گر از جفاي تو روزي دلم بيازارد شاعر : سعدي کمند شوق کشانم به صلح بازآرد گر از جفاي تو روزي دلم بيازارد اسير عشق چه تاب شب دراز آرد ز درد عشق تو دوشم اميد صبح نبود چه جاي موم که پولاد در گداز آرد دلي عجب نبود گر بسوخت کتش تيز ز رشک سرو روان را به اهتزاز آرد تويي که گر بخرامد درخت قامت تو مگر کسي ز توام مژدهاي فرازآرد دگر به روي خود از خلق در بخواهم بست چو بت پرست که در پيش بت نماز آرد اگر قبول کني سر نهيم بر قدمت که سوز عشق سخنهاي...