بازت ندانم از سر پيمان ما که برد

بازت ندانم از سر پيمان ما که برد شاعر : سعدي باز از نگين عهد تو نقش وفا که برد بازت ندانم از سر پيمان ما که برد وان گه ز دست هجر تو چندين جفا که برد چندين وفا که کرد چو من در هواي تو جز آه من به گوش وي اين ماجرا که برد بگريست چشم ابر بر احوال زار من گفتا کدام دل چه نشان کي کجا که برد گفتم لب تو را که دل من تو برده‌اي ما را غم تو برد به سودا تو را که برد سودا مپز که آتش غم در دل تو نيست باز اتفاق وصل تو گوييست تا که برد توفيق عشق روي تو...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بازت ندانم از سر پيمان ما که برد
بازت ندانم از سر پيمان ما که برد
بازت ندانم از سر پيمان ما که برد

شاعر : سعدي

باز از نگين عهد تو نقش وفا که بردبازت ندانم از سر پيمان ما که برد
وان گه ز دست هجر تو چندين جفا که بردچندين وفا که کرد چو من در هواي تو
جز آه من به گوش وي اين ماجرا که بردبگريست چشم ابر بر احوال زار من
گفتا کدام دل چه نشان کي کجا که بردگفتم لب تو را که دل من تو برده‌اي
ما را غم تو برد به سودا تو را که بردسودا مپز که آتش غم در دل تو نيست
باز اتفاق وصل تو گوييست تا که بردتوفيق عشق روي تو گنجيست تا که يافت
صد شيخ و زاهد از سر راه خدا که بردجز چشم تو که فتنه قتال عالمست
دستي به کام دل ز سپهر دغا که بردسعدي نه مرد بازي شطرنج عشق توست


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط