صبا چون باغ را پيرايه نو کرد

صبا چون باغ را پيرايه نو کرد شاعر : امير خسرو دهلوي دل بلبل به روي گل گرو کرد صبا چون باغ را پيرايه نو کرد به شسته گرد غم باران نوروز درين موسم که از دل‌هاي پر سوز گرفتار هواي خويش مانده دل شاه از جدائي ريش مانده برآوردي به درد از سينه وائي اگر بشنيدي از مرغي نوائي چو ابراز ديده بارانش چکيدي به هر سوي که ابري سر کشيدي نگوم حال يک شب تا به يک سال تمام ار باز رانم شرح اين حال که فردوس ارم نبود چنان خوش به فردوس حرم باغيت دلکش درو...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
صبا چون باغ را پيرايه نو کرد
صبا چون باغ را پيرايه نو کرد
صبا چون باغ را پيرايه نو کرد

شاعر : امير خسرو دهلوي

دل بلبل به روي گل گرو کردصبا چون باغ را پيرايه نو کرد
به شسته گرد غم باران نوروزدرين موسم که از دل‌هاي پر سوز
گرفتار هواي خويش ماندهدل شاه از جدائي ريش مانده
برآوردي به درد از سينه وائياگر بشنيدي از مرغي نوائي
چو ابراز ديده بارانش چکيديبه هر سوي که ابري سر کشيدي
نگوم حال يک شب تا به يک سالتمام ار باز رانم شرح اين حال
که فردوس ارم نبود چنان خوشبه فردوس حرم باغيت دلکش
درو نوشيده از کوثر زلاليبه کشور، هر کجا، نادر نهالي
نموده هر يکي ديگر نمونهز گلهاي خراسان گونه گونه
لباس پرنيان داده زمين رادميده برگ نازک ياسمين را
چو دو هم شيره‌ي نزديک مانندبر آب نسترن نسرين شکرخند
شده سر گشته با دو بوستان همز گلهاي تر هندوستان هم
پديد از خاک پاک هند کرد آنگل کوزه که دور چرخ گردان
نموده صدق ورق ديباچه‌ي خويشگل صد برگ را خوبي ز حد بيش
ز هر برگش سرشک شير جستهبسان دفتر شيرازه بسته
ولي در هند زادند از زمينهااگر چه پارسي نامند اينها
چرا زونيست در گفتارشان ياد؟گر اين گل در ديار پارسي زاد،
کز ايشان بود برد مشک خطا وامبسي گلهاي ديگر هندوي نام
که از نام عرب شد شهر گرديقرنفل هم ز هند ستانست ور دي
و گر نه هر گلي باغ بهشت استگل ما را به هندي نام زشت است
که بودي پارسي يا تازيش نامگر اين گل خواستي در روم يا شام
دهد بو دور مانده از نهاليکدامي گل چنين باشد که سالي
به هر يک موي شان صد ملک چين استبتان هند را نسبت همين است
چو گلهاي خراسان رنگ بي بويچه ياد آري سپيد و سرخ را روي
از ايشان نيز نايد لابه و لوسو گر پرسي خبر از روم و از روس
کز ايشان رم خورد کانون دوزخسپيد و سرو همچون کنده‌ي يخ
مغل را چشم و بيني خود نه بينيخطاي تنگ چشم و پست بيني
ختن را خود نمک چندان نباشدلب تا تار خود خندان نباشد
ولي چستي و چالاکي ندانندبه مصر و روم هم سيمين خدانند
به سبزي مي‌زند چون سرو آزاداگر چه بيشتر هندوستان زاد
به لطف از لاله و نسرين نکوترولي بسيار با شد سبزه‌ي تر
که صد چون سرو آزادش غلام استبسي زيبا کنيز سبز فام است
که در خوبي چو طاوس بهشت‌اندنه چون طاوس بي دنبال زشت اند
سياه وسبز گندم گون همين استسه گونه رنگ هندوستان زمين است
که اين فتنه ز آدم يافت بنيادبه گندم گونست ميل آدمي زاد
ز صد قرص سپيدي بي نمک بهيکي گندم به کام اندر نمک ده
که اندر ديده هم مردم سياه استسيه را خود بريده جايگاه است
سپيده عارضي رنگي است بي سودز بهر ديده با يد سرمه را سود
که زيب اختران ز او رنگ سبز استازين هر دو نکوتر رنگ سبز است
که رنگ سبز پوشان بهشت استبه رنگ سبز رحمت‌ها سرشت است
گلي بي سبزه در بستان نه زيباستدل اندر سبزه‌ها بي گل شکيباست
که از نام خضر خان دارد آثاربه رنگ سبز زين بهتر چه مقدار
خضر در باغ و سبزه چشمه جويستخدايا تا گياها سبز رويست
به هم چو خضر و آب زندگانيخضر خان با دو ديولدي راني
به آب زندگي پرورده بختشخضر خاني که نورسته درختش
جگر باران ز نرگسهاي خونيگلش بي آب از تاب دروني
بگردان چمن مي‌گشت يک روزدر آن خرم بهار خاطر افروز
دل مرغان باغ افگار مي‌کردچو مرغان نالهاي زار مي‌کرد
همه گلها گريبان چاک مي‌زدز آهي کز دل غمناک مي‌زد
به بوي خوش چو خلق نيک بختانگل کر نه شگفته بر درختان
به سينه تازه شد ديرينه داغشچو در رفت آن نسيم اندر دماغش
گياهي بودمي، چون تو، به گلشنبه زاري گفت کاي گل کاشکي من
گل آنجا محرم است و نارون نيکه تو آنجا گذر داري و من ني
من مسکين به بوئي قانع از دوراز آن گل کاوست در صد پرده‌ي مستور
خزي که در گريبان گاه در جيبچه بختست اين که تو از بخشش غيب
که آخر کرنه هم بشنوم گفتجوابش را دهان کر نه بشگفت
بجويم زو هر آن حاجت که جوئيبدو گويم هر آن رازي که گويي
که هر باري که آنجا بار يابيپس آنگه گفت شه با صد خرابي
به صد خون دل آلوده، سلاميبگوئي از من ناديده کامي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط