بنده وار آمدم به زنهارت

بنده وار آمدم به زنهارت شاعر : سعدي که ندارم سلاح پيکارت بنده وار آمدم به زنهارت معتقد مي‌شوم دگربارت متفق مي‌شوم که دل ندهم من بدين مفلسي خريدارت مشتري را بهاي روي تو نيست که بپوشم ز چشم اغيارت غيرتم هست و اقتدارم نيست مي‌کشم نفس و مي‌کشم بارت گر چه بي طاقتم چو مور ضعيف که مخلص شود گرفتارت نه چنان در کمند پيچيدي حذر از چشم مست خون خوارت من هم اول که ديدمت گفتم تا نبيند فراق ديدارت ديده شايد که بي تو برنکند تو گريزان و...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بنده وار آمدم به زنهارت
بنده وار آمدم به زنهارت
بنده وار آمدم به زنهارت

شاعر : سعدي

که ندارم سلاح پيکارتبنده وار آمدم به زنهارت
معتقد مي‌شوم دگربارتمتفق مي‌شوم که دل ندهم
من بدين مفلسي خريدارتمشتري را بهاي روي تو نيست
که بپوشم ز چشم اغيارتغيرتم هست و اقتدارم نيست
مي‌کشم نفس و مي‌کشم بارتگر چه بي طاقتم چو مور ضعيف
که مخلص شود گرفتارتنه چنان در کمند پيچيدي
حذر از چشم مست خون خوارتمن هم اول که ديدمت گفتم
تا نبيند فراق ديدارتديده شايد که بي تو برنکند
تو گريزان و ما طلبکارتتو ملولي و دوستان مشتاق
که ببستي به چشم سحارتچشم سعدي به خواب بيند خواب
چه غم از چشم‌هاي بيدارتتو بدين هر دو چشم خواب آلود


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط