظاهراً خاطرات نخستين مدير انتشارات اميركبير به قلم خود اوست، اما اين مجموعه 1225 صفحهاي ضمن پرداختن به دوران طفوليت و جواني عبدالرحيم جعفري عمدتاً به معرفي حسابگرانه برخي نويسندگان، نهادهاي فرهنگي مرتبط با بيگانگان و وضعيت نشر در دوران پهلويها پرداخته و به طور مشخص سه هدف را دنبال كرده است:
1- با پرداختن تفصيلي به آثار نويسندگان- حتي به زندگي شخصي و خصوصيات فيزيكي آنها- سعي شده است به نوعي عملكرد انتشارات اميركبير و مديريت آن در سياهترين دوران خفقان حاكم بر فضاي نشر و آزادي بيان، به طور محسوسي در سايه قرار گيرد.
2- به بهانه معرفي آثار انتشار يافته توسط اين ناشر، بعضاً نويسندگان مرتبط با محافل بيگانه به عنوان چهرههاي فرهنگي خدوم به اين مرزوبوم معرفي شوند.
3- مؤسسات فرهنگياي كه بعد از كودتاي 28 مرداد، آمريكاييها در ايران راهاندازي كردند و مديريت اميركبير ترجيح داده بود تحت پوشش حمايتي آنها واقع شود، كاملاً مثبت جلوهگر شوند و به تبع آن شركتهاي نشر بومي مرتبط با آنان نيز تصويري متفاوت بيابند.
قبل از پرداختن به اهداف مورد اشاره، ابتدا لازم است به اين نكته توجه شود كه بعد از كودتاي 28 مرداد، كاخ سفيد براي استحكام بخشيدن به سلطه خود بر ايران در سه بخش نظامي، اقتصادي و فرهنگي برنامههاي گستردهاي را پي گرفت. در زمينه نظامي، ايران به عنوان پايگاه منطقهاي، انتخاب و زير نظر مستقيم مستشاران نظامي آمريكايي (البته تماماً به پشتوانه منابع نفتي ملت ايران) انباشت اسلحه مورد نياز براي سركوب قيامها در ديگر كشورهاي تحت سلطه، آغاز شد. اقتصاد ايران با ديكته شدن اصول دوازدهگانة به اصطلاح انقلاب سفيد به محمدرضا پهلوي كاملاً متكي به نفت گرديد، زيرا كشاورزي تحت پوشش اصلاحات ارضي به صورت اساسي تخريب و صنعت وابسته و محدود «مونتاژ» جايگزين آن شد. لازم به يادآوري است كه آمريكا و قبل از آن انگليس اقتصاد همه كشورهاي تحت سلطه خود را به سمت اقتصادي مبتني بر صادرات تك محصولي سوق ميدادند تا به سهولت بتوانند آنها را كنترل نمايند. همچنين مقاومت تاريخي ملت ايران در برابر سلطه بيگانگان، ضرورت مقابله همه جانبه با بنيانهاي فرهنگي را- كه يكي از عوامل اصلي اين ايستادگي به حساب ميآمد- در دستور كار نيروهاي پيروز در كودتاي 28 مرداد قرار داد. شايد بتوان گفت كه نهادهاي فرهنگي ايجاد شده در ايران توسط آمريكاييها، بيشتر از قواي نظامي اين كشور در تداوم سلطه بلامنازع ربع قرني آن بر ايران نقش و تأثير داشتند. براي نمونه، مؤسسه آمريكايي فرانكلين در ايران از طريق انتخاب آثاري خاص براي ترجمه، و تشويق نويسندگان داخلي به پرداختن به پژوهشها و تحقيقات مورد نظر آنها، در جهتگيريهاي كلان نشر و فضاي فرهنگي كشور نقش مستقيم و تعيينكنندهاي را ايفا ميكرد. بايد گفت متأسفانه پرداختهاي غيرمعمول و غيرقابل رقابت اين مؤسسه به نويسندگان و مترجمان به شيوههاي مختلف، از منابع مالي ملت ايران تأمين ميشد. از جمله راههاي تأمين هزينههاي اين مؤسسه آمريكايي اعطاي امتياز انحصاري چاپ كتب دبستاني از سوي شاه به «فرانكلين» بود. تدوين و چاپ كتابهاي مورد نياز مدارس سراسر كشور توسط بيگانگان علاوه بر اينكه تحقير ملت بافرهنگ ايران به حساب ميآمد و دست كارشناسان اين كانون را براي تأثيرگذاري فرهنگي بر فرزندان اين مرز و بوم باز ميگذاشت، درآمد غيرقابل تصوري را نيز به جيب آمريكاييها و نيروهاي وابسته به آنان در داخل كشور واريز ميكرد. ارائه تصوير كاملاً مثبتي از مؤسسات فرهنگي آمريكايي فعال شده در ايران بعد از كودتاي 28 مرداد در كتاب «در جستجوي صبح» يكي از اهداف تدوين كتاب و وارونه نماياندن نقش اين مراكز در تخريب فرهنگ ملي است؛ به ويژه اينكه در همين جهت عناصر بومي مرتبط با محافل بيگانه نيز مورد تجليل قرار گرفتهاند و بارها از آنان به نيكي ياد شده است.
نكته قابل توجه ديگر قبل از پرداختن جامعتر به محتواي «در جستجوي صبح»، در مورد نويسندگان و تدوين كنندگان كتاب است. از آنجا كه آقاي عبدالرحيم جعفري- نخستين مدير انتشارات اميركبير- به اذعان كتاب، داراي تحصيلاتي در سطح ابتدايي است و حتي توان نگارش متن بسيار ساده چند سطري را ندارد، لذا ايشان نميتواند تحرير كننده چنين كتابي كه نگارنده - يا نگارندگان - آن از توان بالايي در نگارش برخوردارند به حساب آيد: «از آقاي فاضل خواهش كردم كه چون ميخواهم ثواب نشر اين صحيفه را به مادرم اهدا كنم، او مقدمهاي بنويسد، هم در اهداي كتاب به كساني كه آن را ميخوانند و هم در اهداي ثواب كتاب به روان مادرم. مرحوم فاضل كه اهدا نامه را نوشت و چه زيبا و دلنشين هم نوشت! با دو تذهيب زيبا اول كتاب، هركدام در يك صفحه: هديه ثواب از طرف ناشر: پروردگارا! خداوند مهربان، مادر عزيزم كبري جعفري در اين دنيا رنج فراوان برده تا مرا كه يگانه فرزندش هستم به رشد رسانيده و هنوز پاداش رنجهاي خود را نديده در جواني رخت از اين جهان به جهان ديگر كشيده است.
اي پروردگار بزرگ! از درگاه تو مسئلت ميدارم كه ثواب نشر اين كتاب را به روح نازنينش برساني و روانش را در جوار رحمت خود خشنود و خرسند فرمايي، انك سميع مجيب. تقي جعفري».(ص598)
همچنين نگارش كتابي با اين مختصات كه قرار است مجلدات ديگري به آن افزوده شود نميتواند در چارچوب زندگي فردي چون آقاي عبدالرحيم جعفري كه صرفاً كارهاي اجرايي و امور خدماتي مؤسسات وابسته به بيگانه را آن هم عمدتاً با انگيزه اقتصادي، پي ميگرفته، معني پيدا كند. يك عنصر اجرايي صرف، هرچند به لحاظ توان مديريتي قابليتهايي داشته باشد و بدين جهت نيز به محافل مختلف پيدا و پنهان راه يافته باشد، به هيچوجه شخصاً انگيزه ورود به چنين عرصههاي پيچيده فرهنگي را نخواهد داشت؛ زيرا از يك سو به دليل نداشتن سواد لازم در امور نگارشي متكي به ديگران است و از ديگر سو قدرت تدبير و سياستگذاري براي تطهير مراكز وابسته به بيگانه همچون فرانكلين را ندارد. اين دلايل و برخي قرائن ديگر كه فرصت پرداختن به همه آنها در اين مختصر نيست پژوهشگران را مجاب ميكند كه ميبايست عوامل انگيزشي ديگري در اين تلاش دخيل بوده باشند. بنابراين ميتوان متصور بود بخشهايي از اين كتاب كه به خاطرات دوران طفوليت، كارگري و جريان درگيريهاي نخستين مدير اميركبير با اسماعيل رائين و... اختصاص دارد از نوار خاطرات ايشان استخراج و سپس با مطالب حسابگرانهاي در مورد حوزه نشر در دوران پهلوي دوم ادغام و تدوين شده است.
در مجموع، آنچه در قالب اين كتاب ارائه گشته است چه در بخشهايي كه مستقيماً به خاطرات آقاي عبدالرحيم جعفري به عنوان مدير يك انتشاراتي داخلي ميپردازد و چه در بخشهاي مربوط به فعاليت مؤسسات فرهنگي آمريكايي در ايران، بستر مناسبي را براي تأمل و مطالعه در چگونگي تنظيم روابط نهادهاي انتشاراتي مورد اعتماد دربار در ايران و سازمانهاي هدايت كننده امور فرهنگي در آن ايام فراهم ميآورد؛ به همين دليل پژوهشگران و علاقهمندان به حوزه تاريخ ميتوانند در لابلاي سطور اين اثر، انطباق دو خاستگاه را بر يكديگر به خوبي شاهد باشند. بر اين اساس، از يك سو محمدرضا پهلوي كه عمدتاً بعد از كودتاي 28 مرداد و تشكيل دستگاه سركوبگر هر نوع آزاديهاي اجتماعي و سياسي توسط آمريكا (ساواك) و استفاده از چاقوكشان و چماقداراني چون شعبان جعفري (معروف به شعبون بيمخ) چهرهاي به شدت ضدفرهنگي و منفور يافته بود، در بخش سانسور آثار مكتوب و سركوب شديد صاحبان انديشه و نظر، تمايل داشت تا امور مربوط به كنترل ابتدايي و اوليه آثار اهل قلم را به مؤسسات ظاهراً غيردولتي واگذار كند تا آنان اين مهم را در چارچوب مسائل درون صنفي حل و فصل نمايند. ازسوي ديگر، نهادهاي آمريكايي فعال در حوزه فرهنگ مايل بودند مجريان بومي قدرتمندي را در خدمت گيرند تا آنان به عنوان پوششي ظاهري سياستهاي كلان مدنظر را به اجرا گذارند. پيوند اين دو خاستگاه در عرصه نشر، رشد ناگهاني مجرياني چون مدير انتشارات اميركبير را به دنبال داشت. در واقع آقاي عبدالرحيم جعفري يا همان آقاتقي معروف چاپخانه علمي، در بخش نشر همان نقشي را ايفا ميكرد كه خُرّم شاگرد آسفالتكار بعد از تبديل شدن به بزرگترين پيمانكار در بخش خدمات برعهده داشت و همچنين هژبر يزداني در بخش صنعت. ويژگي مشترك اين گونه معتمدان دربار، بيسوادي و حرفشنوي صرف آنان بود. البته بايد اذعان داشت كه اين قبيل مجريان با وجود نداشتن تحصيلات، از توان مديريتي مناسبي براي اجراي وظايف محوله برخوردار بودند. بنابراين تشكيلات پليس مخفي شاه (ساواك) كه نقش اصلي را در سركوب صاحبان انديشه و فكر داشت در كنار ساير برنامههاي خود طرحي را به طور جدي پي گرفت تا مسئوليت اوليه سانسور را متوجه صنف ناشران نمايد. بدينمنظور، طرح ايجاد چند مؤسسه بزرگ انتشاراتي و انحلال يا به تعطيلي كشانيدن ناشران كوچك در دستور كار قرار گرفت. مسئولان ساواك معتقد بودند كه اگر با چند مؤسسه بزرگ انتشاراتي طرف باشند و كادرهاي دستگاه سانسور خود را در اين چند مؤسسه پخش كنند، اعتبار رژيم پهلوي در زمينه وضعيت بيان انديشه تا حدودي ترميم خواهد شد. به همين دليل نيز مدير وقت مؤسسه انتشاراتي اميركبير متعهد شده بود اولاً افراد توانمندي را در زمينه كنترل محتوايي آثار به خدمت گيرد. ثانياً ناشران كوچك را با تحريك اشتهاي مالي آنها از ميدان به در كند. ثالثاً نويسندگان را راساً از طريق تهديد به چاپ نكردن اثرشان و تطميع از طريق انعقاد قراردادهاي امتيازي وابسته به خود كند و از به اصطلاح هرز پريدن آنان جلوگيري به عمل آورد.
در چارچوب اين سياست طولي نكشيد كه انتشارات اميركبير با خريداري انتشارات قديمي چون ابنسينا، خوارزمي... عملاً به يك غول انتشاراتي مبدل شد. البته تسهيلات لازم بدين منظور از يك سو در زمينه مالي توسط شركت ملي نفت و كتابخانه پهلوي تأمين ميشد و از سوي ديگر فشار ساواك بر ناشران، از مقاومت آنان در برابر ترك حرفه خود ميكاست و نهايتاً در مقابل اميركبير تسليمشان ميساخت. براي نمونه، دستگيري دو نفر از صاحبان نشر- آقايان كاشيچي از انتشارات گوتنبرگ و گوهرخاي از انتشارات سپهر- اگرچه ظاهراً به علل ديگري صورت گرفت ولي در زندان براي آنها آشكار شد كه دستگيري آنها با مقاومتشان در برابر فروش مؤسسات انتشاراتي خود بيارتباط نبوده است.(كتاب «قتل عام قلم و انديشه»، سال 57، ص115)
البته در كتاب «در جستجوي صبح» نيز مواردي از بلعيده شدن برخي انتشاراتيهاي كوچك توسط انتشارات اميركبير آمده است، بدون آنكه كمترين اشارهاي به دليل پرداختهاي كلان به اين ناشران براي از ميدان خارج ساختن آنها بشود: «آقاي رمضاني آنطورها هم اهل چاپ كردن كتابهاي سياسي نبود. كارمندانش ميگفتند كتاب بيست و سه سال و يك كتاب از آقاي عبدالرحمن فرامرزي كه شامل مقالاتي بوده و در يكي از مقالات به دستگاه توهين كرده در انبار آقاي رمضاني بوده، هنگامي كه مأمورين براي بردن آنها مراجعه ميكنند با مامورين درگير ميشود و آقاي رمضاني را بازداشت ميكنند. آقاي رمضاني پس از اين اتفاقات ناگوار تصميم گرفت امتياز كتابهاي ابنسينا را به ناشري بفروشد و راهي آمريكا شود... بالاخره موافقت كرد كه با پرداخت چهارده ميليون ريال... كليه فيلمها و زينكها و امتيازات چاپ كتابهاي ابنسينا را به اميركبير واگذار كند.»(ص935)
خواننده با تأمل در اين فراز درمييابد كه اولاً در آن زمان چه اختناقي بركشور حاكم بوده است؛ زيرا نه آقاي فرامرزي سياسينويس بود و نه آنچنان كه «در جستجوي صبح» بر آن اذعان دارد آقاي رمضاني اهل مبارزه با ديكتاتوري شاه بوده است. با اين وجود برخوردي با مدير ابنسينا ميشود كه وي براي هميشه ترك ديار مينمايد. ثانياً اين فراز كتاب صراحت دارد كه فشار ساواك بر اين ناشر شرايط را براي واگذاري انتشاراتش به اميركبير فراهم ميآورد. ثالثاً رقم پرداختي در آن زمان گوياي اين واقعيت است كه مدير اميركبير از پشتوانه لازم مالي براي اجراي طرح از ميدان خارج كردن ناشران كوچك به خوبي برخوردار بوده است.
همچنين در اين اثر اشارات بسيار محدودي به اعمال سانسور در درون تشكيلات اميركبير ميشود كه تا حدودي گوياي موفقيتآميز بودن طرح ساواك در واگذاري امور مربوط به برخورد با نويسندگان به ناشران منتخب است: «با آقاي ايرج افشار از سال 1331 كه او سردبير مجله سخن بود و با دكتر خانلري همكاري ميكرد آشنا شدم و همكاري و دوستي ما در كار چاپ و نشر كتاب به صورتهاي گوناگون ادامه داشت. در سمينارها و انجمنهايي كه براي كتاب تشكيل ميشد در كنارش بودم... در سال 1344 روزي مرا به چاپخانه بهمن كه مجله راهنماي كتاب به مديريت او در آنجا چاپ ميشد براي مشورت درباره ادامه چاپ كتابي كه زير نظر او در آن چاپخانه چاپ ميشد دعوت كرد. اين كتاب روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه بود كه او تصحيح كرده و نيمهكاره مانده بود، و مطالبي هم به ضد سلطنت داشت. پس از مشورت و حذف بعضي از كلمات قرار شد كه هزينه چاپ كتاب را اميركبير بپردازد.»(صص500-499)
همچنين ماجراي خمير شدن كتاب آقاي دكتر رضا براهني به دستور مدير انتشارات اميركبير از آنجا كه بعدها به رسانهها كشيده شد اينگونه نقل ميشود: «در همان سالها (دكتر براهني) كتابي براي چاپ به اميركبير داد به نام «روزگار دوزخي آقاي اياز» كه در حدود دويست صفحه آن حروفچيني و با تيراژ 2 هزار جلد چاپ ميشد، متصدي حروفچيني چاپخانه چند بار به من تذكر داد كه مطالب اين كتاب «يك جوري است» براي شما گرفتاري ايجاد خواهد كرد، و من هم به آقاي براهني ميگفتم، او هم ميگفت مطالب كتاب تاريخي است. تا اينكه خودم چند صفحهاش را خواندم، مطالب آن پر از صحنههاي خشونتآميز و بيبندوبار بود، دستور دادم از ادامه حروفچيني و چاپ آن خودداري كنند و تمام اوراق چاپ شده را به كارخانه مقواسازي فرستاديم. گذشت، شد زمان انقلاب، شهر شلوغ شده بود، و وقتي دولت بختيار روي كارآمد، شلوغتر و تحريكات فراوانتر. در اين حيص و بيص بود كه مقالهاي از مجلة پيام دانشجو چاپ آمريكا، در روزنامه آيندگان چاپ شد، بسيار متهم كننده و غرضآلود كه ضمن حملاتي به دستگاههاي دولتي و اشخاص مختلف، چند سطري هم مرا به باد انتقاد و حمله گرفته بود كه بله، عبدالرحيم جعفري با دربار رابطه دارد و همكارياش با مؤسسه آمريكايي فرانكلين اظهر من الشمس است و اميركبير غول خصوصي دستگاه اختناق است و از اين قبيل...»(صص5-974)
هرچند عامل كنترل كننده در اين ماجرا مسئول حروفچيني عنوان ميشود، اما براي خواننده روشن است كه اين اثر بعد از حروفچيني، توسط چه بخشي رد صلاحيت! شده است. همچنين با توجه به شناخت خوانندگان از ديگر آثار منتشره ازسوي اين ناشر در آن ايام مانند «باشرفها»، «ديوان حكيم سوزني» و... طرح اين ادعا كه به علت بيبند و بار بودن، اثر آقاي براهني راهي كارخانه مقواسازي شده است غيرقابل باور خواهد بود. در اينجا قبل از آنكه نگاهي به آثار بيشمار مروج بيبند و باري توسط مؤسسه اميركبير بيفكنيم لازم است در مورد قضاوتهاي آقاي دكتر براهني- كه از سوي نخستين مدير اميركبير به عنوان «حملاتي بسيار متهم كننده و غرض آلود» ياد شده- تأمل بيشتري مبذول داريم.
در مورد ارتباط با دربار بدون آنكه نيازي به مرور اسناد و مدارك و نيز نامههاي بر جاي مانده از آن دوران باشد - كه دلالت مسلم بر وجود رابطه دارند- و حتي بدون توجه به نقشي كه براي اميركبير در نظر گرفته شده بود (كه عليالقاعده بدون هماهنگي با محمدرضا پهلوي به هيچ وجه ممكن نبود) مطالب طرح شده در كتاب به حد كفايت در اين زمينه گوياست و ميزان پيوند مدير وقت اميركبير را با بالاترين كانونهاي تصميمساز در آن ايام مشخص ميسازد. در چند فراز از كتاب «در جستجوي صبح» به رقابتهاي اقتصادي دروني حلقه وابسته به دربار اشاره ميشود و در چارچوب مواردي از آنها آقاي عبدالرحيم جعفري با شاهپور غلامرضا در مقابل يكديگر قرار ميگيرند. برخلاف انتظار تدوين كنندگان كتاب، قطعاً مطالعه اين فرازها اين ذهنيت را در خواننده ايجاد نميكند كه تنها ناشري كه توسط ساواك مسلح به سلاح كمري شده بود به دليل مخالفت با سلطنت و اعوان و انصارش موضعي قاطع در برابر زيادهطلبي برادر شاه اتخاذ كرده است، بلكه خواننده به اين استنباط نائل ميآيد كه وي ميبايست با كانونهايي به مراتب قدرتمندتر از شاهپور غلامرضا مرتبط بوده باشد: «همانطور نشسته بودم و دنبال حل معما ميگشتم. يادم افتاد شاهپور غلامرضا در «شركت تمدن بزرگ» كه اكبر آقا علمي و چند ناشر مخصوصاً «برادران» و چند روزنامهنويس و چاپخانهدار در آن شريك بودند سهامدار بود و در حقيقت يكي از شركاي عمده شركت بود... به اعتبار شريك بودن شاهپور غلامرضا سعي ميكردند وزير آموزش و پرورش را در فشار بگذارند كه چاپ و نشر كتابهاي درسي به آنها واگذار شود و سرانجام هم وزارت آموزش چاپ و نشر چند كتاب مربوط به كلاسهاي سالمندان را به آنها واگذار كرد تا شاهپور راضي شود.»(ص715) از نگاه خواننده اين واقعيت پنهان نميماند كه قدرت حمايت كننده از مديريت وقت اميركبير از جايگاه بسيار بالاتري برخوردار بوده كه چاپ پرسود كتابهاي درسي همچنان در انحصار وي باقي ميماند و شاهپور غلامرضا از انجام اين كار بسيار پرمنفعت محروم ميشود و شكست ميخورد. نمونه ديگري از درگيري با شاهپور غلامرضا اينگونه روايت شده است: «والاحضرت ادامه داد كه ... خواستم خواهش كنم اين كتاب را به آنها برگردانيد... همه چيز را فكر ميكردم جز اينكه والاحضرت را خريده باشند... گفتم والاحضرت اين جريان كوچكتر از آن است كه وقت گرانبهاي حضرتعالي را تلف كند، اجازه بفرمائيد بنده با آقاي اميرفيض (رئيس دفتر) صحبت كنم». و در ادامه مسائل پس پردة اين احضار اينگونه بيان ميشود: «قرار ميگذارند كه يك ميليون تومان روي پول من بگذارند، پانصد هزار تومان به امير فيض بدهند و يك ميليون تومان به آقاي والاحضرت شاهپور غلامرضا. و احضار من به همين خاطر بوده است... نشستم به مشورت كردن با دوستان، كه چه كنم؟ همه معتقد بودند كه به آن قيافه وارفته و شل و ول حرف زدن والاحضرت نگاه نكنم، اگر موافق ميلش عمل نكنم بلايي سرم خواهد آورد... تصميم گرفتم جا خالي نكنم، هر طور كه ميخواهد بشود.» (صص719- 717)
جالب اينكه حتي سالها بعد از سقوط اين خانواده، هرگز القاب تشريفاتي در مورد غلامرضا پهلوي از قلم نميافتد و اعتياد شديد و آشكار شده اين شاهزاده!؟ براي همگان با ايما و اشاره و با عبارات بسيار تلطيف شده همچون «وارفته و شل» بيان ميشود كه اين خود به تنهايي نشان از عنايت ويژه و مستمر به سلطنت و حواشي آن دارد. هرچند وجود روايتهاي نادر اينچنيني در مورد برخي چهرههاي غيركليدي دربار در اين كتاب، ناخواسته ولع سيري ناپذير خانواده پهلوي را كه از هيچ امكان مادي نامشروعي نميگذشتند به خوبي به نمايش ميگذارد. زيرا اين جماعت علاوه بر مشاركت در قراردادهاي كلان واردات كالا به كشور، قاچاق اشياي عتيقه، دخالت در تجارت بينالمللي مواد مخدر و... حتي براي دريافت سهمي از فعاليتهاي انتشاراتي پرسود، خود را درگير مسائل پست و نازل ميكردند. ظاهراً فعاليتهاي غولهاي تبليغاتي چون مؤسسه اميركبير اين آرامش خاطر را به آنان داده بود كه در پناه اين تبليغات قادرند به هر كاري دست يازند. اما برخلاف واقع در اين كتاب سعي شده ارتباط با دربار و ارائه خدمات به آن بسيار ناچيز جلوهگر شود: «در سال 1335 مؤسسه انتشارات فرانكلين كتابي با عنوان مردان خودساخته فراهم كرده بود... يكي از مردان خودساخته در آن كتاب رضاشاه بود كه به هر حال هر وابستگي هم داشت استعداد و خودساختگي هم داشت، اين را ديگر كسي منكر نميتواند باشد. زندگي او به قلم محمدرضا شاه بود... صنعتيزاده بعدها تعريف ميكرد كه مقاله شرح حال رضاشاه را كه به قلم محمدرضا شاه نوشته بودند به تأييد شاه رسانديم و او هم خوانده و امضاء كرده و ايرادي نگرفته بود. در اين شرح حال رضاشاه مردي فاقد سواد معرفي شده بود، وقتي كتاب منتشر ميشود و ملكه مادر كتاب را ميخواند به شاه اعتراض ميكند كه تو چطور خودت پدرت را بيسواد معرفي كردهاي؟» (صص4و653)
بانقل اين فراز سعي شده اينگونه وانمود شود كه حتي اگر كتابي نيز در تبليغ پهلويها به چاپ رسانده در نهايت مورد اعتراض واقع شده است. همچنين اثري انتخاب شده كه در آن افراد ارزندهاي چون ميرزاتقيخان اميركبير نيز مورد تقدير قرار ميگيرند. در حاليكه اين مؤسسه آثار متعددي از اين دست به چاپ رسانده است كه از آن جملهاند: «رضاشاه كبير»،«شيروخورشيد(مصاحبه با شاهنشاه)»، «فلسفه نظام حكومت شاهنشاهي»، «اصول دوازدهگانه انقلاب سفيد»، «ايران جديد در قرن بيستم»(به زبان انگليسي مملو از تمجيد و تملق از محمدرضا پهلوي و رژيم سلطنتي)، «پنجاه و پنج»، «نه كتاب پهلوي»(مجموعه شعر در مدح خاندان پهلوي) و «آريامهر شاهنشاه ايران» كه در آن از فدائيان اسلام به عنوان آدمكش و از دكتر مصدق و فاطمي به عنوان خائنان به ملت ياد ميشود، «مبشر تجديد تاريخ» كه مورد تشويق محمدرضا پهلوي قرار گرفت و به مناسبت جشنهاي 2500 ساله منتشر شد، «مأموريت براي وطنم» و آثار متعدد ديگر، نمونههايي از اين ارتباط به حساب ميآيد. نوع عملكرد آقاي عبدالرحيم جعفري در زمينه خدمات رساني به دربار حتي در آستانه شكلگيري خيزش سراسري ملت ايران و در اوج سركوبها و دستگيريهاي گسترده، خود به حد كفايت گوياست: «وزارت دربار شاهنشاهي- از آنجا كه نسخههاي كتاب مأموريت براي وطنم تأليف بندگان اعليحضرت همايون شاهنشاه آريامهر ناياب شده است بر طبق ماده اول قرارداد منعقده كه فتوكپي آن به پيوست تقديم ميشود خواهشمند است در صورت موافقت اجازه فرمائيد به چاپ تازه اثر در بيست هزار نسخه مبادرت گردد- با تقديم احترامات عبدالرحيم جعفري- مدير عامل شركت كتابهاي جيبي، 20/7/2537 (20/7/55)» (نگرشي بر پرونده عبدالرحيم جعفري، از انتشارات معاونت فرهنگي سازمان تبليغات اسلامي، سال 67 ص18)
بنابراين ارتباط مدير وقت اميركبير با دربار و اجراي طرح محدود كردن انتشاراتيها توسط وي، در آن زمان بر همگان آشكار بوده است و اشارات اين كتاب به مواردي از تلقي عمومي در اين زمينه، بدون اينكه مردم در دوران اختناق از مسائل پنهان و غيرآشكار اطلاعي داشته باشند، مؤيد اين واقعيت است. روايت اعتصاب كارمندان بخش ويرايش اميركبير قبل از پيروزي انقلاب كه عليالقاعده بيش از ساير كارمندان به ارتباطات مدير وقت انتشارات با ساواك واقف بودند ميتواند برخي حقايق را در اين زمينه روشن سازد: «شما از تمام مزاياي كارمندي و بيمه و بازنشستگي برخورداريد، هيچ كدامتان دو سال سابقه كار در اين مؤسسه نداريد. حالا من شدهام استعمارگر و كارفرماي ظالم؟... مؤسسه من كه دولتي نيست... در دستگاه اميركبير اين حرفها تازگي داشت. جو انقلاب و القائات گروههاي چپ بيهوده اين افراد را گمراه كرده بود، همه به هم تأسي ميكردند و انواع ناراحتيها را براي من به وجود ميآوردند؛... تصميم گرفتم موقتاً آن بخش را به دفتر مركزي انتقال دهم. دستور دادم يك آگهي دستي به در آنجا بزنند كه اين دفتر تعطيل است و كارمندان به دفتر مركزي اميركبير بيايند. اين گروه كه همه كارها را از شب قبل براي يك اعتصاب دسته جمعي با عوامل خارج از اميركبير برنامهريزي كرده بودند وقتي صبح فردا خود را مقابل در بسته و اطلاعيه اميركبير كه به دفتر مركزي اميركبير مراجعه كنيد ميبينند دست به چاپ تراكتهايي ميزنند كه اين استعمارگر طاغوتي فلان فلان شده... نابود بايد گردد، جعفري ساواكي اعدام بايد گردد. جعفري درباري اعدام بايد گردد.»(صص3-961) محدود كردن دايرة انتساب اعتراضات عمومي به ارتباط مدير اسبق اميركبير با دربارصرفاً به نيروهاي چپ كمي ناشيانه به نظر ميرسد زيرا حتي جريانات سياسي غيرچپ نيز به اعتراف همين كتاب موضع مشابهي داشتند: «روزنامه زيراكسي جنبش هم عليه من آواز بلند كرده بود. چرا؟ معلوم نبود. به توسط آقاي ابراهيم يونسي كه با علياصغر حاج سيدجوادي مدير جنبش دوست بود گله كردم كه حاج سيدجوادي كه از مؤلفين اميركبير بوده و مرا ميشناسد، او ديگر چرا؟»(ص1028)
منبع:www.dowran.ir
ادامه دارد...
اين كتاب در دو جلد و در 1224 صفحه توسط انتشارات روزبهان و در شمارگان دو هزار و دويست نسخه در سال 1383 چاپ و منتشر شده است. در مقدمهاي كه به نام جعفري نوشته شده آمده است: «صميمانه ميگويم كه هرگز دعوي نويسندگي يا مورخ بودن نه داشته و نه دارم؛ بلكه صرفاً پارهاي از رويدادهاي زندگي خود را در كمال سادگي و آن طور كه رخ داده به روي كاغذ آوردهام و اگر لغزشهايي در شيوه نگارش وجود دارد به خاطر آن است كه توانايي من در نگارش در همين حد بوده است.» بيترديد طرح ادعاي غريب نگارش اين كتاب براي كساني كه عبدالرحيم جعفري را ميشناسند از ابتدا با سئوالي جدي مواجه ميشود، به ويژه كه در ادامه مقدمه، جعفري با ژان ژاك روسو مقايسه شده است!
عبدالرحيم جعفری در دوازدهم آبان سال 1298 در تهران در غياب پدر که به سفر رفته و ديگر بازنگشته بود متولد میشود. چند سال بعد خانواده منتخبالملک معاون وقت وزارت امور خارجه مدتی عبدالرحيم و مادرش را به دليل تنگدستی تحت حمايت خود میگيرند و نام تقی به وی میدهند و او را به مدرسه میفرستند. ابتدا مدرسه علامه و سپس مدرسه ثريا, اما در کلاس پنجم ابتدايی زمانی که مادرش بیعلاقگی عبدالرحيم را به درس خواندن مشاهده میکند, وی را برای شاگردی به چاپخانه اکبر علمی میسپارد. بعد از سالها کار در چاپخانه، وی به عنوان نامهبر در شرکت زيمنس مشغول شده و درس خواندن را به صورت شبانه پی میگيرد اما مردود شدن در امتحان نهايی ششم دبستان موجب بازگشت وی به چاپخانه علمی و ترک مجدد تحصيل میشود. عبدالرحيم در پنجم ارديبهشت ماه 1319 به خدمت نظام وظيفه میرود.
بعد از پايان خدمت و بازگشت به چاپخانه علمی با دختر برادر مدير چاپخانه (محمدعلی علمی) ازدواج میکند. اما بعد از يک بيماری طولانی مجبور به دستفروشی کتاب میشود. او مدتی نيز به صورت مشارکتی به اداره يک بقالی مبادرت کرده ولی مجدداً به کار دستفروشی کتاب باز میگردد. در شهريور 1324 مجدداً همکاری با اکبر علمی را از سر میگيرد و در سال 1326 به عضويت در باشگاه نيرو و راستی در ميآيد. در سال 1328 برای چندمين بار با علمی به نزاع پرداخته و از وی جدا میشود و در آبانماه اين سال کار مستقل خود را تحت عنوان انتشارات اميرکبير آغاز میکند. تا کودتای آمريكايي 28 مرداد 32 جعفری به سختی روزگار را میگذراند اما بعد از فعال شدن بنگاه آمريکايی فرانکلين و نزديک شدن اميرکبير به آن، زمينه ترقی وی فراهم میگردد. واگذاری انحصاری چاپ کتب درسی دبيرستاني به جعفری و چند انتشاراتی که با فرانکلين همکاری میکردند به يکباره اميرکبير را به يک غول مطبوعاتی مبدل ساخت به ويژه اينکه جعفری از قبل اين موهبت فرانکلين و دربار قادر بود از تهيه و چاپ کتابهای حلالمسائل نيز سود فراوانی را کسب کند. عضويت جعفری در روتاری وی را بيشتر به دربار نزديک ساخت و عملاً چاپ آثار تبليغاتی دربار به وی سپرده شد. در آستانه پيروزی انقلاب اسلامی جعفری به برخی گروهکها از جمله گروهک رجوی نزديک شد تا از اعتراضات کارگران خود که وی را ساواکی میپنداشتند و عليه وی دست به تظاهرات میزدند مصون باشد، چاپ آثار سازمان به اصطلاح مجاهدين خلق حتی تا نزديک يک سال بعد از انقلاب توسط وی صورت میگرفت. در دی ماه سال 58 بدنبال مرگ مشکوک آقای اسماعيل رائين در دفتر انتشارات اميرکبير، پرونده جعفری در دادگاه مطرح و در نهايت از وی برای اداره اميرکبير سلب صلاحيت شد. جعفری بعد از آزادی از زندان فعاليت نشر را از طريق ثروتی که به پسرش منتقل ساخته بود پی گرفت. چاپ کتاب در جستجوی صبح به نام وی نشان از فعال شدن حلقه فرانکلين دارد.
با هم نقد و بررسي كتاب را كه توسط دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران صورت گرفته، ميخوانيم:
كتاب دو جلدي «در جستجوي صبح» كه وعده تدوين و انتشار مجلدات ديگري از آن نيز داده شده است، ظاهراً خاطرات نخستين مدير انتشارات اميركبير به قلم خود اوست، اما اين مجموعه 1225 صفحهاي ضمن پرداختن به دوران طفوليت و جواني عبدالرحيم جعفري عمدتاً به معرفي حسابگرانه برخي نويسندگان، نهادهاي فرهنگي مرتبط با بيگانگان و وضعيت نشر در دوران پهلويها پرداخته و به طور مشخص سه هدف را دنبال كرده است:
1- با پرداختن تفصيلي به آثار نويسندگان- حتي به زندگي شخصي و خصوصيات فيزيكي آنها- سعي شده است به نوعي عملكرد انتشارات اميركبير و مديريت آن در سياهترين دوران خفقان حاكم بر فضاي نشر و آزادي بيان، به طور محسوسي در سايه قرار گيرد.
2- به بهانه معرفي آثار انتشار يافته توسط اين ناشر، بعضاً نويسندگان مرتبط با محافل بيگانه به عنوان چهرههاي فرهنگي خدوم به اين مرزوبوم معرفي شوند.
3- مؤسسات فرهنگياي كه بعد از كودتاي 28 مرداد، آمريكاييها در ايران راهاندازي كردند و مديريت اميركبير ترجيح داده بود تحت پوشش حمايتي آنها واقع شود، كاملاً مثبت جلوهگر شوند و به تبع آن شركتهاي نشر بومي مرتبط با آنان نيز تصويري متفاوت بيابند.
قبل از پرداختن به اهداف مورد اشاره، ابتدا لازم است به اين نكته توجه شود كه بعد از كودتاي 28 مرداد، كاخ سفيد براي استحكام بخشيدن به سلطه خود بر ايران در سه بخش نظامي، اقتصادي و فرهنگي برنامههاي گستردهاي را پي گرفت. در زمينه نظامي، ايران به عنوان پايگاه منطقهاي، انتخاب و زير نظر مستقيم مستشاران نظامي آمريكايي (البته تماماً به پشتوانه منابع نفتي ملت ايران) انباشت اسلحه مورد نياز براي سركوب قيامها در ديگر كشورهاي تحت سلطه، آغاز شد. اقتصاد ايران با ديكته شدن اصول دوازدهگانة به اصطلاح انقلاب سفيد به محمدرضا پهلوي كاملاً متكي به نفت گرديد، زيرا كشاورزي تحت پوشش اصلاحات ارضي به صورت اساسي تخريب و صنعت وابسته و محدود «مونتاژ» جايگزين آن شد. لازم به يادآوري است كه آمريكا و قبل از آن انگليس اقتصاد همه كشورهاي تحت سلطه خود را به سمت اقتصادي مبتني بر صادرات تك محصولي سوق ميدادند تا به سهولت بتوانند آنها را كنترل نمايند. همچنين مقاومت تاريخي ملت ايران در برابر سلطه بيگانگان، ضرورت مقابله همه جانبه با بنيانهاي فرهنگي را- كه يكي از عوامل اصلي اين ايستادگي به حساب ميآمد- در دستور كار نيروهاي پيروز در كودتاي 28 مرداد قرار داد. شايد بتوان گفت كه نهادهاي فرهنگي ايجاد شده در ايران توسط آمريكاييها، بيشتر از قواي نظامي اين كشور در تداوم سلطه بلامنازع ربع قرني آن بر ايران نقش و تأثير داشتند. براي نمونه، مؤسسه آمريكايي فرانكلين در ايران از طريق انتخاب آثاري خاص براي ترجمه، و تشويق نويسندگان داخلي به پرداختن به پژوهشها و تحقيقات مورد نظر آنها، در جهتگيريهاي كلان نشر و فضاي فرهنگي كشور نقش مستقيم و تعيينكنندهاي را ايفا ميكرد. بايد گفت متأسفانه پرداختهاي غيرمعمول و غيرقابل رقابت اين مؤسسه به نويسندگان و مترجمان به شيوههاي مختلف، از منابع مالي ملت ايران تأمين ميشد. از جمله راههاي تأمين هزينههاي اين مؤسسه آمريكايي اعطاي امتياز انحصاري چاپ كتب دبستاني از سوي شاه به «فرانكلين» بود. تدوين و چاپ كتابهاي مورد نياز مدارس سراسر كشور توسط بيگانگان علاوه بر اينكه تحقير ملت بافرهنگ ايران به حساب ميآمد و دست كارشناسان اين كانون را براي تأثيرگذاري فرهنگي بر فرزندان اين مرز و بوم باز ميگذاشت، درآمد غيرقابل تصوري را نيز به جيب آمريكاييها و نيروهاي وابسته به آنان در داخل كشور واريز ميكرد. ارائه تصوير كاملاً مثبتي از مؤسسات فرهنگي آمريكايي فعال شده در ايران بعد از كودتاي 28 مرداد در كتاب «در جستجوي صبح» يكي از اهداف تدوين كتاب و وارونه نماياندن نقش اين مراكز در تخريب فرهنگ ملي است؛ به ويژه اينكه در همين جهت عناصر بومي مرتبط با محافل بيگانه نيز مورد تجليل قرار گرفتهاند و بارها از آنان به نيكي ياد شده است.
نكته قابل توجه ديگر قبل از پرداختن جامعتر به محتواي «در جستجوي صبح»، در مورد نويسندگان و تدوين كنندگان كتاب است. از آنجا كه آقاي عبدالرحيم جعفري- نخستين مدير انتشارات اميركبير- به اذعان كتاب، داراي تحصيلاتي در سطح ابتدايي است و حتي توان نگارش متن بسيار ساده چند سطري را ندارد، لذا ايشان نميتواند تحرير كننده چنين كتابي كه نگارنده - يا نگارندگان - آن از توان بالايي در نگارش برخوردارند به حساب آيد: «از آقاي فاضل خواهش كردم كه چون ميخواهم ثواب نشر اين صحيفه را به مادرم اهدا كنم، او مقدمهاي بنويسد، هم در اهداي كتاب به كساني كه آن را ميخوانند و هم در اهداي ثواب كتاب به روان مادرم. مرحوم فاضل كه اهدا نامه را نوشت و چه زيبا و دلنشين هم نوشت! با دو تذهيب زيبا اول كتاب، هركدام در يك صفحه: هديه ثواب از طرف ناشر: پروردگارا! خداوند مهربان، مادر عزيزم كبري جعفري در اين دنيا رنج فراوان برده تا مرا كه يگانه فرزندش هستم به رشد رسانيده و هنوز پاداش رنجهاي خود را نديده در جواني رخت از اين جهان به جهان ديگر كشيده است.
اي پروردگار بزرگ! از درگاه تو مسئلت ميدارم كه ثواب نشر اين كتاب را به روح نازنينش برساني و روانش را در جوار رحمت خود خشنود و خرسند فرمايي، انك سميع مجيب. تقي جعفري».(ص598)
همچنين نگارش كتابي با اين مختصات كه قرار است مجلدات ديگري به آن افزوده شود نميتواند در چارچوب زندگي فردي چون آقاي عبدالرحيم جعفري كه صرفاً كارهاي اجرايي و امور خدماتي مؤسسات وابسته به بيگانه را آن هم عمدتاً با انگيزه اقتصادي، پي ميگرفته، معني پيدا كند. يك عنصر اجرايي صرف، هرچند به لحاظ توان مديريتي قابليتهايي داشته باشد و بدين جهت نيز به محافل مختلف پيدا و پنهان راه يافته باشد، به هيچوجه شخصاً انگيزه ورود به چنين عرصههاي پيچيده فرهنگي را نخواهد داشت؛ زيرا از يك سو به دليل نداشتن سواد لازم در امور نگارشي متكي به ديگران است و از ديگر سو قدرت تدبير و سياستگذاري براي تطهير مراكز وابسته به بيگانه همچون فرانكلين را ندارد. اين دلايل و برخي قرائن ديگر كه فرصت پرداختن به همه آنها در اين مختصر نيست پژوهشگران را مجاب ميكند كه ميبايست عوامل انگيزشي ديگري در اين تلاش دخيل بوده باشند. بنابراين ميتوان متصور بود بخشهايي از اين كتاب كه به خاطرات دوران طفوليت، كارگري و جريان درگيريهاي نخستين مدير اميركبير با اسماعيل رائين و... اختصاص دارد از نوار خاطرات ايشان استخراج و سپس با مطالب حسابگرانهاي در مورد حوزه نشر در دوران پهلوي دوم ادغام و تدوين شده است.
در مجموع، آنچه در قالب اين كتاب ارائه گشته است چه در بخشهايي كه مستقيماً به خاطرات آقاي عبدالرحيم جعفري به عنوان مدير يك انتشاراتي داخلي ميپردازد و چه در بخشهاي مربوط به فعاليت مؤسسات فرهنگي آمريكايي در ايران، بستر مناسبي را براي تأمل و مطالعه در چگونگي تنظيم روابط نهادهاي انتشاراتي مورد اعتماد دربار در ايران و سازمانهاي هدايت كننده امور فرهنگي در آن ايام فراهم ميآورد؛ به همين دليل پژوهشگران و علاقهمندان به حوزه تاريخ ميتوانند در لابلاي سطور اين اثر، انطباق دو خاستگاه را بر يكديگر به خوبي شاهد باشند. بر اين اساس، از يك سو محمدرضا پهلوي كه عمدتاً بعد از كودتاي 28 مرداد و تشكيل دستگاه سركوبگر هر نوع آزاديهاي اجتماعي و سياسي توسط آمريكا (ساواك) و استفاده از چاقوكشان و چماقداراني چون شعبان جعفري (معروف به شعبون بيمخ) چهرهاي به شدت ضدفرهنگي و منفور يافته بود، در بخش سانسور آثار مكتوب و سركوب شديد صاحبان انديشه و نظر، تمايل داشت تا امور مربوط به كنترل ابتدايي و اوليه آثار اهل قلم را به مؤسسات ظاهراً غيردولتي واگذار كند تا آنان اين مهم را در چارچوب مسائل درون صنفي حل و فصل نمايند. ازسوي ديگر، نهادهاي آمريكايي فعال در حوزه فرهنگ مايل بودند مجريان بومي قدرتمندي را در خدمت گيرند تا آنان به عنوان پوششي ظاهري سياستهاي كلان مدنظر را به اجرا گذارند. پيوند اين دو خاستگاه در عرصه نشر، رشد ناگهاني مجرياني چون مدير انتشارات اميركبير را به دنبال داشت. در واقع آقاي عبدالرحيم جعفري يا همان آقاتقي معروف چاپخانه علمي، در بخش نشر همان نقشي را ايفا ميكرد كه خُرّم شاگرد آسفالتكار بعد از تبديل شدن به بزرگترين پيمانكار در بخش خدمات برعهده داشت و همچنين هژبر يزداني در بخش صنعت. ويژگي مشترك اين گونه معتمدان دربار، بيسوادي و حرفشنوي صرف آنان بود. البته بايد اذعان داشت كه اين قبيل مجريان با وجود نداشتن تحصيلات، از توان مديريتي مناسبي براي اجراي وظايف محوله برخوردار بودند. بنابراين تشكيلات پليس مخفي شاه (ساواك) كه نقش اصلي را در سركوب صاحبان انديشه و فكر داشت در كنار ساير برنامههاي خود طرحي را به طور جدي پي گرفت تا مسئوليت اوليه سانسور را متوجه صنف ناشران نمايد. بدينمنظور، طرح ايجاد چند مؤسسه بزرگ انتشاراتي و انحلال يا به تعطيلي كشانيدن ناشران كوچك در دستور كار قرار گرفت. مسئولان ساواك معتقد بودند كه اگر با چند مؤسسه بزرگ انتشاراتي طرف باشند و كادرهاي دستگاه سانسور خود را در اين چند مؤسسه پخش كنند، اعتبار رژيم پهلوي در زمينه وضعيت بيان انديشه تا حدودي ترميم خواهد شد. به همين دليل نيز مدير وقت مؤسسه انتشاراتي اميركبير متعهد شده بود اولاً افراد توانمندي را در زمينه كنترل محتوايي آثار به خدمت گيرد. ثانياً ناشران كوچك را با تحريك اشتهاي مالي آنها از ميدان به در كند. ثالثاً نويسندگان را راساً از طريق تهديد به چاپ نكردن اثرشان و تطميع از طريق انعقاد قراردادهاي امتيازي وابسته به خود كند و از به اصطلاح هرز پريدن آنان جلوگيري به عمل آورد.
در چارچوب اين سياست طولي نكشيد كه انتشارات اميركبير با خريداري انتشارات قديمي چون ابنسينا، خوارزمي... عملاً به يك غول انتشاراتي مبدل شد. البته تسهيلات لازم بدين منظور از يك سو در زمينه مالي توسط شركت ملي نفت و كتابخانه پهلوي تأمين ميشد و از سوي ديگر فشار ساواك بر ناشران، از مقاومت آنان در برابر ترك حرفه خود ميكاست و نهايتاً در مقابل اميركبير تسليمشان ميساخت. براي نمونه، دستگيري دو نفر از صاحبان نشر- آقايان كاشيچي از انتشارات گوتنبرگ و گوهرخاي از انتشارات سپهر- اگرچه ظاهراً به علل ديگري صورت گرفت ولي در زندان براي آنها آشكار شد كه دستگيري آنها با مقاومتشان در برابر فروش مؤسسات انتشاراتي خود بيارتباط نبوده است.(كتاب «قتل عام قلم و انديشه»، سال 57، ص115)
البته در كتاب «در جستجوي صبح» نيز مواردي از بلعيده شدن برخي انتشاراتيهاي كوچك توسط انتشارات اميركبير آمده است، بدون آنكه كمترين اشارهاي به دليل پرداختهاي كلان به اين ناشران براي از ميدان خارج ساختن آنها بشود: «آقاي رمضاني آنطورها هم اهل چاپ كردن كتابهاي سياسي نبود. كارمندانش ميگفتند كتاب بيست و سه سال و يك كتاب از آقاي عبدالرحمن فرامرزي كه شامل مقالاتي بوده و در يكي از مقالات به دستگاه توهين كرده در انبار آقاي رمضاني بوده، هنگامي كه مأمورين براي بردن آنها مراجعه ميكنند با مامورين درگير ميشود و آقاي رمضاني را بازداشت ميكنند. آقاي رمضاني پس از اين اتفاقات ناگوار تصميم گرفت امتياز كتابهاي ابنسينا را به ناشري بفروشد و راهي آمريكا شود... بالاخره موافقت كرد كه با پرداخت چهارده ميليون ريال... كليه فيلمها و زينكها و امتيازات چاپ كتابهاي ابنسينا را به اميركبير واگذار كند.»(ص935)
خواننده با تأمل در اين فراز درمييابد كه اولاً در آن زمان چه اختناقي بركشور حاكم بوده است؛ زيرا نه آقاي فرامرزي سياسينويس بود و نه آنچنان كه «در جستجوي صبح» بر آن اذعان دارد آقاي رمضاني اهل مبارزه با ديكتاتوري شاه بوده است. با اين وجود برخوردي با مدير ابنسينا ميشود كه وي براي هميشه ترك ديار مينمايد. ثانياً اين فراز كتاب صراحت دارد كه فشار ساواك بر اين ناشر شرايط را براي واگذاري انتشاراتش به اميركبير فراهم ميآورد. ثالثاً رقم پرداختي در آن زمان گوياي اين واقعيت است كه مدير اميركبير از پشتوانه لازم مالي براي اجراي طرح از ميدان خارج كردن ناشران كوچك به خوبي برخوردار بوده است.
همچنين در اين اثر اشارات بسيار محدودي به اعمال سانسور در درون تشكيلات اميركبير ميشود كه تا حدودي گوياي موفقيتآميز بودن طرح ساواك در واگذاري امور مربوط به برخورد با نويسندگان به ناشران منتخب است: «با آقاي ايرج افشار از سال 1331 كه او سردبير مجله سخن بود و با دكتر خانلري همكاري ميكرد آشنا شدم و همكاري و دوستي ما در كار چاپ و نشر كتاب به صورتهاي گوناگون ادامه داشت. در سمينارها و انجمنهايي كه براي كتاب تشكيل ميشد در كنارش بودم... در سال 1344 روزي مرا به چاپخانه بهمن كه مجله راهنماي كتاب به مديريت او در آنجا چاپ ميشد براي مشورت درباره ادامه چاپ كتابي كه زير نظر او در آن چاپخانه چاپ ميشد دعوت كرد. اين كتاب روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه بود كه او تصحيح كرده و نيمهكاره مانده بود، و مطالبي هم به ضد سلطنت داشت. پس از مشورت و حذف بعضي از كلمات قرار شد كه هزينه چاپ كتاب را اميركبير بپردازد.»(صص500-499)
همچنين ماجراي خمير شدن كتاب آقاي دكتر رضا براهني به دستور مدير انتشارات اميركبير از آنجا كه بعدها به رسانهها كشيده شد اينگونه نقل ميشود: «در همان سالها (دكتر براهني) كتابي براي چاپ به اميركبير داد به نام «روزگار دوزخي آقاي اياز» كه در حدود دويست صفحه آن حروفچيني و با تيراژ 2 هزار جلد چاپ ميشد، متصدي حروفچيني چاپخانه چند بار به من تذكر داد كه مطالب اين كتاب «يك جوري است» براي شما گرفتاري ايجاد خواهد كرد، و من هم به آقاي براهني ميگفتم، او هم ميگفت مطالب كتاب تاريخي است. تا اينكه خودم چند صفحهاش را خواندم، مطالب آن پر از صحنههاي خشونتآميز و بيبندوبار بود، دستور دادم از ادامه حروفچيني و چاپ آن خودداري كنند و تمام اوراق چاپ شده را به كارخانه مقواسازي فرستاديم. گذشت، شد زمان انقلاب، شهر شلوغ شده بود، و وقتي دولت بختيار روي كارآمد، شلوغتر و تحريكات فراوانتر. در اين حيص و بيص بود كه مقالهاي از مجلة پيام دانشجو چاپ آمريكا، در روزنامه آيندگان چاپ شد، بسيار متهم كننده و غرضآلود كه ضمن حملاتي به دستگاههاي دولتي و اشخاص مختلف، چند سطري هم مرا به باد انتقاد و حمله گرفته بود كه بله، عبدالرحيم جعفري با دربار رابطه دارد و همكارياش با مؤسسه آمريكايي فرانكلين اظهر من الشمس است و اميركبير غول خصوصي دستگاه اختناق است و از اين قبيل...»(صص5-974)
هرچند عامل كنترل كننده در اين ماجرا مسئول حروفچيني عنوان ميشود، اما براي خواننده روشن است كه اين اثر بعد از حروفچيني، توسط چه بخشي رد صلاحيت! شده است. همچنين با توجه به شناخت خوانندگان از ديگر آثار منتشره ازسوي اين ناشر در آن ايام مانند «باشرفها»، «ديوان حكيم سوزني» و... طرح اين ادعا كه به علت بيبند و بار بودن، اثر آقاي براهني راهي كارخانه مقواسازي شده است غيرقابل باور خواهد بود. در اينجا قبل از آنكه نگاهي به آثار بيشمار مروج بيبند و باري توسط مؤسسه اميركبير بيفكنيم لازم است در مورد قضاوتهاي آقاي دكتر براهني- كه از سوي نخستين مدير اميركبير به عنوان «حملاتي بسيار متهم كننده و غرض آلود» ياد شده- تأمل بيشتري مبذول داريم.
در مورد ارتباط با دربار بدون آنكه نيازي به مرور اسناد و مدارك و نيز نامههاي بر جاي مانده از آن دوران باشد - كه دلالت مسلم بر وجود رابطه دارند- و حتي بدون توجه به نقشي كه براي اميركبير در نظر گرفته شده بود (كه عليالقاعده بدون هماهنگي با محمدرضا پهلوي به هيچ وجه ممكن نبود) مطالب طرح شده در كتاب به حد كفايت در اين زمينه گوياست و ميزان پيوند مدير وقت اميركبير را با بالاترين كانونهاي تصميمساز در آن ايام مشخص ميسازد. در چند فراز از كتاب «در جستجوي صبح» به رقابتهاي اقتصادي دروني حلقه وابسته به دربار اشاره ميشود و در چارچوب مواردي از آنها آقاي عبدالرحيم جعفري با شاهپور غلامرضا در مقابل يكديگر قرار ميگيرند. برخلاف انتظار تدوين كنندگان كتاب، قطعاً مطالعه اين فرازها اين ذهنيت را در خواننده ايجاد نميكند كه تنها ناشري كه توسط ساواك مسلح به سلاح كمري شده بود به دليل مخالفت با سلطنت و اعوان و انصارش موضعي قاطع در برابر زيادهطلبي برادر شاه اتخاذ كرده است، بلكه خواننده به اين استنباط نائل ميآيد كه وي ميبايست با كانونهايي به مراتب قدرتمندتر از شاهپور غلامرضا مرتبط بوده باشد: «همانطور نشسته بودم و دنبال حل معما ميگشتم. يادم افتاد شاهپور غلامرضا در «شركت تمدن بزرگ» كه اكبر آقا علمي و چند ناشر مخصوصاً «برادران» و چند روزنامهنويس و چاپخانهدار در آن شريك بودند سهامدار بود و در حقيقت يكي از شركاي عمده شركت بود... به اعتبار شريك بودن شاهپور غلامرضا سعي ميكردند وزير آموزش و پرورش را در فشار بگذارند كه چاپ و نشر كتابهاي درسي به آنها واگذار شود و سرانجام هم وزارت آموزش چاپ و نشر چند كتاب مربوط به كلاسهاي سالمندان را به آنها واگذار كرد تا شاهپور راضي شود.»(ص715) از نگاه خواننده اين واقعيت پنهان نميماند كه قدرت حمايت كننده از مديريت وقت اميركبير از جايگاه بسيار بالاتري برخوردار بوده كه چاپ پرسود كتابهاي درسي همچنان در انحصار وي باقي ميماند و شاهپور غلامرضا از انجام اين كار بسيار پرمنفعت محروم ميشود و شكست ميخورد. نمونه ديگري از درگيري با شاهپور غلامرضا اينگونه روايت شده است: «والاحضرت ادامه داد كه ... خواستم خواهش كنم اين كتاب را به آنها برگردانيد... همه چيز را فكر ميكردم جز اينكه والاحضرت را خريده باشند... گفتم والاحضرت اين جريان كوچكتر از آن است كه وقت گرانبهاي حضرتعالي را تلف كند، اجازه بفرمائيد بنده با آقاي اميرفيض (رئيس دفتر) صحبت كنم». و در ادامه مسائل پس پردة اين احضار اينگونه بيان ميشود: «قرار ميگذارند كه يك ميليون تومان روي پول من بگذارند، پانصد هزار تومان به امير فيض بدهند و يك ميليون تومان به آقاي والاحضرت شاهپور غلامرضا. و احضار من به همين خاطر بوده است... نشستم به مشورت كردن با دوستان، كه چه كنم؟ همه معتقد بودند كه به آن قيافه وارفته و شل و ول حرف زدن والاحضرت نگاه نكنم، اگر موافق ميلش عمل نكنم بلايي سرم خواهد آورد... تصميم گرفتم جا خالي نكنم، هر طور كه ميخواهد بشود.» (صص719- 717)
جالب اينكه حتي سالها بعد از سقوط اين خانواده، هرگز القاب تشريفاتي در مورد غلامرضا پهلوي از قلم نميافتد و اعتياد شديد و آشكار شده اين شاهزاده!؟ براي همگان با ايما و اشاره و با عبارات بسيار تلطيف شده همچون «وارفته و شل» بيان ميشود كه اين خود به تنهايي نشان از عنايت ويژه و مستمر به سلطنت و حواشي آن دارد. هرچند وجود روايتهاي نادر اينچنيني در مورد برخي چهرههاي غيركليدي دربار در اين كتاب، ناخواسته ولع سيري ناپذير خانواده پهلوي را كه از هيچ امكان مادي نامشروعي نميگذشتند به خوبي به نمايش ميگذارد. زيرا اين جماعت علاوه بر مشاركت در قراردادهاي كلان واردات كالا به كشور، قاچاق اشياي عتيقه، دخالت در تجارت بينالمللي مواد مخدر و... حتي براي دريافت سهمي از فعاليتهاي انتشاراتي پرسود، خود را درگير مسائل پست و نازل ميكردند. ظاهراً فعاليتهاي غولهاي تبليغاتي چون مؤسسه اميركبير اين آرامش خاطر را به آنان داده بود كه در پناه اين تبليغات قادرند به هر كاري دست يازند. اما برخلاف واقع در اين كتاب سعي شده ارتباط با دربار و ارائه خدمات به آن بسيار ناچيز جلوهگر شود: «در سال 1335 مؤسسه انتشارات فرانكلين كتابي با عنوان مردان خودساخته فراهم كرده بود... يكي از مردان خودساخته در آن كتاب رضاشاه بود كه به هر حال هر وابستگي هم داشت استعداد و خودساختگي هم داشت، اين را ديگر كسي منكر نميتواند باشد. زندگي او به قلم محمدرضا شاه بود... صنعتيزاده بعدها تعريف ميكرد كه مقاله شرح حال رضاشاه را كه به قلم محمدرضا شاه نوشته بودند به تأييد شاه رسانديم و او هم خوانده و امضاء كرده و ايرادي نگرفته بود. در اين شرح حال رضاشاه مردي فاقد سواد معرفي شده بود، وقتي كتاب منتشر ميشود و ملكه مادر كتاب را ميخواند به شاه اعتراض ميكند كه تو چطور خودت پدرت را بيسواد معرفي كردهاي؟» (صص4و653)
بانقل اين فراز سعي شده اينگونه وانمود شود كه حتي اگر كتابي نيز در تبليغ پهلويها به چاپ رسانده در نهايت مورد اعتراض واقع شده است. همچنين اثري انتخاب شده كه در آن افراد ارزندهاي چون ميرزاتقيخان اميركبير نيز مورد تقدير قرار ميگيرند. در حاليكه اين مؤسسه آثار متعددي از اين دست به چاپ رسانده است كه از آن جملهاند: «رضاشاه كبير»،«شيروخورشيد(مصاحبه با شاهنشاه)»، «فلسفه نظام حكومت شاهنشاهي»، «اصول دوازدهگانه انقلاب سفيد»، «ايران جديد در قرن بيستم»(به زبان انگليسي مملو از تمجيد و تملق از محمدرضا پهلوي و رژيم سلطنتي)، «پنجاه و پنج»، «نه كتاب پهلوي»(مجموعه شعر در مدح خاندان پهلوي) و «آريامهر شاهنشاه ايران» كه در آن از فدائيان اسلام به عنوان آدمكش و از دكتر مصدق و فاطمي به عنوان خائنان به ملت ياد ميشود، «مبشر تجديد تاريخ» كه مورد تشويق محمدرضا پهلوي قرار گرفت و به مناسبت جشنهاي 2500 ساله منتشر شد، «مأموريت براي وطنم» و آثار متعدد ديگر، نمونههايي از اين ارتباط به حساب ميآيد. نوع عملكرد آقاي عبدالرحيم جعفري در زمينه خدمات رساني به دربار حتي در آستانه شكلگيري خيزش سراسري ملت ايران و در اوج سركوبها و دستگيريهاي گسترده، خود به حد كفايت گوياست: «وزارت دربار شاهنشاهي- از آنجا كه نسخههاي كتاب مأموريت براي وطنم تأليف بندگان اعليحضرت همايون شاهنشاه آريامهر ناياب شده است بر طبق ماده اول قرارداد منعقده كه فتوكپي آن به پيوست تقديم ميشود خواهشمند است در صورت موافقت اجازه فرمائيد به چاپ تازه اثر در بيست هزار نسخه مبادرت گردد- با تقديم احترامات عبدالرحيم جعفري- مدير عامل شركت كتابهاي جيبي، 20/7/2537 (20/7/55)» (نگرشي بر پرونده عبدالرحيم جعفري، از انتشارات معاونت فرهنگي سازمان تبليغات اسلامي، سال 67 ص18)
بنابراين ارتباط مدير وقت اميركبير با دربار و اجراي طرح محدود كردن انتشاراتيها توسط وي، در آن زمان بر همگان آشكار بوده است و اشارات اين كتاب به مواردي از تلقي عمومي در اين زمينه، بدون اينكه مردم در دوران اختناق از مسائل پنهان و غيرآشكار اطلاعي داشته باشند، مؤيد اين واقعيت است. روايت اعتصاب كارمندان بخش ويرايش اميركبير قبل از پيروزي انقلاب كه عليالقاعده بيش از ساير كارمندان به ارتباطات مدير وقت انتشارات با ساواك واقف بودند ميتواند برخي حقايق را در اين زمينه روشن سازد: «شما از تمام مزاياي كارمندي و بيمه و بازنشستگي برخورداريد، هيچ كدامتان دو سال سابقه كار در اين مؤسسه نداريد. حالا من شدهام استعمارگر و كارفرماي ظالم؟... مؤسسه من كه دولتي نيست... در دستگاه اميركبير اين حرفها تازگي داشت. جو انقلاب و القائات گروههاي چپ بيهوده اين افراد را گمراه كرده بود، همه به هم تأسي ميكردند و انواع ناراحتيها را براي من به وجود ميآوردند؛... تصميم گرفتم موقتاً آن بخش را به دفتر مركزي انتقال دهم. دستور دادم يك آگهي دستي به در آنجا بزنند كه اين دفتر تعطيل است و كارمندان به دفتر مركزي اميركبير بيايند. اين گروه كه همه كارها را از شب قبل براي يك اعتصاب دسته جمعي با عوامل خارج از اميركبير برنامهريزي كرده بودند وقتي صبح فردا خود را مقابل در بسته و اطلاعيه اميركبير كه به دفتر مركزي اميركبير مراجعه كنيد ميبينند دست به چاپ تراكتهايي ميزنند كه اين استعمارگر طاغوتي فلان فلان شده... نابود بايد گردد، جعفري ساواكي اعدام بايد گردد. جعفري درباري اعدام بايد گردد.»(صص3-961) محدود كردن دايرة انتساب اعتراضات عمومي به ارتباط مدير اسبق اميركبير با دربارصرفاً به نيروهاي چپ كمي ناشيانه به نظر ميرسد زيرا حتي جريانات سياسي غيرچپ نيز به اعتراف همين كتاب موضع مشابهي داشتند: «روزنامه زيراكسي جنبش هم عليه من آواز بلند كرده بود. چرا؟ معلوم نبود. به توسط آقاي ابراهيم يونسي كه با علياصغر حاج سيدجوادي مدير جنبش دوست بود گله كردم كه حاج سيدجوادي كه از مؤلفين اميركبير بوده و مرا ميشناسد، او ديگر چرا؟»(ص1028)
منبع:www.dowran.ir
ادامه دارد...