اي هماي همتت سر بر سپهر افراخته
اي هماي همتت سر بر سپهر افراخته
شاعر : انوري
کس چو سيمرغت نظيري در جهان نشناخته اي هماي همتت سر بر سپهر افراخته باز هنگام هنر گردن چو باز افراخته دور بين چون کرکس و خصم افکني همچون عقاب جز به ياد مجلست نا داده و ننواخته طوطيان نظم کلام و بلبلان زير نوا از پگهخيزي که هست از چشم صبح انداخته بخت بيدارت خروسان سحرگهخيز را نيزهاي پر ز دست و تيغهاي آخته تا به تاج هدهد و طاوس در کين عدوت چون در امعاء شترمرغ از اسف بگداخته قهر شاهين انتقامت اخگر دل در برش از تجملها به کف کردست جفتي فاخته نيک پي آن بندهات اي بندگانت نيک پي با چنين فر و بها دلها ز غم پرداخته طوق قمري بر قفا خون تذرو اندر دو چشم مانده اندر ششدر حبس قفس ناباخته نرد زيب از کبک و تيهو برده پس بياختيار سوي آب و دانه بيني دايم اندر تاخته هريکي را همچو لقلق مار بايد صعوه کرم وين غلامک وجه بنجشکي ندارد ساخته چون حواصل هيچ سيري ميندانند از علف چون دو زاغند اين دو شهرآشوب کشور تاخته مکرمت کن پارهاي ارزن فرستش کز شره