مجلس ما دگر امروز به بستان ماند

مجلس ما دگر امروز به بستان ماند شاعر : سعدي عيش خلوت به تماشاي گلستان ماند مجلس ما دگر امروز به بستان ماند خاصه از دست حريفي که به رضوان ماند مي حلالست کسي را که بود خانه بهشت من بگويم به لب چشمه حيوان ماند خط سبز و لب لعلت به چه ماننده کني روزگارم به سر زلف پريشان ماند تا سر زلف پريشان تو محبوب منست تو مپندار که خون ريزي و پنهان ماند چه کند کشته عشقت که نگويد غم دل زينهار از دل سختش که به سندان ماند هر که چون موم به خورشيد رخت نرم نشد...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مجلس ما دگر امروز به بستان ماند
مجلس ما دگر امروز به بستان ماند
مجلس ما دگر امروز به بستان ماند

شاعر : سعدي

عيش خلوت به تماشاي گلستان ماندمجلس ما دگر امروز به بستان ماند
خاصه از دست حريفي که به رضوان ماندمي حلالست کسي را که بود خانه بهشت
من بگويم به لب چشمه حيوان ماندخط سبز و لب لعلت به چه ماننده کني
روزگارم به سر زلف پريشان ماندتا سر زلف پريشان تو محبوب منست
تو مپندار که خون ريزي و پنهان ماندچه کند کشته عشقت که نگويد غم دل
زينهار از دل سختش که به سندان ماندهر که چون موم به خورشيد رخت نرم نشد
يا کسي در بلد کفر مسلمان ماندنادر افتد که يکي دل به وصالت ندهد
من چنان زار بگريم که به باران ماندتو که چون برق بخندي چه غمت دارد از آنک
کس چنين روي نبيند که نه حيران ماندطعنه بر حيرت سعدي نه به انصاف زدي
حيوانيست که بالاش به انسان ماندهر که با صورت و بالاي تواش انسي نيست


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.