دل به عشقش رخ به خون تر مي‌کند

دل به عشقش رخ به خون تر مي‌کند شاعر : انوري جان ز جورش خاک بر سر مي‌کند دل به عشقش رخ به خون تر مي‌کند مي‌خورد چون نوش و باور مي‌کند مي‌خورد خون دل و دل عشوهاش آنهم از پيشم فرا تر مي‌کند گرچه پيش از وعده سوگندان خورد گفت نيکو مي‌کند گر مي‌کند گفتمش بس مي‌کند چشمت جفا مي‌دهد شش ضرب و ششدر مي‌کند عقل را چشم خوشش در نرد عشق زلفش اکنون دست هم در مي‌کند زانکه تا دست سياهش برنهند هر زمانم عيب ديگر مي‌کند زر ندارم لاجرم بي‌موجبي الحق...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دل به عشقش رخ به خون تر مي‌کند
دل به عشقش رخ به خون تر مي‌کند
دل به عشقش رخ به خون تر مي‌کند

شاعر : انوري

جان ز جورش خاک بر سر مي‌کنددل به عشقش رخ به خون تر مي‌کند
مي‌خورد چون نوش و باور مي‌کندمي‌خورد خون دل و دل عشوهاش
آنهم از پيشم فرا تر مي‌کندگرچه پيش از وعده سوگندان خورد
گفت نيکو مي‌کند گر مي‌کندگفتمش بس مي‌کند چشمت جفا
مي‌دهد شش ضرب و ششدر مي‌کندعقل را چشم خوشش در نرد عشق
زلفش اکنون دست هم در مي‌کندزانکه تا دست سياهش برنهند
هر زمانم عيب ديگر مي‌کندزر ندارم لاجرم بي‌موجبي
الحق اين نقدم توانگر مي‌کندگفت زر گفتم که جان، گفتا که خه
لاجرم کار تو چون زر مي‌کندگفتم آخر جان به از زر گفت نه
گرچه با خاکت برابر مي‌کندچون کني خاکش همي بوس انوري


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.