بگذشت و باز آتش در خرمن سکون زد

بگذشت و باز آتش در خرمن سکون زد شاعر : سعدي درياي آتشينم در ديده موج خون زد بگذشت و باز آتش در خرمن سکون زد بازم به يک شبيخون بر ملک اندرون زد خود کرده بود غارت عشقش حوالي دل گفتار جان فزايش در گوشم ارغنون زد ديدار دلفروزش در پايم ارغوان ريخت هر جا که عاقلي بود اين جا دم از جنون زد ديوانگان خود را مي‌بست در سلاسل دست محبت آن جا خرگاه عشق چون زد يا رب دلي که در وي پرواي خود نگنجد هر گه که سنگ آهي بر طاق آبگون زد غلغل فکند روحم در گلشن...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بگذشت و باز آتش در خرمن سکون زد
بگذشت و باز آتش در خرمن سکون زد
بگذشت و باز آتش در خرمن سکون زد

شاعر : سعدي

درياي آتشينم در ديده موج خون زدبگذشت و باز آتش در خرمن سکون زد
بازم به يک شبيخون بر ملک اندرون زدخود کرده بود غارت عشقش حوالي دل
گفتار جان فزايش در گوشم ارغنون زدديدار دلفروزش در پايم ارغوان ريخت
هر جا که عاقلي بود اين جا دم از جنون زدديوانگان خود را مي‌بست در سلاسل
دست محبت آن جا خرگاه عشق چون زديا رب دلي که در وي پرواي خود نگنجد
هر گه که سنگ آهي بر طاق آبگون زدغلغل فکند روحم در گلشن ملايک
کان کس رسيد در وي کز خود قدم برون زدسعدي ز خود برون شو گر مرد راه عشقي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط