رفت کسري ز خط شهر به دشت
رفت کسري ز خط شهر به دشت شاعر : اوحدي مراغه اي با سواران ز هر طرف ميگشت رفت کسري ز خط شهر به دشت تر و نازک چو خط دلبندان گلشني ديد تازه و خندان زير هر برگ آن چراغي خوش پر ز نارنج و نار باغي خوش که بدين گونه رنگ و بويستش گفت: کاب از کدام جويستش؟ داد پاسخ که نيک حاضر بود باغبانش ز دور ناظر بود زان نبيند کسي خراب او را گفت: عدل تو داد آب او را مرد را مال دوست داند کرد پادشاهي به زور باشد و مرد وين عمارت به عدل باشد و داد مال...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رفت کسري ز خط شهر به دشت
رفت کسري ز خط شهر به دشت
شاعر : اوحدي مراغه اي
با سواران ز هر طرف ميگشت رفت کسري ز خط شهر به دشت تر و نازک چو خط دلبندان گلشني ديد تازه و خندان زير هر برگ آن چراغي خوش پر ز نارنج و نار باغي خوش که بدين گونه رنگ و بويستش گفت: کاب از کدام جويستش؟ داد پاسخ که نيک حاضر بود باغبانش ز دور ناظر بود زان نبيند کسي خراب او را گفت: عدل تو داد آب او را مرد را مال دوست داند کرد پادشاهي به زور باشد و مرد وين عمارت به عدل باشد و داد مال کس بيعمارتي ننهاد بيرعيت چو آب باش و چو ميغ از عمارت نظر مدار دريغ بر کشد تخت را به گردون بال ملک معمول و گنج مالامال شهر بيده زبون شود ز خراج شاه بيشهر چون ستاند باج گو مدان نحو و حکمت و تفسير طلب عدل کن ز شاه و وزير عدلشان عالمي بيارايد نحوشان عمر و وزيد را شايد زين دو آفاق در پناه بود شاه مهر و وزير ماه بود مه نيابت کند دو صد مرده شب چو رفت آفتاب در پرده حارس و پاسبان بود تا روز ملک را شب وزير نام اندوز نه ز رو مرد بيشمار کند نصب اين هر دو کردگار کند بيوجود مدبر داهي نشود طالع اختر شاهي سپر ملک روز گيراگير خنجر خسروست و کلک وزير مرشب فتنه را وزير چراغ شاه باشد به روز عدل چو باغ کار فرماي دولت اينانند وزرا ملک را امينانند آسمان قبول را ماهند وزرايي، که مرکز جاهند وزر باشد وزارت ايشان گر نسازند کار درويشان در پي خواجه در بدر گردان خلق صد شهر گشته سر گردان کام اين بيدلان ببايد جست پي ايشان هزار دل در تست کام اين بيدلان ببايد جست روي چندين هزار دل در تست مرهم سينههاي ريش بساز کار ايشان به دست خويش بساز خنک آنکس که خير دريابد خير تاخير بر نميتابد فرصت از دست ميرود، درياب چشم گيتي تويي، مرو در خواب