دل به عشقش رخ به خون تر ميکند دل به عشقش رخ به خون تر ميکندشاعر : انوري جان ز جورش خاک بر سر ميکنددل به عشقش رخ به خون تر ميکندميخورد چون نوش و باور ميکندميخورد خون دل و دل عشوهاشآنهم از پيشم فرا تر ميکندگرچه پيش از وعده سوگندان خوردگفت نيکو ميکند گر ميکندگفتمش بس ميکند چشمت جفاميدهد شش ضرب و ششدر ميکندعقل را چشم خوشش در نرد عشقزلفش اکنون دست هم در ميکندزانکه تا دست سياهش برنهندهر زمانم عيب ديگر ميکندزر ندارم لاجرم بيموجبيالحق اين نقدم توانگر ميکندگفت زر گفتم که جان، گفتا که خهلاجرم کار تو چون زر ميکندگفتم آخر جان به از زر گفت نهگرچه با خاکت برابر ميکندچون کني خاکش همي بوس انوري