تو را سماع نباشد که سوز عشق نبود شاعر : سعدي گمان مبر که برآيد ز خام هرگز دود تو را سماع نباشد که سوز عشق نبود ميان شربت نوشين و تيغ زهرآلود چو هر چه ميرسد از دست اوست فرقي نيست چو باد خواهم از اين پس به بوي او پيمود نسيم باد صبا بوي يار من دارد که يک نظر بربايم مرا ز من بربود هميگذشت و نظر کردمش به گوشه چشم دگر به گل نتوانستم آفتاب اندود به صبر خواستم احوال عشق پوشيدن در آن مقام که سلطان عشق روي نمود سوار عقل که باشد که پشت ننمايد...