گر گويمت که سروي سرو اين چنين نباشد
گر گويمت که سروي سرو اين چنين نباشد
شاعر : سعدي
ور گويمت که ماهي مه بر زمين نباشد گر گويمت که سروي سرو اين چنين نباشد صورت بدين شگرفي در کفر و دين نباشد گر در جهان بگردي و آفاق درنوردي تا در برت نگيرم نيکم يقين نباشد لعلست يا لبانت قندست يا دهانت ليکن بر ابروانش سحر مبين نباشد صورت کنند زيبا بر پرنيان و ديبا حقا که در دهانش اين انگبين نباشد زنبور اگر ميانش باشد بدين لطيفي با يار مهربانت بايد که کين نباشد گر هر که در جهان را شايد که خون بريزي در کار نازنينان جان نازنين نباشد گر جان نازنينش در پاي ريزي اي دل گو برگزين که ما را بر تو گزين نباشد ور زان که ديگري را بر ما هميگزيند تردامني که جانش در آستين نباشد عشقش حرام بادا بر يار سروبالا الا گرش براني علت جز اين نباشد سعدي به هيچ علت روي از تو برنپيچد