روي نکو بي وجود ناز نباشد

روي نکو بي وجود ناز نباشد شاعر : خواجوي کرماني ناز چه ارزد اگر نياز نباشد روي نکو بي وجود ناز نباشد بر قدم رهروان دراز نباشد راه حجاز ار اميد وصل توان داشت کانکه نميرد برو نماز نباشد مست مي عشق را نماز مفرماي سوز بود گر چه هيچ ساز نباشد مطرب دستانسراي مجلس او را صيد ملخ کار شاهباز نباشد حيف بود دست شه به خون گدايان در ره معني بجز اياز نباشد بنده چو محمود شد خموش که سلطان هيچ تنعم وراي ناز نباشد پيش کساني که صاحبان نيازند دل نبرد...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
روي نکو بي وجود ناز نباشد
روي نکو بي وجود ناز نباشد
روي نکو بي وجود ناز نباشد

شاعر : خواجوي کرماني

ناز چه ارزد اگر نياز نباشدروي نکو بي وجود ناز نباشد
بر قدم رهروان دراز نباشدراه حجاز ار اميد وصل توان داشت
کانکه نميرد برو نماز نباشدمست مي عشق را نماز مفرماي
سوز بود گر چه هيچ ساز نباشدمطرب دستانسراي مجلس او را
صيد ملخ کار شاهباز نباشدحيف بود دست شه به خون گدايان
در ره معني بجز اياز نباشدبنده چو محمود شد خموش که سلطان
هيچ تنعم وراي ناز نباشدپيش کساني که صاحبان نيازند
دل نبرد هر که دلنواز نباشدخاطر مردم بلطف صيد توان کرد
هندوي آن چشم ترکتاز نباشدکس متصور نمي‌شود که چو خواجو


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط