معنويت(1)

بسيارى از نوشته هاى معاصر از معنويت سخن مى گويند، اما از آنجا كه اين واژه در زمينه هاى بسيار متفاوتى به كار مى رود، آن را به آسانى نمى توان تعريف كرد. بعضى به معنويت يا «امور معنوى» با ترديد مى نگرند ، چون آن را با اصطلاحات دوگانه، در برابر «ماده» يا «مادى» ، «فيزيكى» يا «اين جهانى» مى فهمند. خيلى ها باور معنوى را به
يکشنبه، 29 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
معنويت(1)

معنويت(1)
معنويت(1)


 

نويسنده:اورسولا كينگ ؛ على رضا شجاعى




 

مقدمه[1]
 

بسيارى از نوشته هاى معاصر از معنويت سخن مى گويند، اما از آنجا كه اين واژه در زمينه هاى بسيار متفاوتى به كار مى رود، آن را به آسانى نمى توان تعريف كرد. بعضى به معنويت يا «امور معنوى» با ترديد مى نگرند ، چون آن را با اصطلاحات دوگانه، در برابر «ماده» يا «مادى» ، «فيزيكى» يا «اين جهانى» مى فهمند. خيلى ها باور معنوى را به باور دينى ترجيح مى دهند، چون نهادينگى كمتر و گستردگى بيشترى دارد. عده اى هم امر معنوى يا معنويت را قلب دين يا بالاترين آرمان آن مى دانند، كه به ويژه در تجربه دينى و عرفانى با آن مواجه مى شوند.
موضوع معنويت، دل مشغولى هميشگى انسان است. جستوجوى معنوى در طول تاريخ ، تعابير فرهنگى بى شمارى يافته است، اما شيوه اى كه به مدد آن، اين گرايش امروزه از راه تفكر انتقادى و مقايسه اى در بافت جهانى و ميان فرهنگى مورد پژوهش قرار مى گيرد، تحول خاص قرن بيستم است. با اين همه ، مايه شگفتى است كه بسيارى از فرهنگ هاى واژگان و دانش نامه هاى معاصر، با اين كه به معنويت گرايى[2] ، انجمن هاى معنويت گرا، تجربه معنوى ، يا روش هاى معنوى اشاره مى كنند، متضمن يك مدخل در باب معنويت به معناى واقعى كلمه نيستند - كه نشان اين است كه اين معنويت هنوز يك قلمرو موضوعى نوپديدى است.
گرايش هايى كه امروزه در معنويت رايج است، بر موضوع و يافتِ خودْ تأكيد دارد، و نيز بر فهم متعين ترى از روان شناسى انسان پيوند مى خورد. بسيارى از دين ها، براى اصطلاح Spirituality، كه از سنت مسيحى ريشه مى گيرد، واژه معينى ندارند. اين اصطلاح در الاهيات وكردار دينىِ مسيحى ، تاريخى طولانى دارد. اماامروزه، مفهومِ معنويت در همه سنت هاى دينى گوناگون به كارمى رود. اين مفهوم، علاوه بردرونوبيرونِ دين هاى خاص، در بسيارى از بافت هاى دينى و غيردينى (سكولار[4] و تعالى نشان دهد. در جامعه سكولار معاصر، همه به دنبال يافتِ دوباره معنويت به منزله يك بُعد گمشده يا دست كم پنهان در يك جهان عمدتاً مادى هستند. اين فرايند از راه بررسى آثارسنتى بى شمار درباره معنويت، كه امروزه در سراسر سنت هاى دينى مختلف به طور گسترده وجود دارد، آسان تر شده، ارتقا مى يابد.
براى نگاه به معنويت در يك بافت ميان فرهنگى گسترده تر، مهم است كه دقيق تر بفهميم كه معنويت چيست، كدام آرمان ها و آموزه ها با عمل به آن ارتباط دارد ، و بهترين شكل مطالعه و بررسى اينها چيست؟ در بخش هاى بعدى به بررسى هر يك از اين جنبه ها مى پردازيم.

معنويت چيست؟
 

از نظرگاه تاريخى و تطبيقى فقط مى توان از كثرت معنويت سخن گفت. معنويت هاى گوناگون و مكتب هاى معنويتِ بسيارى را مى توان يافت كه تعابير فرهنگى خاصى را از آرمان هاى دينى خاص ِ سنت هاى دينى گوناگون نشان مى دهند. شيوه اى كه به آرمان هاى دينى بيانى ملموس مى دهد ، از يك فرهنگ و دين تا فرهنگ و دين ديگر بسيار متفاوت است. وحدت معنويت، نه فقط به منزله يك آرمان متعالى، بلكه به منزله آنچه اشخاص خاص و همه اجتماعات با آن زندگى مى كنند و آن را تعليم مى دهند، جزئى از تاريخ روح آدمى و فراسوى تاريخ خوانده شدنِ اين روح است. تاريخ معنويت پُر است از طنين اشتياق به آن حقيقت پاينده، هميشه مان و جاودانه; اشتياق به كل بودگى، آرامش، لذت و نيكبختى، كه در طى عصرها دل مشغولى انسان بوده است و امروزه بسيارى از مردم هنوز به دنبال آنند.
معنويت را به شيوه اى كلى و عام به جستوجوى چيزى كه در پيوند با انسان شدن است، تعريف كرده اند. اين يك تعريف بى طرفانه است كه به دين به معناى واقعى كلمه هيچ اشاره اى نمى كند. در يك تعريفِ نسبتاً جامع تر، معنويت را «كوششى براى پيداشدن حساسيت به خود، ديگران، موجودات غيرانسانى، و خدا كه درون و فراسوى اين كليت است» دانسته اند 29: 3. معنويت را اينگونه نيز وصف كرده اند: «شيوه اى كه در آن، شخص بافت تاريخى خويش را درمى يابد و در آن زندگى مى كند. اين جلوه اى از دين، فلسفه يا اخلاق او است كه به مثابه متعالى ترين، شريف ترين و سنجيده ترين چيز نشان داده مى شود و به غناى آرمان يا كمال مطلوب مى انجامد» (26: 136). اين تعريف ها بر فهم معنويت به مثابه يك نيروى اصلى، كل نگرانه و پويا در زندگى انسان، هم براى فرد و هم براى اجتماعات، تأكيد مى كند.
در ديباچه مجموعه مهم معنويت جهان: تاريخ جامع جستوجوى دينى (25 مجلد; نكـ . 5)، سرويراستار اِوِرت كازينز، معنويت را به چيزى وصف مى كند كه به جنبش هاى درونى روح انسان به سوى واقعى، متعالى و الاهى مى پردازد. معنويت در اينجا به معناى فرزانگى و اندرز خردمندانه است، كه مقصود از آن، يارى سالك و راهنمايى انسان در سفر به مقصد يافتِ روحى است. كازينز معنويت را به فرزانگىِ ايمان براى حياتِ خويش وصف مى كند، اما امروزه بايد چنين راهى را با گفتوگو با ديگر سنت هاى معنوىِ جهان پيمود. در عين حال كه معنويت همان جستوجوى كلى انسانى است، بايد رابطه اغلب تنگاتنگ ميان دين و معنويت را دريافت; اما معنويت با روش عقلى ِ پژوهش و تفكر انتقادى نيز رابطه دارد. اين پژوهش در طى دهه هاى اخير به طرز چشمگيرى رشد كرده است. مسئله رابطه معنويت و عرفان نيز مطرح است. روش ها و اَعمال معنوى خاص و متنوعى را مى توان يافت، به ويژه روش هاى تزكيه ، مراقبه و نظاره را كه مى توانند پيروانشان را به بالاترين حالات تجربه و آگاهى عرفانى رهنمون شوند. سنت هاى خداباورانه از تجربه هاى وحدانى ِ عشق و رابطه با خدا سخن مى گويند، در حالى كه سنت هاى الحادى بر شناخت وحدت ِ نهايى همه چيز تأكيد مى كنند يا حتى از استغراق در يكتا يا اتحاد با آن سخن مى گويند. واژه معنويت شامل طيف گسترده اى از اشراق ها و تجربه هاى دينى است، در حالى كه انواع گوناگون عرفان، تجربه هاى معنوى بسيار خاص را نشان مى دهند.
والتر پرينسيپه[5] در فهم معنويت سه سطح متمايز ، اما وابسته به يكديگر را باز مى شناسد: يكم، معنويت به منزله تجربه يا عمل زنده; دوم، معنويت به منزله آموزه اى برخاسته از اين عمل كه به نوبه خود راهبر آن است (يعنى آن روش ها و الگوهاى معنوى اى كه راه به قداست و كمال مى بَرَد و در دين هاى گوناگون يافته مى شود); سه ديگر، پژوهش نظام مند، تطبيقى و انتقادى در باب تجربه ها و آموزه هاى معنوى است كه اخيراً به شيوه اى جديد تحول يافته است. اين سه سطح با شمارى از عوامل اجتماعى ـ فرهنگى شديداً در هم تنيده اند، عواملى كه عمل به معنويت و فهم آن را در طى دوره هاى تاريخى خاص، در دين هاى گوناگون و در مواضع گوناگون ِ اِعمال آن دين، شكل مى دهد.

آرمان ها و آموزه هاى معنوى
 

اِوِلين آندرهيل[6] گفته است كه زندگى معنوى «قلب هر دين واقعى و بنابراين براى مردان و زنان معمولى موضوع تعلق حياتى است»; زندگى معنوى «زندگى كامل و واقعى اى است كه انسانيت براى آن ساخته مى شود» (36: 8، 32). نويسندگان، الاهى دانان و دانشمندان معنوى، در طى قرن ها در قبال اين مسئله، مواضع گوناگونى گرفته اند. معنويت عميقاً بر تجربه انسان استوار است، اما همچنين در پيوند با اين باور است كه حقيقتى بزرگ تر و كامل تر هست كه ما را احاطه كرده، به ما اشاره مى نمايد و ما را فرامى خواند. بنابراين معنويت را مى توان به منزله يك فراخوان يا، ندا و هم به منزله يك فرايند و مقصد فهميد. محض نمونه، مسيحيان از فراخواندن به قداست و كمال، سخن مى گويند كه انجيل به طور ضمنى به آن اشاره دارد: «پس شما كامل باشيد چنان كه پدرتان كه در آسمان است كامل است» (متّى 5: 48). از آغازِ مسيحيت جستوجو براى كمال معنوى، يعنى زيستن در روح خدا به شكل هاى جديدى از زندگى، يعنى رياضت كشى، دِيرنشينى و عرفان منجر شده است. نويسندگان مسيحىِ بى شمارى، از راهبان و راهبه هاى خانومان رهاكرده تا قديسان و عرفاى قرون وسطا و جديد، كه درباره جستوجوها و مجاهدت هاى معنوىِ خود نوشته اند، فرموده ها و آموزه هايى به جا گذاشته و الگوهاى شاگردى و قداست مسيحى را فراهم كرده اند. از اين رو، معنويت را به «نظريه و تطبيقِ حيات مسيحى» نيز وصف كرده اند (30: 32).
اين تعريفِ گسترده و اجمالى را از درون يك سنت دينىِ خاص عرضه كرده اند; اين تعريف به گستردگى و دربرگيرندگىِ تعريفى كه در بالا از آندرهيل نقل كرديم نيست. گرايش به معنويت و به تاريخ و تفسير آن، به خصوص مورد توجه مسيحيانى بوده است كه زمانى دراز ميان «مكتب هاى معنويتِ» گوناگون، مانند معنويت عرفاى اسپانيايى يا فلاندرى، يا مثلاً ارتدكس روسى، تفاوت قائل شده اند. جالب است بدانيم در دانش نامه دين الياده تنها مدخل درباره معنويت مقاله اى است در باب «معنويت مسيحى» در آن هيچ بحثى از اهميت كاربرد مقايسه اى «معنويت» در اِعمال و پژوهش سنت هاى دينى ديگر، آن گونه كه در نوشته هاى معاصر به چشم مى خورد ديده نمى شود. در واقع، بعضى از نويسندگان غربى به خطا بر اين باورند كه واژه «معنويت» صرفاً در دهه هاى اخير كاربرد پيدا كرده است. اما اين واژه پيش از اين در زمينه هاى مقايسه اى در قرن نوزدهم به كار رفته بود و آن هنگامى بود كه اصلاح گران هندو، و در رأس آنان سوامى ويوِكاننده [7]، معنويت هندى را با مادى گرايى غربى مقابل نشاندند و ادعا كردند كه هند حاوى گنجينه هاى معنويتى است كه غرب بايد همچنان در جستوجوى آن باشد.
اما همين دانش نامه دين داراى مدخل هايى است در باب «روش معنوى» و «راهنماى معنوى» . اين مدخل ها به موضوعاتى اشاره دارند كه با معنويت در بسيارى از سنت هاى دينى رابطه دارد. تقريباً همه دين ها به نوعى ضرورت راهبرىِ معنوى را به شكلى قبول دارند، كه يا مانند بسيارى از دين هاى ابتدايى با تعليم ريش سفيدان حاصل مى شود، يا با تعليم يك مشاور، راهنما، استاد يا گوُروُى[9]، و نيز روزه، توبه، زيارت و بسيارى از اعمال ديگر. اين اعمال ممكن است با آداب و وضعيت بدنى خاصى نيز رابطه داشته باشد، كه درباره تمام آنها آثار دينى گسترده اى وجود دارد. از روى علاقه عمومى و اعمال خاص مى توان ميان روش هاى تربيت تن، روان ودل،كه دين هاى گوناگون براى هركدام رهنمودهاى گوناگونى دارند، تمايزقائل شد.
موضوعاتى كه به تفصيل به آنها پرداخته اند اينهاست: 1. آيا فراخواندن براى رسيدن به كمال معنوى و قداست يك وظيفه خاص است يا يك وظيفه عمومى كه شامل همه انسان ها مى شود; 2. آيا جستوجوى معنوى به طور فردى، به شكل گوشه گيرى، و جدا از جامعه به بهترين وجهى دنبال مى شود; در يك محيط جمعى مانند يك نهاد دينى، اما همچنان جدا از جامعه؟; 3. يا آيا در حالى كه ميان جامعه زندگى مى كنيم و به كسب و كار معمولى روزانه مان مى پردازيم به معنويت عمل كنيم؟. پرسش هاى ديگر به رابطه كوشش انسانى و نيروهاى غيرانسانى (كه گاهى آن را به عمل يا لطف الهى وصف مى كنند) در رسيدن به مقصد معنوى مربوط است، و نيز آيا چنين يافتى نيازمند تمرين زياد است يا مى توان به طور ناگهانى و به طرز كاملاً غيرمنتظره اى بدان دست يافت. افزون بر اين، نتايج اجتماعىِ برخاسته از اشخاص و گروه هاى خاصى كه پيرو راه يا آموزه معنوى اند چيست؟
بخش عمده معنويت را، آنگونه كه در گذشته با آن زندگى مى كردند و تعليم مى دادند، نخبگان دينى اى تحول بخشيدند كه فرصت لازم براى تربيت روان و روح را داشتند. هميشه بايد آن بافت اجتماعى را كه آموزه هاى معنوى خاص در آن تحول مى يابد مورد بررسى قرار دهيم و بپرسيم كه كدام لايه اجتماعى محتمل تر بود كه «مرد و زنِ اهل معنا»، انسان ِ كامل[12] كه شخص در بافت زندگى معمولى خويش به آن عمل مى كند; بافتى كه در آن، زهدگرايى رنگ و بوى كمترى دارد. در بخش عمده اى از تاريخ مسيحيت، مكان غالب تطهير، يا مكان طلب ِ قداست و كمال معنوى، زاويه گيرى بوده است. اما پس از نهضت اصلاح ِ دينى، تأكيد بر زاويه كشينى جاى خود را به زندگى معمولى در جامعه داد; يك معنويتِ جديد «معنويت بودن در جهان»، كه به هر حال رگه هايى از آن به قرون پيشين مسيحى بازمى گشت، رشد و تحول يافت. در هندوئيسم و آيين بودا، مفهوم تارك ِ دنيا به منزله روش كمال معنوى بسيار مهم است. نمونه هايى از معنويت خانه خدايى نيز در اين سنت ها وجود دارد، اما ارزش آنها به اندازه شيوه ترك نيست. در مقابل، كانون توجه آيين سيك، يهوديت و اسلام روش معنويت ِ خانه خدايى است. اين اديان زهدگرايى و دِيرنشينى را ردّ مى كنند.
آرمان هاى معنوى، گرچه در نهايت فراجنسيت[14] نيستند. اين در خور ِ توجه است كه چه ميزان از آموزه ها و اعمال معنوىِ سنتى حاوى عناصر تبعيض جنسى و زن ستيزى است. توصيه معنوى اى كه ظاهراً به معناجويانِ فاقد ميل جنسى مى كنند، اغلب تن ستيز و زن ستيز است. الگوهاى مردانه قداست و كمال معمولا نه تنها حاكى از بيزارى از تن، بلكه به خصوص حاكى از بيزارى از تن هاى زنان است. بنابراين، اينان براى زنانى كه جوياى زندگى معنوى اند جذابيت چندانى در بر ندارند. اين اختلافات امروزه هنگامى آشكارتر شده است كه بسيارى از فمنيست ها از شكل هاى پيشين معنويت برآوردِ انتقادآميزى ارائه مى دهند و جوياى توسعه شكل هاى جديد و مناسب ترى براى روزگار خويش هستند. تاريخ پيچيده و ريشه هاى آغازين مسيحى نگرش هاى غربى ما به تن و تمايلات جنسى انسان، در پژوهش قاضىوار پيتر براون، گروه و جامعه: مردان، زنان و ترك ميل جنسى در مسيحيت آغازين به تفصيل نشان داده شده است .
مقصد و آرمان معنوى نهايى ِ كمال معنوى، در سراسر سنت هاى دينى، به طرز چشمگيرى باهم فرق دارد. انسان ها ممكن است جوياى اتحاد با خدا يا ايزد باشند; آنان ممكن است براى رسيدن به يگانگى نهايى يعنى برهْمَن بكوشند; ممكن است در آرزوى رسيدن به حالت روشن شدگى ِ نيروانه، يافتِ رهايى يا رستگارى (موكْشَه[15])، يا رسيدن به بهشت باشند. چنين آرمان هايى مستقيماً بر آموزه هاى نظرى و ساختار فلسفى هر دين مبتنى است. در اين سنت ها در اين موضوع نيز بحث زيادى كرده اند كه آيا در اين زندگى مى توان به اين مقصدهاى معنوى رسيد يا نيل به آنها منحصر به زندگى آينده است.
راه معنوى متضمن حركت و تبدّل است. اغلب آن را به سفر روح در طى يك راه خاص، زير نظر آموزگار و مجموعه اى از آموزه ها، تشبيه مى كنند. سنت يهودى از معيارهاى دينى زير نام هلاخا[20] يافت مى شود. اين سوره ها براى خويشتن دارى و ديانه (مراقبه)، به منظور رسيدن به حالت نهايى ِ رهايى ِ مطلق و ناوابستگى مطلق، يك راه هشتگانه را تعليم مى دهند.
هندوئيسم داراى مكتب هاى معنوى متفاوت با آموزه هايى كاملاً متفاوت، و گاهى متقابلاً انحصارى، است. اين آموزه ها اغلب درباره سرشت خودْ و جهان، و مقصد مطلق انسان ها است. اين آموزه ها را گوُروُ، كه در هندوئيسم جايگاه مهم خاصى دارد، انتقال مى دهد. مى گويند رشته هاى پيوند معنوى ميان گوُروُ و شاگردان به استوارى رابطه خونى است; در واقع، در برخى فرقه ها، گوُروُ در نگاه شاگرد، به جاى خدا مى نشيند. در اسلام، راهبر يا آموزگار معنوى، شيخ يا پيرى است كه پيروانش را در طريق صوفى با اصول تزكيه آن راهبرى مى كند.
مسيحيان از راهبر معنوى سيمايى در جان شان دارند، اما در پيروى از «راه خداوند» خود ِ مسيح بالاترين آموزگار بوده است. زندگى و كردارهاى او، براى زندگى معنوى مسيحيان خزانه ى پُربارى را فراهم آورده است. روزگارى بيشترين كانون توجه اينان صليب و در دوره اى ديگر رستاخيز، يا شفادهندگىِ مسيح و تمثيل هاى او بوده است. «سرمشق گيرى از مسيح»، در طى قرون، آثار معنوى و عبادىِ پُربارى را پديد آورده است. اما مسيحيت شرق و غرب، براى مريدان مسيحىِ جوياى كمال معنوى و قداست، اعمال عبادى و نيايشى كاملاً متفاوتى را شكل داده است. معنويت شرق ِ ارتودكس را ميراث بيزانسى شكل مى دهد كه «در يك بينش ادغام شده است: نوشته هاى آباى كليسا، آموزه ها و تجربه هاى صومعه اى در باب نيايش و روش زندگى رَهبانى كه رساله جامع[22] است» (14: 519).
تاريخ طولانى آيين بودا نيز ميراثى غنى از اعمال معنوىِ مبتنى بر ذَمَّه[24] با اين عبارت صريح آغاز مى شود:
از ميان همه دين هاى بزرگ، تنها آيين بودا است كه توجه خود را به شدت بر آن جنبه كه ما آن را معنويت مى خوانيم معطوف داشته است. هيچ دينى براى حالات بينش معنوى و رستگارى چنين ارزش والايى قايل نبوده است، و هيچ دينى راه ها و روش هاى گوناگون را چنين روشمندانه با چنين گنجينه اى از تفكر انتقادى عرضه نكرده است. راه ها و روش هايى كه از طريق آن، هم مى توان به چنين حالاتى رسيد و هم به زيرساخت هاى وجودشناختى دست يافت كه آن حالات را چنين ارزشمند و آن راه ها را چنين كارگر مى سازد .
از نظرگاه بودايى، واژه معنويت نزديك ترين واژه به واژه سنسكريت باوَنا [29]، كه پُرآوازه ترين اند، براى شكوفايى آرامش، آگاهى و بينش، كه به ارزش هاى بودايى اصلى، يعنى فراشناخت و غم خوارگى هدايت مى كند، طراحى شده اند. آموزه تهيّت نيز آموزه اى محورى است. اين آموزه توجه را به شناخت اين حقيقت معطوف مى دارد كه همه چيز «تهى» است و هيچ چيز ِ ناوابسته، مستقل يا هميشه مان وجود ندارد. نقشه اى كه آموزه هاى نظرى آيين بودا از حقيقت معنوى رسم مى كند با نقشه دين هاى خداباور بسيار متفاوت است، تا آنجا كه حتى مى توان از «معنويت تهيّت» بودايى سخن گفت (40 :373; 22). سرچشمه هاى تغييردهنده و نيرومند معنويت بودايى، در بگومگوهاى بودايى معاصر درباره اصلاح اجتماعى و تجدّد، كاملاً پيدا است. محض نمونه، آنها را مى توان در تايلند و در رشد جدىِ آيين بودا در كشورهاى غربىِ گوناگون مشاهده كرد (40: 112 – 19)
سرچشمه معنويت اسلامى، قرآن ِ كريم و فرموده هاى حضرت محمد صلى الله عليه و آله وسلم به عنوان پيامبر خدا است. زبان هاى اسلامى براى واژه غربى spirituality اصطلاحات گوناگونى دارد; اين اصطلاحات رساننده اين معانى است: باطن، حق، عالَم معنا، مقام لطف الاهى، مفهوم كمال اخلاقى، جمال جان و ذكر خدا. از نظر مسلمانان زندگى معنوى هم بر ترس از خدا مبتنى است و هم بر عشق به او; هم تسليم در برابر اراده خدا و هم جستوجو براى شناخت او، كه هدف نهايى آفرينش است. معنويت اسلامى با الگوى آداب اسلامى كه ساخته و پرداخته «اركان دين» است رابطه تنگاتنگى دارد. اركان دين هم معناى ظاهرى دارد و هم معناى باطنى. معناى باطنى را تصوّف، سنت عرفان اسلامى، كه شامل بسيارى از آموزه ها و اعمال خاصْ فهم[30] است، شكل داده است. اما چه عامْ فهم و چه خاصْ فهم، گوهر معنويت اسلام با توحيد پيوند مى خورد. از نگاه سيد حسين نصر، معنويت در قلب اسلام و كليد فهم جنبه هاى مختلف آن است; معنويت اسلامى «امت اسلامى را در طى دوره ها جانى تازه بخشيده است،... و عامل شكوفايى برخى از بزرگ ترين هنرهاى جهان بوده است، كه گستره اش از باغبانى تا موسيقى است، و امكان ظهور برخى از برجسته ترين فيلسوفان و دانشمندان شهره در جهان را فراهم كرد و هرگاه شرايط اقتضا داشته، با دين هاى ديگر نيز به گفتوگو نشسته است».
هر سنت دينى از اين سرچشمه هاى غنى معنوى برخوردار است: آرمان هاى قداست و كمال، آموزه هايى در باب عدالت، عشق و غم خوارگى، درباره آرامش و وحدت انسانى، بينش هاى آزادى حقيقى و كل بودگىِ وجود، چشمه هاى فرزانگى و تجربه هاى ارتباط با آن حقيقت جاودانه. محال است در اينجا بتوانيم به جهان هاى معنوى اى كه در دين هاى جهان محفوظ مانده، بيش از يكبار نظر بيندازيم، گرچه تأكيد بر اين نكته مهم است كه فقط در عصر حاضر، با وسايل ارتباطات جهانىِ در اختيار، اجتماع انسانى در جايگاهى است كه مى خواهد اين سرچشمه ها را در همه سنت هاى گوناگون بشناسد و از خزانه عظيم حكمت معنوى و عملىِ آن مدد بجويد. بنابراين ما در دوره پُرشور خاصى زندگى مى كنيم كه براى خلاقيت زياد در زمينه معنويت فرصت هاى تازه اى را فراهم آورده است.

پی نوشت :
 

[1] مشخصات كتاب شناختىِ اين اثر از اين قرار است:
rsula King, Spirituality in A New Handbook of Living Religions, PP. 667 - 681, Blackwell, 1997.
[2]. Spiritualism
[3]. Secular
[4]. Wholeness
[5]. Walter Principe
[6]. Evelyn Underhill
[7]. Swami Wivekananda
[8]. Guru
[9]. Mantra
[10]. Perfecti
[11]. renunciation
[12]. خانه خدايى برابر نهادى است براى householder، يعنى مرد خانه و خانواده، در برابر دِيرنشينى، ترك خانومان و زندگى در دِير. م.
[13]. gender - transcendent
[14]. gender - neutral
[15]. Moksha
[16]. Halakhah
[17]. Tao
[18]. Dhyana
[19]. Sadhana
[20]. Yoga-sutra of Patanjali
[21]. Summa
[22]. Philakolia
[23]. Dhamma
[24]. Takeuchi Yoshinori
[25]. Bhavana
[26]. Theravada
[27]. Mahayana
[28]. Vipassana
[29]. Zen
[30]. Esoteric



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط