برو اي خواجه و شه را بگدا باز گذار

برو اي خواجه و شه را بگدا باز گذار شاعر : خواجوي کرماني مهرباني کن و مه را بسها باز گذار برو اي خواجه و شه را بگدا باز گذار ذره بي سر و پا را بهوا باز گذار تو که يک ذره نداري خبر از آتش مهر راه آمد شد بستان بصبا باز گذار چند چون مرغ کني سوي گلستان پرواز آن صنم را بمن بي سر و پا باز گذار من چو بي يار سر از پاي نمي‌دانم باز منزل خويشتن امشب بگدا باز گذار اي مقيم در خلوتگه سلطان آخر همچو ني درگذر از برگ و نوا باز گذار از گل و بلبل اگر برگ...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
برو اي خواجه و شه را بگدا باز گذار
برو اي خواجه و شه را بگدا باز گذار
برو اي خواجه و شه را بگدا باز گذار

شاعر : خواجوي کرماني

مهرباني کن و مه را بسها باز گذاربرو اي خواجه و شه را بگدا باز گذار
ذره بي سر و پا را بهوا باز گذارتو که يک ذره نداري خبر از آتش مهر
راه آمد شد بستان بصبا باز گذارچند چون مرغ کني سوي گلستان پرواز
آن صنم را بمن بي سر و پا باز گذارمن چو بي يار سر از پاي نمي‌دانم باز
منزل خويشتن امشب بگدا باز گذاراي مقيم در خلوتگه سلطان آخر
همچو ني درگذر از برگ و نوا باز گذاراز گل و بلبل اگر برگ و نوا مي‌طلبي
چين گيسوي بتان گير و خطا باز گذارز پي نافه چين گر بختا خواهي رفت
دردي درد بدست آر و دوا باز گذارعاشقانرا بجز از درد نباشد درمان
خون ببار از مژه‌ي چشم و حيا باز گذارگرت از ابر گهربار حيا مي‌باشد
باده‌ي صاف طلب دار و صفا باز گذارهر که از مروه صفا مي‌طلبد گو به صبوح
که ازين پس سخن بحر بما باز گدازچون دم از بحر زنم ديده‌ي خواجو گويد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط