کاروان مي‌رود و بار سفر مي‌بندند

کاروان مي‌رود و بار سفر مي‌بندند شاعر : سعدي تا دگربار که بيند که به ما پيوندند کاروان مي‌رود و بار سفر مي‌بندند خيمه را همچو دل از صحبت ما برکندند خيلتاشان جفاکار و محبان ملول عاقبت روز جدايي پس پشت افکندند آن همه عشوه که در پيش نهادند و غرور مکن اي دوست که از دوست جفا نپسندند طمع از دوست نه اين بود و توقع نه چنين ترک صحبت نکند دل که به مهر آکندند ما همانيم که بوديم و محبت باقيست جرم صاحب نظرانست که دل مي‌بندند عيب شيرين دهنان نيست که...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کاروان مي‌رود و بار سفر مي‌بندند
کاروان مي‌رود و بار سفر مي‌بندند
کاروان مي‌رود و بار سفر مي‌بندند

شاعر : سعدي

تا دگربار که بيند که به ما پيوندندکاروان مي‌رود و بار سفر مي‌بندند
خيمه را همچو دل از صحبت ما برکندندخيلتاشان جفاکار و محبان ملول
عاقبت روز جدايي پس پشت افکندندآن همه عشوه که در پيش نهادند و غرور
مکن اي دوست که از دوست جفا نپسندندطمع از دوست نه اين بود و توقع نه چنين
ترک صحبت نکند دل که به مهر آکندندما همانيم که بوديم و محبت باقيست
جرم صاحب نظرانست که دل مي‌بندندعيب شيرين دهنان نيست که خون مي‌ريزند
با طبيبان که در اين باب نه دانشمندندمرض عشق نه درديست که مي‌شايد گفت
که در اين مرحله بيچاره اسيري چندندساربان رخت منه بر شتر و بار مبند
مهر آنان که به ناديدن ما خرسندندطبع خرسند نمي‌باشد و بس مي‌نکند
شمع مي‌گريد و نظارگيان مي‌خندندمجلس ياران بي ناله سعدي خوش نيست


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.