اگر تو برفکني در ميان شهر نقاب

اگر تو برفکني در ميان شهر نقاب شاعر : سعدي هزار ممن مخلص درافکني به عقاب اگر تو برفکني در ميان شهر نقاب بدين صفت که تو دل مي‌بري وراي حجاب که را مجال نظر بر جمال ميمونت کنون که شهر گرفتي روا مدار خراب درون ما ز تو يک دم نمي‌شود خالي چو موي تافتي‌اي نيکبخت روي متاب به موي تافته پاي دلم فروبستي که حال تشنه نمي‌داني اي گل سيراب تو را حکايت ما مختصر به گوش آيد و گر بريزد کتان چه غم خورد مهتاب اگر چراغ بميرد صبا چه غم دارد که با شکردهنان...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اگر تو برفکني در ميان شهر نقاب
اگر تو برفکني در ميان شهر نقاب
اگر تو برفکني در ميان شهر نقاب

شاعر : سعدي

هزار ممن مخلص درافکني به عقاباگر تو برفکني در ميان شهر نقاب
بدين صفت که تو دل مي‌بري وراي حجابکه را مجال نظر بر جمال ميمونت
کنون که شهر گرفتي روا مدار خرابدرون ما ز تو يک دم نمي‌شود خالي
چو موي تافتي‌اي نيکبخت روي متاببه موي تافته پاي دلم فروبستي
که حال تشنه نمي‌داني اي گل سيرابتو را حکايت ما مختصر به گوش آيد
و گر بريزد کتان چه غم خورد مهتاباگر چراغ بميرد صبا چه غم دارد
که با شکردهنان خوش بود سال و جوابدعات گفتم و دشنام اگر دهي سهلست
تو بر کناري و ما اوفتاده در غرقابکجايي اي که تعنت کني و طعنه زني
گرت معاونتي دست مي‌دهد درياباسير بند بلا را چه جاي سرزنشست
همي‌کنم به ضرورت چو صبر ماهي از آباگر چه صبر من از روي دوست ممکن نيست
که دل به کس ندهم کل مدع کذابتو باز دعوي پرهيز مي‌کني سعدي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط